سفارش تبلیغ
صبا ویژن

786) سوره یس (36) آیه38 وَ الشَّمْسُ تَجْری لِمُسْتَقَرٍّ لَها ذ

 بسم الله الرحمن الرحیم

786) سوره یس (36) آیه38

وَ الشَّمْسُ تَجْری لِمُسْتَقَرٍّ لَها ذلِکَ تَقْدیرُ الْعَزیزِ الْعَلیمِ 

 18 شوال 1439

ترجمه

و خورشید به سوی قرارگاه ویژه خود جاری است؛ این، تقدیرِ آن عزتمند داناست.

اختلاف قرائت

لِمُسْتَقَرٍّ لَها

در روایت غیرمشهوری (به ترتیب روایت زید و ابن‌یزداد) از دو تن از قراء عشره (یعقوب و ابوجعفر) کلمه «مُسْتَقرّ»‌ به صورت اسم فاعل (مُسْتَقِرٍّ) قرائت شده است[1] (درباره معنایی که حرف «لام» در اینجا افاده می‌کند در تدبر 4 توضیحاتی خواهد آمد.)

همچنین در قرائتی که از سه تن از امامان شیعه (امام سجاد و امام باقر و امام صادق ع) و نیز از ابن‌عباس و ابن‌مسعود و عکرمه و عطاء و ابن‌ابی‌عبده، و روایت شیزری از کسائی (از قراء کوفه) این عبارت به صورت «لا مُسْتَقَرَّ لَها» قرائت شده است که گفته‌اند ظاهرش عموم و معنایش خصوص است؛ یعنی خورشید همواره بدون استقرار در حال حرکت است مادامی که آسمانها برپاست، اما همین که آسمانها فروپاشید او هم از حرکت خود باز می‌ایستد

و از ابن أبی عبلة به صورت «لا مُسْتَقَرُّ لَها» نیز قرائت شده است، که ظاهرا همان معنای حالت فوق را می‌دهد اما «لا» مثل «لیس» عمل کرده است.[2]

مجمع البیان، ج‏8، ص662[3]؛ البحر المحیط، ج‏9، ص67[4]؛ معجم القرائات، ج7، ص485-486

نکات ادبی

«مُسْتَقَرّ»

از ماده «قرر» می‌باشد. برخی گفته‌اند این ماده بر دو معنای متفاوت دلالت می‌کند، یکی معنای «سردی» ، و معنای دوم «تمکن» (=جای گرفتن) است که «استقرار» از همین ماده می‌باشد و «اقرار» هم نقطه مقابل انکار و زیر بار حق نرفتن، را هم از این جهت اقرار گفته‌اند که کسی که به حقی اقرار می‌کند آن حق را در جای مناسب خود قرار داده است؛ اما برخی این دو معنا را به هم برگردانده و گفته‌اند اصل «قرر» به معنای این است که چیزی در جایی ثابت و مستقر شود و سرما را از این جهت «القُرّ» گفته‌اند که اقتضای سکون دارد، برخلاف گرما که اقتضای حرکت دارد؛ و اقرار هم به معنای اثبات (ثابت کردن) است؛ و معتقدند چه‌بسا تعبیر «قِرْنَ فِی بُیُوتِکُن‏: در خانه‌های خود بمانید» (احزاب/33) که خطاب به زنان پیامبر بوده، اصلش «إقرِرن» و از همین ماده «قرر» است که یکی از «ر»های آن برای تخفیف در کلام افتاده است همانند  «فَظَلْتُمْ تَفَکَّهُونَ» (واقعه/ 65) که اصلش «ظللتم‏» بوده است.

جلسه 226 http://yekaye.ir/al-baqarah-2-36/

همچنین اشاره شد که «مُسْتَقَرّ» بر وزن اسم مفعول است که برخی آن را اسم مکان (محل استقرار) (مجمع البحرین، ج‏3، ص456) و برخی آن را در معنای مصدری (قرار و استقرار) (لسان العرب، ج‏5، ص84) دانسته‌اند.

جلسه 371 http://yekaye.ir/al-qiyamah-75-12/

تَقْدیرُ

ماده «قدر» دست کم در دو معنای اصلی به کار می‌رود: یکی «اندازه» و مقدار (مفردات ألفاظ القرآن، ص658) و «مبلغ» (= حد بلوغ و غایت شیء) و کنه و نهایت ظرفیتی که یک شیء دارد، دلالت می‌کند و به همین جهت به قضای الهی که امور را به نهایت مقدر شده برایشان می‌رساند، قَدَر گویند (معجم المقاییس اللغة، ج‏5، ص62)

و دیگری همان معنای رایج «قدرت» (= توانایی) است که وضعیتی است که شخص توانایی و تمکن بر انجام کاری دارد (مفردات ألفاظ القرآن، ص658)

اما برخی معنای اول را اصل قرار داده، و بر این باورند که «قدرت» را از این جهت «قدرت» گفته‌اند که شخص را به آن غایتی که می‌خواهد می‌رساند و «رجلٌ ذو قُدرةٍ: شخص قدرتمند» یعنی کسی که توانایی‌هایش به گونه‌ای است که در کارهای مورد نظر، به آن حد و اندازه‌ای که دلش می‌خواهد، می‌رسد (معجم المقاییس اللغة، ج‏5، ص63).

اما برخی معنای دوم را اصل قرار داده و گفته‌اند اصل این ماده «توانایی بر انجام یا ترک کار» است و «تقدیر» نیز دلالت بر اجرای قدرت در خارج می‌کند و «قَدَر» به معنای «قضاء» از این باب است که بعد از قدرت داشتن، اجرای آن کار قطعی می‌شود و  «قَدَر» به معنای اندازه و مقدار هم اسم مصدر است و به معنای آن چیزی است که حاصل تقدیر و اظهار قدرت می‌باشد. (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏9، ص206)

از معانی خاص این کلمه وقتی است که با حرف «علی» متعدی شود؛ یک معنای «قَدَرَ علی» به معنای «تنگ گرفتن بر، در تنگنا قرار دادن» می‌باشد، یا از این جهت که «به «اندازه» کم به کسی چیزی داده شود (معجم المقاییس اللغة، ج‏5، ص63) ویا از این جهت که «اندازه چیزی که به شخص می‌خواهد برسد، محدود قرار داده شده، بر خلاف جایی که بی‌حساب به کسی چیزی ببخشند» که آیاتی مانند «وَ مَنْ قُدِرَ عَلَیْهِ رِزْقُهُ‏: و کسی که روزی‌اش بر او تنگ گرفته شد» (طلاق/7) ، «یَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ یَشاءُ وَ یَقْدِرُ: روزی را برای هر که بخواهد بسط می‌دهد یا تنگ می‌گیرد» (روم/37) ، و «فَظَنَّ أَنْ لَنْ نَقْدِرَ عَلَیْهِ‏: [حضرت یونس] گمان کرد که بر او تنگ نگیریم» (انبیاء/87) همگی در این معنا می‌باشند. (مفردات ألفاظ القرآن، ص659) البته تعبیر «قَدَرَ علی» می‌تواند به معنای «توانایی داشتن بر انجام کاری» هم باشد؛ چنانکه در قرآن کریم گاهی در این معنا هم به کار رفته است؛ مانند: «لا یَقْدِرُونَ عَلى‏ شَیْ‏ءٍ مِمَّا کَسَبُوا: توانایی و قدرتی بر چیزی از آنچه به دست آورده‌اند، ندارند» (بقره/264) «إِنَّ اللَّهَ قادِرٌ عَلى‏ أَنْ یُنَزِّلَ آیَة: خداوند تواناست بر این که آیه‌ای نازل کند که ...» (انعام/37) «عَبْداً مَمْلُوکاً لا یَقْدِرُ عَلى‏ شَیْ‏ءٍ: برده مملوکی که توانایی بر هیچ چیزی ندارد» (نحل/75) « أَحَدُهُما أَبْکَمُ لا یَقْدِرُ عَلى‏ شَیْ‏ء: شخص لالی که توانایی بر هیچ چیزی ندارد» (نحل/76)[5]

ماده «قدر»‌ و مشتقات آن جمعا 132 بار در قرآن کریم به کار رفته است.

الْعَزیزِ

در آیه 14 همین سوره درباره ماده «عزز» به تفصیل بحث شد و توضیح داده شد که «عزیز» یعنی کسی که همواره غالب است و هیچگاه مغلوب نمی‌شود.

جلسه 761 http://yekaye.ir/ya-seen-36-14/

حدیث

1) ابوذر غفاری روایت کرده است که یکبار دست در دست پیامبر ص گذاشته بودم و با هم راه می رفتیم و داشتیم به خورشید نگاه می کردیم که در حال غروب بود و از چشم نهان شد.

پرسیدم: یا رسول الله؟ خورشید در کجا نهان می‌شود؟ [= مرتبه غیبِ حقیقتِ خورشید کجاست؟]

فرمود: در آسمان؛ سپس از این آسمان به آسمانی می‌رود تا به آسمان هفتمِ برتر می‌رسد تا به تحت عرش برسد؛ پس آنجا به سجده افتد و همراه او فرشتگانی که موکل و مامور به آن هستند به سجده افتند و می‌گوید «پروردگارا ! از کجا دستور می‌دهی که طلوع کنم؟ از محل طلوعم یا از محل غروبم؟! و این همان سخن خداوند عز و جل است که فرمود «و خورشید به سوی قرارگاه ویژه خود جاری است؛ این، تقدیرِ آن عزتمند داناست.» یعنی این صُنع پروردگاری است که در مُلک خویش عزتمند و به مخلوقاتش داناست. ...

تبصره

مرحوم مجلسی بعد از نقل این روایت تاکید کرده که اغلب مضامین این حدیث «استعاره تمثیلیه» و «مجاز» است (بحارالانوار، ج55، ص145-146) یعنی آن را نباید بر ظاهر مادی و فیزیکیِ آن حمل کرد و در واقع، این روایت از روایات ناظر به بطون قرآن است. این روایت ابوذر در بسیاری از کتب اهل سنت نیز آمده (مثلا در الدر المنثور، ج5، ص263) و جالب این است که در یکی از نقل های اهل سنت از این روایت (مسند البزار، ج9، ص407[6]؛ تفسیر عبدالرزاق، ج3، ص80[7]؛ البحر المحیط، ج‏9، ص66) بعد از این جمله که خورشید سوال می‌کند «از محل طلوعم طلوع کنم یا از محل غروبم؟»‌ آمده:

و هنگامی که به او خطاب شود که از مغرب طلوع کن، آن روزی است که «کسى را که پیش از آن ایمان نداشته یا در حال ایمانش چیزى کسب نکرده ایمان آوردنش سودى نخواهد داشت.» (انعام/158)

اگر این مطلب را در کنار این قرار دهیم که در روایات شیعه، این آیه 158 سوره انعام بر روز ظهور تطبیق شده است؛ و نیز یکی از علائم ظهور، طلوع خورشید از مغرب معرفی شده است، شاید بتوان راهی به فهم باطن این حقایق یافت.

التوحید (للصدوق)، ص280-281؛ الأمالی( للصدوق)، ص463

حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ مُوسَى بْنِ الْمُتَوَکِّلِ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ الْکُوفِیُّ عَنْ مُوسَى بْنِ عِمْرَانَ النَّخَعِیِّ عَنْ عَمِّهِ الْحُسَیْنِ بْنِ یَزِیدَ عَنْ إِسْمَاعِیلَ بْنِ مُسْلِمٍ قَالَ حَدَّثَنَا أَبُو نُعَیْمٍ الْبَلْخِیُّ عَنْ مُقَاتِلِ بْنِ حَیَّانَ عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ أَبِی ذَرٍّ عَنْ أَبِی ذَرٍّ الْغِفَارِیِّ رَحْمَةُ اللَّهِ عَلَیْهِ قَالَ:

کُنْتُ آخِذاً بِیَدِ النَّبِیِّ ص وَ نَحْنُ نَتَمَاشَى جَمِیعاً فَمَا زِلْنَا نَنْظُرُ إِلَى الشَّمْسِ حَتَّى غَابَتْ فَقُلْتُ یَا رَسُولَ اللَّهِ أَیْنَ تَغِیبُ؟

قَالَ ص: فِی السَّمَاءِ ثُمَّ تُرْفَعُ مِنْ سَمَاءٍ إِلَى سَمَاءٍ حَتَّى تُرْفَعَ إِلَى السَّمَاءِ السَّابِعَةِ الْعُلْیَا حَتَّى تَکُونَ تَحْتَ الْعَرْشِ فَتَخِرَّ سَاجِدَةً فَتَسْجُدُ مَعَهَا الْمَلَائِکَةُ الْمُوَکَّلُونَ بِهَا ثُمَّ تَقُولُ یَا رَبِّ مِنْ أَیْنَ تَأْمُرُنِی أَنْ أَطْلُعَ أَ مِنْ مَغْرِبِی أَمْ مِنْ مَطْلِعِی فَذَلِکَ قَوْلُهُ تَعَالَى «وَ الشَّمْسُ تَجْرِی لِمُسْتَقَرٍّ لَها ذلِکَ تَقْدِیرُ الْعَزِیزِ الْعَلِیمِ» یَعْنِی بِذَلِکَ صُنْعَ الرَّبِّ الْعَزِیزِ فِی مُلْکِهِ الْعَلِیمِ بِخَلْقِهِ...[8]

 

تدبر

1) «وَ الشَّمْسُ تَجْرِی لِمُسْتَقَرٍّ لَها»

درباره اینکه مراد از این جمله چیست، نظرات متعددی در میان مفسران مطرح شده است، که فخر رازی همه را در یک دسته‌بندی کلی قرار داده است با این بیان که:

این قرارگاه یا زمانی است یا مکانی؛

الف. قرارگاه زمانی،

یا شب است، که اشاره است به غروب خورشید؛

یا سال است، که اشاره است به یک دور گردش کامل زمین و خورشید به دور هم و شروع حرکت جدید؛

یا قیامت است، یعنی خورشید جریان دارد تا انتهای کارش که پایان دنیاست، پس مادام که دنیا برقرار است، خورشید نیز در حرکت است؛ و این معنا، بر قرائت «لا مستقر لها» آمده نیز صدق می‌کند؛ (ابومسلم، به نقل مجمع‌البیان، ج8، ص663) و نظر علامه طباطبایی نیز همین معناست (المیزان، ج17، ص89)

ب. قرارگاه مکانی،

یا ناظر است به میزان عمودی یا مورب بودن نحوه خورشید در تابستان و زمستان، که حد و اندازه‌اش کاملا معلوم و معین است؛

یا ناظر است به نقاط طلوع و غروب خورشید که نقاط آن از یک نقطه در تابستان تا یک نقطه معین در زمستان کاملا معلوم و معین است

یا ناظر است به مدار حرکت خورشید که مداری کاملا معین و معلوم است و از آن تجاوز نمی‌کند.

 

2) «وَ الشَّمْسُ تَجْری لِمُسْتَقَرٍّ لَها ذلِکَ تَقْدیرُ الْعَزیزِ الْعَلیمِ»

و خورشید به سوی قرارگاه ویژه خود جاری است؛

در این عالمی که خداوند آفریده، نه‌تنها انسان، بلکه هر آفریده‌ای غایت و قرارگاهی دارد که به سوی آن رهسپار است. این تدبیری است که حکایت از آن یگانه شکست‌ناپذیر دانا دارد.

نکته تخصصی فلسفی: برهان علیت غایی

یکی از حقایق عام و جهانشمول اصل علیت غایی است، یعنی این اصل که هر پدیده‌ای که در حرکت است ره به سوی غایتی دارد. این مطلب از آن دسته مطالبی است که اگر درست تصور شود، کسی در تصدیقش درنگ نخواهد کرد:

اساساً حرکت معنی ندارد، مگر اینکه سمت و سو و جهت و غایتی داشته باشد؛

و اگر این غایت امری تصادفی باشد، هیچ حرکتی، حرکت منظم نخواهد بود؛

اما همین که هر حرکتی در عالم، حرکتی منظم است (و به خاطر همین نظم عالم است که پیدایش علوم مختلف جهان‌شناسی میسر گردیده) پس هر حرکتی یک غایت واقعی را تعقیب می‌کند که آن غایت در ذات او نهاده شده است.

این تدبیر کلان عالم حکایت دارد از تدبیرگری که نه چیزی از علم او فروگذار می‌شود و نه در تدبیرش شکستی راه دارد.

 

3) «وَ الشَّمْسُ تَجْری لِمُسْتَقَرٍّ لَها»

و خورشید به سوی قرارگاه ویژه خود جاری است.

شبهه

آیا این جمله مبتنی بر هیئت بطلیموسی و نظریه زمین‌مرکزی نیست؟!

پاسخ

آیه نفرمود که خورشید به دور زمین می‌گردد، بلکه از حرکت و در جریان بودن خورشید خبر داد؛ و این مطلب هیچ دلالتی بر نظریه بطلمیوسی ندارد. در نظریه خورشیدمرکزی، خورشید، مرکز منظومه شمسی (یعنی مرکز برای چرخش چند سیاره خاص) ‌قلمداد می‌شود، اما نه‌تنها دلیلی بر ثابت بودن خورشید اقامه نشده، بلکه امروزه متخصصان نجوم بر این باورند که حرکت خورشید در مداری خاص در کهکشان راه شیری و به دور مرکز این کهکشان انجام می‌شود و حتی مدت زمان یک چرخش کامل آن را بین 225 تا 250 میلیون سال تخمین زده‌اند؛ و حرکت خورشید جزء واضحات علم نجوم است.

 

4) «وَ الشَّمْسُ تَجْری لِمُسْتَقَرٍّ لَها»

اگرچه این فراز به صورت «خورشید به سوی قرارگاه ویژه خود جاری است» ترجمه شد، اما در قرائات مشهور این آیه، نه از تعبیر «الی مستقرها»، بلکه از تعبیر «لمستقر لها» استفاده شد؛ چرا؟

الف. این «لام» می‌تواند لام پایان وقت باشد شبیه «أَقِمِ الصَّلاةَ لِدُلُوکِ الشَّمْسِ» (إسراء/78) و «فَطَلِّقُوهُنَّ لِعِدَّتِهِنَّ» (طلاق/1) و این لام زمانی به کار می‌رود که گویی آن زمان مذکور، نقش سبب و غایت برای آن فعل را ایفا می‌کند؛ و «لام» می‌تواند اساساً به معنای «إلی» هم به کار رود. (مفاتیح الغیب (فخر رازی)، ج‏26، ص276)[9]

ب. این لام مشخصا لام غایت است و شاید می‌خواهد به طور ضمنی اشاره کند که آن قرارگاه، صرفا پایان مسیر نیست؛ بلکه هدف و غایتی است که خورشید برای آن آفریده شده است؛ و آمدن تعبیر «لها» بعد از مستقر نیز می‌تواند مؤید این برداشت باشد؛ در این صورت، مقصود از این قرارگاه، لزوما یک مکان فیزیکی و جسمانی نخواهد بود.

با این توضیح، این قرائت آیه، با قرائت دیگری این آیه که به صورت «لا مستقر لها» آمده (توضیح در «اختلاف قرائت») در یک راستا، و بنوعی مکمل معنایی هم خواهند بود، نه در مقابل هم؛ این قرائت نشان می‌دهد که خورشید یک غایت ماورایی دارد که حرکت او برای تحققِ آن غایت است؛ و قرائت «لا مستقر لها» تاکید می‌کند که مادام که نظام دنیا و آسمان و زمین دنیوی برپاست و به مرحله قیامت وارد نشده‌ایم یک غایت فیزیکی و پایان مکانی‌ای برای خورشید انتظار نداشته باشیم.

ج. ...

 

5) «وَ الشَّمْسُ تَجْری لِمُسْتَقَرٍّ لَها ذلِکَ تَقْدیرُ الْعَزیزِ الْعَلیمِ»

می‌دانیم که این آیات - بلکه تمامی آیات قرآن کریم - در حد معنای ظاهریشان خلاصه نمی‌شوند و باطن‌هایی دارند که اهل بیت مطهر پیامبر ص (إِنَّما یُریدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهیراً؛ احزاب/33) که با حقیقت قرآن تماس دارند (لا یَمَسُّهُ إِلاَّ الْمُطَهَّرُون‏؛ واقعه/79) گهگاه پرده‌هایی از این حقیقت را کنار زده‌اند.

اکنون اگر توضیح مذکور در تدبر 4 بند ب

(مقصود از قرارگاه نهایی خورشید، غایت حقیقی و ماورایی آن است، نه صرفاً یک مکان پایانی برای سیر فیزیکی آن)

را ضمیمه کنیم به مطلب مذکور در حدیث1

(که خورشید بعد از غایب شدنش به عرش می‌رود و در پیشگاه خدا به سجده می‌افتد و از خدا برای اینکه به نحو همیشگی طلوع کند یا از مغرب اذن می‌گیرد؛ و وقتی خدا به او اذن طلوع از مغرب می‌دهد، فرصتی برای ایمان آوردن نیست، و اینکه در احادیثی جداگانه طلوع خورشید از مغرب و نیز این روزی را که دیگر نمی‌توان ایمان آورد بر ظهور موعود جهانی تطبیق کرده‌اند)

و اینها را ضمیمه کنیم به حدیث1 جلسه قبل

(که پیامبر ص را خورشیدی دانست که با شهادتش همه در ظلمت فرومی‌روند)

و اینها را ضمیمه کنیم به این اطلاعات دیگرمان که می‌دانیم این ظلمت ابدی نخواهد بود و نور حقیقت بار دیگر با سلاله او در جهان ظهور خواهد کرد،

و همه اینها را ضمیمه کنیم به تاکید پایانی این آیه که خبر از یک تقدیر خاص می‌دهد، از جانب خدایی که او را با دو وصف عزتمندی و علم مطلق معرفی کرد؛ یعنی حکایت از یک تقدیر مسلم و قطعی و کاملا حکیمانه،

 شاید بتوانیم اندکی به سوی معانی باطنی «مستَقَرّ»ِ خورشید، و حرکت او راهی بیابیم.

 

6) «ذلِکَ تَقْدیرُ الْعَزیزِ ...»

در نظم حاکم بر هستى احدى نمى‏تواند اخلال کند. (تفسیر نور، ج‏9، ص542)

 

7) «ذلِکَ تَقْدیرُ ... الْعَلیمِ»

در نظم و برنامه‌ریزیِ حاکم بر عالَم هیچ خطا و اشتباهی نیست و همه‌چیز بر اساس علم است.

نکته تخصصی فلسفه دین و خداشناسی: نسبت خدای اسلام با خدای رخنه‌پوش! 

یک برداشت غلط از خدا در مسیحیتِ تحریف شده، رواج یافته که به نام «خدای رخنه‌پوش» معروف است؛ در این برداشت، همه عالم یک نظم طبیعی دارد که ربطی به خدا ندارد! اما خداوند برای اینکه خودش را نشان دهد خلل‌ها و رخنه‌هایی در جهان قرار داده که علم نمی‌تواند آنها را توجیه کند! از ثمرات این برداشت غلط این است که هرچه علم پیشرفت کند، دایره حضور خدا در جهان کوچکتر می‌شود: گویی خدا بودن خدا مبتنی بر جهالت و نادانیِ ماست!

در تلقی قرآنی نه‌تنها این برداشت هیچ راهی ندارد، بلکه خداوند علیم محض دانسته شده که تمام تقدیرات و برنامه‌ریزی‌های عالم از روی علم است؛ بنابراین هرچه علم جلوتر رود حکیمانه‌تر بودن عالم و دست تقدیر خدا آشکارتر می‌گردد. در این نگاه، پیشرفت علم یکی از مهمترین راههای پیشرفت باور به خدا قلمداد می‌شود و اساساً کسانی که دانشمندترند خدا را جدی‌تر می‌گیرند: «إِنَّما یَخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماءُهمانا فقط آنان که از بندگان عالِم خداوند هستند از او خشیت دارند» (فاطر/28)

 

 


[1] . فراء گفته من وجهی برای این قرائت نمی‌دانم (معانی القرآن، ج‏2، ص376) اما این وجه به نظر می‌رسد که منظور از «مستقِر» همان مدبری باشد که نهایتا او را استقرار می‌بخشد و لام هم نه لام غایت بلکه لام ملکیت باشد.

[2] . و این عبارت به صورت «إلى مُستقَرِّها» نیز قرائت شده است. و از اعمش و ابن‌مسعود به صورت «ذلک مُسْتَقَرٌّ لَها» نیز قرائت شده است.

[3] . قرأ زید عن یعقوب لمستقر لها بکسر القاف و الباقون بفتحها و ... روی عن علی بن الحسین زین العابدین (ع) و أبی جعفر الباقر و جعفر الصادق (ع) و ابن عباس و ابن مسعود و عکرمة و عطاء بن أبی رباح لا مستقر لها بنصب الراء... الحجة: و أما قوله لا مستقر لها فظاهره العموم و المعنى الخصوص فهو بمنزلة قوله:

أبکی لفقدک ما ناحت مطوقة        /           و ما سما فنن یوما على ساق‏

و المعنى لو عشت أبدا لبکیتک و کذلک قوله لا مستقر لها أی ما دامت السماوات على ما هی علیه فإذا زالت السماوات استقرت الشمس و بطل سیرها

[4] . قرى‏ء: إلى مستقرها. و قرأ عبد اللّه، و ابن عباس، و عکرمة، و عطاء بن رباح، و زین العابدین، و الباقر، و ابنه الصادق، و ابن أبی عبدة: لا مستقر لها، نفیا مبینا على الفتح، فیقتضی انتفاء کل مستقر و ذلک فی الدنیا، أی هی تجری دائما فیها، لا تستقر إلا ابن أبی عبلة، فإنه قرأ برفع مستقر و تنوینه على إعمالها إعمال لیس، نحو قول الشاعر:

تعز فلا شی‏ء على الأرض باقیا      /           و لا وزر مما قضى اللّه واقیا

 الإشارة بذلک إلى جری الشمس: أی ذلک الجری على ذلک التقدیر و الحساب الدقیق.

[5] . قبلا در جلسه 97 http://yekaye.ir/al-qadr-097-01/  و جلسه 122 http://yekaye.ir/al-hajj-022-74/ و جلسه 334 http://yekaye.ir/al-balad-90-5/ درباره این ماده بحث شده بود که در این جلسه با نگاهی جامع یکجا مساله مطرح گردید.

[6] . حَدَّثَنَا عَمْرُو بْنُ عَلِیٍّ،، قَالَ: نَا یَزِیدُ بْنُ هَارُونَ،، قَالَ: أَنَا سُفْیَانُ بْنُ حُسَیْنٍ،، عَنِ الْحَکَمِ بْنِ عُتَیْبَةَ،، عَنْ إِبْرَاهِیمَ التَّیْمِیِّ، عَنْ أَبِیهِ، عَنْ أَبِی ذَرٍّ، رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، قَالَ: کُنْتُ رِدْفَ النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ [و آله] وَسَلَّمَ وَهُوَ عَلَى حِمَارٍ، وَالشَّمْسُ عِنْدَ غُرُوبِهَا فَقَالَ: «یَا أَبَا ذَرٍّ، هَلْ تَدْرِی أَیْنَ تَغِیبُ هَذِهِ الشَّمْسُ؟» فَقُلْتُ: اللَّهُ وَرَسُولُهُ أَعْلَمُ، قَالَ: " فَإِنَّهَا تَغْرُبُ فِی عَیْنٍ حَمِئَةٍ تَنْطَلِقُ حَتَّى تَخِرَّ لِرَبِّهَا سَاجِدَةً تَحْتَ الْعَرْشِ، فَإِذَا کَانَ خُرُوجُهَا أَذِنَ اللَّهُ لَهَا، فَإِذَا أَرَادَ اللَّهُ أَنْ یُطْلِعَهَا مِنْ مَغْرِبِهَا حَبَسَهَا فَتَقُولُ: یَا رَبِّ، إِنِّی سَفَرِی بَعِیدٌ فَیَقُولُ: اطْلُعِی مِنْ حَیْثُ غَرَبَتِ فَذَاکَ حِینَ لَا یَنْفَعُ نَفْسًا إِیمَانُهَا لَمْ تَکُنْ آمَنَتْ مِنْ قَبْلُ أَوْ کَسَبَتْ مِنْ إِیمَانِهَا خَیْرًا "

[7] . وی از عبدالله بن‌عمرو عاص به صورت مرفوع روایت کرده و اغلب اهل سنت این نقل را آورده‌اند حتی در تفسیر ابن‌کثیر، ج6، ص577:

عَبْدُ الرَّزَّاقِ قال: أرنا مَعْمَرٌ , عَنْ أَبِی إِسْحَاقَ , عَنْ وَهْبِ بْنِ جَابِرٍ الْخَیْوَانِیِّ , عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عَمْرِو بْنِ الْعَاصِ , فِی قَوْلِهِ تَعَالَى: {وَالشَّمْسُ تَجْرِی لِمُسْتَقَرٍّ لَهَا} [یس: 38] قَالَ: إِنَّ الشَّمْسَ تَطْلُعُ فَتَرُدُّهَا ذُنُوبُ بَنِی آدَمَ , وَإِذَا غَرَبَتْ سَلَّمَتْ وَسَجَدَتْ وَاسْتَأْذَنَتْ , فَیُؤْذَنُ لَهَا حَتَّى إِذَا کَانَ یَوْمًا غَرَبَتْ فَسَلَّمَتْ بِصَوْتٍ وَاسْتَأْذَنَتْ فَلَا یُؤْذَنُ لَهَا , فَیَقُولُ: إِنَّ الْمَسِیرَ بَعِیدٌ وَإِنَّهُ إِنْ لَا یُؤْذَنُ لِی لَا أَبْلُغُ , فَتُحْبَسُ مَا شَاءَ اللَّهُ أَنْ تُحْبَسَ , ثُمَّ یُقَالُ لَهَا: " اطْلُعِی مِنْ حَیْثُ غَرَبْتِ , فَمِنْ یَوْمِئِذٍ إِلَى یَوْمِ الْقِیَامَةِ: {لَا یَنْفَعُ نَفْسًا إِیمَانُهَا لَمْ تَکُنْ آمَنَتْ مِنْ قَبْلُ أَوْ کَسَبَتْ فِی إِیمَانِهَا خَیْرًا}

[8] . قَالَ فَیَأْتِیهَا جَبْرَئِیلُ بِحُلَّةِ ضَوْءٍ مِنْ نُورِ الْعَرْشِ عَلَى مَقَادِیرِ سَاعَاتِ النَّهَارِ فِی طُولِهِ فِی الصَّیْفِ أَوْ قِصَرِهِ فِی الشِّتَاءِ أَوْ مَا بَیْنَ ذَلِکَ فِی الْخَرِیفِ وَ الرَّبِیعِ قَالَ فَتَلْبَسُ تِلْکَ الْحُلَّةَ کَمَا یَلْبَسُ أَحَدُکُمْ ثِیَابَهُ ثُمَّ تَنْطَلِقُ بِهَا فِی جَوِّ السَّمَاءِ حَتَّى تَطْلُعَ مِنْ مَطْلِعِهَا قَالَ النَّبِیُّ ص فَکَأَنِّی بِهَا قَدْ حُبِسَتْ مِقْدَارَ ثَلَاثِ لَیَالٍ ثُمَّ لَا تُکْسَى ضَوْءاً وَ تُؤْمَرُ أَنْ تَطْلُعَ مِنْ مَغْرِبِهَا فَذَلِکَ قَوْلُهُ عَزَّ وَ جَلَّ «إِذَا الشَّمْسُ کُوِّرَتْ. وَ إِذَا النُّجُومُ انْکَدَرَتْ» وَ الْقَمَرُ کَذَلِکَ مِنْ مَطْلِعِهِ وَ مَجْرَاهُ فِی أُفُقِ السَّمَاءِ وَ مَغْرِبِهِ وَ ارْتِفَاعِهِ إِلَى السَّمَاءِ السَّابِعَةِ وَ یَسْجُدُ تَحْتَ الْعَرْشِ ثُمَّ یَأْتِیهِ جَبْرَئِیلُ بِالْحُلَّةِ مِنْ نُورِ الْکُرْسِیِّ فَذَلِکَ قَوْلُهُ عَزَّ وَ جَلَّ «جَعَلَ الشَّمْسَ ضِیاءً وَ الْقَمَرَ نُوراً» قَالَ أَبُو ذَرٍّ رَحِمَهُ اللَّهُ ثُمَّ اعْتَزَلْتُ مَعَ رَسُولِ اللَّهِ ص فَصَلَّیْنَا الْمَغْرِبَ.

[9] . و قوله: لِمُسْتَقَرٍّ اللام یحتمل أن تکون للوقت کقوله تعالى: أَقِمِ الصَّلاةَ لِدُلُوکِ الشَّمْسِ [الإسراء: 78] و قوله تعالى: فَطَلِّقُوهُنَّ لِعِدَّتِهِنَّ [الطلاق: 1] و وجه استعمال اللام للوقت هو أن اللام المکسورة فی الأسماء لتحقیق معنى الإضافة لکن إضافة الفعل إلى سببه أحسن الإضافات لأن الإضافة لتعریف المضاف بالمضاف إلیه کما فی قوله: دار زید لکن الفعل یعرف بسببه فیقال اتجر للربح و اشتر للأکل، و إذا علم أن اللام تستعمل للتعلیل فنقول وقت الشی‏ء یشبه سبب الشی‏ء لأن الوقت یأتی بالأمر الکائن فیه، و الأمور متعلقة بأوقاتها فیقال خرج لعشر من کذا و أَقِمِ الصَّلاةَ لِدُلُوکِ الشَّمْسِ [الإسراء: 78] لأن الوقت معرف کالسبب و على هذا فمعناه تجری الشمس وقت استقرارها أی کلما استقرت زمانا أمرت بالجری فجرت، و یحتمل أن تکون بمعنى إلى أی إلى مستقر لها و تقریره هو أن اللام تذکر للوقت و للوقت طرفان ابتداء و انتهاء یقال سرت من یوم الجمعة إلى یوم الخمیس فجاز استعمال ما یستعمل فیه فی أحد طرفیه لما بینهما من الاتصال و یؤید هذا قراءة من قرأ و الشمس تجری إلى مستقر له.