سفارش تبلیغ
صبا ویژن

احادیث جنگهای امیرالمومنین ع (قسمت 6: جنگ جمل در منابع اهل سنت-

 

31) طبری روایت قتاده از احتجاج امیرالمؤمنین ع با طلحه و زبیر را با طول و تفصیل بیشتری آورده است:

علی ع در محلی قرار گرفت و می‌خواست با طلحه و زبیر و عایشه دیدار کند و آنان نیز دنبال فرصتی بودند که با علی ع دیدار کنند؛ پس روز پنج شنبه نیمه جمادی الآخر سال 36 در کنار قصر عبیدالله بن زیاد به هم رسیدند.

وقتی دو لشکر به هم نزدیک شدند زبیر به صورت مسلح و سوار بر اسب از لشکر بیرون آمد. به علی ع گفتند: این زبیر است. علی ع فرمود: از میان این دو نفر [= طلحه و زبیر] وی سزاوارتر است به اینکه خدا را به یادش آورم و او هم متذکر شود؛ اما طلحه هم ‌بیرون آمد.

پس علی ع به سوی آن دو راه افتاد و بقدری به آنان نزدیک شد که گردن اسب‌هایشان به هم می‌رسید. علی ع فرمود: شما دو نفر را چه می‌شود که سلاح و لشکر پیاده و سواره آماده کرده‌اید؟! اگر این آماده کردنتان از باب عذر و بهانه‌ای است که نزد خدا دارید پس تقوای همان خدا را در پیش گیرید و همچون آن زنی نباشید «که نخ خود را پس از ریسیدن و محکم بافتن، از هم مى‏گسست» (نحل/92). آیا من برادر دینی شما نبودم؟! شما ریختن خون مرا حلال می‌شمرید در حالی که من ریختن خونتان را حرام می‌دانم! آیا گناهی از من سر زده است که ریختن خونم حلال شده؟!

طلحه گفت: تو مردم را علیه عثمان شوراندی!

علی ع در پاسخ این آیه را تلاوت کردند: «آن روز خدا جزاى شایسته آنان را به طور کامل مى‏دهد و خواهند دانست که خدا همان حقیقت آشکار است.» (نور/25). سپس فرمودند: ای طلحه! خون عثمان را از من طلب می‌کنی؟! خداوند قاتلان عثمان را لعنت کند!

ای زبیر! آیا به یاد می‌آوری که روزی همراه با رسول الله ص از محله بنی غمن می‌گذشتی و نگاه ایشان به من افتاد و لبخندی به من زد و من هم لبخندی به ایشان زدم و تو گفتی: پسر ابوطالب از غرور و تکبرش دست برنمی‌دارد؛ و ایشان فرمود: این طور نگو! در او غرور و تکبری نیست؛ ولی بدان که تو با او خواهی جنگید در حالی که تو نسبت به او ظالم هستی.

زبیر گفت: به خدا سوگند راست می‌گویی! و اگر یادم بود اصلا وارد این مسیر نمی‌شدم؛ به خدا سوگند که با تو نخواهم جنگید.

پس علی ع به میان اصحابش برگشت و فرمود: اما زبیر در پیشگاه خداوند با من عهد کرد که با شما نجنگد.

و زبیر هم نزد عایشه برگشت و گفت: تا کنون در هیچ جایگاهی قرار نگرفتم که واقعا تکلیف خودم را درست شناخته باشم غیر از این بار که اینجا آمدم.

عایشه گفت: اکنون چه می‌کنی؟

گفت: می‌خواهم آنان را رها کنم و بروم.

پسرش عبدالله گفت: بین این دو لشکر نزاع راه انداخته‌ای و وقتی که شمشیرهایشان را برای همدیگر تیز کرده‌اند می‌خواهی رهایشان کنی و بروی! نه این طور نیست؛ بلکه پرچمهای علی بن ابی‌طالب را دیدی و فهمیدی که جوانانی جان برگف آنها را بلند کرده‌اند و مرگ در پیش روست!

گفت: اما من سوگند یاد رده‌ام که با او نجنگم و گفتگویی که بینشان رد و بدل شده بود را بازگو کرد.

عبدالله بن زبیر گفت: مشکل سوگند خوردن با کفاره دادن حل می‌شود؛ کفاره سوگندت را بده و وارد میدان جنگ شو.

پس وی غلامش را که مکحول نام داشت خواند و وی را [به عنوان کفاره] آزاد کرد.

اینجا بود که عبدالرحمن بن سلیمان تیمی چنین سرود:

همچون امروز ندیدم برادری از برادران که کاری از این عجیب‌تر انجام دهد؛ کفاره برای سوگندش می‌دهد تا به معصیت خداوند اقدام کند!

و یکی از شعرای آنان هم چنین پاسخش را داد:

مکحول را برای صیانت از دین خود آزاد کرد؛ و این کفاره‌ای بود در قبال سوگندی که خورده بود؛ چرا که آثار بد پیمان‌شکنی [= پیمان شکنی با طلحه و عایشه] داشت بر رخسارش آشکار می‌شد!

تاریخ الطبری، ج4، ص501-502

حدثنا عُمَرُ، قَالَ: حَدَّثَنَا أَبُو بَکْرٍ الْهُذَلِی، عَنْ قَتَادَةَ، قَالَ: سَارَ عَلِی مِنَ الزَّاوِیةِ یرِیدُ طَلْحَةَ وَالزُّبَیرَ وَعَائِشَةَ، وَسَارُوا مِنَ الْفُرْضَةِ یرِیدُونَ عَلِیا، فَالْتَقَوْا عِنْدَ مَوْضِعِ قَصْرِ عُبَیدِ اللَّهِ بْنِ زِیادٍ فِی النِّصْفِ مِنْ جُمَادَى الآخِرَةِ سَنَةَ سِتٍّ وَثَلاثِینَ یوْمَ الْخَمِیسِ.

فَلَمَّا تَرَاءَى الْجَمْعَانِ خَرَجَ الزُّبَیرُ عَلَى فَرَسٍ عَلَیهِ سِلاحٌ، فَقِیلَ لِعَلِی: هَذَا الزُّبَیرُ، قَالَ: أَمَا إِنَّهُ أَحْرَى الرَّجُلَینِ إِنْ ذُکِّرَ بِاللَّهِ أَنْ یذْکُرَهُ، وَخَرَجَ طَلْحَةُ.

فَخَرَجَ إِلَیهِمَا عَلِی، فَدَنَا مِنْهُمَا حَتَّى اخْتَلَفَتْ أَعْنَاقُ دَوَابِّهِمْ، فَقَالَ عَلِی: لَعَمْرِی لَقَدْ أَعْدَدْتُمَا سِلاحًا وَخَیلا وَرِجَالا، إِنْ کُنْتُمَا أَعْدَدْتُمَا عِنْدَ اللَّهِ عُذْرًا فَاتَّقِیا اللَّهَ سُبْحَانَهُ، وَلا تَکُونَا «کَالَّتِی نَقَضَتْ غَزْلَها مِنْ بَعْدِ قُوَّةٍ أَنْکاثاً» أَلَمْ أَکُنْ أَخَاکُمَا فِی دِینِکُمَا، تُحَرِّمَانِ دَمِی وَأُحَرِّمُ دَمَاءَکُمَا! فَهَلْ مِنْ حَدَثٍ أَحَلَّ لَکُمَا دَمِی؟

قَالَ طَلْحَةُ: أَلَّبْتَ النَّاسَ عَلَى عُثْمَانَ رَضِی اللَّهُ عَنْهُ!

قَالَ عَلِی: «یوْمَئِذٍ یوَفِّیهِمُ اللَّهُ دِینَهُمُ الْحَقَّ وَیعْلَمُونَ أَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ الْمُبِینُ»، یا طَلْحَةُ، تَطْلَبُ بِدَمِ عُثْمَانَ رَضِی اللَّهُ عَنْهُ! فَلَعَنَ اللَّهُ قَتَلَةَ عُثْمَانَ. یا زُبَیرُ، أَتَذْکُرُ یوْمَ مَرَرْتَ مع رسول الله ص فِی بَنِی غَنْمٍ، فَنَظَرَ إِلَی فَضَحِکَ وَضَحِکْتُ إِلَیهِ، فَقُلْت: لا یدَعُ ابْنُ أَبِی طَالِبٍ زهوه، فقال لک رسول الله ص: صَهْ، إِنَّهُ لَیسَ بِهِ زَهْوٌ، وَلَتُقَاتِلَنَّهُ وَأَنْتَ لَهُ ظَالِمٌ؟]

فَقَالَ: اللَّهُمَّ نَعَمْ، وَلَوْ ذَکَرْتُ مَا سِرْتُ مَسِیرِی هَذَا، وَاللَّهِ لا أُقَاتِلُکَ أَبَدًا.

فَانْصَرَفَ عَلِی إِلَى أَصْحَابِهِ، فَقَالَ: أَمَّا الزُّبَیرُ فَقَدْ أَعْطَى اللَّهَ عَهْدًا أَلا یقَاتِلَکُمْ، وَرَجَعَ الزُّبَیرُ إِلَى عَائِشَةَ فَقَالَ لَهَا: مَا کُنْتُ فِی مَوْطِنٍ مُنْذُ عَقِلْتُ إِلا وَأَنَا أَعْرِفُ فِیهِ أَمْرِی غَیرَ مَوْطِنِی هَذَا، قَالَتْ: فَمَا تُرِیدُ أَنْ تَصْنَعَ؟

قَالَ: أُرِیدُ أَنْ أَدَعَهُمْ وَأَذْهَبُ، فَقَالَ لَهُ ابْنُهُ عَبْدُ اللَّهِ: جَمَعْتَ بَینَ هَذَینِ الْغَارَینِ، حَتَّى إِذَا حَدَّدَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ أَرَدْتَ أَنْ تَتْرُکَهُمْ وَتَذْهَبَ! أَحْسَسْتَ رَایاتِ ابْنِ أَبِی طَالِبٍ، وَعَلِمْتَ أَنَّهَا تَحْمِلُهَا فِتْیةٌ أَنْجَادٌ، قَالَ: إِنِّی قَدْ حَلِفْتُ أَلا أُقَاتِلَهُ، وَأَحْفَظُهُ مَا قَالَ لَهُ، فَقَالَ: کَفِّرْ عَنْ یمِینِکَ، وَقَاتِلْهُ، فَدَعَا بِغُلامٍ لَهُ یقَالُ لَهُ مَکْحُولٌ، فَأَعْتَقَهُ.

فَقَالَ عَبْدُ الرَّحْمَنِ بْنُ سُلَیمَانَ التَّیمِی:

لَمْ أَرَ کَالْیوْمِ أَخَا إِخْوَانِ ... أَعْجَبُ مِنْ مُکَفِّرِ الأَیمَانِ... بِالْعِتْقِ فِی مَعْصِیةِ الرَّحْمَنِ.

وَقَالَ رَجُلٌ مِنْ شُعَرَائِهِمْ:

یعْتِقُ مَکْحُولا لِصَوْنِ دِینِهِ ... کَفَّارَةً لِلَّهِ عَنْ یمِینِهِ... وَالنَّکْثُ قَدْ لاحَ عَلَى جَبِینِهِ.

گزارش این واقعه با تفصیلی بسیار شبیه مطالب فوق، علاوه بر قتاده، از قول ابوجروة مازنی در المستدرک على الصحیحین للحاکم (ج3، ص413؛ ح5575[1]) و دلائل النبوة بیهقی (ج6، ص414-415[2]) و البدایة والنهایة ابن کثیر (ج9، ص190[3] و ج10، ص457[4]) نیز روایت شده است.

 

32) از دیگر تابعینی که این واقعه را در منابع اهل سنت روایت کرده، زهری است:

الف. بلاذری واقعه را از قول وی چنین نقل می‌کند:

هنگامی که علی ع و اصحاب جمل در مقابل هم ایستادند علی ع با اسب از لشکر خود بیرون آمد و زبیر را صدا کرد.

پس این دو به هم رسیدند و علی فرمود: چه چیزی تو را اینجا آورد؟

گفت: بدینجا آمدم چون تو را شایسته این مقام نمی‌دیدم و تو از ما سزاوارتر به آن نیستی!

علی ع فرمود: آیا بعد از قتل عثمان سزاوارتر نبودم؟ [کنایه از اینکه پس چرا آن موقع با من بیعت کردی؟!] ما تو را فرزندان عبدالمطلب حساب می‌کردیم تا اینکه فرزند بدکار تو بزرگ شد و بین ما و تو فاصله انداخت.

سپس مطالبی را بر وی برشمرد که بر او سنگین آمد و به یادش آورد که رسول الله ص بر آن دو می‌گذشت و به علی ع گفته بود: این پسر عمه‌ات چه می‌گوید؟ او با تو خواهد جنگید در حالی که نسبت به تو ظالم است.

پس زبیر از او روی گرداند و گفت: من قطعا با تو نخواهم جنگید.

و نزد پسرش عبدالله بن زبیر برگشت و به او گفت: من توجیهی برای شرکت در این جنگ ندارم!

گفت: این طور نیست! بلکه وقتی به دیدار علی ع رفتی و پرجمهای آنان را دیدی و دانستی که مرگ در پیش روست ترسیدی!

گفت: اما من سوگند خورده‌ام که با او نجنگم.

گفت: برای سوگندت کفاره‌ای بده و غلامت سرجس را آزاد کن. پس زبیر وی را آزاد کرد و در صف آنان ایستاد!

أنساب الأشراف للبلاذری، ج2، ص255، ح319

حَدَّثَنِی أَحْمَدُ بْنُ إِبْرَاهِیمَ الدَّوْرَقِی، عَنْ وَهْبِ بْنِ جَرِیرِ بْنِ حَازِمٍ عَنْ یونُسَ بْنِ یزِیدَ، عَنِ الزُّهْرِی قَالَ لَمَّا وَقَفَ عَلِی وَأَصْحَابُ الْجَمَلِ، خَرَجَ عَلِی (عَلَى) فَرَسِهِ فَدَعَا الزُّبَیرَ فَتَوَاقَفَا فَقَالَ لَهُ عَلِی: مَا جَاءَ بِکَ؟ قَالَ: جَاءَ بِی أَنِّی لا أَرَاکَ لِهَذَا الأَمْرِ أَهْلا وَلا أَوْلَى بِهِ مِنَّا.

فَقَالَ عَلِی: لَسْت أَهْلا لَهَا بَعْدَ عُثْمَانَ؟ قَدْ کُنَّا نَعُدُّکَ مِنْ بَنِی عَبْدِ الْمُطَّلِبِ حَتَّى نَشَأَ ابْنُکَ ابْنَ السُّوءِ فَفَرَّقَ بَینَنَا وَبَینَکَ وَعَظُمَ عَلَیهِ أَشْیاءُ وذکر أن النبی ص مَرَّ عَلَیهِمَا فَقَالَ لِعَلِی: مَا یقُولُ ابْنُ عَمَّتِکَ؟ لَیقَاتِلَنَّکَ وَهُوَ لَکَ ظَالِمٌ.

فَانْصَرَفَ عَنْهُ الزُّبَیرُ وَقَالَ: فَإِنِّی لا أُقَاتِلُکَ. وَرَجَعَ إِلَى ابْنِهِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الزُّبَیرِ فَقَالَ: مَا لی فی هذا الحرب (من) بَصِیرَةٌ!!

فَقَالَ: لا وَلَکِنَّکَ جَبُنْتَ عَنْ لِقَاءِ عَلِی حِینَ رَأَیتَ رَایاتِهِ فَعَرَفْتَ أَنَّ تَحْتَهَا الْمَوْتُ. قَالَ: فَإِنِّی قَدْ حَلَفْتُ أَنْ لا أُقَاتِلَهُ.

قَالَ: فَکَفِّرْ عَنْ یمِینِکَ بِعِتْقِ غُلامِکَ سرجس. فأعتقه وقام فی الصف معهم.

ب. طبری با سند خود عین همین مطالب را از زهری روایت کرده است؛ فقط در ابتدایش این مطلب را اضافه دارد که:

... و خبر کشته شدن آن هفتاد نفر همراهیان عبدی توسط اصحاب جمل در بصره به علی ع رسید؛ پس وی با دوازده هزار نفر عازم بصره شد و می‌فرمود:

وای از این مصیبتی که بر ربیعه نازل شد؛ آن ربیعه‌ای که حرف‌شنوا و مطیع بود؛ در آن سالی که برایش بدترین سال بود.

چون به هم رسیدند علی ع سوار بر اسب بیرون آمد و زبیر را صدا کرد....

[و در پایانش این را اضافه می‌کند که:]

و علی ع به زبیر می‌گفت: آیا خون عثمان را از من طلب می‌کنی در حالی که خودت او را کشتی؟! خداوند امروز بر هریک از ما که بدتر است آنچه را که ناخوش می‌دارد مسلط فرماید.

و علی ع به طلحه می‌گفت:

علی ع به طلحه گفت: زن خودت را در پرده‌اش نگه داشته‌ای و زن رسول الله ص را آورده‌ای که به وسیله آن بجنگی؟! آیا با من بیعت نکردی؟!

طلحه گفت: در حالی با تو بیعت کردم که شمشیر روی گردنم بود!

تاریخ الطبری، ج4، ص508-509

حدثنا أبی أبو خَیثَمَةَ، قَالَ: حَدَّثَنَا وَهْبُ بْنُ جَرِیرِ بْنِ حازم، قال: سمعت أبی قال: سمعت یونس بْنَ یزِیدَ الأَیلِی، عَنِ الزُّهْرِی، فِی قِصَّةٍ ذَکَرَهَا مِنْ خَبَرِ عَلِی وَطَلْحَةَ وَالزُّبَیرِ وَعَائِشَةَ فِی مَسِیرِهِمُ الَّذِی نَحْنُ فِی ذِکْرِهِ فِی هَذَا الْمَوْضِعِ قَالَ: وَبَلَغَ الْخَبَرُ عَلِیا- یعْنِی خَبَرَ السَّبْعِینَ الَّذِینَ قُتِلُوا مَعَ الْعَبْدِی بِالْبَصْرَةِ- فَأَقْبَلَ- یعْنِی عَلِیا- فِی اثْنَی عَشَرَ أَلْفًا، فَقَدِمَ الْبَصْرَةَ، وَجَعَلَ یقُولُ:

یا لَهْفَ نَفْسِی عَلَى رَبِیعَهْ... رَبِیعَةَ السَّامِعَةَ الْمُطِیعَهْ... سَنَتُهَا کَانَتْ بِهَا الْوَقِیعَهْ.

فَلَمَّا تَوَاقَفُوا خَرَجَ عَلِی عَلَى فَرَسِهِ، فَدَعَا الزُّبَیرَ، فَتَوَاقَفَا، فَقَالَ عَلِی لِلزُّبَیرِ: مَا جَاءَ بِکَ؟ قَالَ: أَنْتَ، وَلا أَرَاکَ لِهَذَا الأَمْرِ أَهْلا، وَلا أَوْلَى بِهِ مِنَّا.

فَقَالَ عَلِی: لَسْتَ لَهُ أَهْلا بَعْدَ عثمان! قَدْ کُنَّا نَعُدُّکَ مِنْ بَنِی عَبْدِ الْمُطَّلِبِ حَتَّى بَلَغَ ابْنُکَ ابْنَ السُّوءِ فَفَرَّقَ بَینَنَا وَبَینَکَ، وَعَظَّمَ عَلَیهِ أَشْیاءَ، فَذَکَرَ أَنَّ النَّبِی ص مَرَّ عَلَیهِمَا فَقَالَ لِعَلِی: مَا یقُولُ ابْنُ عَمَّتِکَ؟ لَیقَاتِلَنَّکَ وَهُوَ لَکَ ظَالِمٌ] فَانْصَرَفَ عَنْهُ الزُّبَیرُ، وَقَالَ: فَإِنِّی لا أُقَاتِلُکَ فَرَجَعَ إِلَى ابْنِهِ عَبْدِ اللَّهِ فَقَالَ: مَا لِی فِی هَذِهِ الْحَرْبِ بَصِیرَةٌ، فَقَالَ لَهُ ابْنُهُ: إِنَّکَ قَدْ خَرَجْتَ عَلَى بَصِیرَةٍ، وَلَکِنَّکَ رَأَیتَ رَایاتِ ابْنِ أَبِی طَالِبٍ، وَعَرَفْتَ أَنَّ تَحْتَهَا الْمَوْتَ، فَجَبُنْتَ فأحفظه حَتَّى أَرْعَدَ وَغَضِبَ، وَقَالَ: وَیحَکَ! إِنِّی قَدْ حَلَفْتُ لَهُ أَلا أُقَاتِلَهُ، فَقَالَ لَهُ ابْنُهُ: کَفِّرْ عَنْ یمِینِکَ بِعِتْقِ غُلامِکَ سَرْجِسَ، فَأَعْتَقَهُ، وَقَامَ فِی الصَّفِّ مَعَهُمْ.

وَکَانَ عَلِی قَالَ لِلزُّبَیرِ: أَتَطْلُبُ مِنِّی دَمَ عُثْمَانَ وَأَنْتَ قَتَلْتَهُ! سَلَّطَ اللَّهُ عَلَى أَشَدِّنَا عَلَیهِ الْیوْمَ مَا یکْرَهُ.

وَقَالَ عَلِی: یا طَلْحَةُ، جئت بعرس رسول الله ص تُقَاتِلُ بِهَا وَخَبَّأْتَ عُرْسَکَ فِی الْبَیتِ! أَمَا بَایعْتَنِی!

قَالَ: بَایعْتُکَ وَعَلَى عُنُقِی اللُّجُّ.

 


[1]. حَدَّثَنَا بِذَلِکَ أَبُو عَمْرٍو مُحَمَّدُ بْنُ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ مَطَرٍ الْعَدْلُ الْمَأْمُونُ مِنْ أَصْلِ کِتَابِهِ، ثَنَا عَبْدُ اللَّهِ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ سَوَّارٍ الْهَاشِمِیُّ، ثَنَا مِنْجَابُ بْنُ الْحَارِثِ، ثَنَا عَبْدُ اللَّهِ بْنُ الْأَجْلَحِ، حَدَّثَنِی أَبِی، عَنْ یَزِیدَ الْفَقِیرِ قَالَ مِنْجَابٌ: وَسَمِعْتُ فَضْلَ بْنَ فَضَالَةَ، یُحَدِّثُ بِهِ جَمِیعًا، عَنْ أَبِی حَرْبِ بْنِ أَبِی الْأَسْوَدِ الدِّیلِیِّ، قَالَ: شَهِدْتُ عَلِیًّا وَالزُّبَیْرَ، لَمَّا رَجَعَ الزُّبَیْرُ عَلَى دَابَّتِهِ یَشُقُّ الصُّفُوفَ، فَعَرَضَ لَهُ ابْنُهُ عَبْدُ اللَّهِ، فَقَالَ: مَا لَکَ؟ فَقَالَ: ذَکَرَ لِی عَلِیٌّ حَدِیثًا سَمِعْتُهُ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ یَقُولُ: «لَتُقَاتِلَنَّهُ وَأَنْتَ ظَالِمٌ لَهُ» فَلَا أُقَاتِلُهُ، قَالَ: وَلِلْقِتَالِ جِئْتَ؟ إِنَّمَا جِئْتَ لِتُصْلِحَ بَیْنَ النَّاسِ وَیُصْلِحُ اللَّهُ هَذَا الْأَمْرَ بِکَ، قَالَ: قَدْ حَلَفْتُ أَنْ لَا أُقَاتِلَ، قَالَ: فَأَعْتِقْ غُلَامَکَ جِرْجِسَ وَقِفْ حَتَّى تُصْلِحَ بَیْنَ النَّاسِ، قَالَ: فَأَعْتَقَ غُلَامَهُ جِرْجِسَ وَوَقَفَ فَاخْتَلَفَ أَمَرُ النَّاسِ، فَذَهَبَ عَلَى فَرَسِهِ «وَقَدْ رُوِیَ إِقْرَارُ الزُّبَیْرِ لِعَلِیٍّ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمَا بِذَلِکَ مِنْ غَیْرِ هَذِهِ الْوُجُوهِ وَالرِّوَایَاتِ.

[2]. أَخْبَرَنَا أَبُو بَکْرٍ أَحْمَدُ بْنُ الْحَسَنِ الْقَاضِی، أَخْبَرَنَا أَبُو عَمْرِو بْنُ مَطَرٍ، أَخْبَرَنَا أَبُو الْعَبَّاسِ عَبْدُ اللهِ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ سَوَّارٍ الْهَاشِمِیُّ الْکُوفِیُّ، حَدَّثَنَا منجاب ابن الْحَارِثِ، حَدَّثَنَا عَبْدُ اللهِ بْنُ الْأَجْلَحِ، قَالَ: حَدَّثَنَا أَبِی، عَنْ یَزِیدَ الْفَقِیرِ، عَنْ أَبِیهِ، قَالَ: وَسَمِعْتُ الْفَضْلَ بْنَ فَضَالَةَ یُحَدِّثُ أَبِی عَنِ أَبِی حَرْبِ بن الأسود الدّئلیّ عَنْ أَبِیهِ، دَخَلَ حَدِیثُ أَحَدِهِمَا فِی حَدِیثِ صَاحِبِهِ، قَالَ: لَمَّا دَنَا عَلِیٌّ وَأَصْحَابُهُ مِنْ طَلْحَةَ، وَالزُّبَیْرِ، وَدَنَتِ الصُّفُوفُ بَعْضُهَا مِنْ بَعْضٍ، خَرَجَ عَلِیٌّ وَهُوَ عَلَى بَغْلَةِ رَسُولِ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وسلم فَنَادَى: ادْعُوا لِیَ الزُّبَیْرَ بْنَ الْعَوَّامِ فَإِنِّی عَلِیٌّ فَدُعِیَ لَهُ الزُّبَیْرُ فَأَقْبَلَ حَتَّى اخْتَلَفَتْ أَعْنَاقُ دَوَابِّهِمَا، فَقَالَ عَلِیٌّ: یَا زُبَیْرُ نَشَدْتُکَ بِاللهِ أَتَذْکُرُ یَوْمَ مَرَّ بِکَ رَسُولُ اللهِ صلى الله علیه وسلم وَنَحْنُ فِی مَکَانِ کَذَا وَکَذَا؟ فَقَالَ: یَا زُبَیْرُ تُحِبُّ عَلِیًّا؟ فَقُلْتُ: أَلَا أُحِبُّ ابْنَ خَالِی وَابْنَ عَمِّی وَعَلَى دِینِی، فَقَالَ: یَا عَلِیُّ أَتُحِبُّهُ؟ فَقُلْتُ: یَا رَسُولَ اللهِ أَلَا أُحِبُّ ابْنَ عَمَّتِی وَعَلَى دِینِی، فَقَالَ: یَا زُبَیْرُ أَمَا وَاللهِ لَتُقَاتِلَنَّهُ وَأَنْتَ لَهُ ظَالِمٌ، قَالَ: بَلَى وَاللهِ لَقَدْ نَسِیتُهُ مُنْذُ سَمِعْتُهُ مِنْ قَوْلِ رَسُولِ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ ثُمَّ ذَکَرْتُهُ الْآنَ وَاللهِ لَا أُقَاتِلُکَ فَرَجَعَ الزُّبَیْرُ عَلَى دَابَّتِهِ یَشُقُّ الصُّفُوفَ فَعَرَضَ لَهُ ابْنُهُ عَبْدُ اللهِ بْنُ الزُّبَیْرِ، فَقَالَ: مَا لَکَ؟ فَقَالَ: ذَکَّرَنِی عَلِیٌّ حَدِیثًا سَمِعْتُهُ مِنْ رَسُولِ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ سَمِعْتُهُ یَقُولُ لَتُقَاتِلَنَّهُ وَأَنْتَ لَهُ ظَالِمٌ فَلَا أُقَاتِلُهُ. قَالَ: َلِلْقِتَالِ جِئْتَ إِنَّمَا جِئْتَ تُصْلِحُ بَیْنَ النَّاسِ وَیُصْلِحُ اللهُ هَذَا الْأَمْرَ، قَالَ: قَدْ حَلَفْتُ أَلَّا أُقَاتِلَهُ، قَالَ: فَأَعْتِقْ غُلَامَکَ جِرْجِسَ وَقِفْ حَتَّى تَصْلُحَ بَیْنَ النَّاسِ فَأَعْتِقْ غُلَامَهُ وَوَقَفَ فَلَمَّا اخْتَلَفَ أَمْرُ النَّاسِ ذَهَبَ عَلَى فَرَسِهِ.

[3]. وَقَدْ أَسْنَدَهُ الْحَافِظُ الْبَیْهَقِیُّ مِنْ وَجْهٍ آخَرَ فَقَالَ: أَنَا أَبُو بَکْرٍ أَحْمَدُ بْنُ الْحَسَنِ الْقَاضِی، ثَنَا أَبُو عَمْرِو بْنُ مَطَرٍ، أَنَا أَبُو الْعَبَّاسِ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ سَوَّارٍ الْهَاشِمِیُّ الْکُوفِیُّ، ثَنَا مِنْجَابُ بْنُ الْحَارِثِ، ثَنَا عَبْدُ اللَّهِ بْنُ الْأَجْلَحِ، ثَنَا أَبِی، عَنْ یَزِیدَ الْفَقِیرِ، عَنْ أَبِیهِ، قَالَ: وَسَمِعْتُ فَضْلَ بْنَ فَضَالَةَ یُحَدِّثُ أَبِی، عَنْ أَبِی حَرْبِ بْنِ أَبِی الْأَسْوَدِ الدِّیلِیِّ، عَنْ أَبِیهِ، دَخَلَ حَدِیثَ أَحَدِهِمَا فِی حَدِیثِ صَاحِبِهِ، قَالَ: لَمَّا دَنَا عَلِیٌّ وَأَصْحَابُهُ مِنْ طَلْحَةَ وَالزُّبَیْرِ، وَدَنَتِ الصُّفُوفُ بَعْضُهَا مِنْ بَعْضٍ، خَرَجَ عَلِیٌّ وَهُوَ عَلَى بَغْلَةِ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ فَنَادَى: ادْعُوا لِیَ الزُّبَیْرَ بْنَ الْعَوَّامِ، فَإِنِّی عَلِیٌّ. فَدُعِیَ لَهُ الزُّبَیْرُ فَأَقْبَلَ حَتَّى اخْتَلَفَتْ أَعْنَاقُ دَوَابِّهِمَا، فَقَالَ عَلِیٌّ: یَا زُبَیْرُ، نَاشَدْتُکَ بِاللَّهِ «أَتَذْکُرُ یَوْمَ مَرَّ بِکَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ مَکَانَ کَذَا وَکَذَا فَقَالَ: " یَا زُبَیْرُ، تُحِبُّ عَلِیًّا؟ " فَقُلْتَ: أَلَا أُحِبُّ ابْنَ خَالِی وَابْنَ عَمِّی وَعَلَى دِینِی؟ فَقَالَ: " یَا عَلِیٌّ، أَتَحِبُّهُ؟ " فَقُلْتُ: یَا رَسُولَ اللَّهِ، أَلَا أُحِبُّ ابْنَ عَمَّتِی وَعَلَى دِینِی؟ فَقَالَ: " یَا زُبَیْرُ أَمَا وَاللَّهِ لَتُقَاتِلَنَّهُ وَأَنْتَ ظَالِمٌ لَهُ» فَقَالَ الزُّبَیْرُ: بَلَى. وَاللَّهِ لَقَدْ نَسِیتُهُ مُنْذُ سَمِعْتُهُ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ ثُمَّ ذَکَرْتُهُ الْآنَ، وَاللَّهِ لَا أُقَاتِلُکَ. فَرَجَعَ الزُّبَیْرُ عَلَى دَابَّتِهِ یَشُقُّ الصُّفُوفَ، فَعَرَضَ لَهُ ابْنُهُ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ الزُّبَیْرِ فَقَالَ: مَالَکَ؟ فَقَالَ: ذَکَّرَنِی عَلِیٌّ حَدِیثًا سَمِعْتُهُ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، سَمِعْتُهُ وَهُوَ یَقُولُ: «لَتُقَاتِلَنَّهُ وَأَنْتَ ظَالِمٌ لَهُ». فَلَا أُقَاتِلُهُ. فَقَالَ: وَلِلْقِتَالِ جِئْتَ؟! إِنَّمَا جِئْتَ تُصْلِحُ بَیْنَ النَّاسِ، وَیُصْلِحُ اللَّهُ هَذَا الْأَمْرَ. قَالَ: قَدْ حَلَفْتُ أَنْ لَا أُقَاتِلَهُ. قَالَ: فَأَعْتِقَ غُلَامَکَ جِرْجِسَ، وَقِفْ حَتَّى تُصْلِحَ بَیْنَ النَّاسِ. فَأَعْتَقَ غُلَامَهُ وَوَقَفَ، فَلَمَّا اخْتَلَفَ أَمْرُ النَّاسِ ذَهَبَ عَلَى فَرَسِهِ.

[4]. فَلَمَّا رَکِبَ الْجَیْشَانِ، وَتَرَاءَى الْجَمْعَانِ، طَلَبَ عَلِیٌّ الزُّبَیْرَ، وَطَلْحَةَ، لِیُکَلِّمَهُمَا، فَاجْتَمَعُوا حَتَّى الْتَفَّتْ أَعْنَاقُ خُیُولِهِمْ، فَیُقَالُ: إِنَّهُ قَالَ لَهُمَا: إِنِّی أَرَاکُمَا قَدْ جَمَعْتُمَا خَیْلًا وَرِجَالًا وَعَدَدًا، فَهَلْ أَعْدَدْتُمَا عُذْرًا یَوْمَ الْقِیَامَةِ کَذَلِکَ؟ فَاتَّقِیَا اللَّهَ، وَلَا تَکُونَا کَالَّتِی نَقَضَتْ غَزْلَهَا مِنْ بَعْدِ قُوَّةٍ أَنْکَاثًا، أَلَمْ أَکُنْ أَخَاکُمَا فِی دِینِکُمَا، تُحَرِّمَانِ دَمِی وَأُحَرِّمُ دَمَکُمَا، فَهَلْ مِنْ حَدَثٍ أَحَلَّ لَکُمَا دَمِی؟ فَقَالَ طَلْحَةُ: أَلَّبْتَ عَلَىَّ عُثْمَانَ. فَقَالَ عَلِیٌّ: {یَوْمَئِذٍ یُوَفِّیهِمُ اللَّهُ دِینَهُمُ الْحَقَّ} [النور: 25] ثُمَّ قَالَ: لَعَنَ اللَّهُ قَتَلَةَ عُثْمَانَ. ثُمَّ قَالَ: یَا طَلْحَةُ، أَجِئْتَ بِعِرْسِ رَسُولِ اللَّهِ، صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، تَقَاتِلُ بِهَا، وَخَبَّأْتَ عِرْسَکَ فِی الْبَیْتِ! أَمَا بَایَعْتَنِی؟ قَالَ: بَایَعْتُکَ وَالسَّیْفُ عَلَى عُنُقِی. وَقَالَ لِلزُّبَیْرِ: مَا أَخْرَجَکَ؟ قَالَ: أَنْتَ، وَلَا أَرَاکَ بِهَذَا الْأَمْرِ أَوْلَى بِهِ مِنِّی. فَقَالَ لَهُ عَلِیٌّ: أَتَذْکُرُ یَوْمَ «مَرَرْتُ مَعَ رَسُولِ اللَّهِ، صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، فِی بَنِی غَنْمٍ فَنَظَرَ إِلَیَّ وَضَحِکَ وَضَحِکْتُ إِلَیْهِ، فَقُلْتَ: لَا یَدَعُ ابْنُ أَبِی طَالِبٍ زَهْوَهُ. فَقَالَ لَکَ رَسُولُ اللَّهِ، صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: " إِنَّهُ لَیْسَ بِمَزْهُوٍّ لَتُقَاتِلَنَّهُ، وَأَنْتَ ظَالِمٌ لَهُ» " فَقَالَ الزُّبَیْرُ: اللَّهُمَّ نَعَمْ، وَلَوْ ذَکَرْتُ مَا سِرْتُ مَسِیرِی هَذَا وَوَاللَّهِ لَا أُقَاتِلُکَ.