سفارش تبلیغ
صبا ویژن

1077) سوره حجرات (49)، آیه 12 (18. تدبر. 1-ظن)

 

الف. ظن (یا أَیهَا الَّذینَ آمَنُوا اجْتَنِبُوا کَثیراً مِنَ الظَّنِّ إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ)

1) «یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا اجْتَنِبُوا کَثِیراً مِنَ الظَّنِّ إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ»

ظاهرا علت اصلی اینکه چرا باید از بسیاری گمان‌ها اجتناب کنیم، این نیست که گمان همیشه اشتباه است؛ ‌بلکه این است که:

الف. گمان گاه درست درمی‌آید و گاه خطا (حدیث2)؛ و لذا قابل اعتماد نیست.

ب. ظن و گمان با تردید و تزلزل رابطه متقابلی دارند (حدیث4) و در واقع، با اینکه ظن نسبت به دروغ این برتری را دارد که گاه درست از آب درمی‌آید، اما بسیار می‌شود که به اشتباه برود ولی همین که گاه درست از آب درمی‌آید، موجب می‌شود خود شخص بدان اعتماد می‌کند، و شاید همین موجب شده از دروغ و کذب (که خود گوینده‌اش از اساس می‌داند نادرست است و خودش بدان اعتماد نمی‌کند) بدتر باشد. (حدیث3).

ج. گمان غالبا ناظر به ظاهر امر است؛‌ در حالی که واقع امر گاه متفاوت با ظاهرش است؛ بویژه در ابعاد اجتماعی و عیب‌جویی از دیگران. مثلا ما یک رفتار را می‌بینیم که خلاف شرع و اخلاق است؛ ‌اما چه‌بسا عامل آن از روی اشتباه یا فراموشی مرتکب آن کار شده باشد است؛‌و لذا نمی‌توان روی این گمان‌هایی که مبتنی بر ظاهر امور است قضاوت صحیح داشت (مفاتیح الغیب، ج‏28، ص 110[1]).

د. جایی که انسان یقین ندارد و جای لغزش است، بهتر کار این است که احتیاط کند؛ و اقتضای احتیاط این است که بر ظن و گمان تکیه نکند (مفاتیح الغیب، ج‏28، ص 110[2]).

ه. ...

 

1.1) «یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا اجْتَنِبُوا کَثِیراً مِنَ الظَّنِّ»

آیه فقط نفرمود در مورد دیگران دروغ نگویید؛ حتی نفرمود بر اساس شک نظر ندهید؛‌ بلکه فرمود در مورد دیگران به گمانتان هم تکیه نکنید (مفاتیح الغیب، ج‏28، ص111-112[3])

 

2) «یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا اجْتَنِبُوا کَثِیراً مِنَ الظَّنِّ إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ»

این آیه از ما خواسته است که از برخی از «ظن»ها اجتناب کنیم و برخی از آنها گناه است؛ این نشان می‌دهد که همه ظن‌ها بد نیستند. آن ظن‌هایی که بد نیستند کدام‌اند؟

الف. گاه ظن در مسیر اطمینان و یقین است؛ یعنی مطلبی هنوز به حد یقین نرسیده اما حدس و گمانی است که نشان از خردمندی شخص است (حدیث12) و شاید به همین مناسبت است که در احادیث دو گونه «:ظن» را از هم متمایز می‌کنند «ظنِ» شک؛ و «ظنِ» یقین؛ و برخی از تعابیر ظن در قرآن که در خصوص مومنان آمده و ممدوح است را مصداق دسته دوم می‌شمرند (حدیث1)

ب. این آیه در ضمن آیات مربوط به روابط اجتماعی بین مومنان است؛ و اغلب ظن‌هایی که در جامعه پیدا می‌شود از مقوله سوء ظن است که در مجموع اغلب این سوء ظنها به دیگران نارواست و حسن ظن به مومنان مصداق بارز آن ظنونی است که ممدوح است. (تفصیل این ظنون در تدبر3)

ج. حسن ظن به خداوند و سوء‌ظن به خویش از آن دسته ظنونی‌ هستند که نه‌تنها مذموم نیستند بلکه از علائم مومنان واقعی است (تفصیل این ظنون در تدبر3).

د. ...

 

3) «یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا اجْتَنِبُوا کَثِیراً مِنَ الظَّنِّ إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ»

این آیه توصیه اولیه‌ای به پرهیز از ظن دارد با این تحلیل که بسیاری از ظنها گناه است. البته در قرآن کریم گاه شده که ظن افراد مورد مدح واقع شده است: «الَّذینَ یَظُنُّونَ أَنَّهُمْ مُلاقُوا رَبِّهِمْ وَ أَنَّهُمْ إِلَیْهِ راجِعُون‏» (بقره/146) و «قالَ الَّذینَ یَظُنُّونَ أَنَّهُمْ مُلاقُوا اللَّهِ کَمْ مِنْ فِئَةٍ قَلیلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً کَثیرَةً بِإِذْنِ اللَّهِ» (بقره/249) ویا افراد توصیه به ظن شده‌اند: «لَوْ لا إِذْ سَمِعْتُمُوهُ ظَنَّ الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِناتُ بِأَنْفُسِهِمْ خَیْراً» (نور/12). صرف نظر از اینکه گاه مقصود از برخی مصادیق ممدوح ظن را یقین دانسته‌اند (توضیح در تدبر2.الف)، برای اینکه معلوم شود واقعا تکلیف ما با ظنون مختلف چیست بهتر است نگاه جامعی به اقسام ظن داشته باشیم:

اقسام ظن

ظن و گمانی که در انسانها پدید می‌آید به لحاظ متعلق آن:

یا ناظر به خداست، یا ناظر به خویش، یا ناظر به دیگران؛

و به لحاظ جهت‌گیری نسبت به متعلق آن:

یا حسن ظن است یا سوء ظن؛

و هریک از اینها به لحاظ ارزش‌گذاری می‌تواند خوب یا بد باشد:

الف. ناظر به خدا

در اینجا قاعده کلی این است که حسن ظن به خدا همواره خوب و سوء ظن به خدا همواره بد است. تفصیل این مطلب در احادیث 14 تا 28 گذشت. تنها نکته‌ای که شاید تذکرش لازم باشد این است که حسن ظن به خدا، هیچگاه نباید به سمتی کشیده شود که انسان از کار کردن دست بکشد و حسن ظن به خدا در معنای درست خویش نه‌تنها تنبلی و بی‌مبالاتی نمی‌آورد بلکه کاملا تقویت کننده عبودیت و خوف از خداست (به طور خاص به احادیث 21 تا 24 توجه شود)؛ و از آن سو، بنیان خصلتهایی همچون ترس و بخل و حرص، در سوء ظن داشتن به خداست (احادیث 28-30). پس اگر این آیه از منظر ظن به خدا مورد توجه قرار گیرد باید گفت: مصداق آن ظن کثیری که نسبت به خداوند باید از آن پرهیز نمود، سوءظن داشتن به خداست و هرگونه سوءظنی به خداوند گناه است؛ و البته همواره باید به خدا حسن ظن داشت.

ب. ناظر به خویش

در اینجا مساله کاملا بالعکس می‌شود؛ یعنی انسان همواره باید به خود بدگمان باشد و خود را متهم ببیند؛ و از خوش‌گمانی به خویش برحذر باشد؛ که خوش‌گمانی به خویش منجر به گناهی به نام عجب می‌شود که از بدترین گناهان کبیره است.[4] پس اگر این آیه از منظر ظن به خویش مورد توجه قرار گیرد باید گفت: مصداق آن ظن کثیری که نسبت به خداوند باید از آن پرهیز نمود، حسن ظن داشتن به خویش است و در مقابل سوءظن به خویش از خصلتهای مومنان واقعی است. البته این بدگمانی به آن معناست که خوف از خدا را در انسان تقویت کند؛ وگرنه اگر این بدکمانی به خویش به حدی برسد که شخص امید و رجای خویش به خدا را از دست بدهد و ناامید از رحمت الهی شود قطعا مصداق آن سوءظنی است که باید از آن اجتناب نمود.

ج. ناظر به دیگران

در یک تقسیم کلی، دیگران را می‌توان هم‌کیشان (مومنان و مسلمانان) و غیرهم‌کیشان تقسیم کرد. بحث در مورد غیرهم‌کیشان پیچیدگی خاص خود را دارد که فعلا از مباحث این آیه خارج است[5]. اما در خصوص مومنان و مسلمانان، ظاهرا اصل اولیه داشتن حسن ظن به دیگران و پرهیز از سوء‌ظن به دیگران است و توصیه شده که حتی اگر وضعیت بظاهر نامطلوبی از او دیدیم تا حد امکان آن را بر وجه خوبی حمل کنیم (احادیث31 تا41) مگر کسی که علنا به فسق و فجور اقدام می‌کند (حدیث88)؛ و البته معدود مواردی توصیه‌های مختصری به سوء‌ظن داشتن هم شده است، که مهمترینش آن است که اگر انسان در زمانه‌ای زندگی می‌کند که بدی بر رفتار انسانهای جامعه و غالب است اینجا دیگر جای حسن ظن داشتن نیست (حدیث43) و در واقع، داشتن سوء‌ظن در چنین موقعیتهایی از باب احتیاط و دوراندیشی است (احادیث 13 و 42). البته در روابط با مومنان درست است که از سویی باید تا حد امکان از سوء‌ظن پرهیز داشت و از سویی اگر دیگران به ما حسن ظن داشتند بکوشیم طوری رفتار کنیم که حسن ظن ایشان صادق از آن درآید (حدیث40)، اما حقیقت این است که باید توجه داشته باشیم که بسیاری از مردم به این دستور عمل نمی‌کنند، و از این رو، همان طور که باید از سوء‌ظن به دیگران اجتناب نمود باید از قرار دادن خود در موقعیتی که موجب سوءظن می‌شود پرهیز نمود (احادیث46-47)؛ که این مساله در خصوص زمامداران و کسانی که مسئولیتی برعهده دارند بمراتب بیشتر و ظریفتر است (حدیث45).

البته یک نکته مهم درباره سوء ظن (بخصوص در مورد دیگران) که در احادیث مورد تاکید قرار گرفته این است که انسانها بالاخره ناخواسته مبتلا به سوء ظن می‌شوند تا حدی که گویی هیچ انسانی نیست که از آن خلاصی داشته باشد، ولی مهمترین وظیفه انسان این است که به سوء‌ظن خود ترتیب اثر ندهد (حدیث5) و همین تحلیل محملی بوده است که بسیاری از بزرگان بین احادیثی که سوءظن را مذمت کرده‌اند و احادیثی که گاه از محاسن سوءظن سخن گفته‌اند جمع کنند بدین بیان که اساسا ظن یک صفت انفعالی و خارج از اراده انسان است که نمی‌تواند مورد دستور قرار گیرد؛ پس جایی که از محاسن آن سخن گفته شده صرفا از باب حزم و احتیاط و دوراندیشی و در افق ذهن است[6]؛ و جایی که مذمت شده جایی است که انسان بخواهد بر این سوء ظن خود نتیجه عملی و خارجی مترتب کند (مجمع البیان، ج‏9، ص205[7]؛ نزهة الناظر و تنبیه الخاطر، ص111[8]؛ المیزان، ج‏18، ص323 و 333[9])

تبصره

چنانکه مشاهده شد در مجموع مصادیق بد بودن سوءظن به نحو چشمگیری بیش از مصادیقی است که در آنها سوء ظن داشتن مطلوب است، و شاید به همین جهت است که در این آیه تاکید اصلی بر اجتناب از سوء ظن است و در احادیث نیز وقتی به صورت کلی بحث شده غالبا از مضرات و مذمت سوء‌ظن و تعارض آن با ایمان (احادیث 6 تا 10) و محاسن حسن ظن (احادیث11-12) سخن گفته شده است.

 

4) «یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا اجْتَنِبُوا کَثِیراً مِنَ الظَّنِّ إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ»

اگر در مجموع از سوء‌ظن به دیگران برحذر داشته شده‌ایم خوب است عوامل پیدایش سوء ظن و آثار مترتب بر آن را هم بشناسیم تا از آنها اجتناب کنیم.

عوامل پیدایش سوء ظن

الف. کثرت تزلزل و تردید (حدیث4)

ب. ضعف ایمان و آلودگی باطن؛ و بی‌بهرگی از حیاء و امانت و صیانت و صدق (حدیث11)

ج. پستی و لئامت (حدیث37.ب)

د. دور شدن از خوبی‌ها ( 37.ج) و بد بودن خود شخص، که انتظار بدیهای خویش را در دیگران دارد (حدیث34)

ه. هم‌نشینی و هم‌صحبتی با انسانهای بد (حدیث36 و 44)

و. ...

آثار مترتب بر سوء ظن

الف. از دست دادن دین و ایمان (حدیث7 و 35.ج)

ب. گرفتار شدن به عذاب الهی، حتی بعد از اینکه شخص ایمان آورده بود (احادیث7.د و 16)

ج. گرفتار شدن به هبط عمل (حدیث 10.الف) و سنگین کردن بار گناه (حدیث 10.ب)

د. گرفتار شدن به توهمات بد (حدیث9.الف)

ه. فاسد کردن امور (حدیث10.الف) و بدجوری در هم پیچیده شدن (حدیث 9.ب)

و. سوق دادن انسان به اقدامات شرورانه (حدیث 10.ج) همچون آسیب زدن به همنشینان (حدیث 9.ج)

ز. بخل و حرص و ترس و آزمندی (حدیث25 تا 29) (البته چه‌بسا اینها را به عنوان عوامل ایجاد سوءظن هم بتوان دانست؛‌ یعنی رابطه‌ای دوسویه دارند)

ح. از دست دادن دوستان صمیمی (حدیث 37.د)

ط. ترس و نگرانی از همگان (حدیث39. الف) و اعتقاد به خیانت کسانی که اهل خیانت نیستند (حدیث 39.ج)

ی. پیداش حسن ظن نابجا (حسن ظن به کسی که سزاوار حسن ظن نیست) (حدیث39.ب)

ک. ...

راههای غلبه بر سوءظن

علاوه بر ریشه کن کردن آنچه به عنوان عوامل پیداش سوءظن مطرح شد و نیز اندیشیدن درباره عواقب و پیامدهای سوء‌ظن (که این دو مورد در بالا شرح داده شد) ‌برخی راهکارهای خاص هم برای غلبه بر سوء‌ظن و جلوگیری از وقوع پیامدهای آن مطرح شده است؛ از جمله:

الف. ترتیب اثر ندادن به ظن و گمانی که به ذهن خطور کرده (حدیث5)

ب. تضرع به درگاه الهی برای رهایی از آن (حدیث8)

ج. ...

 

5) «یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا اجْتَنِبُوا کَثِیراً مِنَ الظَّنِّ إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ»

این آیه که در فضای روابط اجتماعی است توصیه اولیه‌اش پرهیز از ظن است، با این تحلیل که بسیاری از ظنها گناه است؛ نه همه ظن‌ها.

ثمره حقوقی:

در مقام قانون گذاری نیاز نیست تمام مصادیق یک کار بد باشد تا ممنوعیت آن توصیه شود؛ گاه همین که اکثر مصادیق آن دارای آثار سوء باشد کافی است که از انجام آن نهی شود.

 

6) «یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا اجْتَنِبُوا کَثِیراً مِنَ الظَّنِّ إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ»

در جامعه‏ی ایمانی، اصل بر اعتماد، کرامت و برائت انسان‏ها است. (تفسیر نور، ج‏9، ص189)

 

7) «یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا اجْتَنِبُوا کَثِیراً مِنَ الظَّنِّ إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ»

با اینکه برخی گمان‏ها گناه است، باید از بسیاری گمان‏ها، دوری کنیم. پس برای دوری از گناهان حتمی، باید از گناهان احتمالی اجتناب کنیم. (تفسیر نور، ج‏9، ص189)

 ‏

8) «یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا اجْتَنِبُوا کَثِیراً مِنَ الظَّنِّ إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ»

انسان باید تا می‌تواند از سوء ظن به مومنان اجتناب کند و کار آنها را بر محمل خوبی حمل نماید (حدیث33) و اگر چنین نکرد حتما آن کار را تدارک نماید:

حکایت 1

شخصی از خاص شیعه مضطرب و نگران خدمت امام کاظم ع آمد و در خلوت به ایشان عرض کرد: یا ابن رسول الله! آنچه موجب ترس من شده این است که فلانی که ظاهرا ابراز می‌دارد که امامت و وصی بودن شما را پذیرفته در این ابراز اعتقادش نفاق می‌ورزد.

امام ع فرمود: چگونه؟

گفت: امروز من با او در مجلس فلانی که از بزرگان بغداد است بودیم؛ صاحب مجلس به او گفت: گمان تو این است که موسی بن جعفر، و نه این شخصی که بر تخت سلطنت نشسته، امام است؟ وی گفت: من چنین نمی‌گویم؛ بلکه گمانم این است که موسی بن جعفر ع غیر امام است؛‌ و اگر چنین نبود که اعتقاد داشتم که او غیر امام است پس بر من و برکسی که چنین اعتقادی ندارد لعنت خدا و فرشتگان و همه مردم باد. پس صاحب مجلس گفت: خدا تو را جزای خیر دهد و کسانی که از تو سخن‌چینی کردند را لعنت کند.

امام کاظم ع فرمود: مطلب چنان نیست که گمان کرده‌ای؛‌بلکه این رفیقت فقیه‌تر از تو بوده است؛ او فقط گفته: همانا موسی غیر امام است؛ یعنی همانا کسی که غیر امام است موسی غیر از اوست؛ ‌پس در نتیجه او امام است* و در واقع با این سخنش امامت مرا اثبات و امامت غیر مرا نفی کرده است. ای بنده خدا! کی قرار است این گمان تو به برادرت که این را نشانه نفاق او دانستی از تو زدوده شود؟ به سوی خدا توبه کن!

پس آن شخص مراد وی را فهمید و [از گمان بدی که به او برده بود] اندوهگین شد و گفت: ‌یا ابن رسول الله! من مالی ندارم که با آن رضایت وی را به دست آورم؛ ولی پاره‌ای از همه عباداتم و نیز صلواتی که بر شما و لعنتی که بر دشمنان شما می‌فرستم را به او می‌بخشم.

امام ع فرمود: الان از آتش جهنم بیرون آمدی!

* پی‌نوشت

ظاهرا امام ع می‌خواهند چنین توضیح دهند که: مقصود او از عبارت «موسی بن جعفر ع غیر امام است» این است که «موسی بن جعفر غیر امام [مورد نظر تو] است»، که این امام مورد نظر تو غیر از امام واقعی است؛ و در نتیجه کسی که غیر امام [واقعی] است، موسی بن جعفر غیر از اوست

التفسیر المنسوب إلی الإمام الحسن العسکری علیه السلام، ص359-340؛ الإحتجاج (للطبرسی)، ج‏2، ص395

قَالَ رَجُلٌ لِمُوسَی بْنِ جَعْفَرٍ ع مِنْ خَوَاصِّ الشِّیعَةِ وَ هُوَ یرْتَعِدُ بَعْدَ مَا خَلَا بِهِ: یا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ ص مَا أَخْوَفَنِی أَنْ یکُونَ فُلَانُ بْنُ فُلَانٍ ینَافِقُکَ فِی إِظْهَارِهِ اعْتِقَادَ وَصِیتِکَ وَ إِمَامَتِکَ!

فَقَالَ مُوسَی ع: وَ کَیفَ ذَاکَ؟

قَالَ: لِأَنِّی حَضَرْتُ مَعَهُ الْیوْمَ فِی مَجْلِسِ فُلَانٍ رَجُلٍ مِنْ کِبَارِ أَهْلِ بَغْدَادَ فَقَالَ لَهُ صَاحِبُ الْمَجْلِسِ: أَنْتَ تَزْعُمُ أَنَّ مُوسَی بْنَ جَعْفَرٍ ع إِمَامٌ دُونَ هَذَا الْخَلِیفَةِ الْقَاعِدِ عَلَی سَرِیرِهِ؟! فَقَالَ لَهُ صَاحِبُکَ هَذَا: مَا أَقُولُ هَذَا، بَلْ أَزْعُمُ أَنَّ مُوسَی بْنَ جَعْفَرٍ ع غَیرُ إِمَامٍ وَ إِنْ لَمْ أَکُنْ أَعْتَقِدُ أَنَّهُ غَیرُ إِمَامٍ، فَعَلَی وَ عَلَی مَنْ لَمْ یعْتَقِدْ ذَلِکَ‏ لَعْنَةُ اللَّهِ، وَ الْمَلائِکَةِ وَ النَّاسِ أَجْمَعِینَ‏. فَقَالَ لَهُ صَاحِبُ الْمَجْلِسِ: جَزَاکَ اللَّهُ خَیراً، وَ لَعَنَ [اللَّهُ‏] مَنْ وَشَی بِکَ.

قَالَ لَهُ مُوسَی بْنُ جَعْفَرٍ ع: لَیسَ کَمَا ظَنَنْتَ، وَ لَکِنَّ صَاحِبَکَ أَفْقَهُ مِنْکَ، إِنَّمَا قَالَ: إِنَّ مُوسَی غَیرُ إِمَامٍ، أَی إِنَّ الَّذِی هُوَ غَیرُ إِمَامٍ فَمُوسَی غَیرُهُ، فَهُوَ إِذاً إِمَامٌ فَإِنَّمَا أَثْبَتَ بِقَوْلِهِ هَذَا إِمَامَتِی، وَ نَفَی إِمَامَةَ غَیرِی. یا عَبْدَ اللَّهِ مَتَی یزُولُ عَنْکَ هَذَا الَّذِی ظَنَنْتَهُ بِأَخِیکَ هَذَا مِنَ النِّفَاقِ تُبْ إِلَی اللَّهِ.

فَفَهِمَ الرَّجُلُ مَا قَالَهُ، وَ اغْتَمَّ وَ قَالَ: یا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ مَا لِی مَالٌ فَأُرْضِیهُ بِهِ، وَ لَکِنْ قَدْ وَهَبْتُ لَهُ شَطْرَ عَمَلِی کُلِّهِ مِنْ تَعَبُّدِی، وَ مِنْ صَلَاتِی عَلَیکُمْ أَهْلَ الْبَیتِ، وَ مِنْ لَعْنَتِی لِأَعْدَائِکُمْ.

قَالَ مُوسَی بْنُ جَعْفَرٍ ع: الْآنَ خَرَجْتَ مِنَ النَّار.

 

9) «یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا اجْتَنِبُوا کَثِیراً مِنَ الظَّنِّ إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ»

حکایت2

شقیق بلخی گفته است: در سال 149 برای انجام حج خارج شدم؛ وارد قادسیه گردیدم. نگاهم به مردمی افتاد که با لباسهای متنوع و وسائل مختلف آماده شده بودند و هرکس از آنان در حد وسع خود توشه‌ای برای سفر آماده کرده بود. گفتم: خدایا اینان به خاطر تو راه افتاده‌اند پس آنان را محروم برنگردان.

در حالی که ایستاده بودم و زمام شترم را به دست داشتم و دنبال جایی بودم که جدای از مردم فرود آیم نگاهم به جوان خوش‌سیمای گندمگونی افتاد که سیمای عبادت در چهره‌اش هویدا بود؛‌ بین چشمانش جای سجده‌ا‌ی بود همچون ستاره‌ای درخشان، و روی لباس خود جامه‌ای از پشم پوشیده بود و نعلین عربی به پا داشت و تنها و جدای از جمعیت نشسته بود. با خود گفتم این جوان از صوفی‌هایی است که به خیال توکل می‌خواهد در این راه کلّ بر مردم باشند؛ به خدا سوگند سراغش می‌روم و او را سرزنش می‌کنم.

نزدیک او رفتم همین که چشمش به من افتاد که به سویش می‌آیم؛ فرمود: ای شقیق! «بسیار از گمان اجتناب کنید، که همانا بعضی از آن گمان‌ها گناه است و تجسس نکنید» (حجرات/12) و آیه را خواند سپس مرا ترک کرد و رفت؛‌با خود گفتم این جوان از سر من آگاه بود و درباره آنچه در درون من می‌گذشت سخن گفت و مرا به اسمم خطاب کرد و کسی چنین نکند مگر اینکه ولی خدا باشد بروم و به او برسم و از او حلالیت بخواهم؛ پس بسرعت به دنبالش راه افتادم ولی به او نرسیدم و از چشمم گم شد و دیگر ندیدمش ... (این شخص امام کاظم ع بوده و وی در این مسیر بارها ایشان را ملاقات می‌کند و کرامتهای متعدد از ایشان می‌بیند).

دلائل الإمامة، ص317؛ کشف الغمة فی معرفة الأئمة، ج‏2، ص214[10]

حَدَّثَنِی أَبُو الْمُفَضَّلِ مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ، قَالَ: حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ عَلِی ابْنِ الزُّبَیرِ الْبَلْخِی بِبَلْخٍ، قَالَ: حَدَّثَنَا حُسَامُ بْنُ حَاتِمٍ الْأَصَمُّ، قَالَ: حَدَّثَنِی أَبِی، قَالَ: قَالَ لِی شَقِیقٌ یعْنِی ابْنَ إِبْرَاهِیمَ‏ الْبَلْخِی:

خَرَجْتُ حَاجّاً إِلَی بَیتِ اللَّهِ الْحَرَامِ فِی سَنَةِ تِسْعٍ وَ أَرْبَعِینَ وَ مِائَةٍ، فَنَزَلْنَا الْقَادِسِیةَ، قَالَ شَقِیقٌ: فَنَظَرْتُ إِلَی النَّاسِ فِی زِیهِمْ بِالْقِبَابِ وَ الْعَمَّارِیاتِ‏ وَ الْخِیمِ وَ الْمَضَارِبِ، وَ کُلُّ إِنْسَانٍ مِنْهُمْ قَدْ تَزَیا عَلَی قَدْرِهِ، فَقُلْتُ: اللَّهُمَّ إِنَّهُمْ قَدْ خَرَجُوا إِلَیکَ فَلَا تَرُدَّهُمْ خَائِبِینَ.

فَبَینَمَا أَنَا قَائِمٌ، وَ زِمَامُ رَاحِلَتِی بِیدِی، وَ أَنَا أَطْلُبُ مَوْضِعاً أَنْزِلُ فِیهِ مُنْفَرِداً عَنِ النَّاسِ، إِذْ نَظَرْتُ إِلَی فَتًی حَدَثِ السِّنِّ، حَسَنِ الْوَجْهِ، شَدِیدِ السُّمْرَةِ، عَلَیهِ سِیمَاءُ الْعِبَادَةِ وَ شَوَاهِدُهَا، وَ بَینَ عَینَیهِ سَجَّادَةٌ کَأَنَّهَا کَوْکَبٌ دُرِّی، وَ عَلَیهِ مِنْ فَوْقِ ثَوْبِهِ شِمْلَةٌ مِنْ صُوفٍ، وَ فِی رِجْلِهِ نَعْلٌ عَرَبِی، وَ هُوَ مُنْفَرِدٌ فِی عُزْلَةٍ مِنَ النَّاسِ، فَقُلْتُ فِی نَفْسِی: هَذَا الْفَتَی مِنْ هَؤُلَاءِ الصُّوفِیةِ الْمُتَوَکِّلَةِ، یرِیدُ أَنْ یکُونَ کَلًّا عَلَی النَّاسِ فِی هَذَا الطَّرِیقِ، وَ اللَّهِ لَأَمْضِینَّ إِلَیهِ، وَ لَأُوَبِّخَنَّهُ.

قَالَ: فَدَنَوْتُ مِنْهُ، فَلَمَّا رَآنِی مُقْبِلًا نَحْوَهُ قَالَ لِی: یا شَقِیقُ‏ اجْتَنِبُوا کَثِیراً مِنَ الظَّنِّ إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ وَ لا تَجَسَّسُوا وَ قَرَأَ الْآیةَ، ثُمَّ تَرَکَنِی وَ مَضَی، فَقُلْتُ فِی‏ نَفْسِی: قَدْ تَکَلَّمَ هَذَا الْفَتَی عَلَی سِرِّی، وَ نَطَقَ بِمَا فِی نَفْسِی، وَ سَمَّانِی بِاسْمِی، وَ مَا فَعَلَ هَذَا إِلَّا وَ هُوَ وَلِی اللَّهِ، أَلْحَقُهُ وَ أَسْأَلُهُ أَنْ یجْعَلَنِی فِی حِلٍّ، فَأَسْرَعْتُ وَرَاءَهُ، فَلَمْ أَلْحَقْهُ، وَ غَابَ عَنْ عَینِی، فَلَمْ أَرَهُ. ...[11]

 

 


[1] . [فی قوله تعالى یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اجْتَنِبُوا کَثِیراً مِنَ الظَّنِّ إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ‏] لأن الظن هو السبب فیما تقدم و علیه تبنى القبائح، و منه یظهر العدو المکاشح و القائل إذا أوقف أموره على الیقین فقلما یتیقن فی أحد عیبا فیلمزه به، فإن الفعل فی الصورة قد یکون قبیحا و فی نفس الأمر لا یکون کذلک، لجواز أن یکون فاعله ساهیا أو یکون الرائی مخطئا.

[2] . و بالجملة کل أمر لا یکون بناؤه على الیقین، فالظن فیه غیر مجتنب مثاله حکم الحاکم على قول الشهود و براءة الذمة عند عدم الشهود إلى غیر ذلک فقوله اجْتَنِبُوا کَثِیراً و قوله تعالى: إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ إشارة إلى الأخذ بالأحوط کما أن الطریق المخوفة لا یتفق کل مرة فیه قاطع طریق، لکنک لا تسلک لاتفاق ذلک فیه مرة و مرتین، إلا إذا تعین فتسلکه مع رفقة کذلک الظن ینبغی بعد اجتهاد تام و وثوق بالغ.

[3] . و فی الآیة لطائف: ... و منها أن اللّه تعالى لم یقل اجتنبوا تقولوا أمرا على خلاف ما تعلمونه، و لا قال اجتنبوا الشک، بل أول ما نهى عنه هو القول بالظن، و ذلک لأن القول على خلاف العلم کذب و افتراء، و القول بالشک، و الرجم بالغیب سفه و هزء، و هما فی غایة القبح، فلم ینه عنه اکتفاء بقوله تعالى: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لأن وصفهم بالإیمان یمنعهم من الافتراء و الارتیاب الذی هو دأب الکافر. و إنما منعهم عما یکثر وجوده فی المسلمین، لذلک قال فی الآیة لا یَسْخَرْ و منها أنه ختم الآیتین بذکر التوبة، فقال فی الأولى: وَ مَنْ لَمْ یَتُبْ فَأُولئِکَ هُمُ الظَّالِمُونَ [الحجرات: 11] و قال فی الأخرى إِنَّ اللَّهَ تَوَّابٌ [الحجرات: 12] لکن فی الآیة الأولى لما کان الابتداء بالنهی فی قوله لا یَسْخَرْ قَوْمٌ مِنْ قَوْمٍ ذکر النفی الذی هو قریب من النهی، و فی الآیة الثانیة لما کان الابتداء بالأمر فی قوله اجْتَنِبُوا ذکر الارتیاب الذی هو قریب من الأمر.

[4] . افرادی که خود را بی‏عیب می‏دانند، در حقیقت نور علم و ایمانشان کم است و با نور کم، انسان چیزی نمی‏بیند. اگر شما با یک چراغ قوّه وارد سالنی بزرگ شوید، جز اشیای بزرگ چیزی را نمی‏بینید، ولی اگر با نور قوی مانند پرژکتور وارد سالن شدید، حتّی اگر چوب کبریت یا سنجاقی در سالن باشد می‏توانید آن را ببینید. افرادی که نور ایمانشان کم است، جز گناهان بزرگ چیزی به نظرشان نمی‏آید و لذا گاهی می‏گویند: ما که کسی را نکشته‌ایم! از دیوار خانه‌ای که بالا نرفته‌ایم! و گناه را تنها این قبیل کارها می‏پندارند، امّا اگر نور ایمان زیاد باشد، تمام لغزش‏های ریز خود را نیز می‏بینند و به درگاه خدا ناله و استغفار می‏کنند. اگر کسی نسبت به خود خوش‏بین شد، هرگز ترقّی نمی‏کند. او مثل کسی است که دائماً به پشت سر خود و به راههای طی شده نگاه می‏کند و به آن مغرور می‏شود، ولی اگر به جلو نگاه کند و راههای نرفته را ببیند، خواهد دانست که نرفته‏ها چند برابر راههای رفته است! (تفسیر نور، ج9، ص189).

[5]. به نظر می‌رسد در مواجهه با غیرهم‌کیشان شاید بتوان گفت اصل اولی بر عدم اطمینان بدانهاست (وَ لا تُؤْمِنُوا إِلاَّ لِمَنْ تَبِعَ دینَکُمْ؛ آل عمران/73) و حدیث 43.ج هم ناظر به این وضعیت بود. البته شاید حداقل بین دو دسته بتوان فرق گذاشت: یکی کسانی که نوعی عداوت دینی دارند، که حتما در رابطه با اینها اصل اول سوء ظن و اعتماد نکردن بدانهاست؛ و دسته‌ای که از این جهت خنثی هستند؛ که در مورد اینها وضعیت بسیار پیچیده است و حکم یکسانی نمی‌توان داشت چنانکه مثلا در آیه «وَ مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ مَنْ إِنْ تَأْمَنْهُ بِقِنْطارٍ یُؤَدِّهِ إِلَیْکَ وَ مِنْهُمْ مَنْ إِنْ تَأْمَنْهُ بِدینارٍ لا یُؤَدِّهِ إِلَیْکَ إِلاَّ ما دُمْتَ عَلَیْهِ قائِما» (آل عمران/75) به این تنوع در آنها اشاره شده است. ان شاء الله در آیات مرتبط با آنها بدین بحث پرداخته خواهد شد.

 

[10] . قَالَ خُشْنَامُ بْنُ حَاتِمٍ الْأَصَمُّ قَالَ قَالَ لِی أَبُو حَاتِمٍ قَالَ قَالَ لِی شَقِیقٌ الْبَلْخِی رَضِی اللَّهُ عَنْهُمْ خَرَجْتُ حَاجّاً فِی سَنَةِ تِسْعٍ وَ أَرْبَعِینَ وَ مِائَةٍ فَنَزَلْنَا الْقَادِسِیةَ فَبَینَا أَنَا أَنْظُرُ إِلَی النَّاسِ فِی زِینَتِهِمْ وَ کَثْرَتِهِمْ فَنَظَرْتُ إِلَی فَتًی حَسَنِ الْوَجْهِ شَدِیدِ السُّمْرَةِ ضَعِیفٍ فَوْقَ ثِیابِهِ ثَوْبٌ مِنْ صُوفٍ مُشْتَمِلٍ بِشَمْلَةٍ فِی رِجْلَیهِ نَعْلَانِ وَ قَدْ جَلَسَ مُنْفَرِداً فَقُلْتُ فِی نَفْسِی هَذَا الْفَتَی مِنَ الصُّوفِیةِ یرِیدُ أَنْ یکُونَ کَلًّا عَلَی النَّاسِ فِی طَرِیقِهِمْ وَ اللَّهِ لَأَمْضِینَّ إِلَیهِ وَ لَأُوَبِّخَنَّهُ فَدَنَوْتُ مِنْهُ فَلَمَّا رَآنِی مُقْبِلًا قَالَ یا شَقِیقُ اجْتَنِبُوا کَثِیراً مِنَ الظَّنِّ إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ ثُمَّ تَرَکَنِی وَ مَضَی فَقُلْتُ فِی نَفْسِی إِنَّ هَذَا الْأَمْرَ عَظِیمٌ قَدْ تَکَلَّمَ بِمَا فِی نَفْسِی وَ نَطَقَ بِإِثْمِی وَ مَا هَذَا إِلَّا عَبْدٌ صَالِحٌ لَأَلْحَقَّنَهُ وَ لَأَسْأَلَنَّهُ أَنْ یحَالَّنِی فَأَسْرَعْتُ فِی أَثَرِهِ فَلَمْ أَلْحَقْهُ وَ غَابَ عَنْ عَینِی فَلَمَّا نَزَلْنَا وَاقِصَةَ وَ إِذَا بِهِ یصَلِّی وَ أَعْضَاؤُهُ تَضْطَرِبُ وَ دُمُوعُهُ تَجْرِی فَقُلْتُ هَذَا صَاحِبِی أَمْضِی إِلَیهِ وَ أَسْتَحِلُّهُ فَصَبَرْتُ حَتَّی جَلَسَ وَ أَقْبَلْتُ نَحْوَهُ فَلَمَّا رَآنِی مُقْبِلًا قَالَ یا شَقِیقُ اتْلُ وَ إِنِّی لَغَفَّارٌ لِمَنْ تابَ وَ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً ثُمَّ اهْتَدی‏ ثُمَّ تَرَکَنِی وَ مَضَی فَقُلْتُ إِنَّ هَذَا الْفَتَی لَمِنَ الْأَبْدَالِ لَقَدْ تَکَلَّمَ عَلَی سِرِّی مَرَّتَینِ‏. فَلَمَّا نَزَلْنَا زُبَالَةَ إِذَا بِالْفَتَی قَائِمٌ عَلَی الْبِئْرِ وَ بِیدِهِ رَکْوَةٌ یرِیدُ أَنْ یسْتَقِی مَاءً فَسَقَطَتِ الرَّکْوَةُ مِنْ یدِهِ فِی الْبِئْرِ وَ أَنَا أَنْظُرُ إِلَیهِ فَرَأَیتُهُ وَ قَدْ رَمَقَ السَّمَاءَ وَ سَمِعْتُهُ یقُولُ‏ «أَنْتَ رَیی إِذَا ظَمِئْتُ إِلَی الْمَا / ءِوَ قُوتِی إِذَا أَرَدْتُ الطَّعَاما» اللَّهُمَّ سَیدِی مَا لِی غَیرُهَا فَلَا تُعْدِمْنِیهَا قَالَ شَقِیقٌ فَوَ اللَّهِ لَقَدْ رَأَیتُ الْبِئْرَ وَ قَدِ ارْتَفَعَ مَاؤُهَا فَمَدَّ یدَهُ وَ أَخَذَ الرَّکْوَةَ وَ مَلَأَهَا مَاءً فَتَوَضَّأَ وَ صَلَّی أَرْبَعَ رَکَعَاتٍ ثُمَّ مَالَ إِلَی کَثِیبِ رَمْلٍ فَجَعَلَ یقْبِضُ بِیدِهِ وَ یطْرَحُهُ فِی الرَّکْوَةِ وَ یحَرِّکُهُ وَ یشْرَبُ فَأَقْبَلْتُ إِلَیهِ وَ سَلَّمْتُ عَلَیهِ فَرَدَّ عَلَی السَّلَامَ فَقُلْتُ أَطْعِمْنِی مِنْ فَضْلِ مَا أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَیکَ فَقَالَ یا شَقِیقُ لَمْ تَزَلْ نِعْمَةُ اللَّهِ عَلَینَا ظَاهِرَةً وَ بَاطِنَةً فَأَحْسِنْ ظَنَّکَ بِرَبِّکَ ثُمَّ نَاوَلَنِی الرَّکْوَةَ فَشَرِبْتُ مِنْهَا فَإِذَا هُوَ سَوِیقٌ وَ سُکَّرٌ فَوَ اللَّهِ مَا شَرِبْتُ قَطُّ أَلَذَّ مِنْهُ وَ لَا أَطْیبَ رِیحاً فَشَبِعْتُ وَ رَوِیتُ وَ بَقِیتُ أَیاماً لَا أَشْتَهِی طَعَاماً وَ لَا شَرَاباً ثُمَّ إِنِّی لَمْ أَرَهُ حَتَّی دَخَلْنَا مَکَّةَ فَرَأَیتُهُ لَیلَةً إِلَی جَنْبِ قُبَّةِ الشَّرَابِ فِی نَفْسِ اللَّیلِ قَائِماً یصَلِّی بِخُشُوعٍ وَ أَنِینٍ وَ بُکَاءٍ فَلَمْ یزَلْ کَذَلِکَ حَتَّی ذَهَبَ اللَّیلُ فَلَمَّا رَأَی الْفَجْرَ جَلَسَ فِی مُصَلَّاهُ یسَبِّحُ ثُمَّ قَامَ فَصَلَّی الْغَدَاةَ وَ طَافَ بِالْبَیتِ أُسْبُوعاً فَخَرَجَ فَتَبِعْتُهُ وَ إِذَا لَهُ غَاشِیةٌ وَ مَوَالٍ وَ هُوَ عَلَی خِلَافِ مَا رَأَیتُهُ فِی الطَّرِیقِ وَ دَارَ بِهِ النَّاسُ مِنْ حَوْلِهِ یسَلِّمُونَ عَلَیهِ فَقُلْتُ لِبَعْضِ مَنْ رَأَیتُهُ یقْرُبُ مِنْهُ مَنْ هَذَا الْفَتَی فَقَالَ هَذَا مُوسَی بْنُ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِی بْنِ الْحُسَینِ بْنِ عَلِی بْنِ أَبِی طَالِبٍ ع فَقُلْتُ قَدْ عَجِبْتُ أَنْ تَکُونَ هَذِهِ الْعَجَائِبُ إِلَّا لِمِثْلِ هَذَا السَّیدِ.

[11] . وَ ارْتَحَلْنَا حَتَّی نَزَلْنَا وَاقِصَةَ ، فَنَزَلْتُ نَاحِیةً مِنَ الْحَاجِّ، وَ نَظَرْتُ فَإِذَا صَاحِبِی قَائِمٌ یصَلِّی عَلَی کَثِیبِ رَمْلٍ، وَ هُوَ رَاکِعٌ وَ سَاجِدٌ، وَ أَعْضَاؤُهُ تَضْطَرِبُ، وَ دُمُوعُهُ تَجْرِی مِنْ خَشْیةِ اللَّهِ (عَزَّ وَ جَلَّ)، فَقُلْتُ: هَذَا صَاحِبِی، لَأَمْضِینَّ إِلَیهِ، ثُمَّ لَأَسْأَلَنَّهُ أَنْ یجْعَلَنِی فِی حِلٍّ، فَأَقْبَلْتُ نَحْوَهُ، فَلَمَّا نَظَرَ إِلَی مُقْبِلًا قَالَ لِی: یا شَقِیقُ‏ وَ إِنِّی لَغَفَّارٌ لِمَنْ تابَ وَ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً ثُمَّ اهْتَدی‏ ثُمَّ غَابَ عَنْ عَینِی فَلَمْ أَرَهُ، فَقُلْتُ: هَذَا رَجُلٌ مِنَ الْأَبْدَالِ‏ ، وَ قَدْ تَکَلَّمَ عَلَی سِرِّی مَرَّتَینِ، وَ لَوْ لَمْ یکُنْ عِنْدَ اللَّهِ فَاضِلًا مَا تَکَلَّمَ عَلَی سِرِّی.

وَ رَحَلَ الْحَاجُّ وَ أَنَا مَعَهُمْ، حَتَّی نَزَلْنَا بِزُبَالَةَ ، فَإِذَا أَنَا بِالْفَتَی قَائِمٌ عَلَی الْبِئْرِ، وَ بِیدِهِ رَکْوَةٌ یسْتَقِی بِهَا مَاءً، فَانْقَطَعَتِ الرَّکْوَةُ فِی الْبِئْرِ، فَقُلْتُ: صَاحِبِی وَ اللَّهِ؛ فَرَأَیتُهُ قَدْ رَمِقَ السَّمَاءَ بِطَرْفِهِ، وَ هُوَ یقُولُ: «أَنْتَ رَبِّی إِذَا ظَمِأْتُ إِلَی الْمَا / ءِ وَ قُوتِی إِذَا أَرَدْتُ الطَّعَامَا» إِلَهِی وَ سَیدِی مَا لِی سِوَاهَا، فَلَا تُعْدِمْنِیهَا.

قَالَ شَقِیقٌ: فَوَ اللَّهِ، لَقَدْ رَأَیتُ الْبِئْرَ وَ قَدْ فَاضَ مَاؤُهَا حَتَّی جَرَی عَلَی وَجْهِ الْأَرْضِ، فَمَدَّ یدَهُ، فَتَنَاوَلَ الرَّکْوَةَ، فَمَلَأَهَا مَاءً، ثُمَّ تَوَضَّأَ، فَأَسْبَغَ الْوُضُوءَ، وَ صَلَّی رَکَعَاتٍ، ثُمَّ مَالَ إِلَی کَثِیبِ رَمْلٍ أَبْیضَ، فَجَعَلَ یقْبِضُ بِیدِهِ مِنَ الرَّمْلِ وَ یطْرَحُهُ فِی الرَّکْوَةِ، ثُمَّ یحَرِّکُهَا وَ یشْرَبُ، فَقُلْتُ فِی نَفْسِی: أَ تَرَاهُ قَدْ حَوَّلَ الرَّمْلَ سَوِیقاً؟!

فَدَنَوْتُ مِنْهُ فَقُلْتُ لَهُ: أَطْعِمْنِی رَحِمَکَ اللَّهُ، مِنْ فَضْلِ مَا أَنْعَمَ اللَّهُ بِهِ عَلَیکَ.

فَنَظَرَ وَ قَالَ لِی: یا شَقِیقُ، لَمْ تَزَلْ نِعْمَةُ اللَّهِ عَلَینَا أَهْلَ الْبَیتِ سَابِغَةً، وَ أَیادِیهِ لَدَینَا جَمِیلَةً، فَأَحْسِنْ ظَنَّکَ بِرَبِّکَ، فَإِنَّهُ لَا یضَیعُ مَنْ أَحْسَنَ بِهِ ظَنّاً.

فَأَخَذْتُ الرَّکْوَةَ مِنْ یدِهِ وَ شَرِبْتُ، فَإِذَا سَوِیقٌ وَ سُکَّرٌ، فَوَ اللَّهِ مَا شَرِبْتُ شَیئاً قَطُّ أَلَذَّ مِنْهُ، وَ لَا أَطْیبَ رَائِحَةً، فَشَبِعْتُ وَ رَوِیتُ، وَ أَقَمْتُ أَیاماً لَا أَشْتَهِی طَعَاماً وَ لَا شَرَاباً، فَدَفَعْتُ إِلَیهِ الرَّکْوَةَ.

ثُمَّ غَابَ عَنْ عَینِی، فَلَمْ أَرَهُ حَتَّی دَخَلْتُ مَکَّةَ وَ قَضَیتُ حَجِّی، فَإِذَا أَنَا بِالْفَتَی فِی هَدْأَةٍ مِنْ اللَّیلِ، وَ قَدْ زَهَرَتِ النُّجُومُ، وَ هُوَ إِلَی جَانِبِ قُبَّةِ الشَّرَابِ‏ رَاکِعاً سَاجِداً، لَا یرِیدُ مَعَ اللَّهِ سِوَاهُ، فَجَعَلْتُ أَرْعَاهُ وَ أَنْظُرُ إِلَیهِ، وَ هُوَ یصَلِّی بِخُشُوعٍ وَ أَنِینٍ وَ بُکَاءٍ، وَ یرَتَّلُ الْقُرْآنَ تَرْتِیلًا، فَکُلَّمَا مَرَّتْ آیةٌ فِیهَا وَعْدٌ وَ وَعِیدُ رَدَّدَهَا عَلَی نَفْسِهِ، وَ دُمُوعُهُ تَجْرِی عَلَی خَدِّهِ، حَتَّی إِذَا دَنَا الْفَجْرُ جَلَسَ فِی مُصَلَّاهُ یسَبِّحُ رَبَّهُ وَ یقَدِّسُهُ، ثُمَّ قَامَ فَصَلَّی الْغَدَاةَ، وَ طَافَ بِالْبَیتِ أُسْبُوعاً، وَ خَرَجَ مِنْ بَابِ الْمَسْجِدِ، فَخَرَجْتُ، فَرَأَیتُ لَهُ حَاشِیةً وَ مَوَالِی، وَ إِذَا عَلَیهِ لِبَاسٌ خِلَافُ الَّذِی شَاهَدْتُ، وَ إِذَا النَّاسُ مِنْ حَوْلِهِ یسْأَلُونَهُ عَنْ مَسَائِلِهِمْ، وَ یسَلِّمُونَ عَلَیهِ، فَقُلْتُ لِبَعْضِ النَّاسِ، أَحْسَبُهُ مِنْ مَوَالِیهِ: مَنْ هَذَا الْفَتَی؟

فَقَالَ لِی: هَذَا أَبُو إِبْرَاهِیمَ، عَالِمِ آلِ مُحَمَّدٍ.

قُلْتُ: وَ مَنْ أَبُو إِبْرَاهِیمَ؟

قَالَ: مُوسَی بْنُ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِی بْنِ الْحُسَینِ بْنِ عَلِی بْنِ أَبِی طَالِبٍ (عَلَیهِمُ السَّلَامُ).

فَقُلْتُ: لَقَدْ عَجِبْتُ أَنْ تُوجَدَ هَذِهِ الشَّوَاهِدُ إِلَّا فِی هَذِهِ الذُّرِّیةِ