سفارش تبلیغ
صبا ویژن

1075) سوره حجرات (49)، آیه10 إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ فَ

بسم الله الرحمن الرحیم

1075) سوره حجرات (49)، آیه10

إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ فَأَصْلِحُوا بَینَ أَخَوَیکُمْ وَ اتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّکُمْ تُرْحَمُونَ

26 محرم- 4 ربیع الاول 1444

ترجمه

در واقع مؤمنان برادرند؛ پس میان دو برادرتان آشتی دهید و تقوای الهی پیشه کنید؛ امید است که شما مورد رحمت قرار گیرید.

اختلاف قرائت

المؤمنون / المؤمنون[1]
أَخَوَیکُمْ / إخْوَتِکُمْ /إخْوانِکُمْ / أخَواتِکم (؟)

این کلمه در اکثر قرائات به صورت تثنیه (أَخَوَیکُمْ) قرائت شده است؛

اما در برخی از قراءات عشر (یعقوب) و اربعه عشر (حسن) و برخی روایات شاذ از قراء سبعه (روایت یحیی بن حارث و ثعلبی از قرائت ابن عامر شامی؛ و روایت عبدالوهاب [عبدالوارث؟!] از ابی‌عمرو بصری) و نیز برخی قراءات غیرمشهور (قرائت أبی بن کعب و زید بن علی و ابن سیرین و نصر بن عاصم و أبو العالیة و الجحدری و سعید بن جبیر و النقاش عن ابن ذکوان و معاویة وسعید بن المسیب و قتادة و ابن یعمر و ابن أبی عبلة) به صورت جمع مکسر (إخْوَتِکُمْ) قرائت شده است؛

و نیز در برخی قراءات اربعه عشر (روایتی از حسن) و و برخی روایات غیرمشهور از قراء سبعه (باز روایت عبدالوهاب [عبدالوارث؟!] از ابی‌عمرو بصری) و برخی قراءات غیرمشهور دیگر (قرائت زید بن ثابت و الجحدری و ثابت البنانی و حماد بن سلمة و ابن سیرین و ابن مسعود و السلمی ‌و عبد الرحمن بن أبی بکرة و الشعبی و علی بن أبی طالب و أبورزین) به صورت جمع سالم (إخْوانِکُمْ) قرائت شده است.

همچنین قرائتی به صورت «أخَواتِکم» هم در برخی کتب ذکر شده؛ که آن را اصلا معتبر ندانسته‌اند.

مجمع البیان، ج‏9، ص198[2]؛ البحر المحیط، ج‏9، ص516[3]؛ معجم القراءات ج 9، ص83-84[4]

نکات ادبی

الْمُؤْمِنُونَ

در آیه 7 بحث شد.

إِخْوَةٌ /أَخَوَیکُمْ

کلمه «أخ» به معنای برادر که مثنای آن «أَخَوَان» و جمع آن به دو صورت «إِخْوَة» و «إِخْوَان» و مونث آن (خواهر) به صورت «أُخت» و «أُخْتَان» و «أَخَوَات» به کار می‌رود از کلمات معروفی است که تحلیل ریشه آن در میان اهل لغت محل اختلاف است. برخی همچون ابن‌فارس بر این باورند که اساسا سه حرف «أ خ و» در عربی هیچ گونه اصالتی ندارد؛ و از نظر او اصل این ماده «وخی» است (معجم مقاییس اللغه، ج‏1، ص70[5]) که دلالت بر سیر و قصد و اراده دارد (معجم مقاییس اللغه، ج‏6، ص95[6]). خلیل هم تحلیل مفصلی ارائه داده است که چگونه قلب حروف عله به همزه در کلمه «أخ» و مشتقات آن رخ داده است (کتاب العین، ج‏4، ص319-320[7]). به هر حال ماده «وخی» چنانکه اشاره شد دلالت بر چیز خاصی (و نه امور دیگر) را قصد کردن دارد (کتاب العین، ج‏4، ص319[8]) و در تفاوت «اراده» و «توخی» گفته‌اند که «وخی» ‌راه قصد شده مستقیم است و چیزی را «توخی» کردن به معنای این بوده که آن را مسیر و راه خود قرار دادم و سپس در مطلق قصد و اراده کردن هر چیزی به کار رفته است (الفروق فی اللغة، ص119[9]) و غیر از «أخ» و مشتقاتش کلمه دیگری از این ماده نداریم که در قرآن کریم به کار رفته باشد.

در مقابل بسیاری از علمای لغت این دو ماده را مستقل بحث کرده و اصل کلمه «أخ» را ماده «أ خ و» معرفی کرده‌اند (مفردات ألفاظ القرآن، ص68؛ الصحاح، ج‏6، ص2264[10]؛ المصباح المنیر، ج‏2، ص8[11]؛ المعجم الإشتقاقی المؤصل لألفاظ القرآن الکریم، ص517) و حداکثر این است که گفته‌اند فعل «تأخّیتُ» به معنای قصد کردم است و این کلمه (که ظاهرا از همین ماده «أخو» است) احتمال دارد به نحوی مأخوذ از «وخی»‌باشد و بین این دو ماده اشتقاق اکبر برقرار باشد (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏1، ص50[12]) و وموید دیگری که بر این ارتباط می‌توان یافت این است که در لهجه طی برای جاری کردن عقد اخوت به جای «آخیتُ» از تعبیر «واخیتُ» استفاده می‌شود. (کتاب العین، ج‏4، ص319)

از کلماتی که از همین ماده «أخو» هست کلمه «أُخَیة» است که گفته‌اند میخ یا چوبی است که در دیوار بوده و افسار چارپایان را بدان می‌بسته‌اند (کتاب العین، ج‏4، ص319[13]) (برخی گفته‌اند طنابی بوده که یک سویه‌اش را در زمین فرو می‌کرده‌اند و سویه دیگرش چیز سختی مانند چوب یا... داشته که افسار حیوان را بدان می‌بسته‌اند؛ المعجم الإشتقاقی المؤصل لألفاظ القرآن الکریم، ص517). برخی همچون حسن جبل همین را معنای اصلی ماده «أخو» دانسته‌اند و گفته‌اند اصل این ماده دلالت دارد بر دستگیره ویا چیزی مانند آن که چیز دیگری بدان محکم می‌شود همانند «أخیة» که افسار چارپا را بدان محکم می‌بندند (المعجم الإشتقاقی المؤصل لألفاظ القرآن الکریم، ص517[14]). اما بسیاری دیگر از اهل لغت (مانند راغب اصفهانی و مرحوم مصطفوی) همان کلمه «أخ» (برادر) را محور اصلی این ماده دانسته‌ و گفته‌اند که اصل این ماده به کسی گفته می‌شود که در ولادت لااقل از طریق یکی از ابوین با دیگری مشارکت داشته باشد و به همین مناسبت به هرکسی که یک نحوه مشارکت جدی در قبیله یا دین یا صنعت یا معامله یا دوستی و سایر مناسبات داشته باشد اطلاق می‌شود چنانکه در آیه «لا تَکُونُوا کَالَّذِینَ کَفَرُوا وَ قالُوا لِإِخْوانِهِمْ» (آل عمران/156) یا « أَ لَمْ تَرَ إِلَی الَّذینَ نافَقُوا یَقُولُونَ لِإِخْوانِهِمُ الَّذینَ کَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْکِتاب‏» (حشر/11) به خاطر مشارکتشان در کفر و نفاق، إخوان نامیده شده‏اند؛ یا در آیه «إِخْواناً عَلی‏ سُرُرٍ مُتَقابِلِینَ» (حجر/47) دلالت بر عدم هرگونه ناسازگاری در میان ایشان در بهشت دارد. یا تعابیری همچون «یا أُخْتَ هارُونَ‏» (مریم/28) [که خطاب به حضرت مریم گفته شد] به معنای خواهر وی در صلاح و شایستگی است نه خواهر نسبی؛ همان طور که تعبیر «أَخا عادٍ» (أحقاف/21)، «وَ إِلی‏ ثَمُودَ أَخاهُمْ صالحاً» (أعراف/73) «وَ إِلی‏ عادٍ أَخاهُمْ هوداً» (أعراف/65)، «وَ إِلی‏ مَدْینَ أَخاهُمْ شعیباً» (أعراف/85) ناظر به مهربانی‌ برادرانه‌ای است که آن پیامبر در حق قوم خود داشته است، ویا در آیه «إِنَّ الْمُبَذِّرِینَ کانُوا إِخْوانَ الشَّیاطِینِ» (اسراء/27) اهل اسراف و تبذیر چون از حد اعتدال و عدالت خارج شده‌اند در ردیف شیطان قرار گرفته‌ و همچون برادران وی معرفی شده‌اند؛ ویا در آیه «وَ ما نُرِیهِمْ مِنْ آیةٍ إِلَّا هِی أَکْبَرُ مِنْ أُخْتِها» (زخرف/48) این آیه را خواهر آیه قبل خوانده بدین جهت که از حیث درستی و آشکارکنندگی و صدق همانند همدیگر بوده‌اند: و یا در آیه «کُلَّما دَخَلَتْ أُمَّةٌ لَعَنَتْ أُخْتَها» (الأعراف/38) به خاطر شدت پیوندشان به همدیگر آنان را خواهران همدیگر خوانده‌است؛ و از همه معروفتر آیاتی همچون «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ» (حجرات/10) و «أَ یحِبُّ أَحَدُکُمْ أَنْ یأْکُلَ لَحْمَ أَخِیهِ مَیتاً» (حجرات/12) مؤمنان را برادران دینی هم خوانده است. اینان توضیح می‌دهند که کلمه «تَأَخَّیتُ» هم که به معنای قصد کردن است دلالت بر یک نحوه «هم هدف بودن» دارد که به صورت استعاره برگرفته از همان قصد و هدف مشترک برادر برای برادر دیگر است. و وجه تسمیه «أَخِیة» به معنای حلقه و ریسمانی که حیوان را با آن به زمین می‏بندند نیز به خاطر همان معنی ملازمت و همراهی است که در بین برادران هست (مفردات ألفاظ القرآن، ص68[15]؛ التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏1، ص48-50[16])

کلم «أخ» به همراه 5 کلمه دیگر («أب»، «حم»، «هن»، «فم»، «ذو») شش کلمه‌ای هستند که هروقت به صورت مضاف به کار روند اعرابشان به حرف (آ ی و) است نه حرکت؛ و درباره سایر مشتقات کلمه «أخ» هم بحثهای جالب توجهی وجود دارد:

کلمه «أخت» که بوضوح مؤنث «أخ» است یعنی خواهر؛ برخی گفته‌اند حرف (ت) در آخر کلمه اخت‏ عوض حرف محذوف اصلی آن [= تاء تانیث] است (مفردات ألفاظ القرآن، ص68) توضیح مطلب این است که این کلمه چون مونث «أخو» است در اصل «اَخُة» بوده ولی به خاطر وجود تاء ‌تانیث، حرف خ مفتوح شده است چون اساسا تاء تانیث بر حرف مفتوح تکیه دارد (أخَة) و ضمه خ به حرف قبل از آن منتقل شده و خودش ساکن شده (اُخْة) و تاء تانیث هم به صورت حرف اصلی (ت) درآمده که اعراب روی آن قرار می‌گیرد (کتاب العین، ج‏4، ص320[17]؛ الصحاح، ج‏6، ص2264[18]) و جالب اینجاست که هم برای «آخ» و هم برای «أخت» وقتی یاء نسبت بیاید به صورت «أخوی» ادا می‌شود چنانکه جمع آن «أخَوات» می‌شود هرچند که از یونس برای «أخت» به صورت «أختی» (به معنای «منسوب به خواهر»؛ نه به معنای «خواهرم») هم نقل شده است (الصحاح، ج‏6، ص2264[19]).

گفتیم که برای جمع «أخ» هم «إِخْوَة» و هم «إِخْوَان» به کار می‌رود. یک تفاوت مهم بین «إِخْوَة» و «إِخْوَان» در این است که «إِخْوَة» شامل دو نفر هم می‌شود، مانند آیه «فَإِنْ کانَ لَهُ إِخْوَةٌ فَلِأُمِّهِ السُّدُس‏» (نساء/11) ولی «إِخْوَان» برای سه‌نفر به بالاست و برای دو نفر از تعبیر «أخَوان» استفاده می‌شود. اما به لحاظ معنایی در تفاوت اینها اغلب بر این باورند که «إِخْوَان» بیشتر برای دوستان و «إِخْوَة» بیشتر برای برادرانی که در ولادت مشترکند به کار می‌رود (الصحاح، ج‏6، ص2264[20]) و البته هریک از اینها در جای دیگری هم به کار می‌رود مانند «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ» (حجرات/10)، و «أَوْ بُیُوتِ إِخْوانِکُمْ» (نور/61) (البحر المحیط، ج‏9، ص516[21])؛ و مرحوم مصطفوی بر این باور است که کلمه «إِخْوَة» برای مراحل اولیه برادری است؛ اما جایی که این پیوند محبت‌آمیز و الفت به اوج خود رسیده باشد از تعبیر «إِخْوَان» استفاده می‌شود (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏1، ص49[22])؛ اما کاربرد این کلمات در آیاتی نظیر «إِخْوانُ لُوط» (ق/13) (برای اشاره به قوم حضرت لوط) ویا: «وَ یَسْئَلُونَکَ عَنِ الْیَتامی‏ قُلْ إِصْلاحٌ لَهُمْ خَیْرٌ وَ إِنْ تُخالِطُوهُمْ فَإِخْوانُکُمْ» (بقره/220) و «إِذْ کُنْتُمْ أَعْداءً فَأَلَّفَ بَیْنَ قُلُوبِکُمْ فَأَصْبَحْتُمْ بِنِعْمَتِهِ إِخْواناً» (آل عمران/103) و «فَإِنْ تابُوا وَ أَقامُوا الصَّلاةَ وَ آتَوُا الزَّکاةَ فَإِخْوانُکُمْ فِی الدِّین‏» (توبه/11) و «فَإِنْ لَمْ تَعْلَمُوا آباءَهُمْ فَإِخْوانُکُمْ فِی الدِّین‏» (احزاب/5) به نظر می‌رسد اعبتار این تحلیل را به چالش بکشد. اما خلیل هم همانند سایرین بر این باور است که وقتی برادران در پدر مشترک باشند از تعبیر «إِخْوَة» استفاده می‌شود و اگر این‌چنین نباشند [یعنی فقط در مادر مشترک باشند؛ یا اصلا در ولادت هیچ اشتراکی نداشته باشند؟] از تعبیر «إِخْوَان» استفاده می‌شود (کتاب العین، ج‏4، ص320[23]) که در این صورت ظاهرا برعکس تحلیل مرحوم مصطفوی می‌شود و وقتی قرآن از تعبیر «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ فَأَصْلِحُوا بَینَ أَخَوَیکُمْ» استفاده کرده شاید دلالت ضمنی داشته باشد به حدیث نبوی «أَنَا وَ عَلِیٌّ أَبَوَا هَذِهِ الْأُمَّةِ» (علل الشرائع، ج‏1، ص127)؛ که چون پیامبر ص و امیرالمؤمنین ع پدران این امتند پس همه مؤمنان با هم برادر پدری محسوب می‌شوند.

همچنین به نظر می‌رسد این کلمه (همچون اغلب کلمات عربی) وقتی به صورت جمع به کار می‌رود برای اعم از مذکر و مونث می‌باشد؛ و شاید به عنوان یک قاعده بتوان گفت که به طور خاص کلمه «إِخْوَة» برای مجموع خواهر و برادران به کار می‌رود؛ مانند آیه «وَ إِنْ کانُوا إِخْوَةً رِجالاً وَ نِساءً فَلِلذَّکَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَیَیْن‏» (نساء/176) ولی ظاهرا وقتی «إخوان» استفاده می‌شود خصوص برادران مد نظر است و شاید به همین جهت است که در این گونه موارد مستقلا «أخوات» هم تاکید می‌شود: «وَ قُلْ لِلْمُؤْمِناتِ... لا یُبْدینَ زینَتَهُنَّ إِلاَّ لِبُعُولَتِهِنَّ أَوْ... أَوْ إِخْوانِهِنَّ أَوْ بَنی‏ إِخْوانِهِنَّ أَوْ بَنی‏ أَخَواتِهِن» (نور.31) یا «لا عَلی‏ أَنْفُسِکُمْ أَنْ تَأْکُلُوا مِنْ بُیُوتِکُمْ أَوْ بُیُوتِ آبائِکُمْ أَوْ بُیُوتِ أُمَّهاتِکُمْ أَوْ بُیُوتِ إِخْوانِکُمْ أَوْ بُیُوتِ أَخَواتِکُم‏» (نور/61)؛ هرچند در مواردی ممکن است به دلالت التزامی‌همان گونه که حتی کلمه «رجال» ‌شامل زنان هم می‌شود (رِجالٌ لا تُلْهیهِمْ تِجارَةٌ وَ لا بَیْعٌ عَنْ ذِکْرِ اللَّهِ؛ نور/37) کلمه «أخوان» شامل خواهران هم بشود: «لا تَتَّخِذُوا آباءَکُمْ وَ إِخْوانَکُمْ أَوْلِیاءَ إِنِ اسْتَحَبُّوا الْکُفْرَ عَلَی الْإیمانِ... قُلْ إِنْ کانَ آباؤُکُمْ وَ أَبْناؤُکُمْ وَ إِخْوانُکُمْ وَ أَزْواجُکُمْ وَ عَشیرَتُکُمْ... أَحَبَّ إِلَیْکُمْ مِنَ اللَّهِ وَ رَسُولِه‏» (توبه/23-24).

کلمه «أخ» و مشتقات آن 96 بار در قرآن کریم به کار رفته است.

فَأَصْلِحُوا

در آیه 9 بحث شد

اتَّقُوا

در آیه 1 بحث شد

تُرْحَمُونَ

قبلا بیان شد که ماده «رحم» در اصل دلالت بر معانی‌ای همچون رقت و و عطوفت و مهربانی (= رأفت) می‌کند؛ و به تعبیر دیگر، دلالت بر «رقت قلب همراه با احسان کردن» می‌کند؛ که گاه ممکن است در مورد «احسان کردن بدون لحاظ رقت قلب» به کار رود (مثلا وقتی در مورد خداوند به کار می‌رود) و یا «رقت قلب بتنهایی».

البته مرحوم مصطفوی بین کلمات مربوط به این معنا تفاوت ظریفی قائل است و می‌گوید:

آنچه در قلب پیدا می‌شود حالت رقت است (که رقت نقطه مقابل غلظت [و قساوت] است)،

سپس لطف حاصل می‌شود (که نوعی دقت و و توجه به خصوصیات است)،

سپس عطوفت (که به معنای تمایل و جلب شدن توجه است)،

سپس حنه (شوق و رغبت)،

سپس محبت (دوست داشتن)،

سپس شفقت (مهربانی ورزیدن)،

سپس رأفت (که شدت یافتن شفقت است)،

و در نهایت به رحمت می‌رسد؛

که احسان و نعمت بخشیدن هم مصادیقی از رحمت ورزیدن است؛

درواقع، رحمت، ‌تجلی رأفت، و ظهور شوق و شفقت است، و مربوط به مقام ابراز نسبت به چیز خاصی است که در آن خیر و صلاح مخاطب لحاظ می‌شود، ولو خود مخاطب آن را خوش ندارد، مانند خوراندن دوای تلخ به مریض.

همچنین تذکر می‌دهد که اصل این ماده با اختلاف در هیئات در زبان عبری، و نیز نزدیک به آن در زبان‌های سریانی و آرامی‌هم وجود دارد؛ اما این موجب نمی‌شود که برخلاف آنچه برخی ادعا کرده‌اند کلمه «رحمان» لزوما از زبان عبری وارد زبان عربی شده باشد.

در تفاوت «رئوف» (مهربان) با «رحمن» و «رحیم» هم گفته شده که در «رأفت» رقت قلب بیشتری از «رحمت» وجود دارد؛ لذا کلمه رأفت هیچگاه در موردی که با کراهت توام باشد به کار نمی‌رود؛ اما «رحمت» گاه با کراهت توام است. (آنچه در پزشک است، «رحمت» است؛ نه «رأفت» وگرنه هیچگاه آمپول تجویز نمی‌کرد!)

اگرچه برای کسی که رحم می‌کند، کلمه «راحم» به کار رفته است و خداوند بهترین رحم‌کنندگان (خَیرُ الرَّاحِمینَ؛ مؤمنون/118) و بلکه رحم‌کننده‌ترین رحم‌کنندگان (أَرْحَمُ الرَّاحِمینَ؛ اعراف/151، یوسف/64 و 42، انبیاء/83) معرفی شده است؛ اما برای این منظور دو کلمه «رحمان» و «رحیم» در قرآن کریم بویژه در مورد خداوند شیوع فراوان دارد که قبلا در این باره به تفصیل توضیحاتی گذشت.

یکی از نکات مهم در تحلیل ماده «رحم» و کلمه «رحمت» این است که آیا این ماده در مقابل کلمه «عذاب» است یا خیر؟

به نظر می‌رسد دو گونه رحمت در قرآن کریم مورد بحث قرار گرفته است. یک رحمت که خوشایند افرادی است که مشمول آن واقع می‌شوند، و نقطه مقابل عذاب است: «یعَذِّبُ مَنْ یشاءُ وَ یرْحَمُ مَنْ یشاءُ» (عنکبوت/21)، «عَسی‏ رَبُّکُمْ أَنْ یرْحَمَکُمْ وَ إِنْ عُدْتُمْ عُدْنا وَ جَعَلْنا جَهَنَّمَ لِلْکافِرینَ حَصیراً» (اسراء/8)، «إِنْ یشَأْ یرْحَمْکُمْ أَوْ إِنْ یشَأْ یعَذِّبْکُمْ» (اسراء/54) «یرْجُونَ رَحْمَتَهُ وَ یخافُونَ عَذابَهُ» (اسراء/57)، «أُولئِکَ یئِسُوا مِنْ رَحْمَتی‏ وَ أُولئِکَ لَهُمْ عَذابٌ أَلیمٌ» (عنکبوت/23)، «بابٌ باطِنُهُ فیهِ الرَّحْمَةُ وَ ظاهِرُهُ مِنْ قِبَلِهِ الْعَذابُ» (حدید/13)، «یدْخِلُ مَنْ یشاءُ فی‏ رَحْمَتِهِ وَ الظَّالِمینَ أَعَدَّ لَهُمْ عَذاباً أَلیماً» (انسان/31)، «وَسِعْتَ کُلَّ شَی‏ءٍ رَحْمَةً وَ عِلْماً فَاغْفِرْ ... وَ قِهِمْ عَذابَ الْجَحیمِ» (غافر/7)؛

و یک رحمت عام، که همه چیز را دربرگرفته، و در یک نگاه عمیق، حتی عذاب (أَخافُ أَنْ یمَسَّکَ عَذابٌ مِنَ الرَّحْمنِ؛ مریم/45) و ضلالت (قُلْ مَنْ کانَ فِی الضَّلالَةِ فَلْیمْدُدْ لَهُ الرَّحْمنُ مَدًّا حَتَّی إِذا رَأَوْا ما یوعَدُونَ إِمَّا الْعَذابَ وَ إِمَّا السَّاعَةَ؛ مریم/75) هم از آن ریشه گرفته است. گویی آن رحمت عمومی، وقتی می‌خواهد تجلی نهایی خود را نشان دهد و با رضایت مخاطب همراه باشد، خاص شده است: «عَذابی‏ أُصیبُ بِهِ مَنْ أَشاءُ وَ رَحْمَتی‏ وَسِعَتْ کُلَّ شَی‏ءٍ فَسَأَکْتُبُها لِلَّذینَ یتَّقُونَ» (اعراف/156)

با توجه به عمویت بیشتر کلمه «رحمن» عده‌ای آن رحمت عمومی‌را «رحمانیت» خداوند دانسته؛ و آن رحمت خاص شده را «رحیمیت» خداوند معرفی کرده‌اند، بویژه که در قرآن کریم اگرچه از کفر کافران به رحمانیت خداوند هم سخن به میان آمده (وَ هُمْ یکْفُرُونَ بِالرَّحْمنِ؛ رعد/30؛ هُمْ بِذِکْرِ الرَّحْمنِ هُمْ کافِرُونَ، انبیاء/36) اما چنانکه در آیات فوق اشاره شد «رحمانیت» او نسبت به کافران هم مطرح شده، در حالی که رحیمیت او خاص مؤمنان معرفی شده است. (هُوَ الَّذی ... کانَ بِالْمُؤْمِنینَ رَحیماً؛ احزاب/43: تقدیم «مؤمنین» بر «رحیم» دلالت بر حصر دارد).

«رَحِم» (جمعِ آن: «الأرحام») نیز همانند «رحیم» صفت مشبهه است (که البته استمرار و تاکید کلمه کمتر از «رحیم» است) و به معنای کسی است که رحمت همواره به وی پابرجاست؛ که مصداق اتم آن خویشاوندان است (لَنْ تَنْفَعَکُمْ أَرْحامُکُمْ وَ لا أَوْلادُکُم؛ ممتحنه/6)؛ و نزدیکترین خویشاوندان که چنین رحمتی بر انسان دارد، مادر است؛ و به همین مناسبت بر محلی از بدن مادر که محل شکل‌گیری و رشد فرزند است، «رَحِم» گفته می‌شود (ما خَلَقَ اللهُ فی‏ أَرْحامِهِنَّ، بقره/228؛ ُصَوِّرُکُمْ فِی الْأَرْحامِ، آل‌عمران/6؛ أَمَّا اشْتَمَلَتْ عَلَیهِ أَرْحامُ الْأُنْثَیین، انعام/143 و 144؛ َ یعْلَمُ ما فِی الْأَرْحامِ، لقمان/34).

البته برخی مسأله را از آن سو توضیح داده و گفته‌اند «رَحِم» (که به صورت «رَحْم»، «رِحْم» و «رِحِم» نیز تلفظ شده) عضوی در بدن زن است که نطفه را نگه می‌دارد تا جنین شود و رشد کند و به صورت بچه به دنیا بیاید؛ و چون «خویشاوندی نسبی» نهایتا به «رَحِمِ واحد» منتهی می‌شود، از این خویشاوندی به «رَحِم» تعبیر می‌شود و به خویشاوندان (کسی که دارای پیوند خویشاوندی است) أولوا الأرحام (صاحبان رحم‌ها، برخورداران از خویشاوندی) (أُولُوا الْأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلی‏ بِبَعْضٍ؛ انفال/75 و احزاب/6) گفته می‌شود.

برخی کلمه «رُحْم» (وَ أَقْرَبَ رُحْماً؛ کهف/81) را عیناً مشابه «رَحِم» دانسته‌اند که به نحو استعاری برای خویشاوندی به کار گرفته شده (مفردات ألفاظ القرآن، ص347)؛ اما دیگران بر این باورند که «الرُّحْم»» (یا: الرُّحُم] مصدر، و به همان معنای «الرَّحْمة» است و وقتی می‌گویند «ما أقرب رُحمَ فلانٌ» به معنای این است که: فلانی چقدر فرد مهربان و نیکوکاری (ذا مَرْحَمَةٍ و بِرٍّ) است» و بر این اساس، تعبیر «وَ أَقْرَبَ رُحْماً» در این آیه، به این معنا می‌شود که نسبت به پدر و مادرش بسیار مهربان‌تر از آن پسرکی بود که خضر او را به قتل رساند.

مصدر معروف این ماده «رحمت» است که در نگارش قرآنی هم با «ت» (ِ أُولئِکَ یرْجُونَ رَحْمَتَ اللَّه، بقره/218؛ إِنَّ رَحْمَتَ اللهِ قَریبٌ مِنَ الْمُحْسِنینَ، اعراف/56؛ ذِکْرُ رَحْمَتِ رَبِّک، مریم/2) و هم با «ة» (کَتَبَ عَلی‏ نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ، انعام/12؛ وَ رَبُّکَ الْغَنِی ذُو الرَّحْمَةِ، انعام/133) نوشته می‌شود؛ اما علاوه بر آن، کلمه «مَرْحَمَةِ» هم به عنوان مصدر میمی‌این ماده به کار رفته است است (تَواصَوْا بِالْمَرْحَمَةِ؛ بلد/17) که آن هم به معنای «رحمت» می‌باشد. (در زبان فارسی نیز تعبیر «مرحمت فرمایید» متداول است.)

جلسه 1 http://yekaye.ir/fatehat-alketab-1-1/

 


[1]. سبقت القراءة فیه بإبدال همزة واوا، وانظر الآیة /222 من سورة البقرة، و/99 من سورة یونس (معجم القراءات ج 9، ص83)

[2]. قرأ یعقوب فأصلحوا بین إخوتکم بالتاء علی الجمع و هو قراءة ابن سیرین و الباقون «بَینَ أَخَوَیکُمْ» علی التثنیة لقوله «طائِفَتانِ» و فی الشواذ قراءة زید بن ثابت و الحسن إخوانکم بالألف و النون علی الجمع.

[3] . و قرأ الجمهور: بَیْنَ أَخَوَیْکُمْ مثنى، لأن أقل من یقع بینهم الشقاق اثنان، فإذا کان الإصلاح لازما بین اثنین، فهو ألزم بین أکثر من اثنین. و قیل: المراد بالأخوین: الأوس و الخزرج.

و قرأ زید بن ثابت، و ابن مسعود، و الحسن: بخلاف عنه و الجحدری، و ثابت البنانی، و حماد بن سلمة، و ابن سیرین: بین إخوانکم جمعا، بالألف و النون،

و الحسن أیضا، و ابن عامر فی روایة، و زید بن علیّ، و یعقوب: بین إخوتکم جمعا، على وزن غلمة.

و روى عبد الوهاب عن أبی عمرو القراءات الثلاث.

[4]. قرأ الجمهور «بین أخویکم» مثنی، وهی روایة عبد الوارث عن أبی عمرو، وهشام بن عمار عن سوید عن أیوب عن یحیی بن عامر.

. وقرأ زید بن ثابت والحسن بخلاف عنه والجحدری وثابت البنانی وحماد بن سلمة وابن سیرین وابن مسعود والسلمی وعبد الرحمن بن أبی بکرة وعبد الوارث عن أبی عمرو وابن سیرین والشعبی وعلی بن أبی طالب وأبو رزین «بین إخوانکم» جمعا بالألف والنون. قال ابن عطیة: «وهی حسنة لأن الأکثر من جمع الأخ فی الدین ونحوه من غیر النسب إخوان».

. وقرأ الحسن أیضا وأبی بن کعب وزید بن علی ویعقوب وابن سیرین ونصر بن عاصم وأبو العالیة والجحدری وسعید بن جبیر وابن عامر فی روایة یحیی بن الحارث والثعلبی عنه، وعبد الوارث عن أبی عمرو والنقاش عن بن ذکوان ومعاویة وسعید بن المسیب وقتادة وابن یعمر وابن أبی عبلة «بین إخوتکم» جمعا علی وزن غِلمَة. وقال الأصبهانی : «وذکر بعضهم عن ابن عامر «بین إخوتکم» بالتاء، وهو غلط عظیم، وله [لاأدری من یقصد الناقل أو ابن عامر] فی قراءته عجائب وتخالیط لاتوصف، لأنه لم یکن یقرأ بها، وأخذها سماعة من طریق سقیم، وروایة ضعیفة، وکان أهل الشام ینکرون ذلک علیه، ویقولون فیه أشیاء لا أحب ذکرها، والله یعفو عنا وعنه».

. وقرئ «أخواتکم» قال العکبری: «حکاه الأهوازی فی الموضح ولیس بشیء».

[5]. أخو: الهمزة و الخاء و الواو لیس بأصلٍ؛ لأنّ الهمزة عندنا مبدلة من واو، و قد ذکرت فی کتاب الواو بشرحها، و کذلک الآخِیة.

[6]. وخی‏: الواو و الخاء و الحرف المعتلّ: کلمةٌ تدلُّ علی سَیرٍ و قصد. یقال: وخَت النّاقة تَخِی وَخْیاً. قال: «یتْبَعْنَ وَخْی عَیهَلٍ نِیافِ» و هذا وَخْی فُلانٍ،‌ای سَمْتُه. و ما أدرِی أینَ وخی،‌ای توجَّهَ

[7]. و حد تألیف الخاء مع الهمزة: (الأخ)، و کان أصل تألیف بنائه علی بناء فعل بثلاث حرکات، و کذلک: (الأب)، فاستثقلوا ذلک و فیها ثلاثة أشیاء: حرف و صوت و صرف، فربما ألقوا الواو و الیاء لصرفها و أبقوا منها الصوت فاعتمد الصوت علی حرکة ما قبله فإذا کانت الحرکة فتحة صار الصوت معها ألفا لیفة، و إن کانت ضمة صار معها واو لینة، و إن کانت کسرة صار معها یاء لینة، فاعتمد صوت واو الأخ علی فتحة فصار معها ألفا لینة: (أخا)، و کذلک (أبا) کألف رمی و غزا و نحوهما. ثم ألقوا الألف استخفافا لکثرة استعمالهم إیاها و بقیت الخاء علی حرکتها فجرت علی وجوه النحو لقصر الاسم. فإذا لم یضیفوه قووه بالتنوین، و إذا أضافوه لم یحسن التنوین فقووه بالمد فی حالات الإضافة، فإذا ثنوا قالوا أخوان و أبوان، لأن الاسم متحرک الحشو فلم تصر حرکته خلفا من الواو و الساقطة کما صارت حرکة الدال فی الید، و حرکة المیم فی الدم، فقالوا یدان و دمان، لأن حشوهما ساکن فصار تحرک الدال و المیم خلفا من الحرف الساقط، فقالوا: دمان و یدان، و جاء فی الشعر دمیان، قال: «فلو أنا علی حجر ذبحنا /جری الدمیان بالخبر الیقین» و إنما قالوا: دمیان علی الدماء کقولک: دمی وجه فلان أشد الدماء، فحرک الحشو، و کذلک قالوا إخوان، و هم الإخوة إذا کانوا لأب، و هم الإخوان إذا لم یکونوا لأب.

[8]. التَّوَخِّی: أن تیمم أمرا فتقصد قصده. و تقول: وَخَّی یوَخِّی تَوْخِیةً، من قولک: تَوَخَّیتُ أمر کذا‌ای تیممته من دون ما سواه، و إذا قلت: وَخَّیتُ فقد عدیت الفعل إلی غیره.

[9]. (الفرق) بین الإرادة و التوخی‏: أن التوخی مأخوذ من الوخی و هو الطریق القاصد المستقیم و توخیت الشی‏ء مثل تطرقته جعلته طریقی ثم استعمل فی الطلب و الارادة توسعا، و الاصل ما قلناه.

[10]. الأَخُ أصله أَخَوٌ بالتحریک، لأنه جمع علی آخاء مثل آباء، و الذاهب منه واوٌ، لأنَّک تقول فی التثنیة أَخَوَانِ، و بعض العرب یقول أَخَانِ علی النقص. و یجمع أیضاً علی إخْوَانٍ، مثل خَرَبٍ و خِرْبَانٍ، و علی إخْوَةٍ و أُخْوَةٍ عن الفرّاء. و قد یتَّسَعُ فیه فیراد به الاثْنَانِ کقوله تعالی: فَإِنْ کانَ لَهُ إِخْوَةٌ. و هذا کقولک: إنَّا فَعَلْنا، و نحن فعلنا، و أنتما اثْنَانِ. و أکثر ما یستعمل الإخوانُ فی الأصدقاءِ، و الإخوةُ فی الولادةِ. و قد جُمع بالواو و النون، قال الشاعر : «و کان بَنُو فَزَارَةَ شَرَّ قومٍ /و کنتُ لهم کشَرِّ بَنِی الأَخِینَا» و لا یقال أَخُو و لا أَبُو إلّا مضافاً، تقول: هذا أَبُوکَ و أَخُوکَ، و مررت بأَبِیکَ و أَخِیکَ، و رأیت أَباکَ و أَخاکَ. و کذلک حَمُوکَ، و هَنُوکَ، و فُوکَ، و ذو مَالٍ. فهذه ستّة أسماءٍ لا تکون مُوَحَّدَةً إلّا مضافةً. و إعرابها فی الواو و الیاء و الألف، لأنَّ الواو فیها و إن کانت من نفس الکلمة ففیها دلیلٌ علی الرفع، و فی الیاء دلیل علی الخفض، و فی الألف دلیل علی النصب.

و یقال: ما کنتَ أَخاً و لقد أَخَوْتَ تَأْخُو أُخُوَّةً.

و یقال: أُخْتٌ بَینَةُ الأُخُوَّةِ أیضاً.

و إنَّما قالوا أُخْتٌ بالضم لیدلّ علی أنَّ الذاهب منه واوٌ، و صَحَّ ذلک فیها دون الأَخِ لأجل التاء التی ثَبَتَتْ فی الوصل و الوقف، کالاسم الثلاثی.

و النسبة إلی الأَخِ أَخَوِی. و کذلک إلی الأُخْتِ؛ لأنَّک تقول أَخَوَاتٌ. و کان یونس یقول أُخْتِی، و لیس بقیاس.

و آخَاهُ مُؤَاخَاةً و إخَاءً. و العامّة تقول: و اخّاهُ.

و تقول: لا أَخَا لَکَ بفلانٍ،‌ ای هو لیس لک بِأَخٍ.

و تآخَیا علی تَفَاعَلَا.

و تَأَخَّیتُ أَخاً،‌ای اتخذت أَخاً.

و تَأَخَّیتُ الشی‏ء أیضاً مثل تَحَرَّیتُهُ.

و الآخِیةُ، بالمدّ و التشدید: واحدة الأَوَاخِی.

قال ابن السکیت: و هو أن یدْفَنَ طَرَفَا قِطعةٍ من الحبل فی الأرض و فیه عُصَیةٌ أو حُجَیرٌ، فیظهر منه مثل عُرْوَةٍ تُشَدُّ إلیه الدابّة. و قد أَخَّیتُ للدابّة تَأْخِیةً.

و الآخِیةُ أیضاً: الحُرْمَةُ و الذِمَّةُ. تقول: لفلان أَوَاخی و أسبابٌ تُرْعَی.