1073) سوره حجرات (49)، آیه8 فَضْلاً مِنَ اللَّهِ وَ نِعْمَةً وَ
بسم الله الرحمن الرحیم
فَضْلاً مِنَ اللَّهِ وَ نِعْمَةً وَ اللَّهُ عَلیمٌ حَکیمٌ
29 شوال 1443
ترجمه
[به خاطر] تفضلی است از جانب خداوند، و نعمتی [از جانب او]؛ و خداوند بسیار دانا و حکیم است.
نکات ادبی
فَضْلاً
قبلا بیان شد که ماده «فضل» در اصل دلالت دارد بر «زیادتی در چیزی»؛ یعنی زیادتر بودن از آنچه لازم و مقرر بوده است یا «زیادتر بودن از حالت میانه و معمول»؛ که این کلمه هم در امور مثبت به کار میرود، مانند علم و بردباری؛ وهم در امور منفی به کار میرود، مانند غضب؛ البته غالبا کلمه «فَضل» با بار معنایی مثبت، و کلمه «فضول» با بار معنایی استفاده میشود. و در قرآن کریم هم چون کلمه «فضول» به کار نرفته، همواره کلمه «فضل» با بار معنایی مثبت بوده است: «وَ اللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظیمِ» (بقره/105) حتی در جایی که اشخاصی که فضلی بدانها رسیده، مذموم باشند؛ مانند: «الَّذینَ یبْخَلُونَ بِما آتاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ» (آل عمران/180). در واقع، هر عطیهای را که عطاکننده آن وظیفه و الزامی برای دادن آن نداشته باشد «فضل» گویند و فضل خدا به معنای اعطای بیش از حدی که به طور معمول نیاز است و انتظار میرود، میباشد. اغلب مفسران نیز «فضل» را عطایی اضافه بر آنچه که گیرنده آن استحقاقش را داشته است، معرفی کردهاند. و تقابلش با «اجر» در آیه «لِیوَفِّیهُمْ أُجُورَهُمْ وَ یزیدَهُمْ مِنْ فَضْلِهِ» (فاطر/30) مؤید خوبی بر این مدعاست.
با توجه به مفهوم «زیادتری»ای که در این واژه نهفته، از این ماده برای مقایسه و برتر دانستن چیزی بر چیز دیگر استفاده میشود؛ و غالبا وقتی به باب تفعیل میرود به معنای برتری دادن چیزی بر چیز دیگر میباشد؛ که این برتری دادن گاهی برتری دادن ذاتی است، مانند برتری نوع انسان بر انواع دیگر: «وَ لَقَدْ کَرَّمْنا بَنی آدَمَ وَ حَمَلْناهُمْ فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ وَ رَزَقْناهُمْ مِنَ الطَّیباتِ وَ فَضَّلْناهُمْ عَلی کَثیرٍ مِمَّنْ خَلَقْنا تَفْضیلاً» (اسراء/70)، و گاهی برتری دادنی عرضی است و لذا راهی برای اکتساب آن وجود دارد: «وَ اللَّهُ فَضَّلَ بَعْضَکُمْ عَلی بَعْضٍ فِی الرِّزْقِ» (نحل/71)، «لِتَبْتَغُوا فَضْلًا مِنْ رَبِّکُمْ» (إسراء/12) «وَ سْئَلُوا اللَّهَ مِنْ فَضْلِهِ»(نساء/32)؛ و ظاهرا در آیه «انْظُرْ کَیفَ فَضَّلْنا بَعْضَهُمْ عَلی بَعْضٍ وَ لَلْآخِرَةُ أَکْبَرُ دَرَجاتٍ وَ أَکْبَرُ تَفْضیلاً» (اسراء/21) کاربرد آن در هر دو مورد جمع شده است. به تعبیر دیگر، تفضیل الهی را دو قسم میتوان دانست: یکی فضل ابتدایی تکوینی: «قُلْ إِنَّ الْفَضْلَ بِیدِ اللَّهِ یؤْتیهِ مَنْ یشاءُ» (آل عمران/73) یا «وَ لا تَتَمَنَّوْا ما فَضَّلَ اللَّهُ بِهِ بَعْضَکُمْ عَلی بَعْض» (نساء/32)، و دیگری فضل و برتریای که مسبوق به اقداماتی از جانب بنده است: «وَ اللَّهُ ذُو فَضْلٍ عَلَی الْمُؤْمِنینَ» (آل عمران/152) یا «فَانْقَلَبُوا بِنِعْمَةٍ مِنَ اللَّهِ وَ فَضْلٍ لَمْ یمْسَسْهُمْ سُوءٌ» (آل عمران/174).
این ماده وقتی به باب تفعل (تفضل) برود به معنای ادعای فضل داشتن است: «ما هذا إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ یرِیدُ أَنْ یتَفَضَّلَ عَلَیکُمْ» (مؤمنون/24).
جلسه 962 https://yekaye.ir/an-nesa-4-34/
نِعْمَةً
قبلا بیان شد که معنای محوری ماده «نعم» نرمی و رقت در چیزی و خالی بودن آن از خشونت و غلظت است؛ و ظاهرا با توجه به کلمه «نعمت» بوده که بسیاری توضیح دادهاند که اصل این ماده دلالت دارد بر برخورداری از رفاه (ترفّه) و خوشایند بودن معیشت (طیب العیش) و «بر وفق مراد بودن» امور؛ اما در واقع، نعمت را هم به همین جهت نعمت گفتهاند که وضعیتی است که با نرمی و لطافت، همراه؛ و از سختی و غلظت، به دور است.
از این ماده مشتقات فراوانی ساخته شده است:
«نَعْمَة» (با فتحه ن) مصدر است به معنای متنعم بودن، در ناز و نعمت به سر بردن: «أُولِی النَّعْمَةِ» (مزمل/11) «وَ نَعْمَةٍ کانُوا فِیها فاکِهِینَ» (دخان/27). برخی ویژگی اصلی آن (و تفاوتش با «نِعمة») را در این دانستهاند که «نَعمت» دلالت بر وضعیت مطلوب در حال دارد (آنچه نتیجه حصول نعمتهای مختلف در وضعیت فعلی است؛ و دلالت بر مبالغه و فراوانی دارد)؛ اما «نِعمت» (با کسره ن) بر وزن «فِعلة» دلالت بر «نوع» دارد و منظور نوع خاصی از نعمت است که در مصادیق مختلف نعمت میتواند به کار رود: «وَ إِنْ تَعُدُّوا نِعْمَةَ اللَّهِ لا تُحْصُوها» (نحل/18) یا «و اذْکُرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ عَلَیکُمْ إِذْ کُنْتُمْ أَعْداءً فَأَلَّفَ بَینَ قُلُوبِکُمْ» (آلعمران/103) یا «لَوْ لا أَنْ تَدارَکَهُ نِعْمَةٌ مِنْ رَبِّهِ لَنُبِذَ بِالْعَراءِ» (قلم/49).
کلمه «نِعمت» دو گونه جمع بسته میشود: یکی به صورت «نِعَم» که اصطلاحا جمع کثرت است و در مورد افراد کثیر به کار میرود: «وَ أَسْبَغَ عَلَیکُمْ نِعَمَهُ ظاهِرَةً وَ باطِنَةً» (لقمان/20)؛ و دیگری به صورت «أنْعُم» که جمع قلت است و غالبا در مورد کمتر از دهتا به کار میرود «فَکَفَرَتْ بِأَنْعُمِ اللَّهِ» (نحل/112).
«نَعِیم» را برخی صفت مشبهه دانستهاند که دلالت بر ثبات و همیشگی بودن نعمت دارد؛ و برخی آن را صیغه مبالغه دانسته و به معنای «نعمت فراوان» معرفی کردهاند «جَنَّاتُ النَّعِیمِ» (قلم/34).
«نَعْمَاء» اسم مفرد است (نه جمع، یا صفت یا مصدر) در مقابل «ضَرَّاء» که دلالت بر نعمت گسترده میکند «وَ لَئِنْ أَذَقْناهُ نَعْماءَ بَعْدَ ضَرَّاءَ مَسَّتْهُ» (هود/10).
«ناعم» به کسی گویند که مورد إنعام قرار گرفتنش واضح و آشکار شده باشد «وُجُوهٌ یوْمَئِذٍ ناعِمَةٌ» (غاشیة/8)
«نَعَم» را برخی به معنای شتر دانستهاند، از این جهت که برخورداری از آن برای عرب نعمت بزرگی بوده؛ و گفتهاند که جمع آن را که «أنعام» است، درباره چهارپایان اهلی (مشخصا شتر و گاو و گوسفند) به کار میبرند: «وَ مِنَ الْأَنْعامِ حَمُولَةً وَ فَرْشاً» (أنعام/142)، و تاکید کردهاند زمانی این برای چارپایان اهلی به کار میرود که حتما در میانشان شتر وجود داشته باشد. اما به نظر میرسد که اگرچه احتمالا اصل این کلمه را ابتدا برای «شتر» استفاده کرده باشند، اما تدریجا حتی مفرد آن (نَعَم) را برای مطلق چارپایان اهلی به کار برده باشند چنانکه اغلب، آیه «مِثْلُ ما قَتَلَ مِنَ النَّعَمِ» (مائده/95) را مختص شتر ندانسته، بلکه شامل حال همه بهائم دانستهاند.
«نِعْمَ» کلمهای است که برای «مدح» کردن به کار میرود و در مقابل «بِئْسَ» میباشد و گویی میخواهد بیان کند که نعمتی شامل حال شخص شده است. «نِعْمَ الْعَبْدُ إِنَّهُ أَوَّابٌ» (ص/44)، «فَنِعْمَ أَجْرُ الْعامِلِینَ» زمر/74). برخی توضیح دادهاند که در اصل، فعل (بر وزن «نَعِمَ») بوده است که به خاطر سهولت در تلفظ به این صورت درآمده و با این تغییر معنای انشایی به خود گرفته است (به معنای: چه خوب است...)؛ و «نِعِمَّا» همین تعبیر «نِعْمَ» است به اضافه «ما»؛ که به خاطر این تقارن دو میم، مجددا تخفیف دیگری برای تلفظ در آن صورت گرفته است «إِنْ تُبْدُوا الصَّدَقاتِ فَنِعِمَّا هِی» (بقره/271)
«نَعَمْ» هم کلمهای است که برای جواب مثبت دادن به یک سوال به کار میرود (نقطه مقابل «لا») که در فارسی از معادل «آری» استفاده میکنیم.
جلسه 458 http://yekaye.ir/al-qalam-68-34/
فَضْلاً مِنَ اللَّهِ وَ نِعْمَةً
به لحاظ نحوی، «فضلا» را میتوان:
- مفعول لاجله دانست (التبیان فی إعراب القرآن، ص353؛ ابوالبقاء، به نقل البحر المحیط، ج9، ص515[1]) که در اینکه تعلیل برای محبوب شدن ایمان و ... باشد یا برای راشدون محل اختلاف است و ان شاء الله در تدبرها اشاره خواهد شد)؛ آنگاه یعنی این ایمانی که محبوب شما شد و ... به خاطر تفضلی از جانب خداوند است؛ یا اینکه رشدیافتهاند تفضلی از جانب خداوند است؛
- یا مفعول مطلقی که از جنس فعل خودش نیامده است؛ چرا که آن محبوب کردن و رشددادن خودش تفضلی از جانب خداوند است (التبیان فی إعراب القرآن، ص353؛ ابن عطیه، به نقل البحر المحیط، ج9، ص515)
- یا مفعول عادی (مفعول به) است (التبیان فی إعراب القرآن، ص353[2]) که در این صورت مفعول برای فعل محذوف است مثلا: «تبتغون فضلا ...» (إعراب القرآن و بیانه، ج9، ص263[3])؛
- و به نظر میرسد کسانی هم که گفتهاند حال است و کسی همچون ابوحیان وجهی برای آن نیافته (حوفی، به نقل البحر المحیط، ج9، ص515[4]) وجهش همین باشد که خود فضلا را مفعول برای فعل محذوفی همچون «تبتغون» دانسته؛ و این جمله را حال قلمداد کرده باشند.[5]
عَلیمٌ
درباره این کلمه قبلا در آیه 1 بحث شد (جلسه 1066 https://yekaye.ir/al-hujurat-49-01/)
حَکیمٌ
قبلا بیان شد که اغلب اهل لغت بر این باورند که ماده «حکم» در اصل بر «منع» کردن دلالت دارد و به «افسار چهارپایان» «حَکَمَة» میگویند چون وی را مهار میکند و مانع حرکت دلخواه او میشود و به همین قیاس «حکمت» منع از جهالت است. برخی مطلب را این طور توضیح دادهاند که «حِکمت» هم از همین «حَکَمة» اخد شده زیرا که بر صاحب خود افساری میزند و او را از رذایل منع میکند. و برخی با استناد به همین معنای «حَکَمة» توضیح دادهاند که ماده «حکم» نه هر گونه منعی، بلکه ممانعتی است که نوعی هدف اصلاح و کنترل را تعقیب میکند؛ و شاید بتوان آیه «فَینْسَخُ اللَّهُ ما یلْقِی الشَّیطانُ ثُمَّ یحْکِمُ اللَّهُ آیاتِهِ» (حج/52) را نیز مؤید این مطلب دانست.
«حُکم» به معنای «قضاوت» (وَ إِذا حَکَمْتُمْ بَینَ النَّاسِ أَنْ تَحْکُمُوا بِالْعَدْلِ، نساء/58؛ وَ إِنْ حَکَمْتَ فَاحْکُمْ بَینَهُمْ بِالْقِسْطِ، مائده/42؛ وَ أَنِ احْکُمْ بَینَهُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ، مائده/49؛ یحْکُمُ بِهِ ذَوا عَدْلٍ مِنْکُمْ، مائدة/95؛ قالَ رَبِّ احْکُمْ بِالْحَقِّ، انبیاء/112؛ إِنَّ رَبَّکَ یقْضی بَینَهُمْ بِحُکْمِهِ، نمل/78؛ وَ داوُدَ وَ سُلَیمانَ إِذْ یحْکُمانِ فِی الْحَرْث، انبیاء/78) نیز چنین نامیده شده چون منع از ظلم است و یا چون وقتی بر کسی حکمی رانده میشود، وی از انجام خلاف آن منع میشود به طوری که اجازه تخطی از آن را ندارد؛ و «حَکَمتُ بین القوم» یعنی بین آنان جدایی افکندم» (و مانع شدم که به همدیگر ظلم کنند: إِنَّا کُلٌّ فیها إِنَّ اللَّهَ قَدْ حَکَمَ بَینَ الْعِبادِ؛ غافر/48).
در تفاوت «حکم» و «قضاء» برخی گفتهاند کاربرد «قضاء» از این جهت است که مسألهای به طور کامل فیصله داده و تمام میشود؛ اما در «حکم» تاکید بر رفع خصومت است که حکم مانعی برای ادامه یافتن خصومت میشود. برخی گفتهاند: در «قضاء» اظهار نظر از جانب قاضی در مورد خاص مد نظر است؛ اما در «حُکم» قطعی بودن این اظهار نظر؛ و ظاهرا به همین مناسبت، تدریجا به هر امری که به نحو قطعی ابراز شود، و حتی به خود این عمل «حکم» اطلاق گردیده: «ذلِکُمْ حُکْمُ اللَّهِ یحْکُمُ بَینَکُمْ» (ممتحنه/10) «إِنِ الْحُکْمُ إِلاَّ لِلَّهِ یقُصُّ الْحَقَّ وَ هُوَ خَیرُ الْفاصِلینَ» (انعام/57) «أَلا لَهُ الْحُکْمُ» (انعام/62) «آتَیناهُمُ الْکِتابَ وَ الْحُکْمَ وَ النُّبُوَّةَ» (انعام/89) «آتَیناهُ الْحُکْمَ صَبِیا» (مریم/12) «آتَیناهُ حُکْماً وَ عِلْماً» (انبیاء/74؛ قصص/14) «ما لَکُمْ کَیفَ تَحْکُمُونَ» (یونس/35؛ صافات/154، قلم/36 و 39) «وَ کَذلِکَ أَنْزَلْناهُ حُکْماً عَرَبِیا» (رعد/13)، تا جایی که برخی گفتهاند «حُکم» کردن آن است که معین شود که چیزی چنین است و چنان نیست، حتی اگر مخاطب به این سخن ملتزم نشود: «أَ فَحُکْمَ الْجاهِلِیةِ یبْغُونَ وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ حُکْماً لِقَوْمٍ یوقِنُونَ»(مائدة/50) ویا گاهی به خود ملتزم شدن به یک مفاد ، حکم کردن اطلاق میشود: «وَ لْیحْکُمْ أَهْلُ الْإِنْجیلِ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ فیهِ وَ مَنْ لَمْ یحْکُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولئِکَ هُمُ الْفاسِقُون» (مائده/47)». از این روست که اگرچه در وجه تسمیه «حکم» اشاره شد که یک منعی هست و هدفش منع از ظلم بوده؛ اما در مقام استعمال، «حکم کردن» لزوما منع از ظلم نیست و بد حکم کردن هم داریم: «ساءَ ما یحْکُمُونَ» (انعام/136؛ نحل/59؛ عنکبوت/4؛ جاثیه/21)
در خصوص فاعل چنین حکم کردنی دو کلمه «حاکم» ، «حَکَم» رایج است؛ در تفاوت آنها گفتهاند: «حاکم» (خَیرُ الْحاکِمینَ، اعراف/87 و یونس/109 و یوسف/80؛ أَحْکَمُ الْحاکِمینَ، هود/45 و تین/8) صرفا بر حیثیت صدور حکم دلالت دارد: آن کسی است که حکم از او سر میزند و جمع آن «حکّام» است: «وَ لا تَأْکُلُوا أَمْوالَکُمْ بَینَکُمْ بِالْباطِلِ وَ تُدْلُوا بِها إِلَی الْحُکَّامِ» (بقره/188). این حکم ابتدا قضاوت بوده، بعد به کسی که در همه شؤونات زندگی بین مردم حکم میکند اطلاق شده و معنای حاکم سیاسی پیدا کرده است؛ اما همین مفهوم «حکومت» هم ابتدا از همین حکم به معنای قضاوت اخذ شده است؛ اما «حَکَم» (أَ فَغَیرَ اللَّهِ أَبْتَغِی حَکَماً، أنعام/114؛ فَابْعَثُوا حَکَماً مِنْ أَهْلِهِ وَ حَکَماً مِنْ أَهْلِها، نساء/35) به معنای متخصص در حکم است و بلیغتر و ثبوت آن در حکم بیشتر است. به تعبیر دیگر، «حَکَم» دلالت دارد بر کسی که سزاوار است که داور قرار داده شود؛ اما «حاکم» کسی است که در جایگاهی است که امکان داوری کردن دارد؛ و صفت «حَکَم» بار معنایی مثبتتری دارد، زیرا ممکن است کسی که «حاکم» است به صواب حکم نکند؛ اما کسی که «حَکَم» است اقتضایش این است که به صواب حکم کند.
«حکیم» صفت مشبهه است؛ برخی گفتهاند یعنی آن کسی است که حکم برای او ثابت است؛ اما به نظر میرسد کلمه «حکیم» بیش از اینکه ناظر به «حکم کردن» باشد، ناظر به «حکمت» است؛ و اشاره شد که «حِکمت» از «حَکَمة» (افسار) اخد شده زیرا که بر صاحب خود افساری میزند و او را از رذایل منع میکند؛ اما درباره معنای خود این کلمه گفتهاند «حِکمة» (بر وزن «فِعلة») دلالت بر نوع خاصی از «حُکم» میکند، یعنی آن «حکمی» است که کاملا مستند به علم و عقل باشد؛ در واقع «حُکم» اعم از «حکمت» است: حکم، قضاوت کردن بر اساس چیزی در مورد چیزی است، که گفته شود این چنین است یا چنان نیست؛ اما حکمت آن قضاوت و حکمی است که درست و بجا و بحق بوده باشد؛ و شاید بتوان گفت حکمت از جانب خداوند شناخت اشیاء و ایجاد آنان به غایت احکام و استواری است؛ و از جانب انسان، شناخت موجودات و انجام کارهای خوب: «وَ لَقَدْ آتَینا لُقْمانَ الْحِکْمَةَ» (لقمان/12).
با این بیان معلوم میشود که کلمه «حکیم» به «عالم» بسیار نزدیک است؛ در تفاوت این دو گفتهاند: اولا «حکیم» بر سه وجه به کار میرود؛ که دو وجهش ربطی به «عالم» ندارد: یکی به معنای «محکِم» (شبیه بدیع به معنای مبدع)» (یعنی کسی که کارش را محکم و با احکام انجام میدهد)، و دوم به معنای «مُحکَم» چنانکه تعبیر «فِیها یفْرَقُ کُلُّ أَمْرٍ حَکِیمٍ» را برخی به همین معنا دانستهاند؛ و سوم حکیم به معنای عالم به احکام امور؛ و ثانیا به همین معنای سوم هم اخص از معنای عالم است.
بدین ترتیب، «حکمت» و «حکیم بودن» هم وصف خداوند و اشخاص میتواند بشود (از این جهت که سخن یا کار حکیمانهای انجام میدهند) و هم وصف امور و اشیاء؛ از این جهت که حکیمانه ساخته و پرداخته شدهاند: در قرآن کریم غیر از مواردی که به صورت فعل ویا تعابیری نظیر «احکم الحاکمین» و ... از این ماده به کار رفته، دو کلمه «حکیم» و «حکمت» به طور خاص، در نسبت با خدا معنی پیدا میکند:
در قرآن کریم 20 بار تعبیر «حکمت» آمده که یا از دادن صرفاً خود «حکمت» (بقره/269؛ اسراء/39؛ لقمان/12) ویا از دادن آن در ردیف الکتاب (بقره/129 و 151؛ آل عمران/164؛ جمعه/2؛ بقره/231؛ آل عمران/81؛ آل عمران/48؛ مائده/110؛ نساء/54؛ نساء/113؛ آل عمران/81) ویا مُلک (بقره/251؛ ص/20) توسط خداوند سخن به میان آمده است و در آیهای از تلاوت «حکمت» در کنار «آیات الله» سخن گفته شده است (وَ اذْکُرْنَ ما یتْلی فی بُیوتِکُنَّ مِنْ آیاتِ اللَّهِ وَ الْحِکْمَةِ؛ احزاب/34) ویا آنچه پیامبری آورده «حکمت» نامیده شده (قَدْ جِئْتُکُمْ بِالْحِکْمَةِ؛ زخرف/63؛ وَ لَقَدْ جاءَهُمْ مِنَ الْأَنْباءِ ما فِیهِ مُزْدَجَرٌ؛ حِکْمَةٌ بالِغَةٌ فَما تُغْنِ النُّذُرُ، قمر/4-5) ویا به عنوان روش و وسیلهای برای دعوت مردن به راه خدا معرفی شده است: « ادْعُ إِلی سَبیلِ رَبِّکَ بِالْحِکْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَ جادِلْهُمْ بِالَّتی هِی أَحْسَن» (نحل/125)
و 97 بار وصف «حکیم» آمده است که 91 مورد آن وصف خداوند است، (بدین صورت که 47 بار به صورت «عَزیز حَکیم» (29 بار با «الـ» و 18 بار با تنوین)، 29 بار به صورت «عَلیم حَکیم» (4 بار با «الـ» و 25 بار با تنوین)، 7 بار به صورت «حکیم علیم» (2 بار با «الـ» و 5 بار با تنوین ) و 4 بار به صورت «حکیم خبیر» (3 بار با «الـ» و 1 بار با تنوین) و 1 بار «حکیم حمید» و 1 بار «تواب حکیم» و 1 بار «علیّ حکیم» و 1 مورد «واسع حکیم»)، و بقیه موارد، 1 بار «فیها یفْرَقُ کُلُّ أَمْرٍ حَکیمٍ» (دخان/4) است که در بالا اشاره شد؛ و 5 بار آن در وصف قرآن است (الذِّکْرِ الْحَکیمِ، آل عمران/58؛ الر،» (الم، تِلْکَ آیاتُ الْکِتابِ الْحَکیمِ، یونس/1؛ لقمان/2؛ وَ الْقُرْآنِ الْحَکیمِ، یس/2؛ وَ إِنَّهُ فی أُمِّ الْکِتابِ لَدَینا لَعَلِی حَکیمٌ، زخرف/4) (که این مورد آخر احتمال دارد که وصف حضرت علی ع باشد که طبق روایت متواتر ثقلین، همپایه قرآن است؛ توضیح بیشتر در: http://www.souzanchi.ir/imam-alis-name-in-holy-quran-2/) که در این موارد برخی گفتهاند به خاطر اینکه متضمن حکمت است به قرآن حکیم گفته شده؛ و نیز گفتهاند «حکیم» به معنای «مُحکم» است، از بابِ «کِتابٌ أُحْکِمَتْ آیاتُهُ» (هود/1) و هردو درست است؛ یعنی این کلمه متضمن هردو معنا هست.
جلسه 963 https://yekaye.ir/an-nesa-4-35/
شأن نزول
در بحث از شأن نزول آیه قبل اشاره شد که برخی از کسانی که شأن نزول آیه 6 را در مورد ولید بن عقبه معرفی کرده بودند مدعیاند که آن آیه و دو آیه بعدیش در مورد وی نازل شده است (تفسیر مقاتل بن سلیمان؛ ج4، ص93).
[1] . و قال أبو البقاء: مفعول له، أو مصدر فی معنى ما تقدم. و قال الزمخشری: فضلا مفعول له، أو مصدر من غیر فعله.
[2] . فَضْلًا: هو مفعول له، أو مصدر من معنى ما تقدم لأنّ تزیینه الإیمان تفضل، أو هو مفعول
[3] . قیل النصب بتقدیر فعل أی تبتغون فضلا و نعمة
[4] . فَضْلًا مِنَ اللَّهِ وَ نِعْمَةً، قال ابن عطیة: مصدر مؤکد لنفسه، لأن ما قبله هو بمعناه، إذا التحبیب و التزیین هو نفس الفضل. و قال الحوفی: فضلا نصب على الحال. انتهى، و لا یظهر هذا الذی قاله.
[5]. اگر این تحلیل درست باشد آنگاه چهبسا بتوان گفت متناسب با اینکه حال برای «کم» باشد (تبتغون) یا برای «اولئک» (یبتغون) ممکن است معانی زیر را بتوان به آیه نسبت داد:
الف. حال برای «کم»: «خداوند ایمان را محبوب شما کرد و آن را در دلهایتان بیاراست و کفر و فسوق و عصیان را نزدتان ناپسند نمود، در حالی که شما درصدد تفضلی از جانب خداوند و نعمتی از او هستید!» آنگاه چهبسا مقصود این است که:
الف.1. در حالی که شما دنبال فضل و نعمتی از جانب خداوند هستید، خداوند این فضل و نعمت درخواستی شما را عملا با محبوب کردن ایمان و ... برای شما انجام داد.
الف.2. خداوند ایمان را محبوب شما و کفر و فسوق و عصیان را منفورتان قرار داد؛ در حالی که شما - این تفضل و نعمت عظیم را نمیبینید و- دنبال فضل الهی و نعمت او - در اموری همچون ثروت و شهرت و ... - هستید؟!
الف.3. عدهای فرصت را غنیمت شمردند و به رشد واقعی رسیدند، در حالی که شما - دست روی دست گذاشته و- صرفا دنبال تفضل و نعمتی از جانب خدا هستید - و برای رسیدن به آن کار خاصی انجام نمیدهید-!
ب. حال برای «اولئک»: «آنان هستند که رشدیافتگاناند؛ در حالی که تفضلی از جانب خداوند و نعمتی از جانب او را میجویند!» آنگاه چهبسا مقصود این است که:
ب.1. رشد در حالی برای آنان حاصل شد که آنان تمام نگاهشان به تفضل الهی و نعمتی از جانب او بود؛ نه به کار و تلاش خودشان.
ب.2. رشدیافتن آنان همین حال آنان است که دائم دنبال تفضل و نعمت الهیاند و چشمشان تنها به دست اوست.
ب.3. با اینکه به رشد رسیدهاند در عین حال همچنان دنبال تفضل الهی برای رشد هرچه بیشتر هستند.