658) سوره کهف (18) آیه77 فَانْطَلَقا حَتَّى إِذا أَتَیا أَهْلَ ق
بسم الله الرحمن الرحیم
658) سوره کهف (18) آیه77
فَانْطَلَقا حَتَّى إِذا أَتَیا أَهْلَ قَرْیَةٍ اسْتَطْعَما أَهْلَها فَأَبَوْا أَنْ یُضَیِّفُوهُما فَوَجَدا فیها جِداراً یُریدُ أَنْ یَنْقَضَّ فَأَقامَهُ قالَ لَوْ شِئْتَ لاَتَّخَذْتَ عَلَیْهِ أَجْراً
ترجمه
پس [آن دو] به راه افتادند؛ تا وقتی که به اهل قریهای رسیدند، از اهالی آنجا طعامی درخواست کردند؛ ولی از اینکه آن دو را مهمان کنند امتناع ورزیدند؛ پس در آنجا دیواری یافتند که میخواست فرو ریزد؛ پس آن را بپا داشت؛ گفت اگر میخواستی، بر آن اجرتی میگرفتی!
نکات ادبی
«قَرْیَةٍ»
قبلا بیان شد که «قریه» از ماده «قری» (و یا: «قرو») است و این ماده دلالت بر جمع شدن و اجتماع دارد و «قریه» را هم از این جهت «قریه» گفتهاند که مردم در آن جمع میشوند؛ و در قرآن کریم هم به معنای سرزمینی که مردم در آن جمع میشوند، به کار رفته (بقره2/58، یوسف/109) هم به معنای خود مردمی است که در جایی جمع شدهاند (اعراف/4، طلاق/8) و چهبسا گاه در یک آیه هر دو معنا مد نظر بوده است (قصص/59) و در تفاوت «قریه» با «بلد» و «مدینه» گفتهاند «بلد» به معنای قطعه معینی از سرزمین است، خواه آباد شده باشد یا خیر؛ در مفهوم «قریه» اجتماع و جمع شدن مد نظر است، خواه در مورد سرزمین باشد یا خود مردم؛ و در مفهوم «مدینه» برپا کردن و نظم و تدبیر بیشتر مورد نظر است.
جلسه172 http://yekaye.ir/al-baqarah-002-259/
«أَبَوْا»
ماده «أبی» در اصل به معنای امتناع و سر باز زدن از انجام کاری است و برخی گفتهاند واژه «اباء» دلالت بر شدت امتناع میکند به طوری که هر ابایی امتناع هست اما هر امتناع و مانع تراشیای «اباء» نیست (در فارسی این تعبیر بدون همزه پایانیاش متداول است: زید از انجام فلان کار ابا دارد.)
جلسه 205 http://yekaye.ir/al-furqan-025-50/
«یَنْقَضَّ»
ماده «قضض» در اصل هم در معنای «سقوط کردن» به کار میرود و هم در معنای «زِبری و خشونتی که در چیزی باشد» که در معنای دوم از کلمه «القِضّة» به معنای زمین پستی که پر از سنگریزههای کوچک باشد، گرفته شده است. (معجم مقاییس اللغة، ج5، ص12) برخی هر دو معنا را در این آیه جاری میدانند، از این جهت که دیوار میخواست «سقوط کند» (فرو ریزد) و اگر سقوط میکرد عملا به مجموعهای از سنگریزه تبدیل میشد، پس میتوان گفت که میخواست «سنگریزه شود». (مفردات ألفاظ القرآن، ص674[1]؛ البحر المحیط، ج7، ص210[2])
ماده «قضض» تنها همین یکبار در قرآن کریم به کار رفته است و این کلمه را عموما از این ماده (باب انفعال) دانستهاند اما برخی احتمال دادهاند که چهبسا از ماده «نقض» (باب «افعلّ» شبیه «احمرّ») بوده باشد (البحر المحیط، ج7، ص210) که ماده «نقض» به معنای «به هم خوردن چیزی که مستحکم بوده» است، که این ماده به غیر از اینجا، در 9 مورد دیگر در قرآن کریم به کار رفته است و انشاءالله در ضمن بحث از آیه دیگری بدان خواهیم پرداخت.
«فَأَقامَهُ» = فَـ + أَقامَ + هُ
قبلا بیان شد که ماده «قوم» در اصل در دو معنا به کار رفته است: یکی به معنای «جماعتی از مردم» [قوم و قبیله] و دیگری به معنای برخاستن (انتصاب) و عزم و تصمیم. برخی اصل این ماده را در معنای نقطه مقابل نسشتن (قعود)، یعنی برخاستن و به کاری اقدام کردن (فعلیة العمل)، دانسته و توضیح دادهاند که معنای اول آن از زبان سریانی وارد عربی شده است.
«قیام» مصدر ثلاثی مجرد از این ماده است که انحای مختلفی دارد: یا «قیام به چیزی» است یا «قیام بر چیزی» و یا قیام به معنای «عزم به کاری» ویا به معنای اسم برای «چیزی که امور دیگر بدان تکیه میزنند».
«إِقامَة» در یک مکان، به معنای ثابت ماندن در آنجاست، (عَذابٌ مُقِیمٌ؛ هود/39) و بر همین اساس «اقامة یک چیز» به معنای حق آن را به طور کامل ادا کردن میباشد «قُلْ یا أَهْلَ الْکِتابِ لَسْتُمْ عَلى شَیْءٍ حَتَّى تُقِیمُوا التَّوْراةَ وَ الْإِنْجِیلَ» (مائده/68).
جلسه 366 http://yekaye.ir/al-qiyamah-75-1/
اختلاف قرائت
کلمه «یُضَیِّفُوهُما» را اغلب به همین صورت (باب تفعیل) قرائت کردهاند اما در برخی قرائات غیرمشهور به صورت «یُضِیفُوهُما» (باب افعال) نیز قرائت شده است.
قرائت «اَنْ یَنْقَضَّ» (ماده «قضض» در باب انفعال) قرائت مشهور از این عبارت است، اما در قرائت اُبَیّ به صورت «اَنْ یُنْقَضَّ» (فعل مجهول) قرائت شده و در مصحف ابنمسعود و قرائت اعمش به صورت «لِیَنْقَضَّ» آمده است که در این حالت، حرف «أن» در تقدیر است؛
همچنین این عبارت، در قرائتهای غیرمشهور به صورت «اَنْ یَنْقاص» (از ماده «قوص» [به معنای «شکستن] در باب انفعال) و «اَنْ یَنْقاض» (از ماده «قیض» [به معنای منهدم شدن] در باب انفعال) هم قرائت شده است.
کلمه « لتخذت» را اغلب به صورت «لَاتَّخَذْتَ» قرائت کردهاند اما به صورت «لَتَخِذْتَ» نیز قرائت شده است.
مجمع البیان، ج6، ص748-749[3]؛ البحر المحیط، ج7، ص210[4]
حدیث
1) در جلسه 655 (آیه74) حدیثی از امام رضا ع گذشت. در ادامه آن حدیث آمده است:
«پس [آن دو] به راه افتادند؛ تا وقتی که» شبهنگام «به اهل قریهای رسیدند» که ناصره نامیده میشد و نصاری [= مسیحیان] به این شهر منسوباند، و هیچکس را مهمان نمیکردند و به هیچ غریبهای طعام نمیدادند، از اهالی آنجا طعامی درخواست کردند؛ ولی به آنها طعامی ندادند و آنها را مهمان نکردند؛ پس نگاه خضر به دیواری افتاد که خراب شده و در شُرُفِ ریزش بود، دستش را بر آن گذاشت و گفت: به اذن خدا استوار شو! و استوار شد. موسی ع گفت [آیا] بهتر نبود که دیوار را استوار نمی کردی تا اینکه به ما طعام و مؤونهای میدادند؟ و این همان است که فرمود «اگر میخواستی، بر آن اجرتی میگرفتی!»
تفسیر القمی، ج2، ص39-40
فَانْطَلَقا حَتَّى إِذا أَتَیا أَهْلَ قَرْیَةٍ بِالْعَشِیِّ تُسَمَّى النَّاصِرَةَ وَ إِلَیْهَا یَنْتَسِبُ النَّصَارَى وَ لَمْ یُضَیِّفُوا أَحَداً قَطُّ وَ لَمْ یُطْعِمُوا غَرِیباً فَاسْتَطْعَمُوهُمْ فَلَمْ یُطْعِمُوهُمْ وَ لَمْ یُضَیِّفُوهُمْ فَنَظَرَ الْخَضِرُ ع إِلَى حَائِطٍ قَدْ زَالَ لِیَنْهَدِمَ فَوَضَعَ الْخَضِرُ یَدَهُ عَلَیْهِ وَ قَالَ: قُمْ بِإِذْنِ اللَّهِ فَقَامَ فَقَالَ مُوسَى لَمْ یَنْبَغِ لَکَ أَنْ تُقِیمَ الْجِدَارَ حَتَّى یُطْعِمُونَا وَ یُؤْوُونَا وَ هُوَ قَوْلُهُ لَوْ شِئْتَ لَاتَّخَذْتَ عَلَیْهِ أَجْراً
توجه:
در روایتی از امام صادق ع هم این مطلب آمده است که نام این قریه، ناصره بوده و نصاری بدان منسوباند[5]؛ البته از قول ابنعباس، اینجا «انطاکیه» و از قول ابنسیرین و محمد بن کعب شهر «إیله» معرفی شده است.
مجمع البیان، ج6، ص751[6]
2) از رسول الله ص درباره اهل آن قریه آمده است که مردم پست و بخیلی بودند.
مجمع البیان، ج6، ص751
روى أبی بن کعب عن النبی ص قال: کانوا أهل قریة لئام[7]
3) از امام باقر ع روایت شده است:
حضرت موسی ع در سه جا از گرسنگی به پروردگارش شکایت کرد: «غذایمان را بیاور که براستی از این سفرمان خستگیای به ما رسید» (کهف/62) «ای کاش اجرتی میگرفتی» (کهف/77) و «پروردگارا ! همانا من در قبال آنچه از خیر بر من نازل کردهای، بسیار نیازمندم» (قصص/24)
تفسیر العیاشی، ج2، ص335
عَنْ لَیْثِ بْنِ سُلَیْمٍ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ عَلَیْهِ السَّلَامُ قَالَ:
شَکَا مُوسَى إِلَى رَبِّهِ الْجُوعَ فِی ثَلَاثَةِ مَوَاضِعَ «آتِنا غَداءَنا لَقَدْ لَقِینا مِنْ سَفَرِنا هذا نَصَباً» «لَاتَّخَذْتَ عَلَیْهِ أَجْراً» «رَبِّ إِنِّی لِما أَنْزَلْتَ إِلَیَّ مِنْ خَیْرٍ فَقِیرٌ»[8]
تدبر
1) «فَانْطَلَقا حَتَّى إِذا أَتَیا أَهْلَ قَرْیَةٍ اسْتَطْعَما أَهْلَها فَأَبَوْا أَنْ یُضَیِّفُوهُما فَوَجَدا فیها جِداراً یُریدُ أَنْ یَنْقَضَّ فَأَقامَهُ قالَ لَوْ شِئْتَ لاَتَّخَذْتَ عَلَیْهِ أَجْراً»
ظاهرا بعد از جریان کشتن آن پسرک مسیری طولانی طی کردند و به شهری رسیدند که مردمانی پست داشت (حدیث2) ظاهرا پولی هم به همراه نداشتند، چون وقتی درخواست غذا کردند، خدا میفرماید کسی نبود که آنان را مهمان کند.
با این حال خضر دیواری را دید که در حال ریزش بود و آن را استوار کرد.
حضرت موسی ع باز اعتراض کرد: وقتی خودشان گرسنهاند و مردمش هم بقدری پست و بخیلاند که بدون پول غذایی نمیدهند چرا وی از این فرصت استفاده نکرد و پولی از آنها برای این کارش طلب نکرد که حداقل غذایی بخرند؟!
نکتهای که توجه را به خود جلب میکند این است که دو اعتراض قبلی وی، هرکدام در جایی بود که ظاهرا خلاف شرعی رخ داده بود، اما اینجا کار خضر نهتنها ظاهر غیرشرعی نداشت، بلکه کاری بشدت اخلاقی و مورد رضایت شریعت محسوب میشود؛ چرا حضرت موسی ع چنین اعتراضی کرد؟
الف. اگر بپذیریم که تفاوت اصلی موسی ع و خضر در این بود که یکی نماد شریعت و رعایت ظواهر دین بود و دیگری نماد رعایت حقایق باطنی و پشت پرده دین، آنگاه شاید خدا میخواهد غیرمستقیم نشان دهد که کسانی که مبنای اقداماتشان را صرفاً ظواهر شرع قرار میدهند، نهتنها در جایی که باطن برخلاف ظاهر است؛ بلکه در افق اخلاق خیلی متعالی هم کم میآورند!
ب. در برخی روایات گذشت که شروع این واقعه از آنجا بود که موسی ع به خاطر کثرت عنایات خدا به وی، در معرض اینکه مبتلا به عجب و غرور شود، قرار گرفت. براین اساس، شاید خدا میخواست موسی ع نهایتا با رضایت کامل، کمطاقتی و ضعف خود را بپذیرد؛ و آن را صرفاً ناشی از شریعتمدار بودن خود قلمداد نکند؛ چرا که اگر مورد آخری - که تخطی در این مورد، پایانبخش همراهی آن دو بود - شبیه دو مورد قبل میبود، چهبسا با خود میگفت که در هر صورت من به وظیفه خود عمل کردم؛ اما در این مورد آخر، اقدام وی، صرفا ناشی از کمصبری بود، نه ناشی از انجام وظیفه.
ج.
2) «إِذا أَتَیا أَهْلَ قَرْیَةٍ اسْتَطْعَما أَهْلَها ...»
چرا نفرمود به «قریهای» رسیدند و فرمود به «اهل قریهای» رسیدند؛ و چرا دوباره این کلمه «اهل» را تکرار کرد و نفرمود از «آنها» طعامی خواستند؟
الف. اگر میفرمود «به قریهای رسیدند» همان معنای «رسیدن به شهر» میشد چه اینکه با اهالی آن مواجه شوند یا خیر؛ در حالی که مساله مهم آیه مواجهه اینها با مردم شهر است بویژه که غرض اصلی این آیه، بیان جمله موسی ع است که «کاش مزدی می گرفتی»، و مزد خواستن زمانی معقول است که مردم شهر دیده باشند که وی دیوار ویران را بازسازی کرد. پس از ابتدا سخن از رسیدن و مواجهه آنها با اهالی شهر را به میان آورد. (المیزان، ج13، ص347)[9]
ب. شاید وجه تکرار این است که میخواهد تاکید کند که هیچیک از مردم شهر حاضر نشد غذایی به آنها بدهد. (توضیح: وقتی گفته میشود به مردم شهر رسید» با رسیدن به عدهای از مردم این جمله صادق است؛ آنگاه اگر بگوید «از آنها طعام خواستند» با اینکه فقط از همین افرادی که با آنها مواجه شدند طعام بخواهند سازگار است؛ اما وقتی دوباره کلمه «اهل آن قریه» تکرار میشود معلوم میشود از همه مردم آنجا درخواست شده و هیچکس حاضر نشده آنان را مهمان کند. (البحر المحیط، ج7، ص209)
ج. ...
3) «فَأَبَوْا أَنْ یُضَیِّفُوهُما + فَـ + وَجَدا فیها جِداراً یُریدُ أَنْ یَنْقَضَّ فَأَقامَهُ»
بین عبارت «دیواری یافتند که آن را استوار کرد» با جمله «آنان از اینکه آن دو را مهمان کنند امتناع ورزیدند» حرف «فـ» به کار برده، نه حرف «و» یا «ثم» یا ...
شاید میخواهد بفهماند:
الف. بدون هیچ فاصلهای و درست در همان حال و هوایی که آنان از اطعام اینان دریغ کرده بودند، خضر به سراغ بازسازی آن دیوار رفت.
ثمره اخلاقی
بسیاری از اوقات، ما خیال می کنیم که کار خوب را برای خدا انجام دادهایم اما اگر پردهها کنار رود میبینیم آن کار را در حقیقت، برای شهرت و یا ایجاد محبوبیت و ... انجام دادهایم. یکی از علائم اینکه کار برای خدا باشد این است که مطلقا بدون هیچ چشمداشتی از بندگان خدا باشد؛ کسی که کار را برای خدا انجام میدهد حتی انتظار تشکر کردن از مخاطبش هم ندارد (إِنَّما نُطْعِمُکُمْ لِوَجْهِ اللَّهِ لا نُریدُ مِنْکُمْ جَزاءً وَ لا شُکُوراً: ما شما را تنها لوجه الله اطعام کردیم، از شما نه انتظار مزدی داریم و نه تشکری؛ انسان/9) و کسی که بی چشمداشت انجام میدهد، حتی برایش مهم نیست کسانی که کار برای آنها انجام می شود قبلا در حقش خوبی کردهاند یا بدی؛ از این رو، بلافاصله تا میفهمد که انجام کاری از عهده او ساخته است، معطل هیچ چیز -حتی معطل کمرنگ شدن خاطره اقدام بدی که در حقش انجام دادند - نمیماند.
ب. شاید مقصود این بوده که جملات را به هم بچسباند تا معلوم شود محور آیات، اعتراض حضرت موسی ع بوده است، نه این اجزای واقعه (توضیح بیشتر در جلسه 655، تدبر2.ب)
ج. ..
4) «فَانْطَلَقا حَتَّى إِذا أَتَیا أَهْلَ قَرْیَةٍ اسْتَطْعَما أَهْلَها فَأَبَوْا أَنْ یُضَیِّفُوهُما فَوَجَدا فیها جِداراً یُریدُ أَنْ یَنْقَضَّ فَأَقامَهُ قالَ لَوْ شِئْتَ لاَتَّخَذْتَ عَلَیْهِ أَجْراً»
قبلا مطرح شد (جلسه652، حدیث1) که ممکن است یوشع هم همراه آنها رفته باشد و چون کاملا تابع موسی ع بوده از او سخنی گفته نمیشود. اما تعبیر «آن دو از اهالی آنجا طعامی درخواست کردند؛ ولی از اینکه آن دو را مهمان کنند امتناع ورزیدند» از نکاتی است که این احتمال را بشدت تضعیف میکند؛ زیرا طعام خواستن در مورد دو نفر یا سه نفر، آن هم از مردم بخیلی که حاضر نیستند به کسی چیزی بدهند، خیلی تفاوت دارد؛ و اینجا نیز تصریح دارد دو نفرند.
[1] . قَضَضْتُهُ فَانْقَضَّ، و انْقَضَّ الحائط: وقع. قال تعالى: «یُرِیدُ أَنْ یَنْقَضَّ فَأَقامَهُ» و أَقَضَّ علیه مضجعه: صار فیه قَضَضٌ، أی: حجارة صغار.
[2] . و قرأ الجمهور یَنْقَضَّ أی یسقط من انقضاض الطائر، و وزنه انفعل نحو انجر. قال صاحب اللوامح: من القضة و هی الحصى الصغار، و منه طعام قضض إذا کان فیه حصى، فعلى هذا یُرِیدُ أَنْ یَنْقَضَّ أی یتفتت فیصیر حصاة انتهى. و قیل: وزنه افعلّ من النقض کاحمر.
[3] . و قرأ ابن کثیر و أهل البصرة لتخذت بکسر الخاء مخففة و ابن کثیر یظهر منه الذال و الباقون «لَاتَّخَذْتَ» و عاصم یظهر الذال و الآخرون یدغمون ...قال أبو زید: اتخذنا مالا نتخذه اتخاذا و تخذت اتخذ تخذا و قال أبو علی: وجه الإدغام أن هذه الحروف متقاربة فیدغم بعضها فی بعض کما یدغم سائر المتقاربة فالتاء و الدال و الطاء و الظاء و الذال و الثاء یدغم بعضها فی بعض للمقاربة فأما الصاد و السین و الزاء فیدغم بعضها فی بعض و یدغم فیها الحروف الستة و لا یدغمن فی الستة لما یختل من إدغامها فی مقاربها من الصفیر
و فی الشواذ قراءة النبی ص جدارا یرید أن یُنقض بضم الیاء و قراءة علی بن أبی طالب (ع) و عکرمة و یحیى بن یعمر ینقاص بصاد غیر معجمة و بالألف و قراءة عبد الله و الأعمش یرید لینقض.
[4] . و قرأ الجمهور یُضَیِّفُوهُما بالتشدید من ضیف. و قرأ ابن الزبیر و الحسن و أبو رجاء و أبو رزین و ابن محیصن و عاصم فی روایة المفضل و أبان بکسر الضاد و إسکان الیاء من أضاف، کما تقول میّل و أمال...
و قرأ الجمهور یَنْقَضَّ ... و قرأ أبی یُنْقَضَّ بضم الیاء و فتح القاف و الضاد مبنیا للمفعول من نقضته و هی مرویة عن النبیّ صلّى اللّه علیه و سلّم.
و فی حرف عبد اللّه و قراءة الأعمش یرید لینقض کذلک إلّا أنه منصوب بأن المقدرة بعد اللام. و
قرأ علی و عکرمة و أبو شیخ خیوان بن خالد الهنائی و خلید بن سعد و یحیى بن یعمر ینقاص بالصاد غیر معجمة مع الألف، و وزنه ینفعل اللازم من قاص یقیص إذا کسرته تقول: قصیته فانقاص. قال ابن خالویه: و تقول العرب انقاصت السنّ إذا انشقت طولا. قال ذو الرمة: منقاص و منکثب. و قیل: إذا تصدعت کیف کان.و منه قول أبی ذؤیب: (فراق کقص السن فالصبر إنه / لکل أناس عشرة و حبور)
و قرأ الزهری: ینقاض بألف و ضاد معجمة و هو من قولهم: قضته معجمة فانقاض أی هدمته فانهدم. قال أبو علیّ: و المشهور عن الزهری بصاد غیر معجمة.
«فَأَقامَهُ» الظاهر أنه لم یهدمه و بناه کما ذهب إلیه بعضهم من أنه هدمه و قعد یبنیه. و وقع هذا فی مصحف عبد اللّه و أید بقوله لَاتَّخَذْتَ عَلَیْهِ أَجْراً لأن بناءه بعد هدمه یستحق علیه أجرا.
و قرأ عبد اللّه و الحسن و قتادة و ابن بحریة و لتخذت بتاء مفتوحة و خاء مکسورة، یقال تخذ و اتخذ نحو تبع و اتبع، افتعل من تخذ و أدغم التاء فی التاء. قال الشاعر: (و قد تخذت رجلی إلى جنب غرزها / نسیفا کأفحوص القطاة المطرق) و التاء أصل عند البصریین و لیس من الأخذ، و زعم بعضهم أن الاتخاذ افتعال من الأخذ و أنهم ظنوا التاء أصلیة فقالوا فی الثلاثی تخذ کما قالوا تقی من اتقى.
[5] . غیر از روایت مجمعالبیان که در متن اشاره شده، روایت تفسیر العیاشی (ج2، ص332) که قسمت دیگری از آن روایت در جلسه643، حدیث2 گذشت چنین است: عن عبد الرحمن عن سیابة عن أبی عبد الله ع قال ... قال: «فَانْطَلَقا حَتَّى إِذا أَتَیا أَهْلَ قَرْیَةٍ اسْتَطْعَما أَهْلَها فَأَبَوْا أَنْ یُضَیِّفُوهُما فَوَجَدا فِیها جِداراً یُرِیدُ أَنْ یَنْقَضَّ فَأَقامَهُ قالَ لَوْ شِئْتَ لَاتَّخَذْتَ عَلَیْهِ أَجْراً» خبزا نأکله فقد جعنا، قال: و هی قریة على ساحل البحر یقال لها: ناصرة و بها تسمى النصارى نصارى، فلم یضیفوهما و لا یضیفون بعدهما أحدا حتى تقوم الساعة.
[6] . و هی أنطاکیة عن ابن عباس و قیل إیلة عن ابن سیرین و محمد بن کعب و قیل هی قریة على ساحل البحر یقال لها ناصرة و بها سمیت النصارى نصارى و هو المروی عن أبی عبد الله (ع)
[7] . همچنین درهمین کتاب و نیز تفسیر عیاشی (در دو پاورقی قبلتر) آمده است:
قال أبو عبد الله (ع) لم یضیفوهما و لا یضیفون بعدهما أحدا إلى أن تقوم الساعة
[8] . این روایت قبلا در جلسه643، در ادامه حدیث1 گذشت.
[9] . و قوله: «اسْتَطْعَما أَهْلَها» صفة لقریة و لم یقل: «استطعماهم» لرداءة قولنا: قریة استطعماهم بخلاف مثل قولنا: أتى قریة على إرادة أتى أهل قریة لأن للقریة نصیبا من الإتیان فیجوز وضعها موضع أهلها مجازا بخلاف الاستطعام لأنه لأهلها خاصة، و على هذا فلیس قوله: «أَهْلَها» من وضع الظاهر موضع المضمر. و لم یقل: حتى إذا أتیا قریة استطعما أهلها لأن القریة کانت تتمحض حینئذ فی معناها الحقیقی و الغرض العمدة- کما عرفت- متعلق بالجزاء أعنی قوله: «قالَ لَوْ شِئْتَ لَاتَّخَذْتَ عَلَیْهِ أَجْراً» و فیه ذکر أخذ الأجر و هو إنما یکون من أهلها لا منها فقوله: «أَتَیا أَهْلَ قَرْیَةٍ» دلیل على أن إقامة الجدار کانت بحضور من أهل القریة و هو الذی أغنى أن یقال: لو شئت لاتخذت علیه منهم أو من أهلها أجرا فافهم ذلک.