سفارش تبلیغ
صبا ویژن

740) سوره فاطر (35) آیه 40 قُلْ أَ رَأَیْتُمْ شُرَکاءَکُمُ الَّذ

بسم الله الرحمن الرحیم

740) سوره فاطر (35) آیه 40

قُلْ أَ رَأَیْتُمْ شُرَکاءَکُمُ الَّذینَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ أَرُونی‏ ما ذا خَلَقُوا مِنَ الْأَرْضِ أَمْ لَهُمْ شِرْکٌ فِی السَّماواتِ أَمْ آتَیْناهُمْ کِتاباً فَهُمْ عَلی‏ بَیِّنَةٍ مِنْهُ بَلْ إِنْ یَعِدُ الظَّالِمُونَ بَعْضُهُمْ بَعْضاً إِلاَّ غُرُوراً

ترجمه

بگو آیا شریکانتان که را به جای خدا می‌خوانید ملاحظه کرده‌اید؛ نشانم دهید که چه چیزی از زمین را آفریده‌اند؟! ویا در [کار] آسمانها شراکتی داشته‌اند؟! ویا به آنان کتابی داده‌ایم که آنان بر حجتی از آن تکیه می‌کنند؟! [نه، چنین نیست؛] بلکه ظالمان به همدیگر جز فریب وعده‌ای نمی‌دهند.

نکات ادبی[1] 

شُرَکاءَکُمُ ؛ شِرْکٌ

ماده «شرک» در اصل به معنای مقارن هم قرار گرفتن، و نقطه مقابل تک و منفرد بودن است، و «شرکت» به معنای آن است که چیزی بین دو نفر (یا بیشتر) باشد و خاصِ یک نفر نباشد (معجم المقاییس اللغة، ج‏3، ص265)[2] و برخی توضیح داده اند هر گونه مقارنتی بین دو یا چند نفر در چیزی یا در کاری به نحوی که هر یک سهمی و تاثیری در آن داشته باشد. (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏6، ص48)[3] و برخی تاکید آن را بر مفهوم مالکیت قرار داده و گفته‌اند «شرکت» و «مشارکت» به معنای مخلوط بودن دو مِلک و دارایی است، یعنی چیزی از آنِ دو نفر یا بیشتر باشد (وَ لَمْ یَکُنْ لَهُ شَرِیکٌ فِی الْمُلْکِ؛ إسراء/111) (مفردات ألفاظ القرآن، ص451)

این ماده در قرآن کریم در باب‌های مفاعله (مشارکت، شریک کسی شدن: شارِکْهُمْ فِی الْأَمْوالِ وَ الْأَوْلاد، اسراء/67) ، إفعال (دیگری را شریک کردن و شرک ورزیدن: إِنَّما أَشْرَکَ آباؤُنا مِنْ قَبْل، اعراف/173؛ لَعَبْدٌ مُؤْمِنٌ خَیْرٌ مِنْ مُشْرِکٍ، بقره/221) و افتعال (اشتراک، و با هم شریک شدن: ٍ فِی الْعَذابِ مُشْتَرِکُونَ، صافات/33 و زخرف/39) به کار رفته است.

جمع «شریک» «شرکاء» است؛ و این دو کلمه هم در مورد کسی که در عرض انسان است و با هم در چیزی مشارکت دارند به کار می‌رود (فَهُمْ شُرَکاءُ فِی الثُّلُث؛ نساء/12) و هم در مورد کسی که در طول انسان است و با کس دیگری در خصوص انسان مشارکت دارد (هذا لِلَّهِ بِزَعْمِهِمْ وَ هذا لِشُرَکائِنا، انعام/136؛ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً رَجُلاً فیهِ شُرَکاءُ مُتَشاکِسُونَ، زمر/29) بدین ترتیب وقتی این کلمه به صورت مضاف به ضمیر می‌آید، گاه به معنای «شریک در مضاف الیه» است (ادْعُوا شُرَکاءَکُمْ؛ اعراف/195) و گاهی به معنای «شریک با مضاف الیه» است (یُنادیهِمْ أَیْنَ شُرَکائی‏؛ فصلت/47)

ماده «شرک» و مشتقات آن 168 بار در قرآن کریم به کار رفته است.

تَدْعُونَ

ماده «دعو» در اصل به معنای «متمایل شدن به جانب کسی با کلام» ویا «خواستن چیزی با توجه و میل به آن» و معادل کلمات فارسی «دعوت کردن و خواندن» است. درباره این کلمه و ماده «دعو» در آیه 14 همین سوره توضیح داده شد.

جلسه 714 http://yekaye.ir/al-fater-35-14/

بَیِّنَةٍ

ماده «بین» هم به معنای «فصل» (فاصله و جدایی) به کار می‌رود و هم به معنای «وصل» (اتصال و به هم رسیدن)؛ و «بیان» به معنی آشکار کردن است و «بیِّنه» [= دلیل] هم از همین ریشه و به معنای چیزی است که دلالت کاملا آشکار داشته باشد. درباره کلمه «بَیِّنَة» و ماده «بین» در آیه 25 همین سوره توضیح داده شد.

جلسه 725 http://yekaye.ir/al-fater-35-25/

غُرُوراً

ماده «غرر» در اصل در جایی به کار می‌رود که با تاثیر چیزی، غفلتی حاصل شود و بدین جهت آن را اخص از غفلت دانسته‌اند و «غُرور» به معنای «فریب خوردن» و در غفلت واقع شدن است؛ که به معنای «خدعه» (نیرنگ و فریب) هم بسیار نزدیک است و در تفاوت این دو گفته‌اند که غرور در اصل در جایی است که با به ایهام انداختن مطلبی بر مخاطب مشتبه شود، اما خدعه غالبا در جایی است که با مخفی کردن بخشی از واقعیت مخاطب را فریب دهند. درباره این کلمه و ماده «غرر» در آیه 5 همین سوره توضیح داده شد.

جلسه 705 http://yekaye.ir/al-fater-35-5/

اختلاف قرائت

در قرائت اهل مدینه (نافع) و شام (ابن عامر) و اغلب قراء کوفه (کسائی، و روایت شعبه از عاصم) به صورت « عَلى‏ بَیِّناتٍ» (به صورت جمع)‌ قرائت کرده‌اند؛

اما در قرائت اهل مکه (ابن‌کثیر) و بصره (ابوعمرو) و برخی دیگر از قرائات کوفه (حمزه، و روایت حفص و ابان از عاصم) و نیز قرائت خلف (از قراء عشره) و اعمش (از قراء اربعة عشر) و ابن‌وثاب (از قرائتهای غیرمشهور) به صورت «عَلى‏ بَیِّنَةٍ» (به صورت مفرد) ‌قرائت کرده‌اند. (مجمع البیان، ج‏8، ص641-642[4]؛ البحر المحیط، ج‏9، ص39[5])

حدیث

1) از امام صادق ع روایت شده است: شخصی خدمت پیامبر اکرم ص آمد و گفت: یا رسول الله! مرا سفارشی کنید!

فرمود: به خداوند شرک نورز؛ حتی اگر با آتش سوزانده شوی؛ و حتی اگر شکنجه و عذاب شدی باز همچنان دلت با ایمان مطمئن باشد ...

الکافی، ج‏2، ص158

ابْنُ مَحْبُوبٍ عَنْ خَالِدِ بْنِ نَافِعٍ الْبَجَلِیِّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مَرْوَانَ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع یَقُولُ:

إِنَّ رَجُلًا أَتَى النَّبِیَّ ص فَقَالَ یَا رَسُولَ اللَّهِ أَوْصِنِی!

فَقَالَ لا تُشْرِکْ بِاللَّهِ شَیْئاً وَ إِنْ حُرِّقْتَ بِالنَّارِ وَ عُذِّبْتَ إِلَّا وَ قَلْبُکَ مُطْمَئِنٌّ بِالْإِیمَانِ ...[6]


2) از امام صادق ع روایت شده است:

همانا خداوند با مردم بدانچه بدانها داده و شناسانده احتجاج می‌کند.

الکافی، ج‏1، ص163

مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى وَ غَیْرُهُ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَى عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ سَعِیدٍ عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ جَمِیلِ بْنِ دَرَّاجٍ عَنِ ابْنِ الطَّیَّارِ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ:

إِنَ‏ اللَّهَ احْتَجَّ عَلَى النَّاسِ بِمَا آتَاهُمْ وَ عَرَّفَهُمْ.

تدبر

1) «قُلْ أَ رَأَیْتُمْ شُرَکاءَکُمُ الَّذینَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ أَرُونی‏ ما ذا خَلَقُوا مِنَ الْأَرْضِ أَمْ لَهُمْ شِرْکٌ فِی السَّماواتِ أَمْ آتَیْناهُمْ کِتاباً فَهُمْ عَلی‏ بَیِّنَةٍ مِنْهُ»

این آیه برهانی را به پیامبر ص آموزش می‌دهد برای نفی ربوبیت خدایانی که آنان می‌پرستیدند.

مفاد برهان چنین است:

اگر آن خدایان واقعا در تدبیر عالم نقشی دارند باید در آفرینش آن هم نقشی می‌داشتند، چرا که آفرینش و تدبیر لازم و ملزوم‌اند؛ و اگر مدعی‌اند که آنان در آفرینش نقشی دارند باید دلیلی بیاورند، و این دلیل یا با مراجعه به متن عالم (مراجعه به آسمانها و زمین) حاصل می‌شود یا اینکه خود خداوند از مشارکت آنها خبر داده باشد؛ در حالی که هیچیک از اینها نیست. (المیزان، ج‏17، ص53-54[7])


2) «قُلْ أَ رَأَیْتُمْ شُرَکاءَکُمُ الَّذینَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ أَرُونی‏ ما ذا خَلَقُوا مِنَ الْأَرْضِ أَمْ لَهُمْ شِرْکٌ فِی السَّماواتِ»

هرکس در هر کاری که گمان می‌کند که کار از دست خدا بتنهایی برنمی‌آید و به همین جهت به سراغ کس دیگری می‌رود که کارش را انجام دهد، لحظه‌ای با خود تامل کند که آیا آن کسی را که در انجام کار در عرض خدا قرار داده، آیا چیزی را در زمین یا آسمان هست که او، و نه خداوند، آن را آفریده باشد؟

تاملی با خویش

وقتی خالق همه چیز تنها و تنها خداست، چرا ما گمان می‌کنیم که برای انجام برخی کارها حتما کس یا چیز دیگری باید باشد تا آن کار انجام شود؟!


3) «قُلْ أَ رَأَیْتُمْ ...»

پیامبر اکرم صلى اللَّه علیه و آله مأمور به گفتگو با مخالفان بود؛ و در این ماموریت، باید با سؤال، وجدان‏ها را بیدار کند (تفسیر نور، ج‏9، ص508)


4) «قُلْ أَ رَأَیْتُمْ شُرَکاءَکُمُ ... أَمْ آتَیْناهُمْ کِتاباً فَهُمْ عَلی‏ بَیِّنَةٍ مِنْهُ»

اسلام دین منطق و دلیل است. (تفسیر نور، ج‏9، ص509)

و انسان برای هر باوری که دارد و هر کاری که می‌خواهد انجام دهد باید بیّنه [دلیلی آشکار و روشن] داشته باشد.

نکته تخصصی معرفت‌شناسی

تردیدی نیست که تقلید بدون پشتوانه هیچ اعتباری ندارد و انسان برای هر باور و هر کارش باید بیّنه و دلیل داشته باشد.

اما اشتباه است که بیّنه را منحصر در تجربه مستقیم بدانیم؛ بلکه مهمترین بینه‌های ما انسانها بینه‌های مکتوب است؛ یعنی اگر نیک بیندیشیم، عمده علم و دانشی که هریک از ما، بلکه هر یک از دانشمندان برجسته در تجربی‌ترین حوزه‌های دانش، در اختیار دارد، محصول مطالعه و خواندن است. به تعبیر دیگر، عمده شناخت ما از عالم، بیش از آنکه محصول مستقیم تجربه و استدلال خودمان باشد، محصول مطالعه ماست؛ و هرجا به متخصصی در زمینه خاصی مراجعه کنیم که نظرش بر اساس تخصش بوده باشد، این رجوع ما، رجوعی به لحاظ معرفت‌شناختی موجه است.

بدین ترتیب، اگر خدا خداست و از همه حقایق عالم باخبر است، اگر کسی به سخنان خدا مراجعه کند و بر اساس آن به درستیِ یک باور یا شایسته بودن یک اقدام اذعان کند، قطعا این مراجعه او به لحاظ معرفت‌شناختی موجه است.


5) «أَ رَأَیْتُمْ «أَرُونی‏ ما ذا خَلَقُوا مِنَ الْأَرْضِ أَمْ لَهُمْ شِرْکٌ فِی السَّماواتِ أَمْ آتَیْناهُمْ کِتاباً فَهُمْ عَلی‏ بَیِّنَةٍ مِنْهُ»

برای هر مطلبی دو گونه دلیل می توان آورد: بر اساس عقل و تجربه و استنباط از متن آفرینش؛ یا بر اساس وحی و استنباط از کتاب آسمانی. در حقیقت، عقل و نقل، در کنار هم هستند، نه در مقابل هم؛ و هم دلیل عقلی و هم دلیل نقلی، دلیل مورد قبول دین می باشد.

نکته معرفت شناسی (درباره «علم دینی»)

از برداشت های نادرست درباره «علم دینی» آن است که علمی است که صرفا متکی بر منابع نقلی باشد؛ در حالی که اگر ضابطه علم دینی بودن، هر علمی باشد که مورد قبول دین است و از منابع مورد قبول دین استفاده کند، هم مسائل تجربی و عقلی، و هم مطالب کتب آسمانی، مورد قبول دین است؛ و علمی که از آنها به دست آید علم دینی خواهد بود. (جوادی آملی، منزلت عقل در هندسه معرفت دینی، ص50-62)


6) «أَرُونِی ما ذا خَلَقُوا»

تحدّى و مبارزه‏طلبى، تنها در کتاب تشریع نیست که مى‏فرماید: «فَأْتُوا بِسُورَةٍ» (بقره/23) بلکه در مورد آفرینش و کتاب تکوین نیز هست.


7) «بَلْ إِنْ یَعِدُ الظَّالِمُونَ بَعْضُهُمْ بَعْضاً إِلاَّ غُرُوراً»

وعده‏ى ظالمان، فریب و شعارهاى آنان فریبنده است. (تفسیر نور، ج‏9، ص509)

به تعبیر دیگر، کسی که اهل ظلم باشد، با نظام عالم هماهنگ نیست؛ پس هیچ دلیل و بیّنه‌ای برای اقداماتش ندارد؛ و اگر ظالمان همدیگر را توجیه می‌کنند و به هم وعده‌ای می‌دهند، وعده و توجیه‌شان جز فریب و دروغ نیست.


8) «قُلْ أَ رَأَیْتُمْ شُرَکاءَکُمُ ... بَلْ إِنْ یَعِدُ الظَّالِمُونَ بَعْضُهُمْ بَعْضاً إِلاَّ غُرُوراً»

شروع این آیه درباره مشرکان است؛ و پایان آیه از آنها با تعبیر «ظالمان»ی یاد می‌کند که همدیگر را فریب می‌دهند.

یعنی، کسی که شرک می‌ورزد، ظالم است (إِنَّ الشِّرْکَ لَظُلْمٌ عَظیم‏؛ لقمان/13)؛

و زندگی مبتنی بر فریب و دروغ در پیش گرفته است.

به عبارت دیگر،

شرک بر تبلیغات و وعده‏هاى فریبکارانه استوار است. (تفسیر نور، ج‏9، ص509)


9) «فَهُمْ عَلی‏ بَیِّنَةٍ مِنْهُ بَلْ إِنْ یَعِدُ ... إِلاَّ غُرُوراً»

هر جا منطق و بیّنه نباشد، فریب است.


10) «إِنْ یَعِدُ الظَّالِمُونَ بَعْضُهُمْ بَعْضاً إِلاَّ غُرُوراً»

فریب از هر کس مى‏تواند باشد. گاهى افراد ضعیف و عادى با تملق و چاپلوسى افراد بالاتر را به انحراف مى‏کشانند و گاهى افراد قوى با تهدید و تطمیع و وعده‏ها و شعارهاى دروغین مردم را به اطاعت بى چون و چراى خود وادار مى‏کنند. (تفسیر نور، ج‏9، ص509)

اینها را در کانال نیاوردم

11) «أَرُونی‏ ما ذا خَلَقُوا مِنَ الْأَرْضِ أَمْ لَهُمْ شِرْکٌ فِی السَّماواتِ»

چرا در مورد زمین تعبیر «آیا از زمین چیزی آفریدند» به کار برد و در مورد آسمانها تعبیر «آیا در آسمانها مشارکتی دارند» و هر دو را یکسان نفرمود؟

الف. با جایگزین کردن این دو تعبیر می‌خواهد بفهماند که آفرینش لازمه شریک خدا بودن است. (المیزان، ج‏17، ص54)

ب. شاید بدین جهت که زمین در دسترس‌تر است برای کافران تا آسمانها. آنگاه در مورد زمین، که در دسترس‌تان است یک نمونه آفرینش از این معبودها بیاورید؛ اما در مورد آسمانها یک مورد که نشاندهنده مشارکت، و نه لزوما آفرینش، باشد بیاورید هم کافی است.

ج. ..


12) «أَمْ لَهُمْ شِرْکٌ فِی السَّماواتِ أَمْ آتَیْناهُمْ کِتاباً فَهُمْ عَلی‏ بَیِّنَةٍ مِنْهُ»

چرا در مورد بینه نداشتن آنها، فرمود «آیا ما به آنها کتابی دادیم» و با همان سبک جمله قبل ادامه نداد و نفرمود «أم لهم کتاب: آیا کتابی دارند؟»

الف. این تعبیر تاکیدش شدیدتر است؛ یعنی نه‌تنها آنان کتابی ندارند، بلکه اصلا ما کتابی در این زمینه نازل نکرده‌ایم که دست اینان باشد یا دست دیگران. (المیزان، ج‏17، ص54)

ب. ...[8]



[1] . درباره «أَ رَأَیْتُمْ» برخی بر این باورند که این تعبیر در ابتدای کلام به معنای «اخبرونی: به من خبر دهید» است؛ و نیز زمخشری گفته که «أَرُونی‏» به منزله بدل برای آن است و ابوحیان در هر دو مطلب بحث دارد:

«قُلْ أَ رَأَیْتُمْ شُرَکاءَکُمُ، قال الحوفی: ألف الاستفهام ذلک للتقریر، و فی التحریر: أرأیتم: المراد منه أخبرونی، لأن الاستفهام یستدعی ذلک. یقول القائل: أ رأیت ماذا فعل زید؟ فیقول السامع: باع و اشترى، و لو لا تضمنه معنى أخبرونی لکان الجواب نعم أو لا. و قال ابن عطیة: أرأیتم ینزل عند سیبویه منزلة أخبرونی. و قال الزمخشری: أرونی بدل من أرأیتم لأن معنى أرأیتم أخبرونی، کأنه قال: أخبرونی عن هؤلاء الشرکاء و عن ما استحقوا به الإلهیة و الشرکة، أرونی أی جزء من أجزاء الأرض استبدوا بخلقه دون اللّه، أم لهم مع اللّه‏ شرکة فی خلق السموات‏ ...

أما قوله: أَرُونِی بدل من أَ رَأَیْتُمْ فلا یصح، لأنه إذا أبدل مما دخل علیه الاستفهام فلا بد من دخول الأداة على البدل، و أیضا فإبدال الجملة من الجملة لم یعهد فی لسانهم، ثم البدل على نیة تکرار العامل، و لا یتأتى ذلک هنا، لأنه لا عامل فی أرأیتم فیتخیل دخوله على أرونی. و قد تکلمنا فی الأنعام على أرأیتم کلاما شافیا. و الذی أذهب إلیه أن أرأیتم بمعنى أخبرنی، و هی تطلب مفعولین: أحدهما منصوب، و الآخر مشتمل على استفهام. تقول العرب: أ رأیت زیدا ما صنع؟ فالأول هنا هو شُرَکاءَکُمُ، و الثانی ما ذا خَلَقُوا، و أرونی جملة اعتراضیة فیها تأکید للکلام و تسدید. و یحتمل أن یکون ذلک أیضا من باب الإعمال، لأنه توارد على ماذا خلقوا، أرأیتم و أرونی، لأن أرونی قد تعلق على مفعولها فی قولهم: أما ترى، أی ترى هاهنا، و یکون قد أعمل الثانی على المختار عند البصریین. و قیل: یحتمل أن یکون أرأیتم استفهاما حقیقیا، و أرونی أمر تعجیز للتبیین، أی أعملتم هذه التی تدعونها کما هی و على ما هی علیه من العجز، أو تتوهمون فیها قدرة؟ فإن کنتم تعلمونها عاجزة، فکیف تعبدونها؟ أو توهمتم لها قدرة، فأرونی قدرتها فی أی شی‏ء هی، أ هی فی الأرض؟ کما قال بعضهم: إن اللّه إله فی السماء، و هؤلاء آلهة فی الأرض. قالوا: و فیها من الکواکب و الأصنام صورها، أم فی السموات؟ کما قال بعضهم: إن السماء خلقت باستعانة الملائکة، فالملائکة شرکاء فی خلقها، و هذه الأصنام صورها، أم قدرتها فی الشفاعة لکم؟ کما قال بعضهم: إن الملائکة ما خلقوا شیئا، و لکنهم مقربون عند اللّه، فنعبدهم لتشفع لنا، فهل معهم من اللّه کتاب فیه إذنه لهم بالشفاعة؟ انتهى.» (البحر المحیط، ج‏9، ص37)

[2] . توجه شود که ابن‌فارس برای این ماده دو اصل در نظر می‌گیرد: الشین و الراء و الکاف أصلانِ، أحدهما یدلُّ على مقارنَة و خِلَافِ انفراد، و الآخر یدلُّ على امتدادٍ و استقامة؛ و برای اصل دوم این مثالها را می‌آورد «و أمّا الأصل الآخر فالشرَک: لَقَم الطّریق، و هو شِرَاکُه أیضاً. و شِرَاک النَّعْل مشبَّه بهذا. و منه شَرَکُ الصّائدِ، سمِّى بذلک لامتداده.» اما مرحوم مصطفوی، بر اساس تعریفی که در ادامه متن آمده، این دومی را هم به همان اولی برمی‌گرداند و می‌گوید «و بهذه المناسبة تطلق على السهم و النصیب، و على الشَّرَکِ باعتبار تأثیره فی الصید و مشارکته الصائد فی هذا العمل، و على شراک النعل فانّ تأثیره فی التنعّل کالنعل و له سهم فی هذا اللبس. و على شِرَاکِ الطریق فانّ استقامة الطریق فیها تأثیر فی السیر و الهدایة الى المقصود.»

از آنجا که ظاهرا مصداقی از این معنای دوم در قرآن کریم نیامده است، وارد این نزاع که آیا واقعا دو معناست یا یک معنا نشدیم.

[3] . أنّ الأصل الواحد فی هذه المادّة: هو تقارن فردین أو أفراد فی عمل أو أمر بحیث یکون لکلّ واحد منهم نصیب فیه أو تأثیر.

[4] . و قرأ ابن کثیر و أبو عمرو و حمزة و حفص و خلف «عَلی‏ بَیِّنَةٍ» بالتوحید و الباقون «بینات» بالجمع ... و الوجه فی قراءة «بَیِّنَةٍ» علی الإفراد أنه یجعل ما فی الکتاب أو ما یأتی به النبی ص بینة کما قال أَ رَأَیْتُمْ إِنْ کُنْتُ عَلی‏ بَیِّنَةٍ مِنْ رَبِّی و قَدْ جاءَتْکُمْ بَیِّنَةٌ مِنْ رَبِّکُمْ و من قرأ بالجمع فإن لکل نبی بینة فإذا جمعوا جمعت البینة بجمعهم علی أن فی الکتاب ضروبا من البینة فجمع لذلک

[5] . و قرأ ابن وثاب، و الأعمش، و حمزة، و أبو عمرو، و ابن کثیر، و حفص، و أبان عن عاصم: عَلى‏ بَیِّنَةٍ، بالإفراد؛ و باقی السبعة: بالجمع.

[6] . وَ وَالِدَیْکَ فَأَطِعْهُمَا وَ بَرَّهُمَا حَیَّیْنِ کَانَا أَوْ مَیِّتَیْنِ وَ إِنْ أَمَرَاکَ أَنْ تَخْرُجَ مِنْ أَهْلِکَ وَ مَالِکَ فَافْعَلْ فَإِنَّ ذَلِکَ مِنَ الْإِیمَانِ.

[7] . و فی الآیة تلقین النبی ص الحجة على نفی ربوبیة آلهتهم الذین کانوا یعبدونهم و تقریر الحجة أنهم لو کانوا أربابا آلهة من دون الله لکان لهم شی‏ء من تدبیر العالم فکانوا خالقین لما یدبرونه لأن الخلق و التدبیر لا ینفک أحدهما عن الآخر و لو کانوا خالقین لدل علیه دلیل و الدلیل إما من العالم أو من قبل الله سبحانه أما العالم فلا شی‏ء منه یدل على کونه مخلوقا لهم و لو بنحو الشرکة و هو قوله: «أَرُونِی ما ذا خَلَقُوا مِنَ الْأَرْضِ أَمْ لَهُمْ شِرْکٌ فِی السَّماواتِ». و أما من قبله تعالى فلو کان لکان کتابا سماویا نازلا من عنده سبحانه یعترف بربوبیتهم و یجوز للناس أن یعبدوهم و یتخذوهم آلهة، و لم ینزل کتاب على هذه الصفة و هم معترفون بذلک و هو قوله: «أَمْ آتَیْناهُمْ کِتاباً فَهُمْ عَلى‏ بَیِّنَةٍ مِنْهُ»

[8] . شاید بدین جهت که هر کتابی و هر نوشته‌ای دلیل محسوب نمی‌شود؛ نوشته‌ای به صِرف نوشته بودنش دلیل است که از جانب خدا باشد.