سفارش تبلیغ
صبا ویژن

817 ) سوره یس (36) آیه 67 وَ لَوْ نَشاءُ لَمَسَخْناهُمْ عَلی‏ مَ

 بسم الله الرحمن الرحیم

817 ) سوره یس (36) آیه 67

وَ لَوْ نَشاءُ لَمَسَخْناهُمْ عَلی‏ مَکانَتِهِمْ فَمَا اسْتَطاعُوا مُضِیّاً وَ لا یرْجِعُونَ

1 محرم 1440

ترجمه

و اگر بخواهیم قطعاً آنها را در جای خود مسخ کنیم، که در آن صورت، نه استطاعت بر گذر کردن [پیش رفتن] می‌داشتند و نه برگردند.

اختلاف قرائت

مَکانتِهِمْ

اغلب این کلمه را به همین صورت «مَکانَتِهِمْ» یعنی به صورت مفرد قرائت کرده‌اند؛ اما در روایت شعبه از عاصم (از قراء کوفه) و نیز در قرائت حسن و سلمی و زر بن حبیش به صورت «مَکاناتِهِمْ» یعنی به صورت جمع قرائت شده است.[1]

مجمع البیان، ج‏8، ص673[2]؛ معجم القراءات، ج7، ص515-516[3]

مضِیّاً

این کلمه را اغلب به همین صورت «مُضِیاً» یعنی به ضم میم قرائت کرده‌اند؛ اما در برخی قرائتهای غیرمشهور به کسر میم (مِضِیّاً) و به فتحِ میم (مَضِیّاً) هم قرائت شده است؛ که درباره قرائت به کسر گفته‌اند در مقام تلفظ از کسره حرف بعدی (ض) ‌تبعیت کرده؛ و درباره قرائت به فتح گفته‌اند مصدر در باب فعیل است (همانند رسیم و وجیف). (البحر المحیط، ج‏9، ص79)[4]

نکات ادبی

لَمَسَخْناهُمْ

ماده «مسخ» در اصل بر زشتی و بی‌مزه بودن چیزی دلالت دارد، چنانکه «رجل مَسیخ» به آدم بی‌مزه و «طعام مَسیخ»‌ به غذای بی‌نمک و بی‌مزه گفته می‌شود؛ و «مسخ کردن چیزی» به معنای آن است که خلقت چیزی را از آن صورتی که بر آن بوده، به یک صورت بدترکیب و زشت و نفرت‌آور تبدیل کنند. (کتاب العین، ج‏4، ص206؛ معجم المقاییس اللغة، ج‏5، ص323) و برخی گفته‌اند «مسخ» به معنای بدترکیب و زشت کردن خَلق و خُلقِ چیزی است؛ و آن «مسخِ در خلقت و آفرینشِ» چیزی بوده که تنها در زمان خاصی رخ داده (و مثلا گروهی به میمون یا خوک تبدیل شدند: وَ جَعَلَ مِنْهُمُ الْقِرَدَةَ وَ الْخَنازِیرَ؛ مائدة/60) اما «مسخ در خُلق و خو» در هر زمان رخ می‌دهد و آن این است که انسانی اخلاقش همچون اخلاق مذموم برخی از حیوانات شود مثلا از شدت حرص مانند سگ و یا از شدت شهوت‌رانی مانند خوک، و ... گردد (مفردات ألفاظ القرآن، ص768) و بر همین اساس، برخی مسخ را عقوبت شدیدی دانسته‌اند که موجب تحولی در صورت ظاهری یا باطنی کسی شود و آن را را بر دو گونه شدید و خفیف تقسیم کرده‌اند: مسخ خفیف آن است که این تحول که ناشی از گناهان شخص است تنها در صورت باطنی و برزخیِ وی رخ دهد و تنها کسانی که چشم برزخی دارند آن را می‌بینند؛ اما مسخ شدید و تام آن است که این تحول درونی در بدنش نیز آشکار گردد و ظاهرش هم مانند باطنش شود. (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏11، ص103)

اگرچه اشاره به واقعیت مسخ شدن در آیات متعددی از قرآن کریم آمده است (مانند: قُلْنا لَهُمْ کُونُوا قِرَدَةً خاسِئینَ، بقره/65 و اعراف/166؛ وَ جَعَلَ مِنْهُمُ الْقِرَدَةَ وَ الْخَنازِیرَ، مائدة/60) اما ماده «مسخ» تنها همین یکبار در قرآن کریم به کار رفته است.

مَکانَتِهِمْ

کلمه «مکان» با کلمه «مکانة»‌ به یک معناست (مجمع‌البیان، ج8، ص674؛ البحر المحیط، ج‏9، ص79) و درباره کلمه «مکان» قبلا اشاره شد که در نگاه اول به نظر می‌رسد، ریشه این کلمه «مکن» است، اما اهل لغت تذکر داده‌اند که کلمه «مکان» بر وزن «مَفعَل» [وزن رایج برای اسم مکان: مانند مَغسل: محل غسل، مَذبح: محل ذبح؛ مَشرب: محل شُرب] از ماده «ک‌ون» (فعل «کان» «یکون») می‌باشد یعنی «موضع کینونت: محلّ بودن»، ولی به خاطر کثرت کاربرد این کلمه، در تصریف [یعنی هنگام ساختن هم‌خانواده] همانند وزن «فعال» [یعنی مانند اینکه ریشه آن «مکن» باشد] با آن برخورد می‌شود. (کتاب العین، ج‏5، ص387)

جلسه 230 http://yekaye.ir/al-aaraf-7-10/

فما اسْتَطاعُوا

قبلا بیان شد که ماده «طوع‏» در اصل به معنای تسلیم شدن و انقیاد و اطاعت کردن، و نقطه مقابل «اکراه و اجبار» است «ائْتِیا طَوْعاً أَوْ کَرْهاً» (فصلت/11).

 وقتی این ماده به باب استفعال برود (استطاع یستطیع) به معنای قدرت و طاقت بر انجام کاری داشتن است (لَنْ تَسْتَطیعَ مَعِیَ صَبْراً؛ کهف/67 و 72 و 75) یعنی چیزی که به خاطر آن، انجام دادن فعل مقدور می‌گردد و مصدر آن «استطاعة» است که در اصل «استطواع» بوده که واو آن حذف شده و به جایش در انتها «ة» افزوده شده است که این چنین حالتی در کلمات معتل اجوف رایج است مانند استعانة و استعاذة.

از ابن‌سکیت نقل شده که این کلمه در لهجه‌های مختلف عرب به چهار صورت أستطیع و اسطیع و استتیع و استیع تلفظ شده است که در دومی «ت» به خاطر التقای با «ط» افتاده است (لَمْ تَسْطِعْ عَلَیْهِ؛ کهف/82) در سومی، «ط» به «ت» تبدیل شده و در چهارمی این دو حالت با هم رخ داده است.

جلسه 656 http://yekaye.ir/al-kahf-18-75/

مُضِیّاً

ماده «مضی» در اصل به معنای «گذشتن» و «عبور کردن» از چیزی می‌باشد (معجم المقاییس اللغة، ج‏5، ص331) به تعبیر دیگر، به معنای تحقق و وقوع امری است در زمان گذشته که متکلم از آن عبور است (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏11، ص127) مانند «فَقَدْ مَضَتْ سُنَّتُ الْأَوَّلینَ» (انفال/38) و «مَضى‏ مَثَلُ الْأَوَّلینَ» (زخرف/8) و «أَوْ أَمْضِیَ حُقُباً» (کهف/60).

معنای این کلمه به «رفتن» (ذهاب) ‌بسیار نزدیک است (وَ امْضُوا حَیْثُ تُؤْمَرُونَ؛ حجر/65) و در تفاوت این دو گفته‌اند که «مضی»‌نقطه مقابل روی آوردن (استقبال) است و به همین جهت تعبیر ماضی (گذشته) و مستقبل (آینده) را در مقابل هم به کار می‌برند؛ اما در «ذهاب» (رفتن) چنین مقابله‌ای در کار نیست؛ هرچند بر اثر کثرت استعمال این دو به جای هم، دیگر در معنای همدیگر به کار می‌روند (الفروق فی اللغة، ص302)

ماده «مضی» 5 بار در قرآن کریم به کار رفته است.

یرْجِعُونَ

قبلا بیان شد که ماده «رجع» در اصل به معنای «رد» (برگرداندن) و «تکرار»، ویا «برگشت (عود) بدانجایی که از آنجا آمده ویا به وضعیتی که قبلا در آن وضعیت بوده» به کار می‌رود، و صیغه ثلاثی آن (رَجَعَ)، هم در معنای لازم (برگشتن، بازگشتن) و هم در معنای متعدی (برگرداندن، بازگرداندن) استفاده شده است.

در زبان عربی، برای «برگشت» و «بازگشت» کلمات متعددی به کار رفته است که «رجع» عام‌ترین معنای آن (= برگشتن، برگرداندن) است و در همانجا تفاوت این ماده با ماده‌های دیگری مانند «توبه» ، «إنابة» ، «إیاب» ، «عود» ، «ردّ» ، «فی‏ء» ، «انقلاب» اشاره شد.

جلسه 355 http://yekaye.ir/al-alaq-96-8/

حدیث

1) روایت شده است که در یکی از مجالسی که مامون برای بحث بین امام رضا ع و علمای فرقه‌های مختلف تشکیل داده بود، خود مامون از امام رضا ع پرسید: در مورد کسانی که به تناسخ* اعتقاد دارند، چه می‌گویید؟

فرمود: چنین کسی به خداوند عظیم کفر ورزیده و بهشت و جهنم را تکذیب نموده است.

مامون پرسید: درباره مسخ‌شده‌ها چه می‌گویید؟

فرمود: آنان کسانی بودند که «خداوند بر آنان غضب کرد» (مائده/60) پس آنان را مسخ نمود؛ و آنان سه روز زیستند سپس مردند و [بعد از مسخ شدن] زاد و ولدی نکردند؛ پس آنچه در دنیا از میمون و خوک و سایر حیواناتی که به «مسخ‌شده‌ها» معروفند، یافت می‌شود؛ همانند سایر حیواناتی‌اند که خوردن و استفاده از آنها [مانند استفاده از پوست و ... آنها] جایز نیست.

* تناسخ: اعتقاد کسانی است که منکر قیامت‌اند و می‌پندارند انسان‌ها بعد از اینکه می‌میرند، روحشان بسته به اینکه انسان خوب یا بدی بوده باشد دوباره در بدن شخص دیگر (یا در بدن یک حیوان) دوباره به دنیا برمی‌گردد؛ و از نو زندگی را شروع می‌کند.

عیون أخبار الرضا علیه السلام، ج‏2، ص202

حَدَّثَنَا تَمِیمُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ تَمِیمٍ الْقُرَشِیُّ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنِی أَبِی قَالَ حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ عَلِیٍّ الْأَنْصَارِیُّ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ الْجَهْمِ قَالَ: حَضَرْتُ مَجْلِسَ الْمَأْمُونِ یَوْماً وَ عِنْدَهُ عَلِیُّ بْنُ مُوسَى الرِّضَا ع‏ ...

فَقَالَ الْمَأْمُونُ: یَا أَبَا الْحَسَنِ فَمَا تَقُولُ فِی الْقَائِلِینَ بِالتَّنَاسُخِ؟

فَقَالَ الرِّضَا ع: مَنْ قَالَ بِالتَّنَاسُخِ فَهُوَ کَافِرٌ بِاللَّهِ الْعَظِیمِ مُکَذِّبٌ بِالْجَنَّةِ وَ النَّارِ.

قَالَ الْمَأْمُونُ: مَا تَقُولُ فِی الْمُسُوخِ؟

قَالَ الرِّضَا ع: أُولَئِکَ قَوْمٌ غَضِبَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ فَمَسَخَهُمْ فَعَاشُوا ثَلَاثَةَ أَیَّامٍ ثُمَّ مَاتُوا وَ لَمْ یَتَنَاسَلُوا فَمَا یُوجَدُ فِی الدُّنْیَا مِنَ الْقِرَدَةِ وَ الْخَنَازِیرِ وَ غَیْرِ ذَلِکَ مِمَّا وَقَعَ عَلَیْهِمْ اسْمُ الْمُسُوخِیَّةِ فَهُوَ مِثْلُ مَا لَا یَحِلُّ أَکْلُهَا وَ الِانْتِفَاعُ بِهَا.

 

2) مرحوم مجلسی از قول نعمانی در کتاب «تسلی» - که این کتاب متاسفانه اکنون موجود نیست - روایتی را از امام صادق ع نقل می‌کند درباره کیفیت جان دادن کافر، و مراحلی که تا قیامت سپری می‌کند، که از مضمون روایت معلوم می‌شود مقصود از «کافر» هرکسی که «مسلمان نباشد» نیست؛ بلکه کسی است که در مقابل حق و حقیقتی که به وی عرضه شده، کفر و لجاجت می‌ورزد. در فرازی از این روایت می‌فرمایند:

به خدا سوگند، بعد از اینکه عمر سعد کشته شد او را [در عالم برزخ] آوردند در حالی که او را به صورت میمونی درآورده بودند که برگردنش زنجیری آویخته بودند؛ و او اهل خانه‌اش را می‌شناخت اما آنان او را نمی‌شناختند؛ و به خدا سوگند زمانه به پایان نمی‌رسد مگر اینکه دشمن ما آشکارا مسخ خواهد شد، چنانکه برخی از آنان در زندگی خویش به شکل میمون و خوک مسخ خواهند شد؛ و در پشت سر آنان «عذابی شدید است» (ابراهیم/17) و «در پشت سر آنان جهنم است و بد بازگشتگاهی است» (جاثیه/10).

بحار الأنوار، ج‏45، ص313

رَوَى السَّائِلُ عَنِ السَّیِّدِ الْمُرْتَضَى رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ عَنْ خَبَرٍ رَوَى النُّعْمَانِیُّ فِی کِتَابِ التَّسَلِّی عَنِ الصَّادِقِ ع أَنَّهُ قَالَ: إِذَا احْتُضِرَ الْکَافِرُ ...[5]

وَ اللَّهِ لَقَدْ أُتِیَ بِعُمَرَ بْنِ سَعْدٍ بَعْدَ مَا قُتِلَ وَ إِنَّهُ لَفِی صُورَةِ قِرْدٍ فِی عُنُقِهِ سِلْسِلَةٌ فَجَعَلَ یَعْرِفُ أَهْلَ الدَّارِ وَ هُمْ لَا یَعْرِفُونَهُ وَ اللَّهِ لَا یَذْهَبُ الْأَیَّامُ حَتَّى یُمْسَخَ عَدُوُّنَا مَسْخاً ظَاهِراً حَتَّى إِنَّ الرَّجُلَ مِنْهُمْ لَیُمْسَخُ فِی حَیَاتِهِ قِرْداً أَوْ خِنْزِیراً وَ مِنْ وَرَائِهِمْ عَذابٌ غَلِیظٌ وَ مِنْ وَرائِهِمْ جَهَنَّمُ وَ ساءَتْ مَصِیراً.

توجه:

ظاهرا این حدیث در مقام بیان وضعیت برزخی این افراد است.

 

3) علی بن ابی‌حمزه می‌گوید:

با امام صادق ع به حج رفته بودم و در راهی زیر درخت خرمای خشک شده‌ای نشسته بودیم که ایشان لب به دعایی گشود که من آن را نفهمیدم، سپس فرمود: ای درخت! از آنچه خداوند در تو به عنوان رزق بندگانش قرار داده، به ما خوراکی بده! بناگاه درخت در حالی که تر و تازه شده بود، با شاخه‌هایش به سوی ایشان متمایل شد در حالی که در آن خرمای تازه بود.

حضرت فرمود: ‌جلو بیا و بسم الله بگو و بخور!

پس از آن رُطَبی خوردیم بسیار گوارا و دلپسند؛ در همانجا عرب بادیه‌نشینی را دیدیم که می‌گوید: تا امروز جادویی به این عظمت ندیده بودم!

امام صادق ع فرمود: ما وارثان پیامبرانیم؛ در ما نه جادوگری هست و نه کاهنی؛ بلکه به پیشگاه خداوند دعا می‌کنیم و او اجابت می‌کند؛ و اگر دلت می‌خواهد دعا کنم که خداوند تو را به شکل سگی مسخ نماید که به خانه‌ات بروی و بر اهل منزلت وارد شوی و برای آنان دم تکان دهی!

آن عرب بادیه‌نشین در کمال جهالت و نفهمی گفت: بله!

پس ایشان به پیشگاه خداوند دعا کرد و او سگ شد و راه خود را در پیش گرفت!

امام صادق ع به من فرمود: او را تعقیب کن! من هم دنبالش رفتم تا وارد محله‌شان شد و وارد منزلش شد و برای همسر و فرزندانش دم تکان داد، اما آنان چوب برداشتند واو را از خانه‌شان بیرون کردند.

پس به نزد امام صادق ع برگشتم و ایشان را از آنچه دیدم باخبر ساختم که در همین صحبت بودیم که آمد و جلوی امام صادق ع ایستاد و اشک بر گونه‌هایش روان بود و خودش را جلوی ایشان به خاک می‌مالید و پارس می‌کرد.

پس حضرت به ایشان رحم کرد و به درگاه خداوند دعا کرد و او به شکل همان عرب بادیه‌نشین برگشت.

امام صادق ع به او فرمود: ایمان آوردی ای عرب بادیه‌نشین؟!

گفت: بله، هزار بار و هزار بار!

الخرائج و الجرائح، ج‏1، ص: 296؛ کشف الغمة فی معرفة الأئمة، ج‏2، ص200

 قَالَ عَلِیُّ بْنُ أَبِی حَمْزَةَ قَالَ‏:

حَجَجْتُ مَعَ الصَّادِقِ ع فَجَلَسْنَا فِی بَعْضِ الطَّرِیقِ تَحْتَ نَخْلَةٍ یَابِسَةٍ فَحَرَّکَ شَفَتَیْهِ بِدُعَاءٍ لَمْ أَفْهَمْهُ ثُمَّ قَالَ: یَا نَخْلَةُ أَطْعِمِینَا مِمَّا جَعَلَ اللَّهُ فِیکِ مِنْ رِزْقِ عِبَادِهِ!

قَالَ فَنَظَرْتُ إِلَى النَّخْلَةِ وَ قَدْ تَمَایَلَتْ نَحْوَ الصَّادِقِ ع وَ عَلَیْهَا أَعْذَاقُهَا [أوراقها] وَ فِیهَا الرُّطَبُ.

قَالَ ادْنُ فَسَمِّ وَ کُلْ! فَأَکَلْنَا مِنْهَا رُطَباً أَعْذَبَ رُطَبٍ وَ أَطْیَبَهُ. فَإِذَا نَحْنُ بِأَعْرَابِیٍّ یَقُولُ مَا رَأَیْتُ کَالْیَوْمِ سِحْراً أَعْظَمَ مِنْ هَذَا !

فَقَالَ الصَّادِقُ ع نَحْنُ وَرَثَةُ الْأَنْبِیَاءِ لَیْسَ فِینَا سَاحِرٌ وَ لَا کَاهِنٌ بَلْ نَدْعُو اللَّهَ فَیُجِیبُ وَ إِنْ أَحْبَبْتَ أَنْ أَدْعُوَ اللَّهَ فَیَمْسَخَکَ‏ کَلْباً تَهْتَدِی إِلَى مَنْزِلِکَ وَ تَدْخُلُ عَلَیْهِمْ وَ تُبَصْبِصُ‏ لِأَهْلِکَ فَعَلْتُ‏؟!

قَالَ الْأَعْرَابِیُّ بِجَهْلِهِ بَلَى!

فَدَعَا اللَّهَ فَصَارَ کَلْباً فِی وَقْتِهِ وَ مَضَى‏ عَلَى وَجْهِهِ.

فَقَالَ لِیَ الصَّادِقُ ع اتَّبِعْهُ!

فَاتَّبَعْتُهُ حَتَّى صَارَ إِلَى حَیِّهِ فَدَخَلَ إِلَى مَنْزِلِهِ فَجَعَلَ یُبَصْبِصُ لِأَهْلِهِ وَ وُلْدِهِ فَأَخَذُوا لَهُ الْعَصَا حَتَّى أَخْرَجُوهُ‏ فَانْصَرَفْتُ إِلَى الصَّادِقِ ع فَأَخْبَرْتُهُ بِمَا کَانَ مِنْهُ. فَبَیْنَا نَحْنُ فِی حَدِیثِهِ إِذْ أَقْبَلَ حَتَّى وَقَفَ بَیْنَ یَدَیِ الصَّادِقِ ع وَ جَعَلَتْ دُمُوعُهُ تَسِیلُ عَلَى خَدَّیْهِ وَ أَقْبَلَ یَتَمَرَّغُ فِی التُّرَابِ وَ یَعْوِی. فَرَحِمَهُ فَدَعَا اللَّهَ لَهُ فَعَادَ أَعْرَابِیّاً !

فَقَالَ لَهُ الصَّادِقُ ع هَلْ آمَنْتَ یَا أَعْرَابِیُّ؟

قَالَ نَعَمْ أَلْفاً وَ أَلْفا ![6]

توجه:

لازم به ذکر است که «علی بن ابی‌حمزه» یکی از اصحاب نزدیک امام صادق و امام کاظم ع بوده است که اموال خمس و زکات را برای امام جمع می‌کرد و متاسفانه بعد از شهادت امام کاظم ع برای اینکه آن اموال را برای خودش بردارد، با امام رضا ع بیعت نکرد و فرقه واقفیه را راه انداخت، و از این جهت، علما برخی روایات وی را - بویژه روایاتی که معلوم شود بعد از انحرافش بیان کرده است - با دیده تردید می‌نگرند.

 

تدبر

1) «وَ لَوْ نَشاءُ لَمَسَخْناهُمْ عَلی‏ مَکانَتِهِمْ فَمَا اسْتَطاعُوا مُضِیا وَ لا یرْجِعُونَ»

خداوند انسان را انسان آفرید؛ اما این ظرفیت را به او داد که با اختیار خود هر راهی را در پیش گیرد؛ یعنی این امکان را به او داد که خودش هویت نهایی خویش را رقم بزند.

برخی از انسان‌ها به جای اینکه مسیر خلیفة‌اللهی را که خداوند برایش مقدر فرموده در پیش بگیرند، به غرایز حیوانی خویش اصالت می‌دهند؛ برخی چون گرگ درنده‌خو می‌شوند و درنده‌خویی‌شان جز به ریختن خون انسان‌های بیگناه آرام نمی‌گیرد؛ و برخی همچون خوک چنان در شهوات جنسی غوطه‌ور می‌شوند که به بهانه آزادی هرگونه شهوترانی را برای خویش و دیگران آزاد اعلام می‌کنند و ... .

اینان در حقیقت مسخ شده‌اند و باطن خویش را به جای اینکه انسان خلیفة‌الله قرار دهند، به صورت گرگ و خوک و ... درآورده‌اند.

آیا اینان نمی‌ترسند که اگر خداوند اراده کند، در همینجا آنان را مسخ ‌کند (چنانکه این واقعه برای برخی از امتهای پیشین به وقوع پیوسته است؛ بقره/65 و اعراف/166 و مائدة/60) که در این صورت، نه راه پیش برایشان می‌ماند و نه راه پس.

 

2) «وَ لَوْ نَشاءُ لَمَسَخْناهُمْ ... فَمَا اسْتَطاعُوا ...»

حرف «لو» [برای جمله شرطیه‌ای است که قرار نیست انجام شود؛ پس] نشانه آن است که سنّت خداوند، مسخ و زمین‏گیر کردن مردم نیست. سنّت خداوند، آزاد گذاشتن انسان‏ها است تا از راه دیدن و شنیدن حقایق ایمان بیاورند، نه آنکه از طریق قهر و اجبار و فشار ایمان آورند. (تفسیر نور، ج‏9، ص555)

 

3) «وَ لَوْ نَشاءُ لَمَسَخْناهُمْ عَلی‏ مَکانَتِهِمْ»

مفصود از اینکه آنان را «در مکانشان مسخ می‌کنیم» چیست؟

الف. تعبیر «در مکانشان» ‌برای نشان دادن سهولت امر بر خداوند است که انجام این کار برای او هیچ زحمتی ندارد؛ یعنی بدون اینکه نیاز به چیزی باشد، همانجا آنان را مسخ می‌کنیم. (المیزان، ج17، ص107)

ب. در همان منزلی که در آن بسر می‌برند و همان جایی که در آن نشسته‌اند، مسخ می‌کنیم که دیگر نتوانند از منزلشان بیرون بیایند. (مجمع‌البیان، ج8، ص674)

ج. گفته شده یعنی آنان را در جای خود به صورت سنگهایی بی‌روح درمی‌آوریم. (به نقل مجمع‌البیان، ج8، ص674) یعنی «مسخ بر مکان» می‌کنیم؛ روح آنان را می‌گیریم و فقط جسم بی‌روحشان را در همانجا باقی می‌گذاریم

د. یعنی آنان را در همانجا زمین‌گیر می‌کنیم که توان حرکت کردن نداشته باشند. (حسن و قتاده، به نقل از: البحر المحیط، ج9، ص79)

ه. هر مکانى مى‏تواند ظرف قهر خدا باشد. (تفسیر نور، ج‏9، ص555)

و ...

 

4) «فَمَا اسْتَطاعُوا ...»

قهر خدا که آمد احدى توان تحمّل ندارد. (تفسیر نور، ج‏9، ص555)

 

5) «فَمَا اسْتَطاعُوا مُضِیا وَ لا یرْجِعُونَ»

مقصود از اینکه نه راه پیش برایشان می‌ماند و نه راه پس، چیست؟

الف. نه می‌توانند به همین وضع سپری کنند و به نحوی از عذاب آخرت رهایی یابند، و نه می‌توانند برگردند و دوباره زندگی بر اساس آدمی را در پیش گیرند. (مجمع‌البیان، ج8، ص674) یعنی کنایه است از دو حالت عبور کردن از حال عذاب و مسخ، و بازگشت به حالت سلامت. (المیزان، ج17، ص107)

ب. نه می‌توانند به جایی بروند و نه برگردند (مجمع‌البیان، ج8، ص674) یعنی دیگر نمی‌توانند به رفت و آمدشان در میان مردمی که با آنان می‌زیستند ادامه دهند. (شبیه واقعه‌ای که در حدیث3 بیان شد).

ج. ...

 

6) «فَمَا اسْتَطاعُوا مُضِیا وَ لا یرْجِعُونَ»

نوع جمله‌بندی این آیه بوضوح می‌خواهد نشان دهد مراد خاصی از «عدم توانایی بر ادامه دادن» و «برگشتن» در کار بوده و صرفا این نیست که آنها نه می‌توانند بروند و نه می‌توانند برگردند؛ چرا که:

اولا: «مضی» و ادامه دادن مسیر را با تعبیر «استطاعت نداشتند» آورد، ولی «رجوع» ‌را بدون این قید؛ و چون دومی را با فعل مضارع - و نه «مصدر» که مانند اولی شود - آورد، معلوم می‌شود که فعل «لا یرجعون» مستقیما عطف به کل جمله «ما استطاعوا مضیا» می‌شود و به تعبیر دیگر، «ما استطاعوا» بر سر «لا یرجعون» وارد نمی‌شود؛

ثانیا: بالعکس نیاورد؛ بویژه که اگر مقصود از «عدم مُضیّ» این است که آنها دلشان نمی‌خواهد برگردند؛‌ مناسب بود که آن را بدون تعبیر «نمی‌توانند» ذکر کند (چون طبیعتا، وقتی این‌چنین شده‌اند مسیرشان را ادامه می‌دهند پس می‌توانند، اما دلشان نمی‌خواهد)؛ و در مورد برگشتن (که واقعا آنها دلشان می‌خواهد اما نمی‌توانند) مناسب بود که تعبیر «نمی‌توانند» را بیاورد.

ثالثا اولی را ماضی آورد و دومی را مضارع؛

با این تفاوت چه نکته‌ای را می‌خواهد بفهماند؟

الف. اینکه «نمی‌توانند ادامه مسیر دهند»، منظور چه‌بسا این است که دیگر نمی‌توانند به عنوان انسان و موجودی که با اختیارش مسیر خود را برمی‌گزیند، به زندگی خود ادامه دهند، بلکه این وضعیت با مسخ شدن برایشان تثبیت شد؛ و به همین منوال، اینکه «برنمی‌گردند» هم حکایت روال همه انسانهاست که هیچکس نمی‌توان در زمان به عقب برگردد.

ب. ...

 

7) «فَمَا اسْتَطاعُوا مُضِیا وَ لا یرْجِعُونَ»

چرا «مضی» (ادامه دادن مسیر) را مقدم بر «رجوع» (برگشتن) آورد؟

الف. چون ادامه دادن مسیر دشوارتر از برگشتن است (زیرا ادامه دادن یعنی پا نهادن در مسیرهایی که کاملا با آنها ناآشناس) و سیر طبیعی بحث این است که بگویند آن مطلب دشوار را نمی‌توانست، ساده‌ترش را هم نمی‌توانست. (مفاتیح الغیب، (فخر رازی)، ج26، ص304)

ب. چون ادامه دادن، وضعیت طبیعی‌ای است که برای هرکس پیش می‌آید؛ لذا ابتدا فرمود آنها نمی‌توانند به روال طبیعی ادامه دهند، و سپس اشاره کرد که برگشتی هم در کار نخواهد بود.

ج. ...

 


[1] . در البحر المحیط، ج‏9، ص79 مطلب بدین صورت نقل شده که وضح است اشتباهی رخ داده است:

و قرأ الحسن: عَلى‏ مَکانَتِهِمْ، بالإفراد، و هی المکان، کالمقامة و المقام. و قرأ الجمهور، و أبو بکر: بالجمع [!]

[2] . قرأ أبو بکر وحده مکاناتهم على الجمع و الباقون على التوحید و قد تقدم ذکر ذلک

[3] . قراءة الجمهور «مکانتهم» بالافراد و هی روایة حفص و المفضل عن عاصم و کذا شیبان عنه؛ و قرء‌أبوبکر عن عاصم و الحسن و السلمی و زر بن حبیش «مکاناتهم» علی الجمع.

[4] . و الجمهور: مُضِیًّا، بضم المیم: و أبو حیوة، و أحمد بن جبیر الأنطاکی عن الکسائی: بکسرها اتباعا لحرکة الضاد، کالعتبى و القتبى، وزنه فعول. التقت واو ساکنة و یاء، فأبدلت الواو یاء، و أدغمت فی الیاء، و کسر ما قبلها لتصح الیاء. و قرى‏ء: مَضیا، بفتح المیم، فیکون من المصادر التی جاءت على فعیل، کالرسیم و الوجیف.

[5] . حَضَرَهُ رَسُولُ اللَّهِ ص وَ عَلِیٌّ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَیْهِ وَ جَبْرَئِیلُ وَ مَلَکُ الْمَوْتِ فَیَدْنُو إِلَیْهِ عَلِیٌّ ع فَیَقُولُ یَا رَسُولَ اللَّهِ إِنَّ هَذَا کَانَ یُبْغِضُنَا أَهْلَ الْبَیْتِ فَأَبْغِضْهُ فَیَقُولُ رَسُولُ اللَّهِ ص یَا جَبْرَئِیلُ إِنَّ هَذَا کَانَ یُبْغِضُ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ أَهْلَ بَیْتِ رَسُولِهِ فَأَبْغِضْهُ فَیَقُولُ جَبْرَئِیلُ لِمَلَکِ الْمَوْتِ إِنَّ هَذَا کَانَ یُبْغِضُ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ أَهْلَ بَیْتِهِ فَأَبْغِضْهُ وَ أَعْنِفْ بِهِ فَیَدْنُو مِنْهُ مَلَکُ الْمَوْتِ فَیَقُولُ یَا عَبْدَ اللَّهِ أَخَذْتَ فَکَاکَ رَقَبَتِکَ أَخَذْتَ أَمَانَ بَرَاءَتِکَ تَمَسَّکْتَ بِالْعِصْمَةِ الْکُبْرَى فِی دَارِ الْحَیَاةِ الدُّنْیَا فَیَقُولُ وَ مَا هِیَ فَیَقُولُ وَلَایَةُ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ فَیَقُولُ مَا أَعْرِفُهَا وَ لَا أَعْتَقِدُ بِهَا فَیَقُولُ لَهُ جَبْرَئِیلُ یَا عَدُوَّ اللَّهِ وَ مَا کُنْتَ تَعْتَقِدُ فَیَقُولُ لَهُ جَبْرَئِیلُ أَبْشِرْ یَا عَدُوَّ اللَّهِ بِسَخَطِ اللَّهِ وَ عَذَابِهِ فِی النَّارِ أَمَّا مَا کُنْتَ تَرْجُو فَقَدْ فَاتَکَ وَ أَمَّا الَّذِی کُنْتَ تَخَافُ فَقَدْ نَزَلَ بِکَ ثُمَّ یَسُلُّ نَفْسَهُ سَلًّا عَنِیفاً ثُمَّ یُوَکِّلُ بِرُوحِهِ مِائَةَ شَیْطَانٍ کُلُّهُمْ یَبْصُقُ فِی وَجْهِهِ وَ یَتَأَذَّى بِرِیحِهِ فَإِذَا وُضِعَ فِی قَبْرِهِ فُتِحَ لَهُ بَابٌ مِنْ أَبْوَابِ النَّارِ یَدْخُلُ إِلَیْهِ مِنْ فَوْحِ رِیحِهَا وَ لَهَبِهَا ثُمَّ إِنَّهُ یُؤْتَى بِرُوحِهِ إِلَى جِبَالِ بَرَهُوتَ ثُمَّ إِنَّهُ یَصِیرُ فِی الْمُرَکَّبَاتِ بَعْدَ أَنْ یَجْرِیَ فِی کُلِّ سِنْخٍ مَسْخُوطٍ عَلَیْهِ حَتَّى یَقُومَ قَائِمُنَا أَهْلَ الْبَیْتِ فَیَبْعَثُهُ اللَّهُ فَیَضْرِبُ عُنُقَهُ وَ ذَلِکَ قَوْلُهُ- رَبَّنا أَمَتَّنَا اثْنَتَیْنِ وَ أَحْیَیْتَنَا اثْنَتَیْنِ فَاعْتَرَفْنا بِذُنُوبِنا فَهَلْ إِلى‏ خُرُوجٍ مِنْ سَبِیلٍ

[6] . این روایت در منیة المرید، ص147-148 هم نمونه‌ای از مسخ شدن‌های فردی است در امت‌های گذشته:

عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: کَانَ لِمُوسَى بْنِ عِمْرَانَ ع جلیسا [جَلِیسٌ‏] مِنْ أَصْحَابِهِ قَدْ وَعَى عِلْماً کَثِیراً فَاسْتَأْذَنَ مُوسَى فِی زِیَارَةِ أَقَارِبَ لَهُ فَقَالَ لَهُ مُوسَى إِنَّ لِصِلَةِ الْقَرَابَةِ لَحَقّاً وَ لَکِنْ إِیَّاکَ أَنْ تَرْکَنَ إِلَى الدُّنْیَا فَإِنَّ اللَّهَ قَدْ حَمَّلَکَ عِلْماً فَلَا تُضَیِّعْهُ وَ تَرْکَنَ إِلَى غَیْرِهِ فَقَالَ الرَّجُلُ لَا یَکُونُ إِلَّا خَیْراً وَ مَضَى نَحْوَ أَقَارِبِهِ فَطَالَتْ غَیْبَتُهُ فَسَأَلَ مُوسَى ع عَنْهُ فَلَمْ یُخْبِرْهُ أَحَدٌ بِحَالِهِ فَسَأَلَ جَبْرَئِیلَ ع عَنْهُ فَقَالَ لَهُ أَخْبِرْنِی عَنْ جَلِیسِی فُلَانٍ أَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ قَالَ نَعَمْ هُوَ ذَا «1» عَلَى الْبَابِ قَدْ مُسِخَ قِرْداً فِی عُنُقِهِ سِلْسِلَةٌ فَفَزِعَ مُوسَى ع إِلَى رَبِّهِ وَ قَامَ إِلَى مُصَلَّاهُ یَدْعُو اللَّهَ وَ یَقُولُ یَا رَبِّ صَاحِبِی وَ جَلِیسِی فَأَوْحَى اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِلَیْهِ یَا مُوسَى لَوْ دَعَوْتَنِی حَتَّى تَنْقَطِعَ تَرْقُوَتَاکَ مَا اسْتَجَبْتُ لَکَ فِیهِ إِنِّی کُنْتُ حَمَّلْتُهُ عِلْماً فَضَیَّعَهُ وَ رَکَنَ إِلَى غَیْرِهِ.