1081) سوره حجرات (49)، آیه16 (6. تدبر)
تدبر
1) قل أَ تُعَلِّمُونَ اللَّهَ بِدِینِکُمْ وَ اللَّهُ یَعْلَمُ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ وَ اللَّهُ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ
در نکات ادبی اشاره شد که «تعلیم» در اصل به معنای یاد دادن است ولی گاهی در معنای «اعلام» کردن به کار میرود و اتفاقا راغب اصفهانی همین آیه را مثال زد؛ از این رو این آیه از این جهت دست کم دو معنا میتواند داشته باشد و این دو معنا در کلام هم مترجمان و هم مفسران بازتاب داشته است، یعنی این آیه میتواند به معنای این باشد که:
الف. آیا دین و ایمان داشتن خودتان را به خداوند اعلام میکنید؟
این معنایی است که که اغلب مترجمان و مفسران این گونه فهم کردهاند (اغلب ترجمهها، و در عموم تفسیرها، از باب نمونه: مجمع البیان، ج9، ص209[1]؛ البحر المحیط، ج9، ص524[2]؛ المیزان، ج18، ص330[3]؛ تفسیر نور، ج9، ص200[4])؛ که این برداشت ناشی از این مبناست که خود کلمه «تعلیم» دلالت بر مبالغه در رساندن علم به مخاطب دارد (چون صیغه تفعیل اقتضای قوتی در حصول فعل دارد) و این نشان میدهد که آنان برای قانع کردن پیامبر ص در خصوص خلوص ایمانشان به تکلف افتادند و مقصود این بوده که آیا با اظهار پیاپى دیانت خود، مىخواهید خدا را از دینداری خود باخبر سازید و آیه میخواهد بفرماید که نیاز نیست این قدر به تکلف و تکرار مدعای خود روی آورید؛ زیرا خداوند خلاف این را در وجود شما باخبر است، همان خدایی که همه چیز آسمانها و زمین را میداند و به هر چیزی آگاه است (التحریر و التنویر، ج26، ص224[5]).[6]
ب. آیا میخواهید به خداوند دین خودتان را تعلیم بدهید؟
این معنایی است که اندکی از مترجمان و مفسران این گونه ترجمه کردهاند، مانند ترجمههای معزی[7]، برزی[8]، حلبی[9]، جلالالدین فارسی[10]، و ترجمههای تفاسیر احسن الحدیث (ج10، ص287)[11]، روشن (ج16، ص30)[12]؛ که همین ترجمه دو معنا میتواند داشته باشد. معنایی که ظاهرا مد نظر بسیاری از همین مترجمین بوده (چنانکه در توضیحات تفسیر احسن الحدیث هم مشاهده میشود) همان معنای الف است؛ یعنی تعلیم دادن به همان معنای صرف آگاه ساختن مخاطب از اصل دینداری خویش باشد؛ که اگر این باشد تفاوتش با ترجمه قبلی صرفا در عبارتپردازی است؛ اما یک معنای دیگری که برای این ترجمه محتمل است و بعید نیست که این هم مد نظر آیه شریفه باشد این است که مقصود از: جمله فوق این باشد که گویی خودتان را عالمتر از خدا به دین میدانید که برای خدا در خصوص احکام دین تعیین تکلیف میکنید و به جای اینکه احکام دینتان را از خدا و فرستاده او فرابگیرید، شما میخواهید به او تعلیم بدهید!
تبصره
حقیقت این است که اگر ظهور آیه را فینفسه در نظر بگیریم دلالتش بر این معنا بیش از معنای الف است؛ و به نظر میرسد چون عموم مفسران به تفسیر آیه به تناسب سیاق اصرار داشتهاند از این معنا غفلت کردهاند، در حالی که اولاً بارها بیان شد که بر اساس قاعده امکان استفاده از یک لفظ در چند معنا، معتبر دانستن یک معنا بتنهایی دلیل کافی برای نادیده گرفتن یا کنار گذاشتن سایر معانی محتمل آیه نمیباشد؛ و ثانیاً اینکه ما هر فراز آیه را بتنهایی در نظر بگیریم از نظر شخصی همچون علامه طباطبایی (که حتی در مباحث اصولی خود، امکان استفاده از یک لفظ در چند معنا را قبول ندارد) چنان در فهم قرآن مفید است که در جایی تصریح کردهاند این نکته که برای هر فراز آیه، معنایی مستقل به رسمیت بشناسیم سری است که اسرار فراوانی تحت آن هست و قاعدهای است که باب معرفتهای قرآنی را میگشاید (المیزان، ج1، ص260[13]).
2) «قُلْ أَ تُعَلِّمُونَ اللَّهَ بِدِینِکُمْ»
تظاهر نزد پیامبر صلى الله علیه و آله در حقیقت تظاهر نزد خداست. با اینکه این گروه نزد رسول الله صلى الله علیه و آله تظاهر کردند، ولى قرآن مىفرماید: أَ تُعَلِّمُونَ اللَّهَ ... (تفسیر نور، ج9، ص200).
3) «قُلْ أَ تُعَلِّمُونَ اللَّهَ بِدِینِکُمْ وَ اللَّهُ یَعْلَمُ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ وَ اللَّهُ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ»
در تدبر 1 اشاره شد که یک معنای محتمل از عبارت «آیا میخواهید به خداوند دین خودتان را تعلیم بدهید» این است که میخواهد بفرماید که گویی خودتان را عالمتر از خدا به دین میدانید که برای خدا در خصوص احکام دین تعیین تکلیف میکنید و به او تعلیم میخواهید بدهید؟!
نکته تخصصی: درباره اخلاق دینشناسی
تردیدی نیست که مخاطب اصلی دین، عقل انسان است: «لَمَّا خَلَقَ اللَّهُ الْعَقْلَ اسْتَنْطَقَهُ ثُمَّ قَالَ لَه ... أَمَا إِنِّی إِیَّاکَ آمُرُ وَ إِیَّاکَ أَنْهَى وَ إِیَّاکَ أُعَاقِبُ وَ إِیَّاکَ أُثِیبُ: خداوند چون عقل را آفرید آن را به سخن درآورد و ... و سپس به او فرمود: تنها به تو امر یکنم و تنها تو را نهی میکنم و تنها تو را عقاب میکنم و تنها به تو پاداش میدهم» (امام صادق ع، الکافی، ج1، ص10[14])؛ و سزاوار است که انسان همواره با عقل خویش با دین مواجه شود و اساسا این عقل است که فعل عبودیت را انجام میدهد: «قُلْتُ لَهُ: مَا الْعَقْلُ؟ قَالَ: مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَنُ وَ اکْتُسِبَ بِهِ الْجِنَانُ: پرسیدم عقل چیست؟ فرمود: آنچه با آن خداوند عبادت شود و بهشت به دست آید» (امام صادق ع، الکافی، ج1، ص11[15]).
اما گاه انسان عقلورزی را با خیالپردازی و آرزواندیشی خلط میکند ویا عقل وی اسیر دلخواهها و هوای نفس وی میگردد: «کَمْ مِنْ عَقْلٍ أَسِیرٍ تَحْتَ هَوَى أَمِیر: چهبسیار عقلی که اسیر است به دست هوای نفسی که امیر او شده است» (نهجالبلاغه، حکمت211). و بسیاری از مشکلات دینداری انسانها به این برمیگردد که نام این خیالپردازی و آرزواندیشی را عقل مینهند و آنگاه در برابر بسیاری از تعالیم دین میایستند و میگویند عقل ما نظر دیگری دارد. نمونه بارز آن بسیاری از اظهارنظرهای افرادی است که میگویند فلان حکم دین خلاف عقل است یا اگر فلان حکم به این صورت باشد بهتر است (نمونهای که امروزه بسیار رواج پیدا کرده اظهارنظرهای افراد است درباره حکم شرعی حجاب، که اصلا چه ضرورتی دارد زنان حجاب داشته باشند و اگر حجاب واجب نباشد و کاملا اختیاری باشد بهتر است و ...).
در حقیقت، همان عقلی که مخاطب اصلی دین است ما را به سوی دینداری سوق میدهد؛ مهمترین استدلال عقلی برای ضرورت تن دادن به دین و شریعت الهی این است که خود عقل میفهمد که زندگیاش نمیتواند محدود به دنیا باشد و باز خودش - بویژه اگر افق زندگی پس از مرگ و حتی احتمال وقوع آن را جدی بگیرد - میفهمد که با اینکه خوبی و بدی بسیاری از امور را تشخیص میدهد (= به اقتضای حسن و قبح عقلی) اما نمیتواند بتنهایی تمامی اقتضائات راه سعادت خود را به نحو دقیق و جامع دریابد؛ و از این روست که خود را نیازمند پیام الهی میبیند. پس محوریت احساس نیاز به پیام الهی در این است که عقل درک میکند که توانایی خودش برای تشخیص همه چیز کافی نیست و نیاز به راهنما دارد، آن هم راهنماییِ کسی که نهتنها به تمامی ابعاد و زوایای وجود انسان، بلکه به تمامی آسمانها و زمین که عرصه عمل انسان هستند، و در واقع، به هر چیزی کاملا آگاه است و اگر توصیه و رهنمودی دارد صددرصد برخاسته از آگاهی است.[16]
حالا وقتی این راهنمای الهی آمد، اگر شخصی در برابر راهنماییِ او مدعی شود که من خودم بهتر میفهمم، ویا اصرار داشته باشد که خداوند و پیامبران و فرستادگان الهی نحوه درست دینداری و احکام دین را از او یاد بگیرند! آیا این ادعا برخاسته از عقل اوست یا خیالپردازی و آرزواندیشی و هوای نفس او؟!
ثمره اخلاقی
هرجا حکمی از احکام الهی بر مذاق ما خوش نیامد و به نظرمان رسید که بهتر است این حکم به طور دیگری باشد، بدانیم که از عقل پیروی نمیکنیم؛ زیرا اگر آن، حکم خدایی بوده که همه چیز آسمانها و زمین را میداند و بر همه چیز آگاه است، کسی که خلاف آن را بهتر میپندارند حتما بر اساس اطلاعات غلط یا دلخواههای نفسانی به چنین نظری رسیده است؛ اینجاست که معلوم میشود که با اینکه در اسلام بشدت تأکید شده است که عقل و ایمان از هم جداییناپذیرند: «الْإِیمَانُ وَ الْعَقْلُ أَخَوَانِ تَوْأَمَانِ وَ رَفِیقَانِ لَا یَفْتَرِقَانِ لَا یَقْبَلُ اللَّهُ سُبْحَانَهُ وَ تَعَالَى أَحَدَهُمَا إِلَّا بِصَاحِبِهِ: ایمان و عقل دو برادر همراه و دو رفیقیاند که از هم جدا نمیشوند؛ خداوند سبحان هیچیک را بدون همراهش قبول نمیکند» (امام علی ع، عیون الحکم و المواعظ (للیثی)، ص65)؛ اما اعلام میدارد که ایمان واقعی زمانی است که انسان نهتنها به حکم خدا تن دهد بلکه در دلش هیچ اعتراضی بدان حکم وجود نداشته باشد و کاملا تسلیم باشد: «فَلا وَ رَبِّکَ لا یُؤْمِنُونَ حَتَّى یُحَکِّمُوکَ فیما شَجَرَ بَیْنَهُمْ ثُمَّ لا یَجِدُوا فی أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمَّا قَضَیْتَ وَ یُسَلِّمُوا تَسْلیما: ولى چنین نیست، به پروردگارت قَسَم که ایمان نمىآورند، مگر آنکه تو را در مورد آنچه میان آنان مایه اختلاف است داور گردانند سپس از حکمى که کردهاى در دلهایشان احساس ناراحتى نکنند، و کاملًا سرِ تسلیم فرود آورند» (نساء/65).
پس هر جا دیدیم که دربرابر یک حکم شرع - ولو در دل- اعتراض داریم، نهتنها در ایمان خود شک کنیم، بلکه در اینکه از عقل خود کمک گرفته باشیم هم شک کنیم، چرا که نظر دادن برخلاف حکم خداوندی که همه چیز را میداند قطعا حاصل توهم و هوس است نه عقل، هرچند که بسیار رنگ و لعاب عقلی داشته باشد.
4) «قُلْ أَ تُعَلِّمُونَ اللَّهَ بِدِینِکُمْ وَ اللَّهُ یَعْلَمُ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ وَ اللَّهُ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ»
با اینکه واضح است که این آیه ادامه سخنانی است که پیامبر ص باید به آن مدعیان دینداری میگفته، چرا در این آیه دوباره کلمه «قل» را تکرار کرد؟
الف. برای اینکه نشان دهد که این ادامه مطلبی است که به آن اعراب فرمود؛ یعنی چون بین آن کلام اول به اعراب «قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَ لکِنْ قُولُوا أَسْلَمْنا» فاصله افتاد دوباره کلمه «قل» را تکرار کرد (التحریر و التنویر، ج26، ص224[17]).
ب. چهبسا میخواهد بفرماید که این گونه هشدار دادنها فقط وظیفه پیامبر نیست؛ بلکه وظیفهای است که هم پیامبر باید به آن مدعیان دینداری بگوید، و هم وقتی این آیه را بر ما تلاوت میکند این «قل» را ما از جانب پیامبر ص میشنویم و ما هم باید این هشدار را به مدعیان دینداری بگوییم؛ و همین طور هرکسی که قرآن میخواند به دیگران میگوید که این هشدار را به مدعیان دینداری بگو.
ج. ...
5) «قُلْ أَ تُعَلِّمُونَ اللَّهَ بِدِینِکُمْ»
اگر عرضهى عقائد ریاکارانه باشد، جاى سرزنش وتوبیخ است، اما عرضهى عقائد خود به اولیاى خدا، اگر براى ارزیابى واصلاح ویا کسب اطمینان باشد، بسیار پسندیده است، چنانکه حضرت عبدالعظیم حسنى عقائد خود را به امام هادى علیه السلام عرضه کرد [و در حدیث7 مثالهای دیگری هم از این عرضه افراد بر ائمه اطهار اشاره شد] (تفسیر نور، ج9، ص200).
6) «أَ تُعَلِّمُونَ اللَّهَ بِدِینِکُمْ وَ اللَّهُ یَعْلَمُ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ وَ اللَّهُ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ»
در برابر خداوندى که همه چیز را مىداند، ادّعا و تظاهر نداشته باشیم (تفسیر نور، ج9، ص200).
7) «أَ تُعَلِّمُونَ اللَّهَ بِدِینِکُمْ وَ اللَّهُ یَعْلَمُ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ وَ اللَّهُ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ»
میدانیم که دین حاوی معارف عمیق و دستوراتی برای در پیش گرفتن سبک پسندیده زندگی انسان است؛ یعنی اساسا دین امری ناظر به حقیقت انسان است؛ با توجه به این مقدمه، چرا وقتی میخواهد افراد را با استفهام انکاریِ «أَ تُعَلِّمُونَ اللَّهَ بِدِینِکُمْ» مواخذه کند، نفرمود خداوند به همه زوایای وجود انسان آگاه است و استدلال را ناظر به علم خداوند به آسمانها و زمین و علم او به همه چیز قرار داد؟
الف. از باب «چون که صد آمد نود هم پیش ماست»، میخواهد بفرماید وقتی خداوند همه آئمانها و زمین و بلکه همه چیز را میداند حتما اوضاع و احوال شما انسانها را هم کاملا میداند.
ب. شاید بدین خاطر است که غیرمستقیم تذکر دهد که انسان موجودی است که آفرینش همه آنچه در آسمانها و زمین است به خاطر اوست و همه آنها پیوند شدیدی با وجود انسان دارند به نحوی که تنها کسی همه امور مربوط به انسان را میداند که بر تمام آنچه در آسمانها و زمین است نیز احاطه داشته باشد. مؤید این مطلب آن است که خداوند نهتنها تصریح کرده که تمام آنچه را در زمین است برای انسان آفریده: «هُوَ الَّذی خَلَقَ لَکُمْ ما فِی الْأَرْضِ جَمیعاً: اوست آن کسى که آنچه در زمین است، همه را براى شما آفرید» (بقره/29)، بلکه یکی از فلسفههای مهم آفرینش ستارگان در آسمان را زینت دادن آسمانها برای تماشاکنندگان (ظاهرا یعنی برای ما انسانها که ساکن زمین هستیم و از زمین به بالا مینگریم)، معرفی کرده است: :إِنَّا زَیَّنَّا السَّماءَ الدُّنْیا بِزینَةٍ الْکَواکِبِ: ما آسمان این دنیا را به زیور ستارگان آراستیم» (صافات/6) و «وَ لَقَدْ جَعَلْنا فِی السَّماءِ بُرُوجاً وَ زَیَّنَّاها لِلنَّاظِرین: و به یقین، ما در آسمان برجهایى قرار دادیم و آن را براى تماشاگران آراستیم» (حجر/16).
ثمره اخلاقی-معرفتی
بر اساس توضیح فوق، چهبسا با آوردن این جمله میخواهد تذکر دهد که ای انسان! خودت را دست کم نگیر! بدان که وجود تو با کل آنچه در آسمانها و زمین است مرتبط است و از این رو تنها کسی میتواند برای تو برنامه زندگی بدهد که به همه چیزهایی که در آسمانها و زمین است علم داشته باشد؛ نه خودت و نه هیچ کس دیگری که علم کامل ندارد.
ثمره معرفتشناختی
در فلسفه غرب حدود دو سه قرن است که فضای نسبیگرایی معرفتشناختی رواج دارد با این بهانه که علم ما همواره ناقص است و لذا هیچگاه نمیتوانیم به سخن نهایی و حقیقت قطعی دست یابیم. این کلمه حقی است که یراد بها الباطل! خلط بحثی که در این رویکرد نهفته است در این است که علم کامل با تک گزاره علمی خلط شده است؛ بله، در افق علم کامل به هر چیزی (از جمله انسان) این سخن کاملا درست است و جز خداوندی که همه چیز را میداند هیچکس نمیتواند ادعا کند که تحلیل کامل و جامعی از هر واقعیتی (مثلا از انسان) دارد و تمام زوایای آن واقعیت را درک کرده است؛ اما در افق تک گزارهها قطعا امکان رسیدن به معرفت قطعی وجود دارد که اگر چنین امکانی وجود نداشته باشد حتی همین جمله که «همه چیز نسبی است» نیز پذیرفتنی نخواهد بود. نکته محل تأکید ما این است که این شکاکیتی که در فلسفه غرب مستقر شده در حقیقت ناشی از توجه به همین حقیقت ساده است که جز خداوند (یا کسی که خود خداوند از طریقی غیرمتعارف وی را از علم خویش برخوردار کرده باشد) هیچکس نمیتواند ادعای شناخت کامل و قطعی از انسان داشته باشد؛ و اتفاقا دقیقا به همین جهت است که نیاز به دینی الهی جدی میشود و هیچ دین دستساز بشری توان ارائه راه مناسب زندگی به انسان را ندارد.
آنچه جای تعجب دارد این است که از همین حقیقتی که در فلسفه غرب کاملا مشهود شده به جای اینکه ضرورت مراجعه به خداوند و مبنا قرار دادن رهنمود او برای انسان را نتیجه بگیرند، توصیه به خودبسندگی عقل و معتبر دانستن و به رسمیت شمردنِ همه دینها و آیینهای ساخته بشر را نتیجه گرفتهاند!
8) «وَ اللَّهُ یَعْلَمُ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ وَ اللَّهُ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ»
با اینکه تعبیر «آنچه را که در آسمانهاست و آنچه را که در زمین است» دلالت بر «همه چیز» دارد، چرا بعد از اینکه فرمود «خداوند میداند آنچه را که در آسمانهاست و آنچه را که در زمین است» ادامه داد که «و خداوند به هر چیزی داناست». آیا تکرار در اینجا رخ داده است؟
الف. [میخواهد بفرماید] خداوند، هم به وجود اشیا آگاه است وهم خصوصیّات هر چیزى را مىداند (تفسیر نور، ج9، ص200).
ب. شاید جمله دوم بیان دلیل برای جمله اول است: یعنی خداوند «آنچه را که در آسمانهاست و آنچه را که در زمین است» میداند و این بدان جهت است که همه چیز را میداند. آنگاه اگر اشکال شود که چرا از ابتدا همین جمله دوم را نفرمود و چه نیازی به آوردن جمله اول بود یک پاسخش این است که اگر آن را نمیگفت تذکری که با آمدن آن جمله به انسان داده میشد (که در تدبر 7.ب اشاره شد) از دست میرفت.
ج. ...
ارتباط این آیه با آیات قبل و بعد
9) «قُلْ أَ تُعَلِّمُونَ اللَّهَ بِدینِکُمْ وَ اللهُ یعْلَمُ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ وَ اللهُ بِکُلِّ شَیءٍ عَلیمٌ»
در آیات قبل سخن از کسانی بود که ادعای ایمان میکردند در حالی که فقط اسلام آورده بودند و ایمان در دلشان وارد نشده بود و خداوند توضیح داد که ایمان واقعی چیست و چه کسانیاند که واقعا ایمان دارند. در این آیه تذکر میدهد که بیهوده در برابر پیامبر خدا ادعا و تظاهر به ایمان نکنید زیرا این ادعای شما در حقیقت ادعا کردن در پیشگاه خداوند است و گویی میخواهید خدا را از چیزی باخبر کنید که او نمیداند؛ در حالی که او نهتنها تمام زوایای وجودی شما علم دارد بلکه بر تمام آنچه در آسمانها و زمین است و تمام اشیاء علم دارد و اتفاقا به خاطر چنین علمی است که تنها اوست که میتواند دین و روش زندگی مناسب را برای انسان ارائه دهد؛ زیرا که انسان اساسا موجودی است که وجودش به تمام آنچه در آسمانها و زمین آفریده شده مرتبط است (تدبر7).
آنگاه وقتی این نگاه در انسان تقویت شد و انسان فهمید که وجودش به تمام آنچه در آسمانها و زمین است مرتبط است و تنها خدایی که به همه اینها علم دارد میتواند برنامه زندگی به او بدهد، آنگاه بخوبی میفهمد که چه کوتهبیناند انسانهایی که میپندارند با ایمان آوردنشان بر خداوند منتی دارد، و از این رو در آیه بعد تذکر میدهد که حتی برای همان اسلام آوردن ابتدایی هم اصلا سزاوار نیست که بر خداوند و پیامبرش منت بگذارید، بلکه ار صادقانه بنگرید درخواهید یافت که این خداوند است که حقیقتا بر شما انسانها منت گذاشته است که شما را به ایمان هدایت کرده است.
[1] . «قُلْ أَ تُعَلِّمُونَ اللَّهَ بِدِینِکُمْ» أی أ تخبرون الله بالدین الذی أنتم علیه و المعنى أنه سبحانه عالم بذلک فلا یحتاج إلى إخبارکم به و هذا استفهام إنکار و توبیخ أی کیف تعلمون الله بدینکم «وَ اللَّهُ یَعْلَمُ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ وَ اللَّهُ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ» لأن العالم لنفسه یعلم المعلومات کلها بنفسه فلا یحتاج إلى علم یعلم به و لا إلى من یعلمه کما أنه إذا کان قدیما موجودا فی الأزل لنفسه استغنى عن موجد أوجده.
[2] . قُلْ أَ تُعَلِّمُونَ اللَّهَ بِدِینِکُمْ، هی منقولة من: علمت به، أی شعرت به، و لذلک تعدّت إلى واحد بنفسها و إلى الآخر بحرف الجر لما ثقلت بالتضعیف، و فی ذلک تجهیل لهم، حیث ظنوا أن ذلک یخفى على اللّه تعالى. ثم ذکر إحاطة علمه بما فی السموات و الأرض.
[3] . قوله تعالى: «قُلْ أَ تُعَلِّمُونَ اللَّهَ بِدِینِکُمْ وَ اللَّهُ یَعْلَمُ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ وَ اللَّهُ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ» توبیخ للأعراب حیث قالوا: آمنا و لازمه دعوى الصدق فی قولهم و الإصرار على ذلک، و قیل: لما نزلت الآیة السابقة حلفت الأعراب أنهم مؤمنون صادقون فی قولهم: آمنا، فنزل: «قُلْ أَ تُعَلِّمُونَ اللَّهَ بِدِینِکُمْ» الآیة، و معنى الآیة ظاهر.
[4] . گروهى با سوگند به پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله گفتند که ایمان ما صادقانه است. این آیه نازل شد که نیاز به سوگند نیست، خداوند به همه چیز آگاه است.
[5] . و التعلیم مبالغة فی إیصال العلم إلى المعلّم لأن صیغة التفعیل تقتضی قوة فی حصول الفعل کالتفریق و التفسیر، یقال: أعلمه و علّمه کما یقال: أنباه و نبّأه. و هذا یفید أنهم تکلفوا و تعسفوا فی الاستدلال على خلوص إیمانهم لیقنعوا به الرسول صلى اللّه علیه و [آله و] سلّم الذی أبلغهم أن اللّه نفى عنهم رسوخ الإیمان بمحاولة إقناعه تدل إلى محاولة إقناع اللّه بما یعلم خلافه. و باء بِدِینِکُمْ زائدة لتأکید لصوق الفعل بمفعوله کقوله تعالى: وَ امْسَحُوا بِرُؤُسِکُمْ و قول النابغة: لک الخیران وارت بک الأرض واحدا؛ و الاستفهام فی أَ تُعَلِّمُونَ اللَّهَ بِدِینِکُمْ مستعمل فی التوبیخ و قد أید التوبیخ بجملة الحال فی قوله: وَ اللَّهُ یَعْلَمُ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ. و فی هذا تجهیل إذ حاولوا إخفاء باطنهم عن المطّلع على کل شیء. و جملة وَ اللَّهُ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ تذییل لأن کل شیء أعم من ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ فإن اللّه یعلم صفاته و یعلم الموجودات التی هی أعلى من السماوات کالعرش.
[6] . فخر رازی معنایی در مفاتیح الغیب، ج28، ص117 معنایی را از این آیه برداشت کرده که هرچه تامل شد معلوم نشد که چگونه چنین برداشتی انجام داده است. عبارت وی چنین است: قُلْ أَ تُعَلِّمُونَ اللَّهَ بِدِینِکُمْ وَ اللَّهُ یَعْلَمُ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ وَ اللَّهُ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ؛ فإنه عالم به لا یخفى علیه شیء، و فیه إشارة إلى أن الدین ینبغی أن یکون للّه و أنتم أظهرتموه لنا لا للّه، فلا یقبل منکم ذلک.
[7] . بگو آیا مىآموزید به خدا دین خویش را؟
[8] . بگو: «آیا دین خود را به خداوند مىشناسانید»؟
[9] . آیا دین خود را به خدا مىآموزید؟
[10] . بگو: آیا دینتان را به خدا مىآموزی
[11] . بگو: آیا دینتان را به خدا مىآموزید؟
[12] . آیا میخواهید دین خودتان را بخداوند تعلیم دهید؟
[13] . و من هنا یمکنک أن تستخرج منها فی المعارف القرآنیة قاعدتین: إحداهما: أن کل جملة وحدها، و هی مع کل قید من قیودها تحکی عن حقیقة ثابتة من الحقائق أو حکم ثابت من الأحکام کقوله تعالى: «قُلِ اللَّهُ ثُمَّ ذَرْهُمْ فِی خَوْضِهِمْ یَلْعَبُونَ» الأنعام- 91، ففیه معان أربع: الأول: قُلِ اللَّهُ، و الثانی: قُلِ اللَّهُ ثُمَّ ذَرْهُمْ، و الثالث: قُلِ اللَّهُ ثُمَّ ذَرْهُمْ فِی خَوْضِهِمْ، و الرابع: قُلِ اللَّهُ ثُمَّ ذَرْهُمْ فِی خَوْضِهِمْ یَلْعَبُونَ. و اعتبر نظیر ذلک فی کل ما یمکن. و الثانیة: أن القصتین أو المعنیین إذا اشترکا فی جملة أو نحوها، فهما راجعان إلى مرجع واحد. و هذان سران تحتهما أسرار و الله الهادی.
[14] . أَخْبَرَنَا أَبُو جَعْفَرٍ مُحَمَّدُ بْنُ یَعْقُوبَ قَالَ حَدَّثَنِی عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا مِنْهُمْ مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى الْعَطَّارُ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنِ الْعَلَاءِ بْنِ رَزِینٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع قَالَ: لَمَّا خَلَقَ اللَّهُ الْعَقْلَ اسْتَنْطَقَهُ. ثُمَّ قَالَ لَهُ: أَقْبِلْ. فَأَقْبَلَ. ثُمَّ قَالَ لَهُ: أَدْبِرْ. فَأَدْبَرَ. ثُمَّ قَالَ: وَ عِزَّتِی وَ جَلَالِی مَا خَلَقْتُ خَلْقاً هُوَ أَحَبُّ إِلَیَّ مِنْکَ وَ لَا أَکْمَلْتُکَ إِلَّا فِیمَنْ أُحِبُّ أَمَا إِنِّی إِیَّاکَ آمُرُ وَ إِیَّاکَ أَنْهَى وَ إِیَّاکَ أُعَاقِبُ وَ إِیَّاکَ أُثِیبُ.
[15] . أَحْمَدُ بْنُ إِدْرِیسَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا رَفَعَهُ إِلَى أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: قُلْتُ لَهُ: مَا الْعَقْلُ؟ قَالَ: مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَنُ وَ اکْتُسِبَ بِهِ الْجِنَانُ. قَالَ قُلْتُ: فَالَّذِی کَانَ فِی مُعَاوِیَةَ؟ فَقَالَ: تِلْکَ النَّکْرَاءُ تِلْکَ الشَّیْطَنَةُ وَ هِیَ شَبِیهَةٌ بِالْعَقْلِ وَ لَیْسَتْ بِالْعَقْلِ.
[16] . البته گاه انسان با اینکه چنین استدلال واضحی برای نیازمندی خود میبیند گاه به همین عقل هم مغرور و با آن احساس بینیازی میکند که در واقع به خاطر داشتنش عقلش گمراه میشود! چنانکه در جلسه 1090 حدیث8 https://yekaye.ir/ababsa-80-05 / خواهیم دید که امیرالمومنین ع در ادامه همان متنی که عقل را برترین زینت انسان معرفی میکند (وَ لَا جَمَالَ أَزْیَنُ مِنَ الْعَقْلِ) میفرماید: وَ مَنْ أُعْجِبَ بِرَأْیِهِ ضَلَّ وَ مَنِ اسْتَغْنَى بِعَقْلِهِ زَل.
[17]. أعید فعل قُلْ لیدل على أن المقول لهم هذا هم الأعراب الذین أمر أن یقول لهم لَمْ تُؤْمِنُوا إلى آخره، فأعید لمّا طال الفصل بین القولین بالجمل المتتابعة، فهذا متصل بقوله: وَ لَمَّا یَدْخُلِ الْإِیمانُ فِی قُلُوبِکُمْ اتصال البیان بالمبین، و لذلک لم تعطف جملة الاستفهام. و جملة قُلْ معترضة بین الجملتین المبیّنة و المبیّنة. قیل: إنهم لمّا سمعوا قوله تعالى: قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا الآیة جاؤوا إلى النبی صلى اللّه علیه و [آله و] سلّم و حلفوا أنهم مؤمنون فنزل قوله: «قل أ تعلمون اللّه بدینکم» و لم یرو بسند معروف و إنما ذکره البغوی تفسیرا و لو کان کذلک لوبّخهم اللّه على الأیمان الکاذبة کما وبّخ المنافقین فی سورة براءة بقوله وَ سَیَحْلِفُونَ بِاللَّهِ لَوِ اسْتَطَعْنا لَخَرَجْنا مَعَکُمْ یُهْلِکُونَ أَنْفُسَهُمْ الآیة. و لم أر ذلک بسند مقبول، فهذه الآیة مما أمر رسول اللّه صلى اللّه علیه و [آله و] سلّم بأن یقوله لهم.