سفارش تبلیغ
صبا ویژن

1091) سوره عبس (80) آیه 6 فَأَنْتَ لَهُ تَصَدَّى

فَأَنْتَ لَهُ تَصَدَّى

11 محرم 1445

ترجمه

پس تو به او اهتمام می‌ورزی [مشغول می‌شوی].

اختلاف قرائت

اسْتَغْنَى[1]
فَأَنْتَ [2]
تَصَدَّى[3] / تَصَّدَّى / تتصَدَّى / تُصَدّى / تُصْدَى / تَصْدَى

این کلمه در قرائت اهل کوفه (عاصم و حمزه و کسائی) و بصره (ابوعمرو) و شام (ابن عامر) و برخی قراء عشره (یعقوب) و اربعه عشر (حسن و اعمش) و برخی قراءات غیرمشهور (ابورجاء و قتاده و أعرج و عیسی) به صورت «تَصَدَّى» قرائت شده است که اصل آن «تَتَصَدَّى» بوده که تاء آن حذف شده است؛

اما در قرائت اهل مدینه (نافع) و مکه (ابن کثیر) و برخی دیگر از قراء عشره (ابوجعفر) و اربعه عشر (ابن محیصن) و برخی قرائات غیرمشهور دیگر (زعفرانی[4]) به صورت «تَصَّدَّى» قرائت شده است، که در اینجا نیز اصل آن «تَتَصَدَّى» بوده ولی تاء آن به خاطر نزدیک بودن مخرج ادای حرف، به صاد تبدیل و در آن ادغام شده است؛

و البته در قرائات غیرمشهور به صورتهای دیگری هم قرائت شده است:

در قرائتی از أبی بن کعب و أبو جوزاء و عمرو بن دینار به همان صورت اصلی یعنی «تتصَدَّى» قرائت شده است؛

در قرائتی از امام باقر ع و ابوجعفر یزید بن قعقاع به صورت مجهول یعنی «تُصَدّى» قرائت شده است؛ که به این معناست که چیزی[5] تو را متصدی این امر کرد؛

و در قرائت ابن مسعود وابن سمیفع و جحدری به صورت فعل مجهول از ثلاثی مجرد: «تُصْدَى» قرائت شده است؛

و در برخی روایات غیرمشهور از ابوعمرو (قاری بصره) (یعنی روایت عباس و خالد و نیز روایت صفراوی از طریق اهوازی) به صورت «تَصْدَى» قرائت شده است.

معجم القراءات ج 10، ص304-305[6]؛ التبیان فى تفسیر القرآن، ج‏10، ص267[7]؛ مجمع البیان، ج‏10، ص662[8]؛ مفاتیح الغیب، ج‏31، ص54[9]؛ الکشاف، ج‏4، ص702[10]؛ المغنی فی القراءات، ص1889[11]؛ کتاب القراءات (سیاری)، ص172[12]؛    البحر المحیط، ج‏10، ص407[13]

نکات ادبی

در ذیل آیه 3 اشاره شد که اغلب مفسران آن آیه را محل وقوع صنعت التفات دانسته بودند. اما در تدبر 1 همان آیه بیان شد که وجهی که با سایر شواهد و قرائن بیرونی سازگارتر باشد این است که وقوع صنعت التفات را در این آیه بدانیم، نه آیه 3.

تَصَدَّى

درباره اینکه ماده اصلی این کلمه «صدی» باشد یا «صدد» بین اهل لغت اختلاف است. در واقع در قرآن کریم دو کلمه داریم که ظاهر آنها از ماده «صدی» است؛ یکی کلمه «تصدی» در همین آیه، و دیگری کلمه «تصدیة» در آیه «وَ ما کانَ صَلاتُهُمْ عِنْدَ الْبَیْتِ إِلاَّ مُکاءً وَ تَصْدِیَةً» (انفال/35).

اگر از ماده «صدی» باشد این ماده بقدری معانی متعددی به کار رفته است (مثلا کلمه «صَدَی» هم به معنای جغد مذکر است، هم به معنای مغز (دماغ) است؛ و هم برای مردی که اموالش را درست و بجا مدیریت می‌کند به کار می‌رود و می‌گویند فلانی «صَدَى مالٍ» است؛ و هم به معنای عطش و تشنگی است؛ و صوادی به درختان نخل بلند گویند و «تصدی» چیزی به معنای مشرف شدن بر آن برای نظارت بر آن است؛ و «تصدیة» به معنای سوت زدن به کمک دو دست است) که همین باعث شده برخی از بازگرداندن آن به یک اصل واحد اظهار عجز کنند (معجم المقاییس اللغة، ج‏3، ص340-341[14]).

برخی هم در خصوص این دو کلمه قرآنی اظهار نظر کرده و کوشیده‌اند این دو را به یک معنا برگردانند و گفته‌اند که «صدی» صوتی است که از هر مکان صیقلی منعکس می‌شود و برمی‌گردد؛ بر این اساس، «تصدیة» ایجاد هر صوتی است که شبیه چنین صوتی باشد؛ و «تصدی» هم به معنای در قبال چیزی قرار گرفتن است همان گونه که «صُدی» بر یک نحوه تقابل دلالت دارد (مفردات ألفاظ القرآن، ص481[15])؛ و یا گفته‌اند «متصدی کسی شدن» به معنای پیروی کردن از صدا و صوت اوست ( المحیط فی اللغة، ج‏8، ص169[16]).

برخی هم خواسته‌اند یک اصل واحد برای همه اینها بیایند و گفته‌اند که آن عبارت است از هر گونه تظاهر کردنی که با سخن یا صوت یا عمل یا سوت زدن یا بلند و رفیع بودن یا مشرف شدن یا متعرض کسی شدن یا انعکاس صوت حاصل شود و ارتباط ماده «صدی»‌و «صدد» و «صدأ» را صرفا در اشتقاق اکبر قبول کرده‌اند (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏6، ص219[17])؛ و یا برخی در خصوص ارتباط ماده با معنای عطش گفته‌اند: تصدی متعرض شدن و پرداختن به چیزی است چنانکه شخص عطشناک سراغ آب می‌رود (مجمع البیان، ج‏10، ص663[18]).

اما آن گونه که زبیدی روایت کرده، بسیاری از قدما همچون ابن سکیت و ابوعبید و ابن سیده و سیبویه و ... این را از ماده «صدد» دانسته‌اند، از این باب که تبدل یک حرف مشدد به حرف «ی» در زبان عربی را امری متداول معرفی کرده‌اند و گفته‌اند اصلا دو کلمه »تصدید» و «تصدد» به ترتیب به معنای سوت زدن و متعرض چیزی شدن است و این دو به صورت «تصدیه» و «تصدی» در آمده است؛ و فقط در میان قدما از أَبو جعفر رسْتُمی نقل شده که «تصدیه» از کلمه «صَدی» به معنای صوت گرفته شده و از این کلمه فعلی در زبان عربی به کار نرفته است (تاج العروس من جواهر القاموس، ج‏5، ص53[19]).

در مورد کلمه «تصدی» برخی گفته‌اند همین که به باب تفعل رفته دلالت بر اختیار فعل و مطاوعه دارد، یعنی تو با تمایل و رغبت به پرداختن به کار او اهتمام می‌ورزی (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏6، ص220[20]).

چنانکه اشاره شد اگر ماده «صدی» را مستقل از «صدد» حساب کنیم از این ماده تنها همین دو بار در قرآن کریم استفاده شده است.

شأن نزول

به توضیحاتی که درباره شأن نزول این آیات ذیل آیه 1 بیان شد مراجعه کنید.

همچنین طبری بدون هیچ توضیحی یک روایت نقل کرده که خصوص این آیه و آیه قبل در مورد عباس (عموی پیامبر ص که مشرک بود و بعدها در فتح مکه اسلام آورد نازل شده است (جامع البیان فی تفسیر القرآن، ج‏30، ص34[21]).

حدیث

1) از رسول الله ص روایت شده که فرمودند:

هیچ بنده‌ای در میان امت من نیست که در راه خدا اندک لطفی در حق برادرش انجام دهد مگر اینکه خداوند از خادمان بهشت را به خدمت وی گمارد.

الکافی، ج‏2، ص206

مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ نَصْرِ بْنِ إِسْحَاقَ عَنِ الْحَارِثِ بْنِ النُّعْمَانِ عَنْ الْهَیْثَمِ بْنِ حَمَّادٍ عَنْ أَبِی دَاوُدَ عَنْ زَیْدِ بْنِ أَرْقَمَ قَالَ:

قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص مَا فِی أُمَّتِی عَبْدٌ أَلْطَفَ أَخَاهُ فِی اللَّهِ بِشَیْ‏ءٍ مِنْ لُطْفٍ إِلَّا أَخْدَمَهُ اللَّهُ مِنْ خَدَمِ الْجَنَّةِ.

 

2) از امام صادق ع روایت شده است:

کسی که برادر مسلمانش نزد وی بیاید و وی او را اکرام کند همانا خداوند عز و جل را اکرام کرده است.

الکافی، ج‏2، ص206

مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَى عَنْ یُونُسَ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ:

مَنْ أَتَاهُ أَخُوهُ الْمُسْلِمُ فَأَکْرَمَهُ فَإِنَّمَا أَکْرَمَ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ.

 

3) اسحاق بن عمار روایت کرده که امام صادق ع به من فرمود:

ای اسحاق! در حق اولیای من هرچه می‌توانی نیکی کن؛ که هیچ مومنی به مومنی نیکی نکند و وی را یاری نرساند مگر اینکه سیلی به صورت ابلیس زند و دل وی را به جریحه‌دار سازد.

الکافی، ج‏2، ص207

الْحُسَیْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ وَ مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى جَمِیعاً عَنْ عَلِیِّ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ سَعْدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَسْلَمَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ عَدِیٍّ قَالَ أَمْلَى عَلَیَّ مُحَمَّدُ بْنُ سُلَیْمَانَ عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ عَمَّارٍ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع:

أَحْسِنْ یَا إِسْحَاقُ إِلَى أَوْلِیَائِی مَا اسْتَطَعْتَ؛ فَمَا أَحْسَنَ مُؤْمِنٌ إِلَى مُؤْمِنٍ وَ لَا أَعَانَهُ إِلَّا خَمَشَ وَجْهَ إِبْلِیسَ وَ قَرَّحَ قَلْبَهُ.

 

4) الف. از امام باقر ع روایت شده که فرمودند:

کسی در یاری برای مسلمانش و اقدام کردن به رفع حاجت او بخل نورزد مگر اینکه خداوند وی را مبتلا کند به یاری کسی که بر او گناه کند و پاداشی دریافت نکند.

ب. از امام صادق ع روایت شده که فرمودند:

کسی نسبت به یاری برای مسلمانش - که برای او بکوشد و حق برادری را بجا آورد - بی‌اعتنا نشود مگر اینکه مبتلا شود به یاری کسی که بر او گناه کند و پاداشی دریافت نکند.

الکافی، ج‏2، ص366

الف. عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ وَ أَبُو عَلِیٍّ الْأَشْعَرِیُّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ حَسَّانَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ عَنْ سَعْدَانَ عَنْ حُسَیْنِ بْنِ أَمِینٍ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع‏ قَالَ:

مَنْ بَخِلَ بِمَعُونَةِ أَخِیهِ الْمُسْلِمِ وَ الْقِیَامِ لَهُ فِی حَاجَتِهِ إِلَّا ابْتُلِیَ بِمَعُونَةِ مَنْ یَأْثَمُ عَلَیْهِ وَ لَا یُؤْجَرُ.

ب. أَبُو عَلِیٍّ الْأَشْعَرِیُّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ حَسَّانَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَسْلَمَ عَنِ الْخَطَّابِ بْنِ مُصْعَبٍ عَنْ سَدِیرٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ:

لَمْ یَدَعْ رَجُلٌ مَعُونَةَ أَخِیهِ الْمُسْلِمِ حَتَّى یَسْعَى فِیهَا وَ یُوَاسِیَهُ إِلَّا ابْتُلِیَ بِمَعُونَةِ مَنْ یَأْثَمُ وَ لَا یُؤْجَرُ.

درباره اقدام نکردن به کمک به برادر دینی‌ای که سراغ انسان می‌آید احادیث فراوان دیگری هست که برخی دیگر از آنها ذیل آیه 8 خواهد آمد.

در قسمت اختلاف قرائات از تفاسیر شیعه و سنی ذکر شد که از این آیه قرائتی به صورت «فَأَنْتَ لَهُ تُصَدَّى» از امام باقر ع و دیگران روایت شده است (مثلا در میان شیعه، در تفسیر مرحوم طبرسی (مجمع البیان)؛ و در میان اهل سنت، در تفاسیر فخر رازی (مفاتیح الغیب) و زمخشری (الکشاف) ابوحیان (البحر المحیط) و نیز در کتاب المغنی فی القراءات). ناظر به این قرائت روایت زیر قابل توجه است:

5) ابوبصیر از امام باقر این آیه را به این صورت روایت کرده است که: «اما کسی که بی‌نیازی ورزید؛ پس تو خواسته شد که به او نپردازی؛ و کسی که با تلاش به سراغت می‌آمد و خشیت داشت؛ از تو خواسته شد که به او بی‌اعتنایی کنی.»

و امام ع بعد از این قرائت فرمودند:

‌این از آن مواردی است که تحریف شد.

القراءات (سیاری)، ص172

خلف بن حماد عن أبی عبدالرحمن الحذاء (الأعرج) عن أبی بصیر عن أبی جعفر علیه السلام فی قوله ... و بإسناده فی قوله:

«أَمَّا مَنِ اسْتَغْنى؛ فَأَنْتَ لَهُ تُصَدَّى؛ وَ ما عَلَیْکَ أَلاَّ یَزَّکَّى؛ وَ أَمَّا مَنْ جاءَکَ یَسْعى؛ وَ هُوَ یَخْشى؛ فَأَنْتَ عَنْهُ تُلَهَّى» قال:

هذا مما حرّف.

این روایت شرحی نیاز دارد که در تدبر 1 بیان خواهد شد.

تدبر

1) «فَأَنْتَ لَهُ تَصَدَّى»

در این آیه خداوند دارد مخاطب خود را مواخذه می‌کند که خود را متصدی دعوت یک ثروتمندی کرده است که احساس نیازی به دین و تعالیم الهی نمی‌کرده است. درباره اینکه مقصود از این کسی که مورد مواخذه واقع شده کیست قبلا اشاره شد که در روایت شیعی از این واقعه، آن شخصی که اخم کرد و رویگردان شد شخصی از بنی‌امیه بود ولی در روایت سنی از این واقعه، آن شخص خود پیامبر ص بوده است؛ و هر دو بر این باور بودند که از آیه 3 به بعد از صنعت التفات استفاده شده است. اما در  ذیل آیه 3 (تدبر1 https://yekaye.ir/ababsa-80-03/) بیان شد که یک احتمال جدی این است که صنعت التفات در آیه 6 (یعنی آیه حاضر) رخ داده باشد. یعنی آن تعبیر غایب و مخاطب در آیات قبل در جای خود به کار رفته باشد (در گفتگوی خدا و پیامبرش، آن اموی که اخم کرده، شخص ثالث است و پیامبر ص مخاطب)، اما در این آیه صنعت التفات رخ داده باشد، و مقصود از خطاب از اینجا به بعد، نه پیامبر ص، بلکه آن شخص اموی (عثمان) باشد و در واقع مقصود از آیات این طور می‌شود: «[عثمان] اخم کرد و چهره درهم‌کشید؛ [از این] که آن نابینا پیش او آمد؛ و تو ای پیامبر، از کجا می‌دانی، شاید او پاکی پیشه کند؛ یا متذکر شود، پس این تذکر او را فایده‌ای دهد. اما کسی که بی‌نیازی ورزید، پس تو ای عثمان به او اهتمام می‌ورزی ... .»

چنانکه دیدیم مهمترین دلیل شیعه برای عدم پذیرش اینکه خطابهای مذکور به پیامبر ص باشد این بود که این گونه معرفی شخص پیامبر ص هم با متواترات تاریخی ناسازگار است و هم با آیات دیگری از قرآن که به توضیح شخصیت پیامبر ص پرداخته است. اما به نظر می‌رسد که اگر یکی از قراءات این آیه - که اتفاقا به امام باقر ع نیز منسوب است؛ و بسیاری از مفسران شیعی و سنی هم وجود این قرائت به روایت امام باقر ع و دیگران را پذیرفته‌اند (مثلا در میان شیعه، در مرحوم طبرسی؛ و در میان اهل سنت، امثال فخر رازی و زمخشری و ابوحیان) - را مبنای فهم آیه قرار دهیم شاید بتوان خطابهای مذکور را ناظر به شخص پیامبر دانست بدون اینکه مذمتی خطاب به پیامبر ص باشد. در این قرائت هم فعل «تصدی» و هم فعل «تلهی» در آیه 10 به صورت فعل مجهول (تُصَدّى؛ تُلَهّى) قرائت شده که در این صورت معنای آیات این است که: «اما کسی که بی‌نیازی ورزید، پس تو خواسته شد که به او نپردازی و کسی که با تلاش به سراغت می‌آمد و خشیت داشت از تو خواسته شد که به او بی‌اعتنایی کنی.».

بدین ترتیب، این نکته در حالی که خطاب به شخص پیامبر است، اما اینکه پیامبر متصدی آن ثروتمند شود و به آن فقیر بی‌اعتنایی کند، فعلی نبوده که فاعلش پیامبر باشد، بلکه از پیامبر درخواست شده که چنین کند؛ و اتفاقا این هم با روایت شیعی از واقعه (که آن کس که اخم کرد و چهره درهم کشید پیامبر نبود) سازگار است و هم با اینکه از این خطابها معنایی برداشت نشود که با سیره متواتر نقل شده از پیامبر ص و سایر آیات قرآن در وصف پیامبر ص ناسازگار باشد.

جالب اینجاست که اگرچه در عموم کتب شیعه و سنی فقط از اصل این قرائت توسط امام باقر ع خبر داده‌اند، اما چنانکه در حدیث 5 گذشت در روایتی که در کتاب القراءات سیاری (از علمای شیعه) درباره این قرائت امام باقر ع ذکر شده، امام باقر ع عدم توجه به این قرائت را مصداق تحریف معرفی کرده است؛ یعنی چه‌بسا امام ع می‌خواهد توضیح دهد که چون بر اساس این قرائت آیه را تفسیر نکردند، بر اساس قراءات دیگر عملا تفسیری از این آیه را مبنا قرار دادند که این افعال کاملا خلاف دینداری (توجه به ثروتمندان و بی‌اعتنایی به فقیران) را صدورش از یک مومن عادی بعید است به پیامبر اکرم ص نسبت دادند.

 

2) «أَمَّا مَنِ اسْتَغْنى؛ فَأَنْتَ لَهُ تَصَدَّى؛ وَ ما عَلَیْکَ أَلَّا یَزَّکَّى»

دنیا دار تزاحم است و ما انسانها نمی‌توانیم برای تصدی امور و رسیدگی به کار همه انسانها وقت بگذاریم؛ پس برای پرداختن به امور دیگران چاره‌ای نداریم جز یک اولویت‌بندی؛ و هر اولویت‌بندی هم خواه ناخواه مبتنی بر یک نظام ارزش‌گذاری است؛ یعنی علی القاعده ما برای کسی بیشتر وقت می‌گذاریم که اهمیت بیشتری در دیدگان ما داشته باشد؛ و این اهمیت دادن به نظام ارزشی‌ای برمی‌گردد که در ذهن ما حاکم باشد.

متاسفانه بسیاری از متدینان هم معیارشان برای اهمیت دادن به انسانها برخورداری آنان از ثروت و قدرت و سایر مولفه‌های دنیامدارانه است، تا حدی که از پیامبر ص هم انتظار دارند که به چنین کسانی بیش از فقیران و ضعفاء‌ و ... اهتمام بورزد و تزکیه اینان را بر تزکیه دیگران مقدم دارد. این آیه دارد این موضع افرادی که خود را متدین می‌دانند به چالش می‌کشد. آیا معیار ما برای اولویت دادن از حیث وقت گذاشتن برای دیگران، بویژه در جایی که به خیال خود انگیزه الهی و دینی داریم، باید برتری دنیوی افراد باشد؟! اگر معیار ما این است آیا واقعا انگیزه الهی و دینی داریم یا سر خود کلاه گذاشته‌ایم؟!

تذکر اخلاقی

چند سال پیش در میان جمعی از اساتید حوزوی و دانشگاهی میزبان یکی از متفکران مسلمان مقیم آمریکا بودیم که برای یک سفر علمی چند هفته‌ای در ایران بود. به مناسبت بحثی که پیش آمد وی سوالی پرسید که از جنس هشداری است که این آیه به مسلمانان می‌دهد. وی گفت:

«چرا من هرجا می‌روم همه اساتید و تحصیل‌کردگان شما به فکر تبلیغ اسلام و تشیع در آمریکا و اروپا هستند؟ ‌با اینکه زمینه تبلیغ اسلام در قاره آفریقا و آمریکای لاتین بسیار آماده‌تر است. آیا از نظر شما انسانهای آمریکایی و اروپایی ارزش بیشتری از انسانهای آفریقایی و آمریکای لاتین دارند؟»

آیا واقعا زندگی در کشورهای پیشرفته به لحاظ مادی، معیار مهمتر بودن انسانهاست در مقام دعوت به دین؟

 

3) «فَأَنْتَ لَهُ تَصَدَّى»

با اینکه می‌توانست بفرماید: «فتتصدی له» چرا جمله را به صورت جمله اسمیه آورد و بر ضمیر «أنت» تاکید کرد؟

الف. برای مسجل کردن عتاب و تثبیت آن (المیزان، ج‏20، ص201[22]).

ب. ...

 

4) «فَأَنْتَ لَهُ تَصَدَّى»

با توجه به اینکه جار و مجرور (له) متعلق به «تصدی» است، اقتضای طبیعی کلام این بود که بعد از آن بیاید؛ اما قبل از آن آمد. این تقدم ما حقّه تاخیر، دلالت بر حصر یا تاکید شدید دارد؛ و متناسب با دو معنایی که برای این آیه بیان شد:

الف. می‌خواهد نشان دهد که گویی از تو می‌خواهند که تو تمام وقت و اهتمامت را برای این شخص مستغنی بگذاری. شاید با این نحوه بیان می‌خواهد بفرماید که اینکه افراد از تو به عنوان پیامبر ص و مبلغ دین انتظار داشته باشند که برای هدایت و تزکیه افراد ثروتمند و دنیامدار وقت بگذاری، اشکالی ندارد؛ اشکال آنجاست که انتظار دارند محور برنامه‌ات را اینان قرار دهی و به دیگران بی‌اعتنا باشی.

ب. می‌خواهد این پرداختن به ثروتمند و بی‌اعتنایی به فقیر را مذمت کند و بفرماید از مثل تو به طور خاص سزاوار نیست که به ثروتمند اهتمام ورزد و از فقیر غافل گردد (الکشاف، ج‏4، ص702[23]).

 

5) «فَأَنْتَ لَهُ تُصَدَّى»

در قسمت اختلاف قراءات و نیز در حدیث 5 اشاره شد یکی از قراءات این آیه، قرائت کلمه «تصدی» به نحو مجهول است؛ که بر این اساس معنایش این می‌شود که : «تو فقط متصدی او شده باشی»؛ ‌یعنی از تو انتظار دارند که اهتمام اصلی‌ات را این شخص ثروتمند و مستغنی قرار دهی؛ و در آیه بعد خداوند این را به چالش می‌کشد (توضیح بیشتر در تدبر1).

اگر توجه شود که پیامبر در این موقعیت، در مقام دعوت‌کننده و مبلغ دین بوده، این آیه را هشداری می‌توان دید به همه کسانی که از مبلغان دین و حوزویان انتظار هدایت‌گری دارند؛ و از نظر آنان، هدایت افراد دارای ثروت و قدرت و ... اولویت بیشتری دارد.

به بیان دیگر، نه‌تنها خود مبلغ دین باید مراقب باشد که در ذهن خویش اولویت پرداختن به تبلیغ دین را ناظر به دنیامداران قرار ندهد، بلکه سایر متدینان هم باید سطح انتظار خویش از مبلغان دینی را اصلاح کنند؛ و این گونه نباشد که همواره از آنان انتظار داشته باشند اهتمامشان به افراد برجسته دنیوی بیش از سایرین باشد.

 

 

 


[1] . الإمالة فیه کالإمالة فی «تولّى» فی الآیة الأولى (معجم القراءات ج 10، ص304).

[2] . قراءة حمزة فی الوقف بتسهیل الهمز بین بین (معجم القراءات ج 10، ص304).

[3] . . وقراءة الإمالة فی «تَصَدّى» کالإمالة فی «تولّى» فی الآیة الأولى (معجم القراءات ج 10، ص305).

[4] . نام زعفرانی برای این قرائت در کتاب المغنی فی القراءات آمده است. درباره وی در کتاب «الکامل فی القراءات العشر والأربعین الزائدة علیها» (ص73-74) آمده است:

«... ‌‌هذه فضائل أهل البصرة من القراء، ومنهم عون العقیلی کان فی زمن الْجَحْدَرِیّ اختار اختیارًا مثله وکان خیرًا عالمًا مات سنة ثمان وثلاثین، ومن تباعهم أبو عبد اللَّه الحسین بن مالک الزَّعْفَرَانِیّ الرَّازِیّ کان عالمًا بالعربیة فقیهًا متکلمًا راویة للأخبار ثقة مأمونًا ألف کتاب الاستغناء واختار فیه اختیارًا لم یعد الأثر، وألف فی الوقف والابتداء توفى سنة أربع وسبعین وثلاثمائة بالری.

هذلی (م465) سند خود به اختیار زعفرانی را چنین توضیح می‌دهد:

«اختیار ‌الزَّعْفَرَانِیّ؛ قرأت على الفراء على أَبِی عَمْرٍو على أخیه وأبی أحمد على ابن حاشد على ‌الزَّعْفَرَانِیّ وقرأ هو على الجماعة ذکرهم» (ص265).

لازم به ذکر است که این زعفرانی تفاوت دارد با شخصی به نام ابوالفخر زعفرانی در قرن پنجم قرآنی کتابت کرده که مبتنی بر هیچیک از این قراءات اربعه عشر نیست؛ بویژه که بر اساس گزارشی که از موارد اختلاف قرائت این نسخه با قرائات مشهور گزارش شده، این مورد ذکر نشده است (ر.ک مقاله: مرتضی کریمی‌نیا، قرآن مترجم زعفرانی مورخ 546 در ری، کهن‌ترین نسخه کامل، تاریخ‌دار و حاوی ترجمه فارسی. ترجمان وحى، پاییز و زمستان 1398، ش46 (‎ص 52 تا 121). https://mtif.ir/files/120.pdf).

[5] . بر اساس این مبنا که مخاطب این آیه، شخصی از بنی‌امیه عثمان بوده: دنیاطلبی؛ و بر مبنای اینکه پیامبر ص باشد:‌ حرص بر اسلام آوردن وی.

[6] . . قرأ الحسن وأبو رجاء وقتادة والأعرج وعیسى والأعمش وحمزة والکسائی وعاصم وأبو عمرو ویعقوب «تَصَدَّى» بتخفیف الصاد، وأصله: تتصدى، فحذف التاء.

وقرأ نافع وابن کثیر وأبو جعفر وابن محیصن «تَصَّدَّى» بشد الصاد، وذلک على إدغام التاء الثانیة فی الصاد تخفیفاً، إذ أصله: تتصدّى.

. وقرأ أبو جعفر یزید بن القعقاع وأبو جعفر الباقر «تُصَدَّى» بضم التاء وتخفیف الصاد، أی یُصدیک حرصک على إسلامه، أو یدعوک داع إلى التصدی له من الحرص على إسلامه.

وقرأ ابن مسعود وابن السمیفع والجحدری «تُصْدَى» بتاء واحدة مضمومة وتخفیف الصاد.

وذکر هذه القراءة الصفراوی لأبی عمرو وقد قرأها کذلک من طریق الأهوازی ولم یذکر فی التاء شیئاً، ولعلها بالفتح «تَصْدَى».

وقرأ أبی بن کعب وأبو الجوزاء وعمرو بن دینار «تتصَدَّى» بتاءین مع تخفیف الصاد.

[7] . و قرأ نافع و ابن کثیر «تصدى» مشددة الصاد على أن معناه تتصدى فأدغم، أحدى التائین فی الصاد لقرب مخرجهما. الباقون «تصدى» بتخفیف الصاد بإسقاط أحدى التائین.

[8] . و قرأ أهل الحجاز تصدى بالتشدید و الباقون «تَصَدَّى» بتخفیف الصاد؛ قراءة أبی جعفر الباقر (ع) تصدى بضم التاء و فتح الصاد و تلهى بضم التاء أیضا. الحجة: و قوله «تَصَدَّى» أی تعرض فمن قرأ بتشدید الصاد أدغم التاء فی الصاد و من قرأ بالتخفیف أراد تتصدى فحذف التاء و لم یدغمها؛ و من قرأ تصدى فالمعنى یدعوک داع من زینة الدنیا و بشارتها إلى‏ التصدی له و الإقبال علیه.

[9] . و قرئ: (تصدى) بالتشدید بإدغام التاء فی الصاد، و قرأ أبو جعفر: تصدى، بضم التاء، أی تعرض، و معناه یدعوک داع إلى التصدی له من الحرص، و التهالک على إسلامه.

[10] . و قرئ: تصدى، بالتشدید، بإدغام التاء فی الصاد. و قرأ أبو جعفر: تصدى، بضم التاء، أى: تعرّض. و معناه: یدعوک داع إلى التصدی له: من الحرص و التهالک على إسلامه.

[11] . قراءة المعروفة «فَأَنْتَ لَهُ تَصَدَّى» بتخفیف الصاد؛ حجازی و الزعفرانی: بتشدید الصاد؛ عباس و خالد عن أبی‌عمرو: «تَصْدَى» بإسکان الصاد و تخفیف الدال. أبوجعفر محمد بن علی «تُصَدَّى» بضم التاء وتخفیف الصاد.

[12] . خلف بن حماد عن أبی عبدالرحمن الحذاء (الأعرج) عن أبی بصیر عن أبی جعفر علیه السلام فی قوله ... و بإسناده فی قوله «أَمَّا مَنِ اسْتَغْنى؛ فَأَنْتَ لَهُ تُصَدَّى؛ وَ ما عَلَیْکَ أَلاَّ یَزَّکَّى؛ وَ أَمَّا مَنْ جاءَکَ یَسْعى؛ وَ هُوَ یَخْشى؛ فَأَنْتَ عَنْهُ تُلَهَّى» قال: هذا مما حرّف.

[13] . و قرأ الحسن و أبو رجاء و قتادة و الأعرج و عیسى و الأعمش و جمهور السبعة: تَصَدَّى بخف الصاد، و أصله یتصدى فحذف و الحرمیان: بشدها، أدغم التاء فی الصاد و أبو جعفر: تصدى، بضم التاء و تخفیف الصاد، أی یصدک حرصک على إسلام.

[14] . الصاد و الدال و الحرف المعتل فیه کلمٌ متباعدةُ القیاس، لا یکاد یلتقى منها کلمتانِ فى أصل. فالصَّدَى: الذَّکَرُ من البُوم، و الجمع أصداء. قال: «فلیس الناسُ بعدَکَ فى نقیرِ / و ما هم غیرَ أصداءٍ و هامِ» و الصَّدَى: الدِّماغُ نفسُه، و یقال بل هو الموضع الذى جُعِل فیه السَّمْع من‏ الدِّماغ، و لذلک یقال: أصَمَّ اللَّهُ صَدَاه. و یقال بل هذا صَدَى الصَّوْت، و هو الذى یُجیبک إِذا صِحْت بقُرْبِ جَبَل. و قال یصف داراً: «صَمَّ صداها و عفا رسمُها / و استعحمَتْ عن منطقِ السَّائِل» و الصَّدَى: الرَّجُل الحسَنُ القِیام على ماله، یقال هو صَدَى مالٍ. و لا یقال إلّا بالإضافة. و الصَّدَى: العَطَش، یقال رجلٌ صَدٍ و صادٍ، و امرأة صادیة. و تصدَّى فُلانٌ للشَّى‏ء یستشرفه ناظراً إلیه. و التَّصدیة: التَّصفیق بالیدین. قال اللَّه تعالى: وَ ما کانَ صَلاتُهُمْ عِنْدَ الْبَیْتِ إِلَّا مُکاءً وَ تَصْدِیَةً. فأمَّا الصَّوادى من النَّخْل فهى الطِّوال. و یقال: صادیتُ فلاناً، إِذا دارَیْتَه. و صادیت [فلاناً مُصاداةً: عاملتُه بمثل صَنیعه]. و إِذا کان بعد الدَّال همزة تغیَّر المعنى، فیکون من الصَّدَإ صدأ الحدید.یقولون: صاغِرٌ صَدِئٌ من صدإ العار.

[15] . الصَّدَى: صوت یرجع إلیک من کلّ مکان صقیل، و التَّصْدِیَةُ: کلّ صوت یجری مجرى الصَّدَى فی أن لا غناء فیه، و قوله: وَ ما کانَ صَلاتُهُمْ عِنْدَ الْبَیْتِ إِلَّا مُکاءً وَ تَصْدِیَةً [الأنفال/ 35]، أی: غناء ما یوردونه غناء الصّدى، و مکاء الطّیر. و التَّصَدِّی: أن یقابل الشی‏ء مقابلة الصَّدَى، أی: الصّوت الرّاجع من الجبل، قال: أَمَّا مَنِ اسْتَغْنى‏؛ فَأَنْتَ لَهُ تَصَدَّى‏ [عبس/ 5- 6]، و الصَّدَى یقال لذکر البوم، و للدّماغ لکون الدّماغ متصوّرا بصورة الصّدى، و لهذا یسمّى: هامة، و قولهم: أصمّ اللّه صَدَاهُ، فدعاء علیه بالخرس، و المعنى: لا جعل اللّه له صوتا حتّى لا یکون له صدى یرجع إلیه بصوته، و قد یقال للعطش: صَدَى، یقال:رجل صَدْیَانُ، و امرأة صَدْیَا، و صَادِیَةٌ.

[16] . و تَصَدَّیْتُ لفُلانٍ: أی تَبِعْت صَدَاه و صَوْتَه، من قَوْلِه عَزَّ و جَلَّ: فَأَنْتَ لَهُ تَصَدَّى‏

[17] . أنّ الأصل الواحد فی المادّة: هو التظاهر بأیّ وسیلة کانت بقول أو صوت أو عمل أو تصفیق أو تطوّل أو استشراف أو تعرّض أو صیحة أو انعکاس صوت أو غیرها. و من ذلک التظاهر بالعطش قولا أو حالا، و التظاهر بالمداراة و لو تصنّعا، و التظاهر بعد الموت بجسد أو بطائر یصیح. و یدلّ على هذا الأصل: لفظ الصدّ و الصدأ، فانّ الصَّدَّ کما قلنا هو الانصراف، و الانصراف هو التجاوز عن مرتبة التظاهر، و یدلّ على هذه الشدّة و التجاوز تشدید الدال، و الصَّدَأُ هو التظاهر بجرب یعلو الحدید متّصلا به و مغایرا عنه، و هو فیما بین الصدّ مشدّدا و الصدى لینا. و لا یخفى ما بین موادّ الصدر و الصدع و الصدف و الصدق و الصدح: من الاشتقاق الأکبر، لتقاربها لفظا و معنى.

[18] . التصدی التعرض للشی‏ء کتعرض الصدیان للماء.

[19] . و التَّصْدِیدُ: التَّصْفِیقُ. و التَّصدُّدُ: التَّعَرُّض، هذا هو الأَصل، و تُبْدَلُ الدالُ یاءً، فیقال التَّصَدِّی و التَّصْدِیَهُ قال اللَّه عزّ و جلّ: «وَ ما کانَ صَلاتُهُمْ عِنْدَ الْبَیْتِ إِلَّا مُکاءً وَ تَصْدِیَةً» فالمُکَاءُ: الصَّفِیرُ، و التَّصْدِیةُ: التَّصْفِیقُ: و قیل للتَّصْفِیق: تَصِدیةٌ، لأَن الیَدَیْن تَتصافَقانِ، فیقابِل صَفْقُ هذِه صَفْقَ الأُخرى و صَدُّ هذه صَدَّ الأُخرَى، و هما وَجْهاها. و عن ابن سیده: التَّصْدِیَةُ: التَّصْفِیقُ و الصَّوتُ، على تحویل التّضعیف. قال: و نظیره: قَصَّیْتُ أَظْفَارِی. فی حروف کثیرة. قالَ: قد عَملَ فیه سیبویه باباً. و قد ذَکَرَ منه یَعقُوبُ و أَبو عبیدٍ أَحرُفاً. و فی التهذیب: یقال صدَّى یُصَدِّی: تَصْدِیةً، إِذا صَفَّقَ. و أَصله: صَدَّدَ یُصدِّدُ، فکثُرَت الدّالات، فقُلِبَت إِحداهُنَّ یاءٌ، کما قالوا: قَصَّیْتُ أَظْفَارِی، و الأَصلُ: قَصَصْتُ. قال: قال ذلک أَبو عُبَیْدٍ، و ابنُ السِّکِّیت، و غیرهما. و ذهَبَ أَبو جعفر الرُّسْتُمِیُّ، إِلى أَن التَّصْدِیَةَ من الصَّدَى، و هو الصَّوتُ، و لم یُستَعمل من الصَّدَى فِعْلٌ. و الحَمْل على المُستعمَل أَوْلَى. قال شیخُنَا: هو کلامٌ ظاهرٌ، و فی کلام المصنِّف لَفٌّ و نَشْرٌ مُشَوَّشٌ. و قول اللَّه تعالى: أَمَّا مَنِ اسْتَغْنى‏ فَأَنْتَ لَهُ تَصَدَّى‏» معناه: تَتَعرَّض له، و تَمِیل إِلیه و تُقْبِل علیه، یقال تَصَدَّى فَلانٌ لفُلان، إِذا تَعَرَّضَ له. و الأَصْل تَصدَّدَ. و قال الأَزهریّ: و یجوز أَن یکون معنى قوله: فَأَنْتَ لَهُ تَصَدَّى‏، أَی تَتَقَرَّب إلیه، من الصَّدَدِ و هو القُرْبُ، کما تقدَّم.

[20] . . أَمَّا مَنِ اسْتَغْنى‏ فَأَنْتَ لَهُ تَصَدَّى .... وَ أَمَّا مَنْ جاءَکَ یَسْعى‏ وَ هُوَ یَخْشى‏ فَأَنْتَ عَنْهُ تَلَهَّى- 80/ 6.التَّصَدِّی تفعّل و کذلک التلهّی و هو یدلّ على اختیار الفعل و مطاوعة فیه، و الأصل فیهما تتصدّى و تتلهّى. و المعنى- فأنت تختار التظاهر بالقول و العمل لجانب المستغنی مشتغلا به عمّن یخشى، و قد تتلهّى عن جانب هذا الخاشی- راجع- عبس.

. وَ ما کانَ صَلاتُهُمْ عِنْدَ الْبَیْتِ إِلَّا مُکاءً وَ تَصْدِیَةً- 8/ 35.یقال مکا یمکو مکوا و مکاء إذا صفر بفیه، و المراد أصوات مخصوصة، کأصوات العرب فی مجالس السرور. و التَّصْدِیَةُ ضرب ید على ید لیسمع منه صوت، و هذا أیضا معمول به فی مجالس العیش و السرور بین العرب و العجم.و الصلاة هو الدعاء و التوجّه، و قد ورد أنّ الطواف صلاة، و کانوا فی الجاهلیّة یطوفون حول البیت بمکاء و تصدیة.

[21] . القول فی تأویل قوله تعالى: أَمَّا مَنِ اسْتَغْنى‏ فَأَنْتَ لَهُ تَصَدَّى یقول تعالى ذکره لنبیه محمد صلى الله علیه و سلم: أَمَّا مَنِ اسْتَغْنى‏ بماله. فأنت له تتعرض، رجاء أن یسلم.

 حدثنا ابن حمید، قال: ثنا مهران، عن سفیان أَمَّا مَنِ اسْتَغْنى‏ فَأَنْتَ لَهُ تَصَدَّى قال: نزلت فی العباس.

حدثنی محمد بن عمرو، قال: ثنا أبو عاصم، قال: ثنا عیسى و حدثنی الحرث، قال: ثنا الحسن، قال: ثنا ورقاء، جمیعا عن ابن أبی نجیح، عن مجاهد، قوله: أَمَّا مَنِ اسْتَغْنى‏ قال: عتبة بن ربیعة و شیبة بن ربیعة.

[22] . و تقدیم ضمیر أنت فی قوله: «فَأَنْتَ لَهُ تَصَدَّى» و قوله: «فَأَنْتَ عَنْهُ تَلَهَّى» و کذا الضمیرین «لَهُ» و «عَنْهُ» فی الآیتین لتسجیل العتاب و تثبیته.

[23] . فإن قلت: قوله فَأَنْتَ لَهُ تَصَدَّى، فَأَنْتَ عَنْهُ تَلَهَّى کأن فیه اختصاصا. قلت، نعم، و معناه: إنکار التصدی و التلهی علیه، أى: مثلک خصوصا لا ینبغی له أن یتصدى للغنىّ و یتلهى عن الفقیر.