589) سوره کهف (18) آیه8 وَ إِنَّا لَجاعِلُونَ ما عَلَیْها صَعید
بسم الله الرحمن الرحیم
589) سوره کهف (18) آیه8
وَ إِنَّا لَجاعِلُونَ ما عَلَیْها صَعیداً جُرُزاً
ترجمه
و همانا ما آنچه را روی آن است قطعاً خاکی هموار [= بیابانی خشک زار] خواهیم کرد.
نکات ترجمه
«صَعیداً»
ماده «صعد» در اصل، بر تلفیقی از دو معنای «بالا رفتن» و «مشقت» دلالت میکند؛ چنانکه «صُعود» به معنای «رفتن به مکان مرتفع» میباشد.
«صَعَد» (وَ مَنْ یُعْرِضْ عَنْ ذِکْرِ رَبِّهِ یَسْلُکْهُ عَذاباً صَعَداً؛ جن/17) و «صَعود» (سَأُرْهِقُهُ صَعُوداً؛ مدثر/17) به معنای گردنه صعبالعبور است که انسان را به مشقت فراوان میاندازد، و تدریجا برای هر کار شاقّ و پرزحمتی به کار رفته است. (معجم المقاییس اللغة، ج3، ص287؛ مفردات ألفاظ القرآن، ص484)
و چون سیر الی الله سیری رو به بالا و متعالی است، ماده «صعد» برای حرکت به سوی خداوند استعاره گرفته شده است: «إِلَیْهِ یَصْعَدُ الْکَلِمُ الطَّیِّبُ» (فاطر/10) (مفردات ألفاظ القرآن، ص484)
اما درباره معنای «صَعِید» (که در قرآن کریم، غیر از آیه فوق، در آیه «فَتَیَمَّمُوا صَعِیداً طَیِّباً» (نساء/43؛ مائده/6) و آیه «فَتُصْبِحَ صَعیداً زَلَقاً» (کهف/40) آمده است) بین اهل لغت اختلاف است:
برخی آن را به معنای «وجه الأرض: سطح زمین» گرفته و این دیدگاه را هم مطرح کردهاند که آن در اصل غباری بوده که از روی زمین برمیخواسته و بالا میرفته است (مفردات ألفاظ القرآن، ص484)
برخی گفتهاند به معنای «پشت زمین (ظهر الارض)» و یا «راهی که هیچ گیاهی در آن نباشد» به کار میرود (مجمعالبیان، ج6، ص694)
عدهای گفتهاند که این کلمه هم در مورد «خاکی که روی سطح زمین است» به کار میرود؛ هم درباره خود «سطح و روی زمین (وجه الارض)»؛ و هم به معنای «راه و طریق» (المصباح المنیر، ج2، ص340؛ معجم مقاییس اللغة، ج3، ص287)
برخی هم همه این تحلیلها را نادرست دانسته و بر این باورند «صعید» بر وزن فعیل آن چیزی است که متصف به صفت صعود میشود و آن عبارت است از جهت و سمتی که به سمت بالا میباشد به طوری که صعود در مورد آن صدق کند؛ و در مقابل زمینی است که فرورفته و رو به پایین باشد؛ و گاهی به زمین مسطحی که در مجاور یک وادی است «صعید» گویند چون «مرتفع بودن» و «رو به پایین بودن» امری نسبی است؛ و وجه تسمیهاش این بوده که در تلقی عرب تمیمی اراضی مرتفع از خبائث مصون بوده است چنانکه برای «مدفوع» کلمه «غائط» را (که در اصل به معنای گودال و زمینِ پست است) به کار میبرند. (التحقیق فى کلمات القرآن الکریم، ج6، ص289)
ماده «صعد» و مشتقات آن جمعا 9 بار در قرآن کریم به کار رفته است.
«جُرُزاً»
ماده «جرز» را در اصل به معنای قطع کردن دانستهاند چنانکه به شمشیر برنده «سیفٌ جُرَاز» میگویند و زمینِ «جُرُز» زمینی است که فاقد هر گونه گیاهی است گویی که هر گیاهی را در آن قطع کردهاند (معجم مقاییس اللغة، ج1، ص441) به تعبیر دیگر، به معنای زمینی است که هیچ گیاهی در آن نمیروید گویی گیاهانش را میخورد (مجمعالبیان، ج6، ص694) و از همین باب به کسی که وقتی سر سفره غذا مینشیند هیچ چیزی در سفره باقی نمیگذارد مرد یا زن «جَرُوز» گویند. (معجم مقاییس اللغة، ج1، ص441)
برخی تذکر دادهاند که این ماده، نه در هر گونه قطع کردنی، بلکه قطع کردنی که در مقابل حالت طبیعی چیزی باشد به کار میرود؛ یعنی مثلا اقتضای طبیعی زمین گیاه داشتن و روییدن و سرسبزی بوده، و به این جهت به زمین بیآب و علف «جُرُز» گویند. (التحقیق فى کلمات القرآن الکریم، ج2، ص85)
این ماده در قرآن کریم، غیر از آیه فوق، تنها در آیه «نَسُوقُ الْماءَ إِلَى الْأَرْضِ الْجُرُز (سجده/27) به کار رفته است.
حدیث
1) از امام باقر ع درباره تعبیر «صَعِیداً جُرُزاً» روایت شده است که مقصود [زمینی است که] هیچ گیاهی در آن نیست.
تفسیر القمی، ج2، ص31
وَ فِی رِوَایَةِ أَبِی الْجَارُودِ [عن أبی جعفر علیه السلام] فِی قَوْلِهِ تَعَالَى «صَعِیداً جُرُزاً» أَیْ لَا نَبَاتَ فِیهَا.
2) حدیثی طولانی از پیامبر اکرم ص خطاب به ابنمسعود روایت شده است که فرازهایی از آن قبلا گذشت.[1] در فرازی از این حدیث آمده است:
ابن مسعود! از مستیِ گناه برحذر باش؛ که همانا گناه مستیای دارد همچون مستیِ شراب؛ بلکه مستیای شدیدتر از آن که خداوند متعال میفرماید: «کر و لال و کورند پس آنان برنمی گردند» و میفرماید «البته ما آنچه را که بر زمین است زینتی برایش قرار دادیم تا آنان را بیازماییم که کدامیک از آنان کارش بهتر است؛ و همانا ما آنچه را روی آن است قطعاً خاکی هموار [= بیابانی خشک زار] خواهیم کرد.»
مکارم الأخلاق، ص453
عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مَسْعُودٍ قَالَ: دَخَلْتُ أَنَا وَ خَمْسَةُ رَهْطٍ مِنْ أَصْحَابِنَا یَوْماً عَلَى رَسُولِ اللَّهِ ص
یَا ابْنَ مَسْعُودٍ احْذَرْ سُکْرَ الْخَطِیئَةِ فَإِنَّ لِلْخَطِیئَةِ سُکْراً کَسُکْرِ الشَّرَابِ بَلْ هِیَ أَشَدُّ سُکْراً مِنْهُ یَقُولُ اللَّهُ تَعَالَى «صُمٌّ بُکْمٌ عُمْیٌ فَهُمْ لا یَرْجِعُونَ» وَ یَقُولُ «إِنَّا جَعَلْنا ما عَلَى الْأَرْضِ زِینَةً لَها لِنَبْلُوَهُمْ أَیُّهُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا وَ إِنَّا لَجاعِلُونَ ما عَلَیْها صَعِیداً جُرُزاً».
3) کُلَیب روایت کرده است: نزد امام صادق ع بودیم که ایشان شروع به صحبت کردند و فرمودند:
هنگامی که روز قیامت شود خداوند بندگان را در یک سطح هموار و یکسان گرد آورد؛
و این گونه خواهد بود که به آسمان دنیا وحی میشود که با هر که در تو است هبوط کن؛ پس اهل آسمان دنیا به تعداد دو برابر آن کسانی از جن و انس و فرشتگان که در زمین هستند هبوط میکنند؛ سپس اهل آسمان دوم به اندازه دو برابر همه آنها هبوط میکنند و همین طور ادامه مییابد تا اینکه اهل هفت آسمان هبوط میکنند؛ پس جن و انس در میان هفت سراپرده از فرشتگان قرار میگیرند سپس منادی ندا میدهد «ای جماعت جن و انس! اگر توانستید از کرانههاى آسمانها و زمین بگذرید ...» (الرحمن/33) پس مینگرند و میبینند که هفت حلقه از فرشتگان آنان را احاطه کردهاند.
مجمع البیان، ج9، ص311
رَوَى مَسْعَدَةُ بْنُ صَدَقَةَ عَنْ کُلَیْبٍ قَالَ: کُنَّا عِنْدَ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع فَأَنْشَأَ یُحَدِّثُنَا فَقَالَ إِذَا کَانَ یَوْمُ الْقِیَامَةِ جَمَعَ اللَّهُ الْعِبَادَ فِی صَعِیدٍ وَاحِدٍ وَ ذَلِکَ أَنَّهُ یُوحِی إِلَى السَّمَاءِ الدُّنْیَا أَنِ اهْبِطِی بِمَنْ فِیکِ فَیَهْبِطُ أَهْلُ السَّمَاءِ الدُّنْیَا بِمِثْلَیْ مَنْ فِی الْأَرْضِ مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ وَ الْمَلَائِکَةِ ثُمَّ یَهْبِطُ أَهْلُ السَّمَاءِ الثَّانِیَةِ بِمِثْلِ الْجَمِیعِ مَرَّتَیْنِ فَلَا یَزَالُونَ کَذَلِکَ حَتَّى یَهْبِطَ أَهْلُ سَبْعِ سَمَاوَاتٍ فَیَصِیرُ الْجِنُّ وَ الْإِنْسُ فِی سَبْعِ سُرَادِقَاتٍ مِنَ الْمَلَائِکَةِ ثُمَّ یُنَادِی مُنَادٍ یَا مَعْشَرَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ إِنِ اسْتَطَعْتُمْ الْآیَةَ فَیَنْظُرُونَ فَإِذَا قَدْ أَحَاطَ بِهِمْ سَبْعَ أَطْوَاقٍ مِنَ الْمَلَائِکَةِ.[2]
تدبر
1) «وَ إِنَّا لَجاعِلُونَ ما عَلَیْها صَعیداً جُرُزاً»
این آیه حاوی تاکیدات فراوانی است:
§ «إنّ» (حرف مشبهه بالفعل)
§ «لـ» (لام مزحلقه)
§ استفاده از جمله اسمیه
§ استفاده از اسم فاعل (جاعلون) به جای فعل (جعلنا)
§ تکرار عبارت «ما علیها» (قبلا تعبیر «ما علی الارض» آمده بود؛ اکنون به جای اینکه بفرماید «لجاعلوه» فرمود «لجاعلون ما علیها»)
§ افزودن وصف «جُرُز» به «صعید» (خود کلمه صعید دلالت دارد بر زمین صاف و همواری که چیزی در آن نیست. کلمه جرز دوباره تاکیدی است بر خالی بودن و منقطع بودن از هر چیزی؛ توضیح بیشتر در نکات ترجمه)
تاملی با خویش
زمانی بر یک مطلب زیاد تاکید میشود که باورش برای مخاطب سخت باشد.
پس این یک واقعیت است که باید در آن به طور جدی تامل کنیم تا باور کنیم:
تمام زینتهای زمین - که مهمترین عامل تفاوت انسانها در زمین بوده - موقتی و گذراست؛ زمانی میرسد که خداوند متعال حتما حتما حتما حتما حتما حتما هیچ و پوچ بودن همه آنها را به همگان نشان میدهد و زمین را همچون بیابانی هموار و بیآب و علف خواهند یافت که همهجایش یکسان است و تنها ما میمانیم و عملمان.
2) «وَ إِنَّا لَجاعِلُونَ ما عَلَیْها صَعیداً جُرُزاً»
در بسیاری از احادیث وقتی میخواهند از عرصه قیامت سخن بگویند تعبیر میکنند که خداوند همه انسانها را در «صعید واحد» جمع میکنند (مثلا حدیث3) و اگر فضل و برتریای هست به اعمالشان است (مثلا جلسه346، حدیث1 http://yekaye.ir/al-balad-90-16-2/). در این آیه نیز تاکید میکند که همه زینتهای زمین - که موجب میگردد عدهای آن را عامل برتری خود بر دیگران جلوه دهند - به صورت «صعید جرز» (سطح صاف و همواری که کاملا بیآب و علف است) در میآید.
شاید منظور این است که قیامت به گونهای است که همه برتریهای اعتباری کنار گذاشته میشود و تنها تفاوتی که بین انسانها میماند تفاوتهای واقعی بین آنهاست که ریشه در اعمال خودشان دارد.
نکتهای در باب تفاوت انسانها و عدل الهی
از شبهاتی که برای بسیاری از افراد در باب عدل الهی هست این است که چرا خداوند انسانها را متفاوت آفریده است. یکی از ریشههای این شبهه این است که افق تحقق عدالت را در همین زندگی دنیوی جستجو میکنند؛ در حالی که واضح است که دنیا ظرفیت تحقق عدالت کامل را ندارد.
این دو آیه پاسخی به این شبهه است: خداوند زینتهایی را در زمین قرار داده است، که طبیعتا اینها موجب تفاوت انسانها میشود؛ اما آنچه به این زینت ها برمی گردد صرفا برای آزمایش انسانهاست نه عامل واقعی برتری آنها؛ و عرصه قیامت که باطن همه امور آشکار میشود همگان خواهند دید که این زینتها صرفا عامل امتحان بود تا این تنوع ظاهری انسانها، نیازهای متقابل پدید آورد و امکان زندگی اجتماعی را مهیا کند؛ وگرنه در باطن امر، همگی در «سطح هموار و یکسان» بودهاند، و تنها چگونگی عمل خود آنهاست که آنها را متفاوت کرده است.
3) «ما عَلَى الْأَرْضِ زینَةً لَها ... أَیُّهُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً؛ ... صَعیداً جُرُزاً»
زیبایى گلها و طبیعت فانى است، ولى کار نیک ماندگار است.
4) «وَ إِنَّا لَجاعِلُونَ ما عَلَیْها صَعیداً جُرُزاً»
به زیبایىهاى ظاهرى دنیا مغرور نشویم، که همه با خاک یکسان مىشود.
5) «إِنَّا جَعَلْنا ما عَلَى الْأَرْضِ زینَةً لَها لِنَبْلُوَهُمْ أَیُّهُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً؛ وَ إِنَّا لَجاعِلُونَ ما عَلَیْها صَعیداً جُرُزاً»
علامه طباطبایی میفرمایند:
در این دو آیه، توضیح عجیبى درباره حقیقت زندگى بشر در زمین است:
و آن این است که جان انسان که حقیقتی ملکوتی است، به خودی خود، میل به زمین و بقای در آن ندارد، اما خداوند چنین تقدیر کرده که کمال و سعادت جاودانه او از راه اعتقاد و عمل حق تامین گردد، به همین جهت او را به زمین آورده و برای اینکه او در اینجا امتحان شود، این زمین را زینت داده است تا علاقهای بین انسان و آن پیدا شود و امکان امتحان و ابتلای بشر مهیا گردد. هنگامی که این دوره امتحان بسر آید خداوند آن علاقه را از بین انسانها و مادیات محو نموده، آن زینت و زیبایى زمین را مىگیرد، و زمین به صورت خاکى خشک و بىگیاه درمیآورد که دیگر کسی رغبتی بدان نخواهد داشت.
در واقع، این دو آیه در ادامه آیات قبل، و نوعی تسلا دادن پیامبر است که این اندازه غم آنها را نخور که ایمان نمیآورند. این سنت ما بوده است که زمین را زینت دهیم تا امتحان شوند و نخواستیم که آنان را مجبور سازیم؛ و وقتی امتحان در کار است، عدهای مردود خواهند شد: دلبسته ظواهری میشوند که بعدا که حقیقت را نشانشان دادیم خودشان میفهمند که آن زیباییها ارزش دلبستن نداشت. (المیزان، ج13، ص240-241)
[1] . فرازهایی از این حدیث در جلسه68، حدیث1 http://yekaye.ir/nuh-071-21/ و جلسه77، حدیث2 http://yekaye.ir/al-hadeed-057-14/ و جلسه136، حدیث1 http://yekaye.ir/al-qiyamah-075-02/ و جلسه 158، حدیث1 http://yekaye.ir/al-jathiyah-045-23/ و جلسه162، حدیث2 http://yekaye.ir/al-isra-017-018/ و جلسه579، حدیث1 http://yekaye.ir/al-lail-92-19/ گذشت.
[2] . شاید این روایات را هم به نحوی بتوان ناظر به این آیه دانست:
وَ قِیلَ إِنَّ رَجُلًا مِنْ ثَقِیفٍ سَأَلَ النَّبِیَّ ص کَیْفَ تَکُونُ الْجِبَالُ یَوْمَ الْقِیَامَةِ مَعَ عِظَمِهَا فَقَالَ إِنَّ اللَّهَ یَسُوقُهَا بِأَنْ یَجْعَلَهَا کَالرِّمَالِ. (مجمع البیان، ج7، ص47)