سفارش تبلیغ
صبا ویژن

661) سوره کهف (18) آیه80 وَ أَمَّا الْغُلامُ فَکانَ أَبَواهُ مُؤ

سم الله الرحمن الرحیم

661) سوره کهف (18) آیه80

وَ أَمَّا الْغُلامُ فَکانَ أَبَواهُ مُؤْمِنَیْنِ فَخَشینا أَنْ یُرْهِقَهُما طُغْیاناً وَ کُفْراً

ترجمه

و اما آن پسرک، پدر و مادرش مومن بودند؛ و ترسیدیم که آن دو را با سرکشی و کفر دربرگیرد؛

نکات ادبی

 

«یُرْهِقَهُما»

درباره ماده «رهق» قبلا بیان شد که:

برخی گمان کرده‌اند که ماده «رهق» در اصل در دو معنا به کار می‌رود: یکی در معنای اینکه چیزی روی چیز دیگر را بپوشاند، و دوم در معنای عجله و تاخیر؛ و از باب نمونه، دو آیه «وَ لا یَرْهَقُ وُجُوهَهُمْ قَتَرٌ وَ لا ذِلَّةٌ» (یونس/26) «فَلا یَخافُ بَخْساً وَ لا رَهَقاً» (جن/13) را به ترتیب بر این دو معنا تطبیق داده‌اند.

اما اغلب معنای اصلی را همان معنای اول دانسته‌اند هرچند توضیحات مختلفی از این مطلب ارائه شده: برخی توضیح داده‌اند که مثلا تعبیر «أَرْهَقْتُ الصّلاة» که به معنای «نمازم را به تاخیر انداختم» از این باب است که وقت بعدی می‌آید و وقت این نماز را می‌پوشاند؛ برخی بر بار منفی این کلمه تاکید کرده‌اند یعنی معتقدند اصل این ماده در مورد «پوشاندن با امری ناخوشایند» به کار می‌رود (نه مطلق پوشاندن) و مفاهیمی مانند عجله و تاخیر و ... هم از مصادیق امور ناخوشایندی است که چیز دیگری را می‌پوشاند؛ و برخی هم توضیح داده‌اند که این ماده غالبا در جایی به کار می‌رود که چیزی به چیز دیگری برسد و او را بپوشاند (مجمع البیان، ج‏6، ص751).

جلسه 508 http://yekaye.ir/al-qalam-68-43/

«طُغْیاناً»

قبلا بیان شد که ماده «طغو» یا «طغی» در اصل دلالت دارد بر تجاوز از حد با سرکشی و عصیان؛ چنانکه در مورد آبی هم که در زمان نوح همه‌جا را فراگرفت تعبیر «طغی الماء» (حاقه/11) به کار رفته است. تفاوت طغیان با «تجاوز» در این است که تجاوز صرفا از حد گذر کردن است، اما طغیان از حد گذر کردنی است که با نوعی قهر و غلبه همراه باشد و تفاوتش با «عتو» (سرکشی) در این است که شدت بیشتری دارد و سرکشی‌ای است که با قهر و غلبه همراه و مستلزم ظلم است.

جلسه 139 http://yekaye.ir/az-zumar-039-17/


«أَنْ یُرْهِقَهُما طُغْیاناً وَ کُفْراً»

معنای اولیه و ظاهرتر این است که «طُغْیاناً وَ کُفْراً» را مفعول دوم برای «یرهق» ‌بگیریم (اعراب القران الکریم، ج2، ص229) و معنایش این می‌باشد که «آن دو را به طغیان و کفر بکشاند» یعنی به خاطر محبت و علاقه شدیدی که به او دارند به تبع او به کفر و طغیان کشیده شوند؛ اما با توجه به تعبیر «وَ أَقْرَبَ رُحْماً: با مهربانی بیشتر» در آیه بعد [= خدا به جای اینها فرزند مهربانتری به آنها بدهد] بعید نیست که بتوان «طُغْیاناً وَ کُفْراً» را تمییز برای «یرهق» دانست، یعنی این وصف آن پسرک باشد نه وصف پدر و مادرش. (المیزان، ج‏13، ص348)[1]

اغلب مترجمان این را به همان صورت اول ترجمه کرده‌اند؛ اما معدودی از مترجمان بر اساس این معنای دوم آیه را چنین ترجمه کرده‌اند:

«از راه سرکشى و ناسپاسى آن دو را بستوه آورد.» (جلال الدین فارسی)

«از طغیان و کفر او بلا و ضررى به پدر و مادرش برسد» (نوبری)

«غالب آید بر ایشان در سرکشى و کفر» (دهلوی)

«در اثر [طغیانگرى و بى‏دینى پسرشان‏] آنها دچار فلاکت و اندوه شوند» (صفارزاده)

سعی شد عبارت به صورت «ترسیدیم که آن دو را با سرکشی و کفر دربرگیرد» ترجمه شود که تاحدودی ظرفیت هر دو معنا را داشته باشد.

اختلاف قرائت

در قرائت ابیّ و ابن‌عباس، در ادامه آیه قبل، این آیه را هم به صورت «و أما الغلام فکان کافرا و أبواه مؤمنین» قرائت می‌شود؛ و این قرائت از امام صادق ع هم روایت شده است. (مجمع البیان، ج‏6، ص744[2] و752[3]؛ صحیح بخاری، ج6، ص87 ؛ صحیح مسلم، ج4، ص1747) و البته در منابع شیعی به صورت «طُبِعَ کَافِراً» هم روایت شده است. ( تفسیر القمی، ج‏2، ص39[4]؛ تفسیر العیاشی، ج‏2، ص336[5])


حدیث

1) از امام صادق در تفسیر عبارت «پس ترسیدیم» آمده است: ترسید که آن پسرک پدر و مادرش را به کفر بخواند و آنها هم از شدت محبتی که به او دارند، او را اجابت کنند.

تفسیر العیاشی، ج‏2، ص336

عن أبی بصیر عن أبی عبد الله ع‏ فی قوله: «فَخَشِینا» خشی إن أدرکه الغلام أن یدعو أبویه إلی الکفر فیجیبانه من فرط حبهما إیاه‏.

همچنین در برخی منابع اهل سنت آمده است که آن پسرک فساد می‌کرد اما نزد پدر و مادرش سوگند می‌خورد که کاری مرتکب نشده است و آنها هم با اعتماد به سوگند او، سوگند می‌خوردند و در برابر کسی که در طلبش آمده بود، از او حمایت می‌کردند.

المحرر الوجیز (تفسیر ابن‌عطیه)، ج‏3، ص532؛ الجامع لأحکام القرآن (قرطبی)، ج‏11، ص22

وفی الخبر: إن هذا الغلام کان یفسد فی الأرض، و یقسم لأبویه أنه ما فعل، فیقسمان علی قسمه، و یحمیانه ممن یطلبه.


2) از امیرالمومنین ع روایت شده است:

زبیر همواره مردی از ما اهل بیت ع بود تا اینکه پسر شومش عبدالله بزرگ شد.

نهج‌البلاغه[6]، حکمت 453

وَ قَالَ ع: مَا زَالَ الزُّبَیْرُ رَجُلًا مِنَّا أَهْلَ الْبَیْتِ حَتَّى نَشَأَ ابْنُهُ الْمَشْئُومُ عَبْدُ اللَّه‏

این تعبیر با سندهای متعدد از امیرالمومنین ع و سایر ائمه اطهار در منابع شیعه (مثلا در الأصول الستة عشر، ص151[7]؛ الخصال، ج‏1، ص157[8]؛ الجمل و النصرة لسید العترة فی حرب البصرة، ص389[9]) و سنی (مثلا در السقیفة و فدک، ص60[10]) روایت شده است.

تدبر

1) «وَ أَمَّا الْغُلامُ فَکانَ أَبَواهُ مُؤْمِنَیْنِ فَخَشینا أَنْ یُرْهِقَهُما طُغْیاناً وَ کُفْراً»

اینکه از یک پدر و مادر واقعا مومن، یک فرزند سرکش و کافر به دنیا بیاید؛

و نیز اینکه یک فرزند سرکش بتواند پدر و مادر مومن خود را به کفر و سرکشی بکشاند،

عجیب هست؛ اما واقعیت دارد؛ واقعیتی که باید آن را کاملا جدی گرفت.

تحلیل اجتماعی

مساله آقازاده‌هایی که والدین خود را به انحراف می‌کشانند، یک مساله ریشه‌دار در تاریخ است؛ و سابقه‌اش، نه تنها در صدر اسلام (حدیث2) بلکه حتی در زمان حضرت موسی ع یافت می‌شود!


2) «وَ أَمَّا الْغُلامُ فَکانَ أَبَواهُ مُؤْمِنَیْنِ فَخَشینا أَنْ یُرْهِقَهُما طُغْیاناً وَ کُفْراً»

گاه تاثیر یک فرزند در گمراه کردن والدینش بقدری زیاد است که خیر و مصلحت آنان در این است که کسی فرزندشان را بکشد.

توجه کنیم که خیر و مصلحتشان صرفاً در این نبود که فرزند نداشته باشند، چرا که برای خداوند کاری نداشت که کاری کند که آن فرزند در یک حادثه غیرمترقبه جان دهد؛ بلکه خیر و مصلحت آنها در این بود که فرزندشان کشته شود (مجمع البیان، ج)

ثمره اعتقادی

واقعا گاه خیر و مصلحت ما در چیزی است که آن را کاملا نامطلوب می‌دانیم و اصلا باور نمی‌کنیم که حتی چیز بدی نباشد، چه رسد به اینکه خوب هم باشد! اگر از پشت پرده غیب آگاه بودیم می دیدیم که در اغلب مواردی که به خاطر یک واقعه ناخوشایند به خدا اعتراض می‌کنیم و گمان می‌کنیم ما را به حال خود رها کرده و دعایمان را اجابت نمی کند، دقیقا باید از خدا شاکر باشیم.

جلال الدین بلخی، در داستان شاه و کنیزک و کشته شدن مرد زرگر بدست حکیم، چنین گوید:

کشتن آن مرد بر دست حکیم/ نه پی اومید بود و نه ز بیم‏

 او نکشتش از برای طبع شاه / تا نیامد امر و الهام اله‏

 آن پسر را کَش خضر ببرید حلق / سرّ آن را در نیابد عام خلق‏

 آنکه از حق یابد او وحی و جواب / هر چه فرماید بود عین صواب‏

 آنکه جان بخشد اگر بکشد رواست/ نایب است و دست او دست خداست‏

 همچو اسماعیل پیشش سر بنه / شاد و خندان پیش تیغش جان بده‏


3) «وَ أَمَّا الْغُلامُ فَکانَ أَبَواهُ مُؤْمِنَیْنِ فَخَشینا أَنْ یُرْهِقَهُما طُغْیاناً وَ کُفْراً»

شبهه

آیا از این اقدام حضرت خضر و اینکه حضرت موسی ع هم نهایتا توجیه او را پذیرفت، نتیجه نمی‌شود که قصاص قبل از جنایت جایز است؟!

پاسخ

چنانکه در «نکات ادبی» مطرح شد عبارت آخر این آیه دو معنا دارد :

یک معنایش این است که «آن دو را به طغیان و کفر بکشاند» یعنی به خاطر محبت و علاقه شدیدی که به او دارند به تبع او به کفر و طغیان کشیده شوند؛ اما با توجه به تعبیر «وَ أَقْرَبَ رُحْماً: نزدیک‌تر در دل‌رحمی» در آیه بعد [= خدا به جای اینها فرزند مهربانتری به آنها بدهد] معنای دیگرش این است که «طُغْیاناً وَ کُفْراً» وصف پسرک باشد نه وصف پدر و مادرش (المیزان، ج‏13، ص348) یعنی آن پسر با طغیان و کفرورزی آنان را به ستوه آورد. در صورت دوم، که صورت مساله پاک می‌شود.

در صورت اول هم، دو نکته را باید توجه کرد:

الف. مساله اصلی، کافر کردن یک پدر و مادر مومن است، نه قتل انسانی دیگر، که مصداق قصاص قبل از جنایت شود. (یعنی اگر خضر می‌گفت او در آینده مومنی را می‌کشد و برای جلوگیری از این اقدام، من او را کشتم، قصاص قبل از جنایت بود) به تعبیر دیگر، این حکم به هیچ عنوان مجوز قصاص قبل از جنایت نیست.

ب. اما جدای از بحث قصاص قبل از جنایت، چرا او این کار را کرد؟ آیا می‌شود برای جلوگیری از کافر کردن دیگران، کسی را به قتل رساند؟ ظاهرا فلسفه حکم اعدام مرتد همین است و مساله برمی گردد به اهمیت مساله کفر که خیلی مهمتر از مساله زندگی جسمانی است. (توضیح بیشتر در تدبر4)


4) «وَ أَمَّا الْغُلامُ فَکانَ أَبَواهُ مُؤْمِنَیْنِ فَخَشینا أَنْ یُرْهِقَهُما طُغْیاناً وَ کُفْراً»

خداوند به حضرت خضر ع دستور داد پسرکی را بکشد که اگر بزرگ می‌شد پدر و مادرش را به کفر می‌کشاند.

تبیینی بر مساله اعدام مرتد

یکی از احکام فقهی سوال‌برانگیز مساله چرایی مجازات اعدام برای مرتد است؟

به طور خلاصه باید گفت که به نظر می‌رسد فلسفه اصلی مجازات مرتد، جلوگیری از رواج کفر و سرکشی در جامعه است.

می‌دانیم که اجرای حکم اعدام مرتد، از احکامی است که باید توسط حاکم شرع انجام شود (یعنی حکمی کاملا اجتماعی است، نه فردی) پس باید آن را به لحاظ اجتماعی تحلیل کرد، نه در افق فردی؛ یعنی مساله، جواز یا عدم جواز آزادی اندیشه و عقیده (به عنوان یک حق شخصی) نیست. به تعبیر دیگر، شرایط سخت‌گیرانه اثبات ارتداد (= نیازمند اثبات توسط شهود متعدد عادل است، با کوچکترین شبهه‌ و احتمالی [یعنی اگر به هر نحوی بتوان توجیه کرد که منظور وی کفر نبوده است] حکم ارتداد برداشته می‌شود، اگر کسی حتی یقین به ارتداد شخصی پیدا کند حق ندارد خودش به قتل وی اقدام کند، و اگر بدون اثبات ارتداد نزد حاکم شرع، اقدام کند، قصاص می‌شود، و ...) نشان می‌دهد که مساله کاملا یک مساله اجتماعی (یعنی ناظر به حفظ جامعه) است نه یک مساله شخصی. به تعبیر دیگر، اگر کسی در خلوت خود، و بدون اینکه در فضای جامعه التهابی ایجاد کند مرتد شود، عملا این حکم قابلیت اجرا پیدا نمی‌کند؛ و زمانی حکم جدی می‌شود که به ترویج کفر خود بپردازد، به نحوی که دست کم دو شاهد عادل بیایند و شواهد کافی نشان دهند که برای حاکم شرع یقین حاصل شود که وی مسیر کفر را در پیش گرفته. یعنی به نظر می‌رسد حکمت این حکم، ممانعت از ترویج کفر و طغیان در فضای جامعه است.

بر این اساس، شاید بتوان این آیه را به عنوان یکی از ادله نشان‌دهنده منطق جواز قتل مرتد دانست، یکبار دیگر دقت کنید:

خداوند به خضر دستور داد که کسی که موجب به کفر کشیدن شدن کسان دیگری می‌شود را به قتل رساند.

درباره ارتداد، قبلا در جلسه 151 نیز بحث‌هایی مطرح شد: http://yekaye.ir/muhammad-47-25/

 


[1] . الأظهر من سیاق الآیة ... أن یکون المراد بقوله: «أَنْ یُرْهِقَهُما طُغْیاناً وَ کُفْراً» أن یغشیهما ذلک أی یحمل والدیه على الطغیان و الکفر بالإغواء و التأثیر الروحی لمکان حبهما الشدید له لکن قوله فی الآیة التالیة: «وَ أَقْرَبَ رُحْماً» لا تخلو من تأیید لکون «طُغْیاناً وَ کُفْراً» تمیزین عن الإرهاق أی وصفین للغلام دون أبویه

[2] . قال سعید بن جبیر کان ابن عباس یقرأ ... و أما الغلام فکان کافرا و کان أبواه مؤمنین رواه البخاری و مسلم فی الصحیحین

[3] . و روی عن أبی و ابن عباس أنهما کانا یقرءان «و أما الغلام فکان کافرا و أبواه مؤمنین» و روی ذلک عن أبی عبد الله (ع)

[4] . این ادامه حدیثی که در جلسه قبل (آیه79، حدیث2) از امام رضا ع روایت شد:

وَ أَمَّا الْغُلامُ فَکانَ أَبَواهُ مُؤْمِنَیْنِ وَ طُبِعَ کَافِراً، کَذَا نَزَلَتْ، فَنَظَرْتُ إِلَی جَبِینِهِ وَ عَلَیْهِ مَکْتُوبٌ طُبِعَ کَافِراً فَخَشِینا أَنْ یُرْهِقَهُما طُغْیاناً وَ کُفْراً فَأَرَدْنا أَنْ یُبْدِلَهُما رَبُّهُما خَیْراً مِنْهُ زَکاةً وَ أَقْرَبَ رُحْماً فَأَبْدَلَ اللَّهُ لِوَالِدَیْهِ بِنْتاً وَ وَلَدَتْ سَبْعِینَ نَبِیّاً، وَ أَمَّا الْجِدارُ الَّذِی أَقَمْتُهُ فَکانَ لِغُلامَیْنِ یَتِیمَیْنِ فِی الْمَدِینَةِ وَ کانَ تَحْتَهُ کَنْزٌ لَهُما وَ کانَ أَبُوهُما صالِحاً فَأَرادَ رَبُّکَ أَنْ یَبْلُغا أَشُدَّهُما إِلَی قَوْلِهِ ذلِکَ تَأْوِیلُ ما لَمْ تَسْطِعْ عَلَیْهِ صَبْراً.

درباره عبارت اینکه در پیشانی‌اش کافر ثبت شده بود، این روایت در تفسیر العیاشی، ج‏2، ص336 هم قابل توجه است:

عن عبد الله بن خالد رفعه قال‏ کان فی کتف الغلام الذی قتله العالم مکتوب کافر .

[5] . عن حریز عمن ذکره عن أحدهما أنه قرأ «فَکانَ أَبَواهُ مُؤْمِنَیْنِ‏ فطبع کافرا».

[6] . در دوجای شرح نهج البلاغة ابن أبی الحدید، این مطلب با دو تعبیر دیگر نیز آمده است؛ یکی در ج‏2، ص167: «کان أمیر المؤمنین ع یقول ما زال الزبیر منا أهل البیت حتى شب ابنه عبد الله.» و دیگری در ج‏4، ص79: «کان علی ع یقول ما زال الزبیر منا أهل البیت حتى نشأ ابنه عبد الله فأفسده.»

[7] . وَ عَنْهُ، عَنْ أَبِی بَصِیرٍ، قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ عَلَیْهِ السَّلَامُ یَقُولُ: مَا زَالَ الزُّبَیْرُ مِنَّا أَهْلَ الْبَیْتِ حَتَّى نَشَأَ ابْنُهُ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ الزُّبَیْرِ ، وَ لَقَدْ حَلَقَ رَأْسَهُ وَ هُوَ یَقُولُ: لَا نُبَایِعُ إِلَّا عَلِیّاً، قَالَ: وَ لَقَدْ أَخَذَ عُمَرُ سَیْفَهُ فَکَسَرَهُ بَیْنَ حَجَرَیْنِ.

[8] . قَالَ مُصَنِّفُ هَذَا الْکِتَابِ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ سَمِعْتُ شَیْخَنَا مُحَمَّدَ بْنَ الْحَسَنِ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ یَرْوِی أَنَّ الصَّادِقَ ع قَالَ: مَا زَالَ الزُّبَیْرُ مِنَّا أَهْلَ الْبَیْتِ حَتَّى أَدْرَکَ فَرْخُهُ فَنَهَاهُ عَنْ رَأْیِهِ.

[9] . رُوِیَ عَنْ زَیْدِ بْنِ فِرَاسٍ عَنْ غَزَالِ بْنِ مَالِکٍ قَالَ: لَمَّا قُتِلَ الزُّبَیْرُ وَ جِی‏ءَ بِرَأْسِهِ إِلَى أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ ع قَالَ: «أَمَا وَ اللَّهِ لَوْ لَا مَا کَانَ مِنْ أَمْرِ حَاطِبِ بْنِ أَبِی بَلْتَعَةَ مَا اجْتَرَأَ طَلْحَةُ وَ الزُّبَیْرُ عَلَى قِتَالِی وَ أَنَّ الزُّبَیْرَ کَانَ أَقْرَبَ إِلَیَّ مِنْ طَلْحَةَ وَ مَا زَالَ مِنَّا أَهْلَ الْبَیْتِ حَتَّى بَلَغَ ابْنُهُ فَقَطَعَ بَیْنَنَا»

[10] . أخبرنی أحمد بن اسحاق قال: حدثنا أحمد بن سیار قال: حدثنا سعید بن کثیر بن عفیر الأنصاری أن النبی صلّى اللّه علیه و آله لما قبض اجتمعت الأنصار فی سقیفة بنی ساعده‏ ...

و کثر الناس على أبی بکر، فبایعه معظم المسلمین فی ذلک الیوم، و اجتمعت بنو هاشم الى بیت علی بن أبی طالب، و معهم الزبیر، و کان یعد نفسه رجلا من بنی هاشم، کان علیّ یقول: ما زال الزبیر منا أهل البیت حتى نشأ بنوه فصرفوه عنا... و ذهب عمر و معه عصابة الى بیت فاطمة منهم اسید بن حضیر و سلمة بن أسلّم، فقال لهم: انطلقوا فبایعوا، فأبوا علیه، و خرج الیهم الزبیر بسیفه، فقال عمر: علیکم الکلب، فوثب علیه سلمة بن أسلّم. فأخذ السیف من یده فضرب به الجدار، ثم انطلقوا به و بعلیّ و معها بنو هاشم،