سفارش تبلیغ
صبا ویژن

787) سوره یس (36) آیه39 وَ الْقَمَرَ قَدَّرْناهُ مَنازِلَ حَتَّى

 بسم الله الرحمن الرحیم

787) سوره یس (36) آیه39

وَ الْقَمَرَ قَدَّرْناهُ مَنازِلَ حَتَّى عادَ کَالْعُرْجُونِ الْقَدیمِ

 17 شوال 1439

ترجمه

و ماه را برایش منزلگاه‌هایی مقدر کردیم تا اینکه همچون عُرجون کهن [شاخه زرد، خشکیده و خمیده درخت خرما] برگردد.

اختلاف قرائت[1] 

«الْقَمَر»

این کلمه در قرائت اهل کوفه (عاصم و حمزه و کسائی) و شام (ابن عامر) و برخی دیگر از قرائات به صورت منصوب (القمرَ) خوانده شده است که آن را از باب اشتغال دانسته‌اند (شبیه «زیدا ضربتُه»)؛

و در قرائت اهل مدینه (نافع) و مکه (ابن کثیر) و بصره (ابوعمرو) و برخی دیگر از قرائات به صورت مرفوع (القمرُ) قرائت شده است که در این صورت عطف به «اللیل» و «الشمس» در آیات قبل (که در این صورت «قدرناه» صفت آن می‌شود)، و یا مبتدا برای جمله استینافیه می‌باشد (که در این صورت «قدرناه» خبر آن می‌شود).

مجمع البیان، ج‏8، ص662[2]؛ البحر المحیط، ج‏9، ص67[3]؛ الکامل المفصل فی القرائات الاربعه عشر، ص442[4]

نکات ادبی

مَنازِلَ

درباره ماده «نزل» قبلا بیان شد که به معنای حرکت از بالا به پایین و فرود آمدن می‌باشد.

جلسه 97 http://yekaye.ir/al-qadr-097-01/

اکنون می‌افزاییم که «مَنزِل» اسم مکان از همین ماده در باب ثلاثی مجرد و به معنای محل نزول و محل فرود آمدن - که صفت مشبهه آن «نُزُل» است[5] - و جمع آن، «منازل» می‌باشد؛ و اسم مکان این ماده در باب افعال به صورت «مُنزِل» آمده است (وَ قُلْ رَبِّ أَنْزِلْنِی مُنْزَلًا مُبارَکاً؛ مومنون/29‏) (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏12، ص89-90)

«الْعُرْجُونِ»

کلمه «عرجون» به معنای شاخه نازک و زرد شده درخت خرماست که حالت قوس پیدا کرده و شبیه هلال ماه شده است؛ و اغلب اهل لغت آن را از ماده رباعی «عرجن» و بر وزن «فُعلول» دانسته‌اند (مثلا: کتاب العین، ج‏2، ص320؛ مجمع البیان، ج‏8، ص662؛ مفردات ألفاظ القرآن، ص558) و سه ویژگی «نازک» بودن و «قوس داشتن» و «زرد شدن» در آن بارز است که برخی تشبیه هلال ماه به آن را به خاطر همین سه ویژگی دانسته‌اند (البحر المحیط، ج‏9، ص68).

البته در حدی که جستجو شد تنها زمخشری آن را از ماده «عرج» دانسته (أساس البلاغة، ص413) و مرحوم مصطفوی نیز اگرچه مدخل مستقلی برای آن گشوده اما اشتقاق آن را - ظاهرا به نحو اشتقاق کبیر - از همین ماده «عرج« دانسته و بر این باور است که ماده «عرجن» در اصل دلالت دارد بر چیزی که در جایگاه و محل رفیعی و مرتفعی قرار دارد و در ظاهر متصل به نظر می‌رسد اما در اصل منفصل و جدا شده است (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏8، ص81)

این کلمه (و ماده «عرجن»، اگر که آن را مستقل از ماده «عرج» بدانیم) تنها همین یک بار در قرآن کریم آمده است.

الْقَدیمِ

قبلا بیان شد که ماده «قدم»، نقطه مقابل «أخر» است که دلالت بر سبقت گرفتن و جلو افتادن می‌کند. و تفاوتش با سبقت گرفتن این است که در سبقت گرفتن، اینکه کسی جلوتر بوده باشد و شخص به او برسد لحاظ شده، اما در تقدم، صرفا سابقه زمانی داشتن مد نظر است.

«قِدَم» به معنای وجود داشتن در گذشته و در مقابل «بقا: امتداد وجود در آینده» است که کلمه «قَدیم» از همین واژه و به معنای چیزی است که دارای سابقه زمانی طولانی در گذشته باشد (لَفی‏ ضَلالِکَ الْقَدیم؛‌یوسف/95)؛ چنانکه در وصف خداوند تعابیر «قَدِیمَ الإحسان» به کار رفته است و صفت تفضیلی (أقدم: قدیمی‌تر) از همین کلمه هم در قرآن به کار رفته است: (آباؤُکُمُ الْأَقْدَمُونَ؛ شعرا/76)

جلسه 254 http://yekaye.ir/al-aaraf-7-34/

الْعُرْجُونِ الْقَدیمِ

ظاهرا مدت زمانی که شاخه خرما (عذق) به صورت هلالی باریک و زرد رنگ و کاملا خشکیده (العرجون القدیم) درمی‌آید می‌شود، حدود شش ماه از زمانی است که میوه آن را از آن می‌چینند (مجمع‌البیان، ج8، ص664)

حدیث

1) روایت شده است که ابن ابوسعید مکاری [از روسای فرقه واقفیه، که در امامت امام کاظم ع توقف کردند و امامت امام رضا ع را نپذیرفتند] بر امام رضا ع وارد شد [در زمانی که هنوز هارون الرشید زنده بود و امام ع در مدینه بود] و گفت:

درب خانه‌ات را باز کرده‌ای و نشسته‌ای و برای مردم [علناً] فتوا می‌دهی! پدرت کسی نبود که چنین کند!

امام ع فرمود: از جانب هارون گزندی به من نخواهد رسید! سپس فرمودند: خدا نور دلت را خاموش کند و فقر را در خانه‌ات وارد نماید! وای بر تو! آیا ندانستی که خداوند متعال به مریم وحی کرد که در شکمت پیامبری داری و حضرت مریم س حضرت عیسی ع را به دنیا آورد؛ پس مریم از عیسی بود و عیسی از مریم؟! و همانا من از پدرم هستم و پدرم از من!

او گفت: می‌خواهم یک سوال از شما بپرسم!

فرمود: فکر نکنم که سخن مرا بپذیری چرا که تو از پیروان من نیستی! با این حال، بپرس!

گفت: شخصی در بستر مرگ افتاده و می‌گوید هریک از بردگان من که از قدیم صاحبش بوده‌ام از این پس آزاد است؛ و هرکه را از قدیم صاحبش نبوده‌ام، آزاد نمی‌کنم!

فرمود: وای بر تو! آیا این آیه را نخوانده‌ای که می‌فرماید «و ماه را برایش منزلگاه‌هایی مقدر کردیم تا اینکه همچون عُرجونِ [شاخه زرد، نازک و خمیده درخت خرما] قدیمی برگردد.» (یس/39) پس هرکس را که وی پیش از شش ماه قبل در اختیار داشته، مصداق «قدیم» است؛ و آنان را که پس از شش ماه مالک شده، قدیم نیست.

سپس او بلند شد و از نزد ایشان بیرون رفت؛ و فقر و بلا چنان بر او نازل شد که خدا می‌داند!

رجال الکشی، ص465

حَدَّثَنِی حَمْدَوَیْهِ، قَالَ حَدَّثَنِی الْحَسَنُ بْنُ مُوسَى، قَالَ رَوَاهُ عَلِیُّ بْنُ عُمَرَ الزَّیَّاتُ، عَنِ ابْنِ أَبِی سَعِیدٍ الْمُکَارِی، قَالَ، دَخَلَ عَلَى الرِّضَا (ع) فَقَالَ لَهُ فَتَحْتَ بَابَکَ وَ قَعَدْتَ لِلنَّاسِ تُفْتِیهِمْ وَ لَمْ یَکُنْ أَبُوکَ یَفْعَلُ هَذَا!

قَالَ، فَقَالَ: لَیْسَ عَلَیَّ مِنْ هَارُونَ بَأْسٌ، وَ قَالَ لَهُ: أَطْفَأَ اللَّهُ نُورَ قَلْبِکَ وَ أَدْخَلَ الْفَقْرَ بَیْتَکَ! وَیْلَکَ أَ مَا عَلِمْتَ أَنَّ اللَّهَ تَعَالَى أَوْحَى إِلَى مَرْیَمَ أَنَّ فِی بَطْنِکِ نَبِیّاً فَوَلَدَتْ مَرْیَمُ عِیسَى (ع) فَمَرْیَمُ مِنْ عِیسَى وَ عِیسَى مِنْ مَرْیَمَ، وَ أَنَا مِنْ أَبِی وَ أَبِی مِنِّی،

قَالَ، فَقَالَ لَهُ أَسْأَلُکَ عَنْ مَسْأَلَةٍ

فَقَالَ لَهُ: مَا إِخَالُکَ تَسْمَعُ مِنِّی وَ لَسْتَ مِنْ غَنَمِی، سَلْ!

قَالَ: فَقَالَ لَهُ رَجُلٌ حَضَرَتْهُ الْوَفَاةُ فَقَالَ مَا مَلَکْتُهُ قَدِیماً فَهُوَ حُرٌّ وَ مَا لَمْ یَمْلِکْهُ بِقَدِیمٍ فَلَیْسَ بِحُرٍّ

فَقَالَ وَیْلَکَ أَ مَا تَقْرَأُ هَذِهِ الْآیَةَ «وَ الْقَمَرَ قَدَّرْناهُ مَنازِلَ حَتَّى عادَ کَالْعُرْجُونِ الْقَدِیمِ»، فَمَا مَلَکَ الرَّجُلُ قَبْلَ السِّتَّةِ الْأَشْهُرِ فَهُوَ قَدِیمٌ، وَ مَا مَلَکَ بَعْدَ السِّتَّةِ الْأَشْهُرِ فَلَیْسَ بِقَدِیمٍ، قَالَ، فَقَامَ فَخَرَجَ مِنْ عِنْدِهِ فَنَزَلَ بِهِ مِنَ الْفَقْرِ وَ الْبَلَاءِ مَا اللَّهُ بِهِ عَلِیمٌ.

این روایت با اسناد دیگر و با اندک تفاوتی در عبارات در الکافی، ج‏6، ص195؛ تفسیر القمی، ج‏2، ص215؛ من لا یحضره الفقیه، ج‏2، ص162؛ تهذیب الأحکام، ج‏8، ص231؛ مجمع‌البیان، ج8، ص664[6] و اثبات الوصیة، ص206[7] نیز روایت شده است.

شبیه چنین حکم کردنی (که بر اساس این است که زمانی که عرجون کاملا به لحاظ خمیدگی و باریک شدن شبیه هلال ماه می‌شود، شش ماه بعد از آن است که خرمایش را چیده باشند) برای امیرالمومنین ع (المقنعة، ص564؛ مناقب آل أبی طالب ع، ج‏2، ص382[8]؛ الإرشاد، ج‏1، ص221[9]) و امام کاظم ع (مناقب آل أبی طالب ع، ج‏4، ص292[10]) نیز روایت شده است.

2) امام سجاد ع هنگامی که نگاه ایشان به هلال ماه می‌افتاد، چنین به درگاه خداوند دعا می‌کردند:

اى موجود فرمانبردار، اى کوشنده گرم‌پوى، اى آینده و رونده در منازلى که خداوندت مقرر داشته، اى کارگزار خداوندى بر سپهر، ایمان آوردم به آن خداوندى که تاریکیها را به فروغ تو روشن ساخت و سایه‏هاى مبهم را به پرتو تو پدیدار کرد و تو را آیتى از آیات عرصه فرمانروایى و نشانى از نشانه‏هاى قدرت خویش گردانید و به افزودن و کاستن و بر آمدن و فرو شدن و درخشندگى و تیرگى، در فرمان خود گرفت‏ و در همه این احوال مطیع فرمان او بوده‏اى و شتابان به اراده او در تکاپو.

منزه است ذات پروردگار، شگفتا که در کار تو چه تدبیرها کرده و در آفرینشت چه لطافتها به کار داشته. تو را کلید ماه نو قرار داد که در آن کارهاى نو خواهد بود.

پس، از آن خداوند که پروردگار من است و پروردگار تو، آفریننده من است و آفریننده تو، تقدیر کننده سرنوشت من است و تقدیر کننده سرنوشت تو، صورتگر نقش من است و صورتگر نقش تو، مى‏خواهم که بر محمد و خاندانش درود بفرستد و تو را هلال برکت گرداند، برکتى که با گذشت روزگار از میان نرود. تو را هلال پاکى و پاکیزگى سازد، آن پاکى که لوث گناهانش نیالاید. تو را هلال ایمنى از آفات و سلامت از سیئات گرداند، هلال نیکبختى که در آن شوربختى و بداخترى راه نیابد، هلال فرخندگى که در آن از رنج و بلا نشانى نباشد، هلال آسودگى که از محنت بر کنار بود، هلال نیکى که بدى با آن نیامیزد، هلال ایمنى و ایمان و نعمت و احسان و سلامت و اسلام.

بار خدایا، بر محمد و خاندانش درود بفرست و ما را در شمار خشنودترین کسان قرار ده که این هلال بر آنان طلوع مى‏کند و منزّه‏ترین کسان که به این هلال نگریسته‏اند و نیکبخت‏ترین کسان که در این ماه تو را مى‏پرستند، ما را در این ماه توفیق توبه عنایت کن و از گناه در امان دار و از ارتکاب معاصى خود حفظ فرماى.

اى خداوند، ما را در این ماه به سپاس نعمت خود برگمار و جامه عافیت بر ما بپوشان و تا نعمت خویش بر ما تمام کنى ما را بر آن دار که در طاعت تو به حد کمال بکوشیم، که تو بخشنده نعمتهایى و تو ستوده‏اى. و درود خدا بر محمد و خاندان طیبین و طاهرین او.

الصحیفة السجادیة، دعاء 43، ترجمه آیتی (ص208-209)

وَ کَانَ مِنْ دُعَائِهِ عَلَیْهِ السَّلَامُ إِذَا نَظَرَ إِلَى الْهِلَالِ:

أَیُّهَا الْخَلْقُ الْمُطِیعُ، الدَّائِبُ السَّرِیعُ، الْمُتَرَدِّدُ فِی مَنَازِلِ التَّقْدِیرِ، الْمُتَصَرِّفُ فِی فَلَکِ التَّدْبِیرِ.

آمَنْتُ بِمَنْ نَوَّرَ بِکَ الظُّلَمَ، وَ أَوْضَحَ بِکَ الْبُهَمَ، وَ جَعَلَکَ آیَةً مِنْ آیَاتِ مُلْکِهِ، وَ عَلَامَةً مِنْ عَلَامَاتِ‏ سُلْطَانِهِ، وَ امْتَهَنَکَ بِالزِّیَادَةِ وَ النُّقْصَانِ، وَ الطُّلُوعِ وَ الْأُفُولِ، وَ الْإِنَارَةِ وَ الْکُسُوفِ، فِی کُلِّ ذَلِکَ أَنْتَ لَهُ مُطِیعٌ، وَ إِلَى إِرَادَتِهِ سَرِیعٌ

سُبْحَانَهُ مَا أَعْجَبَ مَا دَبَّرَ فِی أَمْرِکَ! وَ أَلْطَفَ مَا صَنَعَ فِی شَأْنِکَ! جَعَلَکَ مِفْتَاحَ شَهْرٍ حَادِثٍ لِأَمْرٍ حَادِثٍ

فَأَسْأَلُ اللَّهَ رَبِّی وَ رَبَّکَ، وَ خَالِقِی وَ خَالِقَکَ، وَ مُقَدِّرِی وَ مُقَدِّرَکَ، وَ مُصَوِّرِی وَ مُصَوِّرَکَ: أَنْ یُصَلِّیَ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ، وَ أَنْ یَجْعَلَکَ هِلَالَ بَرَکَةٍ لَا تَمْحَقُهَا الْأَیَّامُ، وَ طَهَارَةٍ لَا تُدَنِّسُهَا الْآثَامُ هِلَالَ أَمْنٍ مِنَ الْآفَاتِ، وَ سَلَامَةٍ مِنَ السَّیِّئَاتِ، هِلَالَ سَعْدٍ لَا نَحْسَ فِیهِ، وَ یُمْنٍ لَا نَکَدَ مَعَهُ، وَ یُسْرٍ لَا یُمَازِجُهُ عُسْرٌ، وَ خَیْرٍ لَا یَشُوبُهُ شَرٌّ، هِلَالَ أَمْنٍ وَ إِیمَانٍ وَ نِعْمَةٍ وَ إِحْسَانٍ وَ سَلَامَةٍ وَ إِسْلَامٍ.

اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ، وَ اجْعَلْنَا مِنْ أَرْضَى مَنْ طَلَعَ عَلَیْهِ، وَ أَزْکَى مَنْ نَظَرَ إِلَیْهِ، وَ أَسْعَدَ مَنْ تَعَبَّدَ لَکَ فِیهِ، وَ وَفِّقْنَا فِیهِ لِلتَّوْبَةِ، وَ اعْصِمْنَا فِیهِ مِنَ الْحَوْبَةِ، وَ احْفَظْنَا فِیهِ مِنْ مُبَاشَرَةِ مَعْصِیَتِکَ وَ أَوْزِعْنَا فِیهِ شُکْرَ نِعْمَتِکَ، وَ أَلْبِسْنَا فِیهِ جُنَنَ الْعَافِیَةِ، وَ أَتْمِمْ عَلَیْنَا بِاسْتِکْمَالِ طَاعَتِکَ فِیهِ الْمِنَّةَ، إِنَّکَ الْمَنَّانُ الْحَمِیدُ، وَ صَلَّى اللَّهُ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّیِّبِینَ الطَّاهِرِینَ.

تدبر

1) «وَ الْقَمَرَ قَدَّرْناهُ مَنازِلَ حَتَّى عادَ کَالْعُرْجُونِ الْقَدیمِ»

ماه را برایش منزلگاه‌هایی مقدر کردیم؛

اغلب مفسران مقصود از این منزلگاهها را وضعیت رویت ماه در هر ماه قمری می‌دانند که به خاطر موقعیت ماه در قبال خورشید و زمین و زاویه انعکاس نور خورشید بر آن که از زمین دیده می‌شود، در هر شب از بیست و هشت شب[11]، ماه در یک اندازه ظاهر می‌شود؛ که این اندازه در معادل آن شب در تمام ماه‌های سال یکسان است؛ پس هر شب در منزلی فرود می‌آید غیر از منزل شب‌های قبل و بعد. (مجمع‌البیان، ج8، ص663؛ المیزان، ج17، ص90؛ البحر المحیط، ج9، ص68)

 

2) «وَ الْقَمَرَ قَدَّرْناهُ مَنازِلَ حَتَّى عادَ کَالْعُرْجُونِ الْقَدیمِ»

در آیه قبل از تقدیر خورشید سخن گفت و در این آیه از تقدیر ماه؛

اگر تقدیر اصلی خورشید این است که به سوی قرارگاهی روان است؛ تقدیر اصلی ماه هم این است که منزلگاه‌هایی داشته باشد تا همچون هلال نازکی درآید.

اما چرا برای تقدیر خورشید از «مستقر: قرارگاه» و آن هم تنها از یک قرارگاه سخن گفت ولی برای ماه از «منازل: منزلگاه‌ها» آن هم به صورت جمع؟ و برای ماه از بازگشت سخن گفت ولی برای خورشید خیر؟

الف. شاید به نحوی اشاره دارد به همین درک صحیحی از گردش منظومه شمسی که در قرون اخیر کشف شده است، که اگرچه در نگاه اولیه خورشید و ماه به دور زمین می‌گردند؛ اما واقعا گردش اینها یک گونه نیست؛ خورشید یک مدار معین را دارد تا به سرانجامش برسد (پس خورشید اگرچه متحرک است اما به دور زمین نمی‌گردد) اما ماه چون به دور زمین می‌گردد، هر شب دارای موقعیت و منزلگاه جدیدی نسبت به زمین است.

ب. ...

 

3) «وَ الْقَمَرَ قَدَّرْناهُ مَنازِلَ حَتَّى عادَ کَالْعُرْجُونِ الْقَدیمِ»

این آیه عطف است بر آیات قبل که در مقام اشاره به «آیه»‌های خداوند بود «وَ آیَةٌ لَهُمُ ...»

داشتن منزلگاه‌های معین برای ماه، آیتی از آیات خداست؛ از این جهت که:

الف. از تدبیری بسیار پیچیده در عالم حکایت می‌کند.

ب. امکان محاسبه زمان را فراهم می‌آورد. (توجه شود که ساعتهای امروزین، زمانشان کاملا قراردادی است؛ و از این رو، در هر جایی که برویم باید بپرسیم ساعت چند است؛ و از وضعیت روز و شب بتنهایی نمی‌توانیم به ساعتی که در آن هستیم پی ببریم؛ اما ماه یک امر طبیعی است که زمان را کاملا معین در اختیار ما قرار می‌دهد؛ یعنی با توجه به اینکه اندازه ماه در هرش از ماههای قمری کاملا معین است، از روی اندازه هلال ماه، هر شب می‌توان دقیقا فهمید که در چندم ماه بسر می‌بریم. و اگر به نقش تقسیمات زمان برای برنامه‌ریزی توجه داشته باشیم درمی‌یابیم که که این تقدیر و برنامه‌ریزی از جانب خداوند است که امکان برنامه‌ریزی برای ما را فراهم می‌آورد.

بحث فقهی: تاملی درباره شروع و پایان ماه قمری

ماه رمضان یک ماه از ماه‌های خداست که همانند همه ماه‌ها از یک تقدیر کاملا دقیقی در نظام آفرینش تبعیت می‌کند. امروزه «دیدن ماه» بویژه برای پایان ماه رمضان - از این جهت که وارد ماه شوال می‌شویم و تا آن روز روزه واجب بوده اما فردایش روزه حرام است - به صورت یک مساله پیچیده و حتی اختلاف‌زا درآمده است.

برخی از فقها بر این باورند که چون ماه رمضان یک ماه طبیعی است و نه یک حقیقت شرعیه، پس حکم دادن درباره شروع ماه بی‌معناست؛ و شروع ماه با دیدن آن توسط عموم حاصل می‌شود و مرجع تقلید و حاکم شرع از این جهت مثل سایر مردم‌اند.

برخی هم بر این باورند که بر همین اساس شاید بتوان بحث را پیشتر برد، بدین معنا، که اگر این یک ماه طبیعی است و شارع بماهو شارع نقشی در تعیین آن ندارد، پس احادیثی هم که به «رویت ماه» برای «اثبات شروع ماه جدید» اشاره کرده‌اند صرفا احادیثی ارشادی هستند؛ یعنی نه در مقام تقنین، بلکه در مقام ارشادند به یک علامت کاملا واضح برای شروع ماه جدید؛ که لزوما تنها علامت نیست. و اگر چنین باشد، اینکه شروع ماه را به دیده شدن ماه توسط عموم مقید کنیم نیز وجهی ندارد و به هر روش مطمئن و عقلایی دیگری هم بتوان از شروع این حادثه طبیعی مطلع شد، همان کفایت می‌کند. اگر چنین باشد شاید احادیثی هم که نهی از رجوع به قول «منجم» کرده، مقصودش نه منجم امروزین که با ابزارهای دقیق محاسبه می‌کند، بلکه اهالی علم تنجیم (علم نجوم احکامی و طالع‌بینی) باشد که علمی است متفاوت با نجوم متعارف و در احادیث مورد مذمت واقع شده است.

البته اینها صرفا در حد طرح یک احتمال است برای اهل فن؛ و باید بقیه روایات ناظر به این موضوع - بویژه روایاتی که برخی از فقها از آن روایات قبول حکم حاکم شرع در مورد تعیین ماه را برداشت کرده‌اند - نیز مورد بررسی قرار داد و بحث تخصصی آن در این مجال نمی‌گنجد و همانند سایر مسائل تخصصی فقهی، هرکسی باید به مرجع خویش مراجع کند.

ج. ...

 

 


[1] . کلمه «الْعُرْجُونِ» که در اغلب قرائت‌ها به همین صورت تلفظ شده در قرائت سلیمان تیمی به صورت «الْعُرُجُونِ» قرائت شده که آن را یک اختلاف لهجه دانسته‌اند. (البحر المحیط، ج‏9، ص68: و قرأ سلیمان التیمی: کالعرجون، بکسر العین و فتح الجیم و الجمهور:بضمهما، و هما لغتان کالبریون)

[2] . قرأ أهل الحجاز و البصرة غیر أبی جعفر و رویس «و القمرُ» بالرفع و الباقون بالنصب ... الحجة: قال أبو علی الرفع على تقدیر و آیة لهم القمر قدرناه منازل مثل قوله «وَ آیَةٌ لَهُمُ اللَّیْلُ» فهو على هذا أشبه بالجمل التی قبلها و القول فی آیة أنه یرتفع بالابتداء و لهم صفة للنکرة و الخبر مضمر تقدیره و آیة لهم فی الشاهد أو الوجود و قوله «اللَّیْلُ نَسْلَخُ مِنْهُ النَّهارَ» و «الْقَمَرَ قَدَّرْناهُ مَنازِلَ» تفسیر للآیة کما أن قوله تعالى لَهُمْ مَغْفِرَةٌ تفسیر للوعد و لِلذَّکَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَیَیْنِ تفسیر للوصیة و من نصب فقد حمله على زیدا ضربته

[3] . قرأ الحرمیان، و أبو عمرو، و أبو جعفر، و ابن محیصن، و الحسن: بخلاف عنه «وَ الْقَمَرُ» بالرفع على الابتداء و باقی السبعة: بالنصب على الاشتغال.

[4] . قرآ نافع و ابن کثیر و ابوعمرو و روح «القمرُ» بضم الراء علی جعله مستأنفا فرفعه بالابتداء و «قَدَّرْناهُ» الخبر؛ و قرأ الباقون بالفتح «الْقَمَرَ قَدَّرْناهُ» علی اضمار فعل تفسیره «قَدَّرْناهُ»

[5] . درباره «نُزُل» در جلسه 195 توضیح داده شد. http://yekaye.ir/al-kahf-018-107/

[6] . شیخ صدوق و شیخ طوسی در این دو آدرس مطلب را با واسطه مرحوم کلینی از علی بن ابراهیم نقل می کنند؛ اما شیخ طوسی در همین کتاب ص318 و شیخ صدوق در معانی الأخبار، ص219 با سند دیگری به ابراهیم بن هاشم می رسانند: حَدَّثَنَا أَبِی رَحِمَهُ اللَّهُ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى الْعَطَّارُ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ عَنْ إِبْرَاهِیمَ بْنِ هَاشِمٍ عَنْ دَاوُدَ بْنِ مُحَمَّدٍ النَّهْدِیِّ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا قَالَ: دَخَلَ ابْنُ أَبِی سَعِیدٍ الْمُکَارِی ... ضمنا در نقل خود کتاب تفسیر قمی اشتباهاتی توسط نساخ هست و لذا ما نقل مرحوم کلینی را در اینجا منی‌آوریم (مثلا به جای «نهدی» ، «فهدی» نوشته در حالی که در نقل مجلسی از تفسیر قمی همین «نهدی» نوشته شده؛ و یا اینکه به جای ابن ابی سعید مکاری (که در کتب رجال معروف است) ابوسعید مکاری نوشته (البته در نقل مرحوم طبرسی از تفسیر قمی «ابوسعید المکاری» ثبت شده است):

عَلِیٌّ عَنْ أَبِیهِ عَنْ دَاوُدَ النَّهْدِیِّ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا قَالَ: دَخَلَ ابْنُ أَبِی سَعِیدٍ الْمُکَارِی عَلَى أَبِی الْحَسَنِ الرِّضَا ع فَقَالَ لَهُ أَبْلَغَ اللَّهُ مِنْ قَدْرِکَ أَنْ تَدَّعِیَ مَا ادَّعَى أَبُوکَ فَقَالَ لَهُ مَا لَکَ أَطْفَأَ اللَّهُ نُورَکَ وَ أَدْخَلَ الْفَقْرَ بَیْتَکَ أَ مَا عَلِمْتَ أَنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى أَوْحَى إِلَى عِمْرَانَ أَنِّی وَاهِبٌ لَکَ ذَکَراً فَوَهَبَ لَهُ مَرْیَمَ وَ وَهَبَ لِمَرْیَمَ عِیسَى ع- فَعِیسَى مِنْ مَرْیَمَ وَ مَرْیَمُ مِنْ عِیسَى وَ مَرْیَمُ وَ عِیسَى شَیْ‏ءٌ وَاحِدٌ وَ أَنَا مِنْ أَبِی وَ أَبِی مِنِّی وَ أَنَا وَ أَبِی شَیْ‏ءٌ وَاحِدٌ- فَقَالَ لَهُ ابْنُ أَبِی سَعِیدٍ وَ أَسْأَلُکَ عَنْ مَسْأَلَةٍ فَقَالَ لَا إِخَالُکَ تَقْبَلُ مِنِّی وَ لَسْتَ مِنْ غَنَمِی وَ لَکِنْ هَلُمَّهَا فَقَالَ رَجُلٌ قَالَ عِنْدَ مَوْتِهِ کُلُّ مَمْلُوکٍ لِی قَدِیمٍ فَهُوَ حُرٌّ لِوَجْهِ اللَّهِ قَالَ نَعَمْ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ ذِکْرُهُ یَقُولُ فِی کِتَابِهِ حَتَّى عادَ کَالْعُرْجُونِ الْقَدِیمِ» فَمَا کَانَ مِنْ مَمَالِیکِهِ أَتَى عَلَیْهِ سِتَّةُ أَشْهُرٍ فَهُوَ قَدِیمٌ وَ هُوَ حُرٌّ قَالَ فَخَرَجَ مِنْ عِنْدِهِ وَ افْتَقَرَ حَتَّى مَاتَ وَ لَمْ یَکُنْ عِنْدَهُ مَبِیتُ لَیْلَةٍ لَعَنَهُ اللَّهُ.

[7] . در اثبات الوصیه حکایت بدین صورت روایت شده است:

و روى الحمیری باسناده قال: اجتمع علی بن أبی حمزة البطائنی و زیاد القندی و ابن أبی سعید المکاری فصاروا الى الرضا علیه السّلام فدخلوا إلیه فقالوا: أنت امام؟ فقال: نعم. فقالوا له: ما تخاف ممّا قد توعدک به هارون، و ما شهر نفسه أحد من آبائک بما شهرتها أنت؟ فقال لهم: ان أبا جهل أتى النبیّ صلّى اللّه علیه و آله فقال: أنت نبی؟ فقال له: نعم. فقال له: أ ما تخاف منی؟ فقال له: ان نالنی منک سوء فلست نبیّا. و أنا أقول: ان نالنی من هارون سوء فلست بإمام. فقال له ابن أبی سعید: اسألک. فقال له: لم تسألنی و لست من غنمی. سل عما بدا لک. فقال له: ما تقول فی رجل قال کلّ مملوک قدیم فی ملکی فهو حر، ما یعتق من ممالیکه؟ فقال له: انّه یعتق من ممالیکه من مضى له فی ملکه ستة أشهر؛ لقول اللّه عز و جل «وَ الْقَمَرَ قَدَّرْناهُ مَنازِلَ حَتَّى عادَ کَالْعُرْجُونِ الْقَدِیمِ» و بین العرجون القدیم و العرجون الحدیث ستة أشهر.

[8] . روی عن أمیر المؤمنین علیه السلام و من نذر أن یعتق کل عبد له قدیم فی ملکه و لم یعین شیئا أعتق کل عبد قد مضى علیه ستة أشهر فی ملکه. قال الله جل اسمه وَ الْقَمَرَ قَدَّرْناهُ مَنازِلَ حَتَّى عادَ کَالْعُرْجُونِ الْقَدِیمِ» و هو ما مضى علیه ستة أشهر.

[9] . قَضَى ع فِی رَجُلٍ وَصَّى فَقَالَ أَعْتِقُوا عَنِّی کُلَّ عَبْدٍ قَدِیمٍ فِی مِلْکِی فَلَمَّا مَاتَ لَمْ یَعْرِفِ الْوَصِیُّ مَا یَصْنَعُ فَسَأَلَهُ عَنْ ذَلِکَ فَقَالَ یُعْتَقُ عَنْهُ کُلُّ عَبْدٍ لَهُ فِی مِلْکِهِ سِتَّةَ أَشْهُرٍ وَ تَلَا قَوْلَهُ تَعَالَى وَ الْقَمَرَ قَدَّرْناهُ مَنازِلَ حَتَّى عادَ کَالْعُرْجُونِ الْقَدِیمِ» وَ قَدْ ثَبَتَ أَنَّ الْعُرْجُونَ إِنَّمَا یَنْتَهِی إِلَى الشَّبَهِ بِالْهِلَالِ فِی تَقَوُّسِهِ وَ ضُئُولَتِهِ بَعْدَ سِتَّةِ أَشْهُرٍ مِنْ أَخْذِ الثَّمَرَةِ مِنْه‏

[10] . أَبُو عَلِیِّ بْنُ رَاشِدٍ وَ غَیْرُهُ فِی خَبَرٍ طَوِیل‏ ... فَأَتَى بِی دَارَ مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ فَلَمَّا رَآنِی قَالَ لِی لِمَ تَقْنَطُ یَا أَبَا جَعْفَرٍ وَ لِمَ تَفْزَعُ إِلَى الْیَهُودِ وَ النَّصَارَى‏ ... ثُمَّ قَالَ ع وَ ارْدُدِ الْأَمْوَالَ إِلَى أَصْحَابِهَا وَ افْکُکْ هَذِهِ الْخَوَاتِیمَ عَنِ الْجُزْءِ وَ انْظُرْ هَلْ أَجَبْنَاکَ عَنِ الْمَسَائِلِ أَمْ لَا مِنْ قَبْلِ أَنْ تَجِیئَنَا بِالْجُزْءِ فَوَجَدْتُ الْخَوَاتِیمَ صَحِیحَةً فَفَتَحْتُ مِنْهَا وَاحِداً مِنْ وَسَطِهَا فَوَجَدْتُ فِیهِ مَکْتُوباً مَا یَقُولُ الْعَالِمُ ع فِی رَجُلٍ قَالَ نَذَرْتُ لِلَّهِ لَأُعْتِقَنَّ کُلَّ مَمْلُوکٍ کَانَ فِی رِقِّی قَدِیماً وَ کَانَ لَهُ جَمَاعَةٌ مِنَ الْعَبِیدِ الْجَوَابُ بِخَطِّهِ لَیُعْتَقَنَّ مَنْ کَانَ فِی مِلْکِهِ مِنْ قَبْلِ سِتَّةِ أَشْهُرٍ وَ الدَّلِیلُ عَلَى صِحَّةِ ذَلِکَ قَوْلُهُ تَعَالَى وَ الْقَمَرَ قَدَّرْناهُ الْآیَةَ وَ الْحَدِیثُ مَنْ لَیْسَ لَهُ مِنْ سِتَّةِ أَشْهُر

[11] . که در هریک از این شب‌ها عرب اسمی برای آن دارد:

و هذه المنازل معروفة عند العرب، و هی ثمانیة و عشرون منزلة، ینزل القمر کل لیلة فی واحد منها، لا یتخطاه و لا یتقاصر عنه، على تقدیر مستولا یتفاوت، یسیر فیها من لیلة المستهل إلى الثامنة و العشرین، ثم یسیر لیلتین إذا نقص الشهر؛ و هذه المنازل هی مواقع النجوم التی نسبت إلیها العرب الأنواء المستمطرة، و هی: الشرطین، البطین، الثریا، الدبران، الهقعة، الهنعة، الذراع، النثرة، الطرف، الجبهة، الدبرة، الصرفة، العواء، السماک، العفر، الزبانی، الإکلیل، القلب، الشولة، النعائم، البلدة، سعد الذابح، سعد بلع، سعد السعود، سعد الأخبیة، فرع الدلو المقدم، فرع الدلو المؤخر، بطن الحوت، و یقال له الرشاء (البحر المحیط، ج9، ص67-68)