655) سوره کهف (18) آیه74 فَانْطَلَقا حَتَّى إِذا لَقِیا غُلاماً
بسم الله الرحمن الرحیم
655) سوره کهف (18) آیه74
فَانْطَلَقا حَتَّى إِذا لَقِیا غُلاماً فَقَتَلَهُ قالَ أَ قَتَلْتَ نَفْساً زَکِیَّةً بِغَیْرِ نَفْسٍ لَقَدْ جِئْتَ شَیْئاً نُکْراً
ترجمه
پس به راه افتادند؛ تا وقتی به پسرکی برخوردند و او را کُشت، گفت: آیا فرد بیگناهی را، بدون [اینکه از باب قصاص] کسی [باشد] ، کُشتی؟ واقعا که چیز ناشایستی [به جا] آوردی!
نکات ادبی
«إِذا لَقِیا ... فَقَتَلَهُ قالَ»
در این سه واقعهای که در جریان همراهی موسی و خضر ع رخ داد، در آیه 71، اقدام خضر بدون حرف «فـ» آمد (إِذا رَکِبا ... خَرَقَها)، اما در این آیه (إِذا لَقِیا ... فَقَتَلَهُ) با حرف «فـ».
به لحاظ نحوی، جمله «اذا ....» در مقام جمله شرطیه است آنگاه در آیه 71، اقدام خضر (خرقها: سوراخ کردن کشتی) جزای شرط است (اذا رکبا، خرقها) اما در این آیه اقدامات خضر چون با حرف عطف «فـ» آمده، در ادامه همان جمله شرط است؛ و باید جزای شرط را سخن موسی ع دانست: «إِذا لَقِیا ... فَقَتَلَهُ، قالَ ...: هنگامی که دیدند و او را کشت، گفت...» (الکشاف، ج2، ص736)[1] درباره چرایی این اختلاف انشاءالله در قسمت تدبر نکاتی عرض خواهد شد.
«زَکِیَّة»
چنان که قبلا بیان شد ماده «زکو» یا «زکی» دلالت میکند بر نمو و زیادتی که توأم با نوعی طهارت ویا برکت باشد. و از این ریشه، کلمه «تزکیه» معروف است که در قرآن کریم هم در معنای ممدوح (تطهیر نفس از آلودگی: فاطر/18، شمس/9) و هم در معنای مذموم (خودستایی و خود را از آلودگیها منزه دیدن: نساء/49، نجم/32) به کار رفته است.
جلسه 84 http://yekaye.ir/al-maidah-005-055/
کلمه «زکیه» در این آیه را غالبا به معنای «کسی که گناهی ندارد» (بیگناه) دانستهاند؛ و چنانکه در ادامه توضیح داده خواهد شد، این کلمه به دو صورت «زَکِیَّةً» و «زاکِیَةً» قرائت شده است.
برخی (= کسائی) بر این باورند که معنای این دو تفاوتی ندارد؛ اما دیگران (= ثعلب/تغلب) توضیح دادهاند که کلمه «زَکِیَّةً» بلیغتر است (چون معنای اسم فاعل را در صیغه مبالغه میرساند در حالی که «زاکِیَةً» صرفاً اسم فاعل است)؛ و از ابوعمر نقل شده که «زاکِیَةً» کسی است که گناه نکرده، اما «زَکِیَّةً» کسی است که گناه کرده و سپس توبه کرده است؛ و برخی هم بر این باورند که «زاکِیَةً» بیشتر در مورد طهارت بدن به کار میرود و «زَکِیَّةً» در مورد طهارت معنوی از گناه.
لازم به ذکر است که برخی با توجه به تعبیر «غلام» احتمال این را که آن مقتول، پسری نابالغ باشد، تقویت کرده، بر این باورند کلمه «زکیة: بیگناه» به معنای کسی که هنوز به موقعیت گناه کردن نرسیده، به کار رفته؛ در مقابل برخی با توجه به تعبیر «بغیر نفس» (که ناظر به مفهوم قصاص است) احتمال این را که این پسر به سن بلوغ رسیده باشد تقویت کرده (چون در مورد اقدام بچه نابالغ، قصاص جایی ندارد) و آنگاه معنای «بیگناه» را به معنای «کسی که الان مرتکب گناهی نشده بود که تو به خاطر آن گناه مجازاتش کنی» دانستهاند. (مجمع البیان، ج6، ص747[2]؛ الجامع لأحکام القرآن (قرطبی)، ج11، ص21[3]؛ البحر المحیط، ج7، ص208[4])
اختلاف قرائت
در قرائت اهل کوفه (عاصم و کسائی و حمزه) و اهل شام (ابنعامر) (از قرائات سبع) و حسن (از قرائات اربعة عشر) و برخی دیگر قرائتهای غیرمشهور (مانند جحدری، سهل، زید بن علی) به صورت «زَکِیَّةً» قرائت کردهاند.
اما در قرائت اهل مدینه (نافع) و مکه (ابنکثیر) و بصره (ابوعمرو) (از قرائات سبع) و ابوجعفر و یعقوب (از قراء عشر) و ابنمحیصن و یزیدی (از قرائات اربعة عشر) و برخی قرائات غیرمشهور (مانند ابنعباس، اعرج، شیبه، حمید، زهری، ابنمسلم، و زید و ابوعبید و ابنجبیر و برخی روایتها از یعقوب) به صورت «زاکِیَةً» قرائت کردهاند. (مجمع البیان، ج6، ص745[5]؛ البحر المحیط، ج7، ص208[6])
«نُکْراً»
قبلا بیان شد که ماده «نکر» درست نقطه مقابل ماده «عرف» است. «عُرف» وضعیتی است که انسان میشناسد و دلش با آن آرام میگیرد، و «انکار» در اصل چیزی است که دل انسان آن را تصور نکرده و زیر بار آن نمیرود و نوعی جهل بوده، و کمکم در مورد هر چیزی که با زبان مورد انکار و مخالفت قرار می گیرد به کار رفته، چون سبب این انکار این بوده که قلب انسان بدان اذعان نمیکرده است؛ هرچند گاه در مورد چیزی که انسان در باطن میداند اما با زبان انکار میکند (و در مقام دروغ گفتن برمیآید) هم به کار میرود. بدین ترتیب، «منکَر» هر کاری است عقل سالم به زشتی و قباحت آن حکم میکند ویا در حسن و قبحش متوقف مانده اما شریعت به قبح آن حکم کرده باشد.
جلسه 210 http://yekaye.ir/al-ankabut-029-45/
«نُکْر»، صفت و به معنای «مُنکَر» است، و از قتاده نقل شده که مفهوم «نکر» شدیدتر و غلیظتر از مفهوم «إمر» است که در آیه 71 گذشت. (مجمع البیان، ج6، ص745 و 747[7])[8]
اختلاف قرائت
این کلمه در اغلب قرائات به صورت «نُکْراً» است، اما در قرائت اهل مدینه (نافع) و روایت شعبه [از عاصم، از قراء کوفه] و ابنذکوان [از ابنعامر، قاریِ شام] و قرائات ابوجعفر و یعقوب و شیبه و ابوحاتم هم به صورت «نُکُرا» قرائت شده است (مجمع البیان، ج6، ص745[9]) و ظاهرا این افراد هرجا «نُکر» به صورت منصوب (نُکراً) آمده است بدین صورت قرائت کردهاند (البحر المحیط، ج7، ص208[10])
حدیث
1) در جلسه 652 (آیه71) حدیثی از امام رضا ع گذشت. در ادامه آن حدیث آمده است:
موسی گفت «مرا بر آنچه فراموش کردم مواخذه مکن! و مرا نسبت به کارم در سختی قرار مده!»
پس از کشتی بیرون آمدند و در مسیرشان خضر چشمش به پسرکی افتاد که با بچهها بازی میکرد، بچهای خوشسیما که مثل ماه بود و در گوشهایش دو گوشواره مروارید آویزان بود؛ خضر نگاهی عمیق به او انداخت و سپس او را گرفت و کُشت؛ موسی به سوی خضر هجوم برد و او را زمین زد و گفت: «آیا فرد بیگناهی را، بدون [اینکه از باب قصاص] کسی [باشد] ، کُشتی؟ واقعا که چیز ناشایستی [به جا] آوردی!»
خضر گفت «آیا نگفتم که حقیقتاً تو هرگز در همراهی با من توان شکیبایی نداری؟!»
موسی گفت: «اگر بعد از این از چیزی سوال کردم دیگر با من همراهی نکن که از جانب من عذر داری»
تفسیر القمی، ج2، ص39
قالَ مُوسَى: لا تُؤاخِذْنِی بِما نَسِیتُ وَ لا تُرْهِقْنِی مِنْ أَمْرِی عُسْراً فَخَرَجُوا مِنَ السَّفِینَةِ فَمَرُّوا فَنَظَرَ الْخَضِرُ إِلَى غُلَامٍ یَلْعَبُ بَیْنَ الصِّبْیَانِ حَسَنِ الْوَجْهِ کَأَنَّهُ قِطْعَةُ قَمَرٍ فِی أُذُنَیْهِ دُرَّتَانِ[11]، فَتَأَمَّلَهُ الْخَضِرُ ثُمَّ أَخَذَهُ فَقَتَلَهُ، فَوَثَبَ مُوسَى عَلَى الْخَضِرِ وَ جَلَدَ بِهِ الْأَرْضَ فَقَالَ: أَ قَتَلْتَ نَفْساً زَکِیَّةً بِغَیْرِ نَفْسٍ لَقَدْ جِئْتَ شَیْئاً نُکراً فَقَالَ الْخَضِرُ: أَ لَمْ أَقُلْ لَکَ إِنَّکَ لَنْ تَسْتَطِیعَ مَعِیَ صَبْراً قَالَ مُوسَى: إِنْ سَأَلْتُکَ عَنْ شَیْءٍ بَعْدَها فَلا تُصاحِبْنِی قَدْ بَلَغْتَ مِنْ لَدُنِّی عُذْراً.
ادامه این حدیث انشاءالله در جلسه 658 خواهد آمد.
2) از امام صادق ع روایت شده است که یکی از خوارج به نام نجده، به ابنعباس نامه نوشت و از او درباره چهار مطلب سوال کرد: آیا پیامبر ص زنان را در غزوههایش شرکت می داد؛ و آیا از غنایم جنگی آنان سهمی داشتند؛ و درباره جایگاه [= موارد مصرف] خمس؛ و درباره یتیم که چه زمانی یتیمیاش به پایان میرسد [که دیگر احکام یتیم در موردش صدق نمیکند] ؛ و درباره کشتن بچهها. ابنعباس در پاسخ نوشت:
اما در مورد زنان همانا پیامبر چیزی به آنها میداد اما در تقسیم شرکت نداشتند [چنین نبود که سهم خاص و معینی به آنها تعلق بگیرد]
اما در مورد خمس، ما نظرمان این است که خمس مربوط به ما [= سادات] است؛ اما عدهای نظرشان این بود که مال ما نیست و ما بر این [ظلمی که در حق ما روا داشتند] صبر میکنیم؛
و اما یتیم، یتیمیاش زمانی به پایان میرسد که بزرگ شود، و آن از زمان بلوغ است، مگر اینکه بفهمند که هنوز رشد یافته نیست [به اصطلاح عامیانه، «عاقل و بالغ نشده»] و او را سفیه یا ضعیف بدانی، که همچنان باید ولیّ او اموال وی را نگهدارد؛
و اما بچهها، روال رسول الله ص این نبود که آنها را بکُشد؛ اما خضر روالش این بود که کافرشان را به قتل رساند و مومنشان را به حال خود رها کرد؛ اگر تو هم آنچه خضر می دانست میدانی، خودت داناتری!
الخصال، ج1، ص235؛ تفسیر العیاشی، ج2، ص335[12]
حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ الْوَلِیدِ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ الصَّفَّارُ عَنْ أَحْمَدَ وَ عَبْدِ اللَّهِ ابْنَیْ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَى عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عُثْمَانَ النَّابِ عَنْ عُبَیْدِ اللَّهِ بْنِ عَلِیٍّ الْحَلَبِیِّ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ:
إِنَّ نَجْدَةَ الْحَرُورِیَّ کَتَبَ إِلَى ابْنِ عَبَّاسٍ یَسْأَلُهُ عَنْ أَرْبَعَةِ أَشْیَاءَ َ هَلْ کَانَ رَسُولُ اللَّهِ ص یَغْزُو بِالنِّسَاءِ وَ هَلْ کَانَ یَقْسِمُ لَهُنَّ شَیْئاً وَ عَنْ مَوْضِعِ الْخُمُسِ وَ عَنِ الْیَتِیمِ مَتَى یَنْقَطِعُ یُتْمُهُ وَ عَنْ قَتْلِ الذَّرَارِیِّ فَکَتَبَ إِلَیْهِ ابْنُ عَبَّاسٍ أَمَّا قَوْلُکَ فِی النِّسَاءِ فَإِنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص کَانَ یُحْذِیهِنَّ وَ لَا یَقْسِمُ لَهُنَّ شَیْئاً وَ أَمَّا الْخُمُسُ فَإِنَّا نَزْعُمُ أَنَّهُ لَنَا وَ زَعَمَ قَوْمٌ أَنَّهُ لَیْسَ لَنَا فَصَبَرْنَا فَأَمَّا الْیَتِیمُ فَانْقِطَاعُ یُتْمِهِ أَشُدُّهُ وَ هُوَ الِاحْتِلَامُ إِلَّا أَنْ لَا تُؤْنِسَ مِنْهُ رُشْداً فَیَکُونَ عِنْدَکَ سَفِیهاً أَوْ ضَعِیفاً فَیُمْسِکُ عَلَیْهِ وَلِیُّهُ وَ أَمَّا الذَّرَارِیُّ فَلَمْ یَکُنِ النَّبِیُّ ص یَقْتُلُهَا وَ کَانَ الْخَضِرُ ع یَقْتُلُ کَافِرَهُمْ وَ یَتْرُکُ مُؤْمِنَهُمْ فَإِنْ کُنْتَ تَعْلَمُ مِنْهُمْ مَا یَعْلَمُ الْخَضِرُ فَأَنْتَ أَعْلَمُ.[13]
3) از چندین تن از ائمه اطهار روایتی نقل شده است که حضرت امیرالمومنین ع در یک مجلس چهارصد باب از آنچه دین و دنیای انسان مسلمان را آباد میکند، به برخی از اصحابش آموخت. قبلا فرازهایی از این روایت قبلا گذشت[14]، در یکی از فرازها میفرمایند:
با مردم بدانچه میشناسند معاشرت کنید و آنها را در مورد آنچه انکار میکنند و منکر میشمارند رها کنید؛ و آنان را بر علیه خودتان و علیه ما تحریک نکنید که همانا امر ما دشوار و پرصعبت است، آن را تحمل نکند مگر فرشتهای مقرب، یا پیامبری مرسل، یا مومنی که خداوند دلش را به ایمان آزموده است ...
الخصال، ج2، ص624
حَدَّثَنَا أَبِی رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا سَعْدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ قَالَ حَدَّثَنِی مُحَمَّدُ بْنُ عِیسَى بْنِ عُبَیْدٍ الْیَقْطِینِیُّ عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ یَحْیَى عَنْ جَدِّهِ الْحَسَنِ بْنِ رَاشِدٍ عَنْ أَبِی بَصِیرٍ وَ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ حَدَّثَنِی أَبِی عَنْ جَدِّی عَنْ آبَائِهِ ع أَنَّ أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ ع عَلَّمَ أَصْحَابَهُ فِی مَجْلِسٍ وَاحِدٍ أَرْبَعَمِائَةِ بَابٍ مِمَّا یُصْلِحُ لِلْمُسْلِمِ فِی دِینِهِ وَ دُنْیَاهُ قَالَ ع:
... خَالِطُوا النَّاسَ بِمَا یَعْرِفُونَ وَ دَعُوهُمْ مِمَّا یُنْکِرُونَ وَ لَا تَحْمِلُوهُمْ عَلَى أَنْفُسِکُمْ وَ عَلَیْنَا إِنَّ أَمْرَنَا صَعْبٌ مُسْتَصْعَبٌ لَا یَحْتَمِلُهُ إِلَّا مَلَکٌ مُقَرَّبٌ أَوْ نَبِیٌّ مُرْسَلٌ أَوْ عَبْدٌ قَدِ امْتَحَنَ اللَّهُ قَلْبَهُ لِلْإِیمَان ...
توجه: احادیث جلسه 649 همگی با این مضمون مرتبط میباشد.
تدبر
1) «فَانْطَلَقا حَتَّى إِذا لَقِیا غُلاماً فَقَتَلَهُ قالَ أَ قَتَلْتَ نَفْساً زَکِیَّةً بِغَیْرِ نَفْسٍ لَقَدْ جِئْتَ شَیْئاً نُکْراً»
بعد از بحثی که بین موسی ع و خضر در کشتی درگرفت، بالاخره آنها از کشتی و دوباره به راه افتادند؛ در مسیرشان به پسرکی برخوردند؛ و حضرت موسی ع در کمال تعجب دید که خضر بدون هیچ مقدمهای و بدون اینکه کاری از آن پسر سر زند، او را کُشت. نتوانست طاقت بیاورد (و در برخی روایات آمده که به خضر حملهور شد و او را زمین زد، حدیث1) و گفت: آیا فرد بیگناهی را، بدون اینکه او کسی را کشته باشد (که کشتن تو از باب قصاص باشد)، کُشتی؟!
موسی ع یک پیامبر صاحب شریعت بود و نمیتوانست در برابر آنچه به لحاظ احکام شریعت خلاف است سکوت کند.
جالب اینجاست که همانند مورد قبل، فقط به سوال اعتراضآمیز بسنده نکرد؛ بلکه درباره کار وی، حکم خود را آن هم با قاطعیت تمام و این بار با لفظی شدیدتر صادر کرد و گفت:
واقعا که کار ناشایستی مرتکب شدی!
2) «فَانْطَلَقا حَتَّى إِذا لَقِیا غُلاماً فَقَتَلَهُ قالَ أَ قَتَلْتَ نَفْساً زَکِیَّةً بِغَیْرِ نَفْسٍ لَقَدْ جِئْتَ شَیْئاً نُکْراً»
در «نکات ادبی» اشاره شد در آیه 71، اقدام خضر بدون حرف «فـ» آمد که جزای شرط است؛ اما در این آیه اقدامات خضر در ادامه همان جمله شرط است؛ و جزای شرط سخن موسی ع است.
چرا چنین تعبیر شده است؟
الف. چون سوراخ کردن کشتی بلافاصله بعد از سوار شدن در کشتی نبود، اما کشتن پسرک بلافاصله بعد از دیدن وی بود (الکشاف، ج2، ص736)[15]
ب. چون مساله اصلی در این آیه (و نیز آیه 77 که واقعه سوم را بیان میکند) بیان اعتراض حضرت موسی ع بوده، نه قتل پسرک یا بازسازی آن دیوار. در واقع، در آیه71، اقدام خضر به عنوان جزای شرط آمده و اینکه «موسی گفت ...» یک جمله جدید است (مستأنفه)؛ اما در اینجا، جمله موسی ع جزای شرط است. از این بیان میفهمیم که قرآن میخواهد کل این آیات را به عنوان یک داستان واحد، که سه بار موسی ع به خضر اعتراض کرد، بیان کند؛ نه به صورت سه داستان که هر یک، اعتراضی از جانب موسی ع را در پی داشت؛ گویی میخواهد بگوید خضر چنین و چنان کرد و موسی اعتراض کرد و اعتراض کرد و اعتراض کرد؛ و به تعبیر دیگر، حکایت، حکایت اعتراضات موسی ع است، نه حکایت اعمال آنچنانی و اعتراضات اینچنینی؛ و بدین جهت است که در اولی «اقدام خضر» را جزای شرط قرار داد، اما در این آیه و نیز آیه 77 اقدامات خضر («فَقَتَلَهُ: او را کشت»؛ و «فَوَجَدا: یافتند» یا «فَأَقامَهُ: دیوار را بازسازی کرد») را با حرف عطف (فـ) آورد و به عنوان جزیی از جمله شرطیه قرار داد. (المیزان، ج13، ص345)[16]
ج. ...
3) «فَانْطَلَقا حَتَّى إِذا لَقِیا غُلاماً فَقَتَلَهُ قالَ أَ قَتَلْتَ نَفْساً زَکِیَّةً بِغَیْرِ نَفْسٍ لَقَدْ جِئْتَ شَیْئاً نُکْراً»
گاهى آنچه نزد کسى «معروف» است، نزد دیگرى «منکر» جلوه مىکند. (تفسیر نور، ج7، ص206)
نکته تخصصی انسانشناسی و معرفتشناسی:
تفاوت انسانها را جدی بگیریم
در حالی که حقیقت نهایی در هر موردی یکی است، اما این گونه نیست که همه ما یکسان بدان دست یابیم، بلکه رسیدن به حقیقت، بیش از آنکه یک اقدام همه یا هیچ باشد، یک طی مسیر تدریجی است؛
از این جهت است که مراتب علم و ایمان انسانها با هم متفاوت است؛
و از این جهت است که اگرچه بسیاری از احکام بین همگان مشترک است، اما از همگان نباید در همه امور یک گونه انتظار داشت، حتی بین خود اولیاءالله، چنانکه کار خضر بر حضرت موسی ع سنگین آمد، و در احادیث وارد شده که ابوذر نمیتواند معارف سلمان را تحمل کند با اینکه بین آنها عقد اخوت برقرار شده بود. (جلسه 649، حدیث2)
[1] . فإن قلت: لم قیل حَتَّى إِذا رَکِبا فِی السَّفِینَةِ خَرَقَها بغیر فاء؟ و حَتَّى إِذا لَقِیا غُلاماً فَقَتَلَهُ بالفاء؟ قلت: جعل خرقها جزاء للشرط، و جعل قتله من جملة الشرط معطوفا علیه، و الجزاء قالَ أَ قَتَلْتَ.
[2] . «قالَ أَ قَتَلْتَ نَفْساً زَکِیَّةً» أی طاهرة من الذنوب و زکیة بریئة من الذنوب و قیل الزاکیة التی لم تذنب و الزکیة التی أذنبت ثم تابت حکی ذلک عن أبی عمرو بن العلاء و قیل الزکیة أشد مبالغة من الزاکیة عن تغلب و قیل الزاکیة فی البدن و الزکیة فی الدین «بِغَیْرِ نَفْسٍ» أی بغیر قتل نفس یرید القود
[3] . و قرا الجمهور:" زاکیة" بالألف. وقرا الکوفیون و ابن عامر:" زکیة" بغیر ألف و تشدید الیاء، قیل: المعنى واحد، قاله الکسائی. و قال ثعلب: الزکیة أبلغ. قال أبو عمرو: الزاکیة التی لم تذنب قط و الزکیة التی أذنبت ثم تابت
[4] . و معنى زَکِیَّةً طاهرة من الذنوب، و وصفها بهذا الوصف لأنه لم یرها أذنبت، قیل أو لأنها صغیره لم تبلغ الحنث. و قوله بِغَیْرِ نَفْسٍ یرده و یدل على کبر الغلام و إلّا فلو کان لم یحتلم لم یجب قتله بنفس و لا بغیر نفس... و هی أبلغ من زاکیة لأن فعیلا المحول من فاعل یدل على المبالغة.
[5] . و قرأ «زَکِیَّةً» بغیر ألف کوفی و شامی و سهل و الباقون زاکیة
[6] . و قرأ ابن عباس و الأعرج و أبو جعفر و شیبة و ابن محیصن و حمید و الزهری و نافع و الیزیدی و ابن مسلم و زید و ابن بکیر عن یعقوب و التمار عن رویس عنه و أبو عبید و ابن جبیر الأنطاکی و ابن کثیر و أبو عمرو «زاکِیَةً» بالألف.
و قرأ زید بن علیّ و الحسن و الجحدری و ابن عامر و الکوفیون زَکِیَّةً بغیر ألف و بتشدید الیاء
[7] . و قوله «نُکْراً» فعل و هو من أمثلة الصفات قالوا ناقة أجد و مشیة سحج فمن خفف ذلک کما یخفف نحو العنق و الطنب و الشغل فالتخفیف فیه مستمر.
«لَقَدْ جِئْتَ شَیْئاً نُکْراً» أی قطعیا منکرا لا یعرف فی شرع و المنکر أشد من الإمر عن قتادة و إنما قال ذلک لأن قلبه صار کالمغلوب علیه حین رأى قتله
[8] . البته احتمال معکوس این هم بیان شده است در البحر المحیط، ج7، ص208: «و النکر قیل: أقل من الأمر لأن قتل نفس واحدة أهون من إغراق أهل السفینة. و قیل: معناه شیئا أنکر من الأول، لأن الخرق یمکن سده و القتل لا سبیل إلى تدارک الحیاة معه»
[9] . و قرأ «نُکُرا» بضمتین مدنی غیر إسماعیل و أبو بکر و یعقوب و سهل و ابن ذکوان و الباقون «نُکْراً» ساکنة الکاف
[10] . و قرأ الجمهور نُکْراً بإسکان الکاف. و قرأ نافع و أبو بکر و ابن ذکوان و أبو جعفر و شیبة و طلحة و یعقوب و أبو حاتم برفع الکاف حیث کان منصوبا.
[11] . شبیه این تعبیر در روایت تفسیر العیاشی، ج2، ص333 هم از امام صادق ع آمده است که:
قال: و خرجا على ساحل البحر فإذا غلام یلعب مع غلمان علیه قمیص حریر أخضر فی أذنیه درتان فتورکه العالم فذبحه فقال له موسى «أَ قَتَلْتَ نَفْساً زَکِیَّةً بِغَیْرِ نَفْس...»
[12] . عیاشی فقط همین مقدار را آورده است: عن عبد الله بن سنان عن أبی عبد الله ع أن نجدة الحروری کتب إلى ابن عباس یسأله عن سبی الذراری، فکتب إلیه: أما الذراری فلم یکن رسول الله یقتلهم و کان الخضر یقتل کافرهم و یترک مؤمنهم، فإن کنت تعلم ما یعلم الخضر فاقتلهم.
[13] . این روایت هم ناظر به مفاد این آیه قابل توجه است:
عن إسحاق بن عمار عن أبی عبد الله ع: قال سمعته یقول بینما العالم یمشی مع موسى إذا هم بغلام یلعب- قال: فوکزه العالم فقتله فقال له موسى: «أَ قَتَلْتَ نَفْساً زَکِیَّةً بِغَیْرِ نَفْسٍ- لَقَدْ جِئْتَ شَیْئاً نُکراً» قال فأدخل العالم یده فاقتلع کتفه فإذا علیه مکتوب کافر مطبوع. (تفسیر العیاشی، ج2، ص335)
[14] . جلسه90، حدیث3 http://yekaye.ir/hud-001-113/
جلسه 246، حدیث1 http://yekaye.ir/al-aaraf-7-26/
جلسه294، حدیث3 http://yekaye.ir/al-maaarij-70-23/
جلسه 337، حدیث2 http://yekaye.ir/al-balad-90-8/
جلسه388، حدیث5 http://yekaye.ir/al-qiyamah-75-30/
جلسه 466، حدیث3 http://yekaye.ir/al-muzzammil-73-20/
جلسه 637، پاورقی 6 http://yekaye.ir/al-kahf-18-56/
[15] . فإن قلت: فلم خولف بینهما؟ قلت: لأن خرق السفینة لم یتعقب الرکوب، و قد تعقب القتل لقاء الغلام
[16] . این سخن بر تحلیل زمخشری ترجیح دارد زیرا زمخشری اصلا به آیه سوم اعتنایی ننموده است، اما ممکن است کسی بر سخن علامه طباطبایی هم اشکال کند که در آیه سوم، جزای شرط، قبل از جملات «یافتند و بازسازی کرد» آمده است و آن عبارت «اسْتَطْعَما» است: «إِذا أَتَیا ... اسْتَطْعَما ... فَوَجَدا فیها جِداراً ... فَأَقامَهُ قال ...» اما به نظر میرسد از این جهت اشکالی بر سخن ایشان وارد نباشد، زیرا ایشان محور بحث را «جزای شرط» بودنِ «قال» قرار نداد، بلکه محور استدلال را آمدن و نیامدن حرف «فـ» در گزارش از اقدامات خضر دانست