سفارش تبلیغ
صبا ویژن

664) سوره کهف (18) آیه83 وَ یَسْئَلُونَکَ عَنْ ذِی الْقَرْنَیْ

بسم الله الرحمن الرحیم

664) سوره کهف (18) آیه83  

وَ یَسْئَلُونَکَ عَنْ ذِی الْقَرْنَیْنِ قُلْ سَأَتْلُوا عَلَیْکُمْ مِنْهُ ذِکْراً

ترجمه

و از تو درباره ذوالقرنین می‌پرسند؛ بگو بزودی بر شما از او مطلبی خواهم خواند.

نکات ادبی

«ذِی الْقَرْنَیْنِ»

شأن نزول

قبلا اشاره شد که قریش سه نفر را به نجران فرستادند تا از یهودیان و مسیحیان آنجا سوالاتی را یاد بگیرند که وقتی از رسول الله ص پرسیدند ایشان در پاسخش ناتوان شود؛ که یکی از آن سوالات، درباره اصحاب کهف بود؛ دیگری درباره موسی ع و خضر؛ و وقتی حضرت حکایت موسی و خضر را برایشان گفت، گفتند به ما خبر بده از حکایت آن کسی که شرق و غرب عالم را گردید؛ و این آیات نازل شد.

تفسیر القمی، ج‏2، ص40[1]

حدیث

1) روایت شده است که ابن‌الکواء خدمت امیرالمومنین ع آمد و گفت: به من خبر بده از ذوالقرنین که آیا پیامبر بود یا فرشته [= سلطان؟]؛ و خبر بده از دو «قَرنِ» [= شاخ؛ برآمدگی روی سر] او، که آیا از طلا بود یا از نقره؟

حضرت فرمود: او نه پیامبر بود و نه فرشته [= سلطان؟] ؛ و دو «قَرنِ» او نه از طلا بود و نه از نقره؛ بلکه او بنده‌ای بود که خدا را دوست داشت پس خدا هم او را دوست داشت؛ و او دغدغه خدا را داشت و خدا هم به او توجه داشت؛ و همانا ذوالقرنین [= صاحب دو قرن] نامیده شد چرا که قومش را [به عبودیت خداوند] دعوت کرد؛ پس آنان بر یک سمت سرش ضربه زدند؛ و از آنان غایب شد؛ سپس به آنان بازگشت و دوباره آنان را دعوت کرد؛ پس بر سمت دیگر سرش با شمشیر ضربه‌ای زدند؛ و در میان شما هم کسی مثل او هست!

کمال الدین و تمام النعمة، ج‏2، ص393؛ تفسیر العیاشی، ج‏2، ص339؛ مجمع البیان، ج‏6، ص756[2]

حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ یَحْیَى الْعَطَّارُ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا أَبِی عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ الْحَسَنِ بْنِ أَبَانٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أُورَمَةَ قَالَ حَدَّثَنِی الْقَاسِمُ بْنُ عُرْوَةَ عَنْ یَزِیدَ الْأَرْجَنِیِّ عَنْ سَعْدِ بْنِ طَرِیفٍ عَنِ الْأَصْبَغِ بْنِ نُبَاتَةَ قَالَ: قَامَ ابْنُ الْکَوَّاءِ إِلَى أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ ع وَ هُوَ عَلَى الْمِنْبَرِ فَقَالَ لَهُ یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ أَخْبِرْنِی عَنْ ذِی الْقَرْنَیْنِ أَ نَبِیٌّ کَانَ أَوْ مَلکٌ وَ أَخْبِرْنِی عَنْ قَرْنَیْهِ أَ ذَهَبٌ کَانَ أَوْ فِضَّةٌ فَقَالَ لَهُ ع لَمْ‏ یَکُنْ نَبِیّاً وَ لَا مَلکاً وَ لَا کَانَ قَرْنَاهُ مِنْ ذَهَبٍ وَ لَا فِضَّةٍ وَ لَکِنَّهُ کَانَ عَبْداً أَحَبَّ اللَّهَ فَأَحَبَّهُ اللَّهُ وَ نَصَحَ لِلَّهِ فَنَصَحَهُ اللَّهُ وَ إِنَّمَا سُمِّیَ ذَا الْقَرْنَیْنِ لِأَنَّهُ دَعَا قَوْمَهُ فَضَرَبُوهُ عَلَى قَرْنِهِ فَغَابَ عَنْهُمْ حِیناً ثُمَّ عَادَ إِلَیْهِمْ فَضَرَبَ عَلَى قَرْنِهِ الْآخَرِ وَ فِیکُمْ مِثْلُهُ‏.[3]

ابن‌شهر آشوب این حدیث را در مناقب آل أبی طالب ع، ج‏3، ص87 با سندی دیگر نقل کرده و در پایانش توضیح داده است منظور حضرت از این جمله اخیر خودش است، زیرا دو ضربه بر سر ایشان وارد شد، یکی در جنگ خندق، و دیگری ضربه ابن‌ملجم.[4]

و نیز روایتی از پیامبر ص آورده است که خطاب به امیرالمومنین ع فرمود:

همانا برای تو خانه‌ای در بهشت است و همانا تو صاحب دو «قرن» آن هستی!

و از امام رضا ع در توضیح آن روایت شده که منظور سرِ امت است، چرا که آن دو «قرن»ِ ذوالقرنین، در سرش بود!

أَبُو عُبَیْدٍ فِی غَرِیبِ الْحَدِیثِ أَنَّ النَّبِیَّ قَالَ لِأَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ إِنَّ لَکَ بَیْتاً فِی الْجَنَّةِ وَ إِنَّکَ لَذُو قَرْنَیْهَا.

الرِّضَا فِی مَجَازَاتِ الْآثَارِ النَّبَوِیَّةِ عَنَى رَأْسَ الْأُمَّةِ إِنَّ ذَا الْقَرْنَیْنِ إِنَّمَا یَکُونَانِ فِیهِ.

 

2) از رسول الله ص روایت شده است: همانا ذوالقرنین بنده صالحی بود که خداوند عز و جل او را حجتی بر بندگانش قرار داد، پس قوم خود را به خداوند دعوت، و آنان را به تقوا امر کرد، اما بر سرش ضربه‌ای زدند و مدتی از آنان غایب شد تا حدی که گفتند مُرد، هلاک شد، در فلان وادی گُم شد؛ سپس ظهور کرد و نزد قومش برگشت، پس این بار بر قسمت دیگر سرش ضربه‌ای زدند؛ و در میان شما کسی هست که بر سنت اوست؛

و همانا خداوند متعال برای ذوالقرنین در زمین مُکنت بخشید و برایش از هر چیزی سببی قرار داد و به مشرق و مغرب رساند؛ و همانا خداوند تبارک و تعالی سنت او را در آن «قائمِ» از فرزندانم، جاری خواهد ساخت؛ پس او را به شرق و غرب زمین می‌رساند تا جایی که هیچ فراز و فرودی در کوه و صحرا که ذوالقرنین در آن قدم نهاده بود نمانَد، مگر اینکه او هم در آن قدم نهد؛ و خداوند عز و جل گنج‌های زمین و معادن آن را برای او آشکار سازد و او را با رُعب [= هراسی که از او در دل دشمن می‌افتد] یاری رساند؛ پس زمین را از عدل و قسط پر کند همان طور که از جور و ستم پر شده بود.

کمال الدین و تمام النعمة، ج‏2، ص394

حَدَّثَنَا أَبُو طَالِبٍ الْمُظَفَّرُ بْنُ جَعْفَرِ بْنِ الْمُظَفَّرِ الْعَلَوِیُّ السَّمَرْقَنْدِیُّ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ مَسْعُودٍ عَنْ أَبِیهِ قَالَ حَدَّثَنِی مُحَمَّدُ بْنُ نُصَیْرٍ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ عِیسَى عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِیسَى عَنْ عَمْرِو بْنِ شِمْرٍ عَنْ جَابِرِ بْنِ یَزِیدَ الْجُعْفِیِّ عَنْ جَابِرِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ الْأَنْصَارِیِّ قَالَ سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ ص یَقُولُ:

إِنَّ ذَا الْقَرْنَیْنِ کَانَ عَبْداً صَالِحاً جَعَلَهُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ حُجَّةً عَلَى عِبَادِهِ فَدَعَا قَوْمَهُ إِلَى اللَّهِ وَ أَمَرَهُمْ بِتَقْوَاهُ فَضَرَبُوهُ عَلَى قَرْنِهِ فَغَابَ عَنْهُمْ زَمَاناً حَتَّى قِیلَ مَاتَ أَوْ هَلَکَ بِأَیِّ وَادٍ سَلَکَ ثُمَّ ظَهَرَ وَ رَجَعَ إِلَى قَوْمِهِ فَضَرَبُوهُ عَلَى قَرْنِهِ الْآخَرِ وَ فِیکُمْ مَنْ هُوَ عَلَى سُنَّتِهِ وَ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ مَکَّنَ لِذِی الْقَرْنَیْنِ فِی الْأَرْضِ وَ جَعَلَ لَهُ مِنْ کُلِّ شَیْ‏ءٍ سَبَباً وَ بَلغَ الْمَغْرِبَ وَ الْمَشْرِقَ وَ إِنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى سَیَجْرِى سُنَّتَهُ فِی الْقَائِمِ مِنْ وُلْدِی فَیُبَلِّغُهُ شَرْقَ الْأَرْضِ وَ غَرْبَهَا حَتَّى لَا یَبْقَى منهلا [مَنْهَلٌ‏] وَ لَا موضعا [مَوْضِعٌ‏] مِنْ سَهْلٍ وَ لَا جَبَلٍ وَطِئَهُ ذُو الْقَرْنَیْنِ إِلَّا وَطِئَهُ وَ یُظْهِرُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ لَهُ کُنُوزَ الْأَرْضِ وَ مَعَادِنَهَا وَ یَنْصُرُهُ بِالرُّعْبِ فَیَمْلَأُ الْأَرْضَ بِهِ عَدْلًا وَ قِسْطاً کَمَا مُلِئَتْ جَوْراً وَ ظُلْماً.[5]

 

3) از یکی از ائمه [ظاهرا از امام صادق ع] روایت شده است:

همانا ذی القرنین بنده صالحی بود که اسباب برای او مهیا گردیده بود و برایش در سرزمین‌ها مکنت داده شد؛ برای او چشمه حیات را توصیف کرده بودند و گفته بودند که هرکس از آن بنوشد نمی‌میرد تا اینکه آن صدا [صدای نفخ صور] را بشنود؛ پس او در طلب آن بیرون آمد تا به منطقه آن رسید و در آن منطقه سیصد و شصت چشمه بود و خضر هم در پیشقراول لشکرش بود و از نزدیک‌ترین اصحاب وی؛ پس او را خواند و به او و به هر گروهی از یارانش ماهی نمک‌سودشده‌ای داد و گفت:  هریک از شما ماهی اش را در یک چشمه بشوید و هیچیک همراه با او در آن چشمه نشوید؛ پس هر کس سراغ چشمه‌ای رفت و ماهی‌اش را در آن شست و خضر هم به سراغ یکی از چشمه‌ها رفت ، تا ماهی را با آب خیس کرد و نسیمی از آب به ماهی خورد، ماهی زنده شد و در آب راه گرفت و خضر چون چنین دید پیراهن از تن به در آورد و خود را به آب زد و در آب غوطه ور شد و از آن نوشید و سعی می‌کرد که ماهی را بگیرد اما به ماهی نرسید؛ چون چنین دید برگشت و بقیه هم برگشتند در حالی که ذوالقرنین دستور داده بود که ماهی‌ها را نگهدارند و از دست ندهند. گفت نگاه کنید، یک ماهی کم است. گفتند مال خضر است. او را خواند و گفت: چرا ماهی‌ات را نیاوردی؟! خضر واقعه را تعریف کرد. او گفت: وقتی در آب افتاد تو چکار کردی؟ گفت در آب غوطه‌ور شدم تا بگیرمش اما موفق نشدم. گفت: آیا از آن آب نوشیدی؟ گفت: آری. پس ذوالقرنین در جستجوی آن چشمه برآمد اما دیگر آن را نیافت و به خضر گفت: آن از آنِ تو بود.

تفسیر العیاشی، ج‏2، ص341

عَنِ ابْنِ هِشَامٍ عَنْ أَبِیهِ عَمَّنْ حَدَّثَهُ عَنْ بَعْضِ آلِ مُحَمَّدٍ ع‏  قَالَ:

إِنَّ ذَا الْقَرْنَیْنِ کَانَ عَبْداً صَالِحاً طُوِیَتْ لَهُ الْأَسْبَابُ وَ مُکِّنَ لَهُ فِی الْبِلَادِ، وَ کَانَ قَدْ وُصِفَ لَهُ عَیْنُ الْحَیَاةِ وَ قِیلَ لَهُ مَنْ یَشْرَبْ مِنْهَا شَرْبَةً لَمْ یَمُتْ حَتَّى یَسْمَعَ الصَّوْتَ وَ إِنَّهُ خَرَجَ فِی طَلَبِهَا حَتَّى أَتَى مَوْضِعَهَا وَ کَانَ فِی ذَلِکَ الْمَوْضِعِ ثَلَاثُمِائَةٍ وَ سِتِّینَ‏  عَیْناً وَ کَانَ الْخَضِرُ عَلَى مُقَدِّمَتِهِ وَ کَانَ مِنْ أَشَدِّ أَصْحَابِهِ‏  عِنْدَهُ فَدَعَاهُ فَأَعْطَاهُ وَ أَعْطَى قَوْماً مِنْ أَصْحَابِهِ کُلَّ رَجُلٍ مِنْهُمْ حُوتاً مُمَلَّحاً فَقَالَ انْطَلِقُوا إِلَى هَذِهِ الْمَوَاضِعِ فَلْیَغْسِلْ کُلُّ رَجُلٍ مِنْکُمْ حُوتَهُ‏ عِنْدَ عَیْنٍ‏ وَ لَا یَغْسِلْ مَعَهُ أَحَدٌ فَانْطَلَقُوا یَلْزَمُ کُلُّ رَجُلٍ مِنْهُمْ عَیْناً فَغَسَلَ فِیهَا حُوتَهُ وَ إِنَّ الْخَضِرَ انْتَهَى إِلَى عَیْنٍ مِنْ تِلْکَ الْعُیُونِ فَلَمَّا غَمَسَ الْحُوتَ وَ وَجَدَ الْحُوتُ رِیحَ الْمَاءِ حَیِیَ فَانْسَابَ فِی الْمَاءِ فَلَمَّا رَأَى ذَلِکَ الْخَضِرُ رَمَى بِثِیَابِهِ وَ سَقَطَ وَ جَعَلَ یَرْتَمِسُ فِی الْمَاءِ وَ یَشْرَبُ وَ یَجْتَهِدُ أَنْ یُصِیبَهُ و لا یصیبه فَلَمَّا رَأَى ذَلِکَ رَجَعَ فَرَجَعَ أَصْحَابُهُ وَ أَمَرَه ذُو الْقَرْنَیْنِ بِقَبْضِ السَّمَکِ فَقَالَ انْظُرُوا فَقَدْ تَخَلَّفَتْ سَمَکَةٌ فَقَالُوا الْخَضِرُ صَاحِبُهَا قَالَ فَدَعَاهُ فَقَالَ مَا خُلِّفَ‏ سَمَکُکَ قَالَ فَأَخْبَرَهُ الخبر [الْخَضِرُ] فَقَالَ لَهُ فَصَنَعْتَ مَا ذَا قَالَ سَقَطْتُ عَلَیْهَا فَجَعَلْتُ أَغُوصُ فَأَطْلُبُهَا فَلَمْ أَجِدْهَا فَقَالَ فَشَرِبْتَ مِنَ الْمَاءِ  قَالَ نَعَمْ قَالَ فَطَلَبَ ذُو الْقَرْنَیْنِ الْعَیْنَ فَلَمْ یَجِدْهَا فَقَالَ لِلْخَضِرِ أَنْتَ صَاحِبُهَا.

تدبر

1) «وَ یَسْئَلُونَکَ عَنْ ذِی الْقَرْنَیْنِ قُلْ سَأَتْلُوا عَلَیْکُمْ مِنْهُ ذِکْراً»

و از تو درباره ذوالقرنین می‌پرسند؛ بگو بزودی بر شما از او مطلبی خواهم خواند.

در ادامه آیات، درباره اینکه او شرق و غرب عالم را درنوردید و برخی از کارهایی که کرد توضیح داده شده، اما اینکه او کیست، و چرا «ذوالقرنین» نامیده شده، توضیح صریحی نیامده و این مساله معرکه آراء مفسران شده است. در احادیث نیز مساله چندان واضح نیست:

الف. برخی از احادیث او را پیامبری دانسته‌اند که کل عالم را فتح کرد (الخصال، ج‏1، ص248؛ تفسیر العیاشی، ج‏2، ص340)[6] و در میان صحابه و تابعین، نظر مجاهد و عبدالله بن عمر همین بوده است (مجمع البیان، ج‏6، ص756) و در برخی از همان احادیث آمده که از فرزندان (یا نوادگان) نوح ع بوده است.

ب. در برخی احادیث او بنده‌ای صالح معرفی شده، (حدیث2 و 3) که پیامبر نبود (حدیث1)

ج. از معاذ بن جبل نقل شده که همان اسکندر است (مجمع البیان، ج‏6، ص756) و این دیدگاهی است که بسیاری از اهل سنت آن را ترجیح داده‌اند، از این جهت که او را تنها کسی می‌دانند که شرق و غرب عالم را فتح کرده است (مثلا: أنوار التنزیل (بیضاوی)، ج‏3، ص291؛ البحر المحیط، ج‏7، ص219-220) اما با توجه به اینکه اسکندر فردی مشرک و خونریز بوده و در عموم روایات شیعه و سنی بر موحد و صالح بودن وی تاکید شده، این بسیار بعید به نظر می‌رسد (المیزان، ج13، ص383-384)

د. برخی با همین استدلال فوق، احتمال اینکه کوروش باشد را جدی‌تر دانسته‌اند، چرا که وی هم جهانگشایی کرد اما موحد بود. (المیزان، ج13، ص386-385)

ه. برخی او را یکی از پادشاهان یمن دانسته اند (ابوریحان بیرونی، الآثار الباقیة عن القرون الخالیة، به نقل البحر المحیط، ج‏7، ص219)

و ...

همچنین درباره وجه تسمیه‌اش به ذوالقرنین (صاحب دو قرن) (قرن به شاخ می گویند و نیز به برآمدگی روی سر و هر گونه چیزی که حالت برآمدگی داشته باشد) دیدگاههای متعددی بیان شده است از جمله اینکه

الف. در دو جای سرش ضربه شمشیر وارد شده بود که آثارش هویدا بود (حدیث1تا3)

ب. موهایش را به صورت دو گیسو در دو طرف سرش می‌انداخت (حسن بصری، به نقل مجمع البیان، ج‏6، ص756)

ج. چون شرق و غرب عالم (دو سرِ عالم) را فتح کرد، (زهری و زجاج، به نقل مجمع البیان، ج‏6، ص756)

د. در دو قرن زندگی کرد، یا اینکه شاهد گذران عمر دو نسل از مردم در طول حیات خود بود (به نقل مجمع البیان، ج‏6، ص756)

ه. آدم کریم و بزرگمنشی بود و این بزرگی را از دو سوی پدر و مادر به ارث برده بود (به نقل مجمع البیان، ج‏6، ص756)

و. ...

 

2) «وَ یَسْئَلُونَکَ عَنْ ذِی الْقَرْنَیْنِ قُلْ سَأَتْلُوا عَلَیْکُمْ مِنْهُ ذِکْراً»

از توی پیامبر از ذوالقرنین سوال می‌شود؛ خدا می‌فرماید بگو بزودی از او مطلبی بر شما تلاوت خواهم کرد؛

عموم مفسران، هم کلمه «ذکر» و هم عبارت «تلاوت می کنم» را قرینه گرفته‌اند که مقصود این است که آیات قرآن در این باره نازل می‌شود و پاسخ این سوال را خداوند با قرآن می دهد؛ با این حال،

اما همگان از جانب خود و با گمانه‌زنی‌های تاریخی شروع به اظهار نظر کرده‌اند.

در بند قبل برخی از اظهارنظرها اشاره شد و دهها مورد دیگر هم هست که از بیانشان خودداری شد (برای مروری بر این اظهار نظرها، به المیزان، ج13، ص369-374 مراجعه کنید)

آیا مطلبی که قرار است بر ما تلاوت شود در هیاهوی این اظهارنظرها گم نشده است؟

آیا غیر از اهل بیت که از علم پیامبر سیراب شده‌اند، اینها که چنین اظهارنظرهایی کرده‌اند، مخاطب این سوال بوده‌اند و بر آنها چیزی تلاوت شده است؟

 


[1]. قَالَ عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ: فَلَمَّا أَخْبَرَ رَسُولُ اللَّهِ ص بِخَبَرِ مُوسَى وَ فَتَاهُ وَ الْخَضِرِ قَالُوا فَأَخْبِرْنَا عَنْ طَائِفٍ طَافَ الْمَشْرِقَ وَ الْمَغْرِبَ مَنْ هُوَ وَ مَا قِصَّتُهُ فَأَنْزَلَ اللَّهُ وَ یَسْئَلُونَکَ عَنْ ذِی الْقَرْنَیْنِ قُلْ سَأَتْلُوا عَلَیْکُمْ مِنْهُ ذِکْراً إِنَّا مَکَّنَّا لَهُ فِی الْأَرْضِ وَ آتَیْناهُ مِنْ کُلِّ شَیْ‏ءٍ سَبَباً أَیْ دَلِیلًا فَأَتْبَعَ سَبَباً

البته در برخی از نقل‌ها آمده که یهودیان آمدند و از پیامبر درباره ذی‌القرنین سوال کردند؛ اما متن همان نقل‌ها نشان می‌دهد که ظاهرا آن سوال غیر از شأن نزول بوده است؛ و بعید نیست که در واقعه دیگری این سوال مطرح شده باشد؛ مثلا در قصص الأنبیاء ع (للراوندی)، ص293 آمده است:

وَ عَنِ ابْنِ بَابَوَیْهِ حَدَّثَنَا أَبُو مُحَمَّدٍ عَبْدُ اللَّهِ بْنِ حَامِدٍ  حَدَّثَنَا أَبُو بَکْرٍ مُحَمَّدِ بْنِ جَعْفَرٍ حَدَّثَنَا عَبْدُ اللَّهِ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ إِبْرَاهِیمَ الْعَبْدِیِّ حَدَّثَنَا عُمَرُ بْنِ حُصَیْنٍ الْبَاهِلِیِّ حَدَّثَنَا عُمَرُ بْنِ مُسْلِمٍ الْعَبْدِیِّ حَدَّثَنَا عَبْدُ الرَّحْمَنِ بْنِ زِیَادٍ عَنْ مُسْلِمِ بْنِ یَسَارٍ قَالَ قَالَ أَبُو عُقْبَةَ الْأَنْصَارِیِ‏ کُنْتُ فِی خِدْمَةِ رَسُولُ اللَّهِ ص فَجَاءَ نَفَرٍ مِنَ الْیَهُودِ فَقَالُوا لِی اسْتَأْذَنَ لَنَا عَلَى مُحَمَّدِ فَأَخْبَرْتُهُ فَدَخَلُوا عَلَیْهِ فَقَالُوا أَخْبَرَنَا عَمَّا جِئْنَا نَسْأَلُکَ عَنْهُ قَالَ جِئْتُمُونِی تَسْأَلُونِی‏ عَنْ‏ ذِی‏ الْقَرْنَیْنِ‏ قَالُوا نَعَمْ فَقَالَ کَانَ غُلَاماً مِنْ أَهْلِ الرُّومِ نَاصِحاً لِلَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فَأَحَبَّهُ اللَّهُ وَ مَلَکٍ الْأَرْضِ فَسَارَ حَتَّى أَتَى مَغْرِبِ الشَّمْسُ ثُمَّ سَارَ إِلَى مَطْلَعِهَا ثُمَّ سَارَ إِلَى جَبَلٍ‏  یَأْجُوجَ وَ مَأْجُوجَ فَبَنَى فِیهَا السَّدِّ قَالُوا نَشْهَدُ أَنْ هَذَا شَأْنِهِ وَ إِنَّهُ لَفِی التَّوْرَاة.

شبیه این روایت البته با مقدمه‌ای شیرین در قرب الإسناد، ص317-333 آمده است:

الْحَسَنُ بْنُ ظَرِیفٍ، عَنْ مَعْمَرٍ، عَنِ الرِّضَا، عَنْ أَبِیهِ مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ عَلَیْهِ السَّلَامُ. قَالَ: «کُنْتُ عِنْدَ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ عَلَیْهِ السَّلَامُ ذَاتَ یَوْمٍ وَ أَنَا طِفْلٌ خُمَاسِیٌّ إِذْ دَخَلَ عَلَیْهِ نَفَرٌ مِنَ الْیَهُودِ فَقَالُوا: أَنْتَ ابْنُ مُحَمَّدٍ نَبِیِّ هَذِهِ الْأُمَّةِ، وَ الْحُجَّةُ عَلَى أَهْلِ الْأَرْضِ؟ قَالَ لَهُمْ: نَعَمْ. قَالُوا: إِنَّا نَجِدُ فِی التَّوْرَاةِ أَنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى آتَى إِبْرَاهِیمَ عَلَیْهِ السَّلَامُ وَ وُلْدَهُ الْکِتَابَ وَ الْحُکْمَ وَ النُّبُوَّةَ، وَ جَعَلَ لَهُمُ الْمُلْکَ وَ الْإِمَامَةَ، وَ هَکَذَا وَجَدْنَا ذُرِّیَّةَ الْأَنْبِیَاءِ لَا تَتَعَدَّاهُمُ النُّبُوَّةُ وَ الْخِلَافَةُ وَ الْوَصِیَّةُ، فَمَا بَالُکُمْ قَدْ تَعَدَّاکُمْ ذَلِکَ وَ ثَبَتَ فِی غَیْرِکُمْ وَ نَلْقَاکُمْ مُسْتَضْعَفِینَ مَقْهُورِینَ لَا تُرْقَبُ فِیکُمْ ذِمَّةُ نَبِیِّکُمْ؟! فَدَمَعَتْ عَیْنَا أَبِی عَبْدِ اللَّهِ عَلَیْهِ السَّلَامَ، ثُمَّ قَالَ: نَعَمْ لَمْ تَزَلْ أُمَنَاءُ  اللَّهِ مُضْطَهَدَةً مَقْهُورَةً مَقْتُولَةً بِغَیْرِ حَقٍّ، وَ الظَّلَمَةُ غَالِبَةٌ، وَ قَلِیلٌ مِنْ عِبَادِ اللَّهِ الشَّکُورُ. قَالُوا: فَإِنَّ الْأَنْبِیَاءَ وَ أَوْلَادَهُمْ عَلِمُوا مِنْ غَیْرِ تَعْلِیمِ، وَ أُوتُوا الْعِلْمَ تَلْقِیناً، وَ کَذَلِکَ یَنْبَغِی لِأَئِمَّتِهِمْ وَ خُلَفَائِهِمْ وَ أَوْصِیَائِهِمْ، فَهَلْ أُوتِیتُمْ ذَلِکَ؟ فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ عَلَیْهِ السَّلَامُ: ادْنُ یَا مُوسَى. فَدَنَوْتُ فَمَسَحَ یَدَهُ عَلَى صَدْرِی ثُمَّ قَالَ: اللَّهُمَّ أَیِّدْهُ بِنَصْرِکَ، بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ. ثُمَّ قَالَ: سَلُوهُ عَمَّا بَدَا لَکُمْ. قَالُوا: وَ کَیْفَ نَسْأَلُ طِفْلًا لَا یَفْقَهُ؟ قُلْتُ: سَلُونِی تَفَقُّهاً وَ دَعُوا الْعَنَتَ...

قَالُوا: صَدَقْتَ، فَمَا أُعْطِیَ نَبِیُّکُمْ مِنَ الْآیَاتِ اللَّاتِی نَفَتِ الشَّکَّ عَنْ قُلُوبِ مَنْ أُرْسِلَ إِلَیْهِ. قُلْتُ: آیَاتٌ کَثِیرَةٌ، أَعُدُّهَا إِنْ شَاءَ اللَّهُ، فَاسْمَعُوا وَ عُوا وَ افْقَهُوا.... (وَ مِنْ ذَلِکَ): أَنَّ نَفَراً مِنَ الْیَهُودِ أَتَوْهُ، فَقَالُوا لِأَبِی الْحَسَنِ جَدِّی: اسْتَأْذِنْ لَنَا عَلَى ابْنِ عَمِّکَ نَسْأَلُهُ، فَدَخَلَ عَلِیٌّ عَلَیْهِ السَّلَامُ فَأَعْلَمَهُ، فَقَالَ النَّبِیُّ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ: وَ مَا یُرِیدُونَ مِنِّی؟ فَإِنِّی عَبْدٌ مِنْ عَبِیدِ اللَّهِ، لَا أَعْلَمُ إِلَّا مَا عَلَّمَنِی رَبِّی، ثُمَ‏ قَالَ: ائْذَنْ لَهُمْ. فَدَخَلُوا عَلَیْهِ فَقَالَ: أَ تَسْأَلُونِّی عَمَّا جِئْتُمْ لَهُ أَمْ أُنَبِّئُکُمْ؟ قَالُوا: نَبِّئْنَا، قَالَ: جِئْتُمْ تَسْأَلُونِّی‏ عَنْ‏ ذِی‏ الْقَرْنَیْنِ‏، قَالُوا: نَعَمْ، قَالَ: کَانَ غُلَاماً مِنْ أَهْلِ الرُّومِ ثُمَّ مَلَکَ، وَ أَتَى مَطْلِعَ الشَّمْسِ وَ مَغْرِبَهَا، ثُمَّ بَنَى السَّدَّ فِیهَا. قَالُوا: نَشْهَدُ أَنَّ هَذَا کَذَا.

[2]. مرحوم طبرسی از «أنه کان عبدا صالحا» به بعد را آورده است.

[3] . این روایات هم به همین مضمون می‌باشند:

قَالَ ابْنُ جُرَیْجٍ‏ : وَ أَخْبَرَنِی غَیْرُهُمَا : أَنَّهُ سَأَلَهُ عَنِ‏  الَّذِینَ بَدَّلُوا نِعْمَتَ اللَّهِ کُفْراً  قَالَ: «دَعْهُمْ لِغَیِّهِمْ هُمْ قُرَیْشٌ» قَالَ: الْقَرْنَیْنِ؟ قَالَ: «رَجُلٌ بَعَثَهُ اللَّهُ إِلَى قَوْمِهِ فَکَذَّبُوهُ وَ ضَرَبُوهُ عَلَى قَرْنِهِ فَمَاتَ ثُمَّ أَحْیَاهُ اللَّهُ فَبَعَثَهُ إِلَى قَوْمِهِ فَکَذَّبُوهُ وَ ضَرَبُوهُ عَلَى قَرْنِهِ فَمَاتَ ثُمَّ أَحْیَاهُ اللَّهُ فَهُوَ ذُو الْقَرْنَیْنِ‏ وَ ضَرْبَتَاهُ قَرْنَاهُ» وَ فِی غَیْرِ هَذَا الْحَدِیثِ «وَ فِیکُمْ مِثْلُهُ» (الغارات، ج‏1، ص182)

عن أبی بصیر عن أبی جعفر ع قال‏ إن ذا القرنین لم یکن نبیا و لکن کان عبدا صالحا أحب الله فأحبه، و ناصح الله فناصحه، أمر قومه بتقوى الله فضربوه على قرنه، فغاب عنهم زمانا ثم رجع إلیهم فضربوه على قرنه الآخر، و فیکم من هو على سنته، و أنه خیر بین السحاب الصعب و السحاب الذلول فاختار الذلول فرکب الذلول، فکان إذا انتهى إلى قوم کان رسول نفسه إلیهم لکی لا یکذب الرسل‏. (تفسیر العیاشی، ج‏2، ص340)

حَدَّثَنَا أَبِی رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا سَعْدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَى عَنْ عَلِیِّ بْنِ النُّعْمَانِ عَنْ هَارُونَ بْنِ خَارِجَةَ عَنْ أَبِی بَصِیرٍ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع قَالَ: إِنَّ ذَا الْقَرْنَیْنِ لَمْ یَکُنْ نَبِیّاً وَ لَکِنَّهُ کَانَ عَبْداً صَالِحاً أَحَبَّ اللَّهَ فَأَحَبَّهُ اللَّهُ وَ نَاصَحَ لِلَّهِ فَنَاصَحَهُ اللَّهُ أَمَرَ قَوْمَهُ بِتَقْوَى اللَّهِ فَضَرَبُوهُ عَلَى قَرْنِهِ فَغَابَ عَنْهُمْ زَمَاناً ثُمَّ رَجَعَ إِلَیْهِمْ فَضَرَبُوهُ عَلَى قَرْنِهِ الْآخَرِ وَ فِیکُمْ مَنْ هُوَ عَلَى سُنَّتِهِ. (کمال الدین و تمام النعمة، ج‏2، ص393)

عن أبی الطفیل قال: سمعت علیا ع یقول‏ إن ذا القرنین لم یکن نبیا و لا رسولا و لکن کان عبدا أحب الله فأحبه و ناصح الله فنصحه، دعا قومه فضربوه على أحد قرنیه فقتلوه، ثم بعثه الله فضربوه على قرنه الآخر فقتلوه‏. (تفسیر العیاشی، ج‏2، ص340)

عن ابن الورقاء قال‏ سألت أمیر المؤمنین ع عن ذی القرنین ما کان قرناه فقال: لعلک تحسب کان قرنیه ذهبا أو فضة، و کان نبیا بعثه إلى أناس فدعاهم إلى الله و إلى الخیر، فقام رجل منهم فضرب قرنه الأیسر فمات، ثم بعثه فأحیاه، و بعثه إلى أناس فقام رجل فضرب قرنه الأیمن فمات فسماه الله ذا القرنین‏. (تفسیر العیاشی، ج‏2، ص340)

[4]. سُوَیْدُ بْنُ غَفَلَةَ وَ أَبُو الطُّفَیْلِ قَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ إِنَّ ذَا الْقَرْنَیْنِ کَانَ مَلِکاً عَادِلًا فَأَحَبَّهُ اللَّهُ وَ نَاصَحَ لِلَّهِ فَنَصَحَهُ اللَّهُ أَمَرَ قَوْمَهُ بِتَقْوَى اللَّهِ فَضَرَبُوهُ عَلَى قَرْنِهِ بِالسَّیْفِ فَغَابَ عَنْهُمْ مَا شَاءَ اللَّهُ ثُمَّ رَجَعَ إِلَیْهِمْ فَدَعَاهُمْ إِلَى اللَّهِ فَضَرَبُوهُ عَلَى قَرْنِهِ الْآخَرِ بِالسَّیْفِ فَذَلِکَ قَرْنَاهُ وَ فِیکُمْ مِثْلُهُ (یَعْنِی نَفْسَهُ لِأَنَّهُ ضُرِبَ عَلَى رَأْسِهِ ضَرْبَتَیْنِ إِحْدَاهُمَا یَوْمَ الْخَنْدَقِ وَ الثَّانِی ضَرَبَهُ ابْنُ مُلْجَمٍ).

[5] . این روایت در تفسیر القمی، ج‏2، ص40 هم قابل توجه است:

حَدَّثَنَا جَعْفَرُ بْنُ أَحْمَدَ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مُوسَى عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیٍّ عَنِ [ابْنِ‏] أَبِی حَمْزَةَ عَنْ أَبِیهِ عَنْ أَبِی بَصِیرٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ سَأَلْتُهُ عَنْ قَوْلِ اللَّهِ: یَسْئَلُونَکَ عَنْ ذِی الْقَرْنَیْنِ قُلْ سَأَتْلُوا عَلَیْکُمْ مِنْهُ ذِکْراً قَالَ إِنَّ ذَا الْقَرْنَیْنِ بَعَثَهُ اللَّهُ إِلَى قَوْمِهِ فَضَرَبُوهُ عَلَى قَرْنِهِ الْأَیْمَنِ فَأَمَاتَهُ اللَّهُ خَمْسَمِائَةِ عَامٍ ثُمَّ بَعَثَهُ إِلَیْهِمْ بَعْدَ ذَلِکَ فَضَرَبُوهُ عَلَى قَرْنِهِ الْأَیْسَرِ فَأَمَاتَهُ اللَّهُ خَمْسَمِائَةِ عَامٍ ثُمَّ بَعَثَهُ إِلَیْهِمْ بَعْدَ ذَلِکَ فَمَلَّکَهُ مَشَارِقَ الْأَرْضِ وَ مَغَارِبَهَا مِنْ حَیْثُ تَطْلُعُ الشَّمْسُ إِلَى حَیْثُ تَغْرُبُ فَهُوَ قَوْلُهُ حَتَّى إِذا بَلَغَ مَغْرِبَ الشَّمْسِ وَجَدَها تَغْرُبُ فِی عَیْنٍ حَمِئَة

[6] . حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ الْوَلِیدِ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ الصَّفَّارُ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ عَمَّنْ ذَکَرَهُ [عن أبی حمزة الثمالی] عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع قَالَ: إِنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى لَمْ یَبْعَثِ الْأَنْبِیَاءَ مُلُوکاً فِی الْأَرْضِ إِلَّا أَرْبَعَةً بَعْدَ نُوحٍ ذُو الْقَرْنَیْنِ وَ اسْمُهُ عَیَّاشٌ وَ دَاوُدُ وَ سُلَیْمَانُ وَ یُوسُفُ ع فَأَمَّا عَیَّاشٌ فَمَلَکَ مَا بَیْنَ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ وَ أَمَّا دَاوُدُ فَمَلَکَ مَا بَیْنَ الشَّامَاتِ إِلَى بِلَادِ إِصْطَخْرَ وَ کَذَلِکَ کَانَ مُلْکُ سُلَیْمَانَ وَ أَمَّا یُوسُفُ فَمَلَکَ مِصْرَ وَ بَرَارِیَهَا وَ لَمْ یُجَاوِزْهَا إِلَى غَیْرِهَا.

در تفسیر العیاشی، ج‏2، ص350 همچنین آمده است: عن أبی حمزة الثمالی عن أبی جعفر ع قال‏ کان اسم ذو القرنین عیاش، و کان أول الملوک من الأنبیاء، و کان بعد نوح، و کان ذو القرنین قد ملک ما بین المشرق و المغرب‏.