سفارش تبلیغ
صبا ویژن

1072) سوره حجرات (49)، آیه7 قسمت سوم تدبرها

 

 

21) «وَ لکِنَّ اللَّهَ حَبَّبَ إِلَیکُمُ الْإیمانَ وَ زَینَهُ فی‏ قُلُوبِکُمْ وَ کَرَّهَ إِلَیکُمُ الْکُفْرَ وَ الْفُسُوقَ وَ الْعِصْیانَ»

چرا در جانب ایجابی فقط سخن از ایمان به میان آورد (در حالی که قرآن کریم غالبا ایمان را همراه با عمل صالح مطرح می‌کند)، ولی در جانب سلبی، در کنار کفر، از مقام عمل هم سخن گفت؛ و نیز چرا در اینجا به یکی بسنده نکرد و هم از فسوق و هم از عصیان سخن گفت؟

اگر از تعبیر علامه طباطبایی استفاده کنیم که فرمود «فسوق خارج شدن از طاعت به سمت معصیت است، اما عصیان خود معصیت است» (المیزان، ج‏18، ص313). شاید بدین جهت است که دو تعبیر «فسوق» و «عصیان» عملا دلالت بر دو انحراف مربوط به بعد ایجابی و سلبی دارد. به تعبیر دیگر - در نکات ادبی بیان شد که - فسوق خروج از حالت اصلی‌ای است که شیء را در معرض ضرر قرار می‌دهد؛ یعنی فسوق عبور کردن از حد و مرزهای ایمان است؛ به تعبیر دیگر، فسوق آنجاست که شخص مرتکب «نبایدها»ی ایمان می‌شود (چنانکه گناهانی از جنس دروغگویی و فحشا مثال‌های بارز فسوق هستند)؛ اما «عصیان» تن دادن به کفر و سرپیچی کردن و شانه خالی کردن از انجام وظیفه است و جایی است که شخص «بایدها»ی ایمان را زیر پا می‌گذارد (چنانکه گناهانی مانند نماز نخواندن و روزه نگرفتن و پرداخت نکردن واجبات مالی همچون خمس و زکات، مثال‌های بارز عصیان هستند).

با این مقدمه، فسوق جایی است که ایمان در مقام عمل رعایت نشود؛ و عصیان جایی است که کفر در مقام عمل اجرا شود؛ پس به یک معنا مقام عمل را هم در بعد ایجابی (ایمان) و هم در بعد سلبی (کفر) جدی گرفت. آنگاه شاید در برابر این سوال که چرا اینها را دو به دو ذکر نکرد (یعنی بعد عملی مربوط به ایمان را در کنار ایمان نیاورد، و هردو را در کنار کفر آورد) بتوان گفت که چون خداوند از همان ابتدا فطرت پاکی به ما عنایت کرده (فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنیفاً فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتی‏ فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْها؛ روم/30) که ما تنها وظیفه‌ای که داریم این است که این فطرت را پاک و دست‌نخورده تحویل او دهیم: «إِلاَّ مَنْ أَتَی اللَّهَ بِقَلْبٍ سَلیم‏» (شعراء/89). پس در جانب ایجابی تنها و تنها چیزی که دست‌مایه رشد ماست ایمان آوردن است؛ یعنی باور کردن به اینکه خداوند چنین فطرتی داده و ما همین که آن را سالم و بدون دخل و تصرف تحویلش دهیم کافی است؛ پس همه اعمالی که وظیفه ماست، اگرچه در یک نگاه ابتدایی به دو دسته اعمال صالح و فاسد (که عدم ارتکاب اولی، عصیان؛ و ارتکاب دومی، فسوق است) تقسیم می‌شود؛ اما در یک نگاه عمیق‌تر، همه اینها در جانب سلبی است؛ یعنی همه اعمال برای این است که یا از حدو مرز ایمان خارج نشویم (¹ فسوق) یا اینکه به اقتضائات کفر عمل نکنیم (¹ عصیان).

چیزی که می‌تواند موید این برداشت باشد این است که قرآن کریم اگرچه بارها بر اهمیت عمل صالح در سعادت آدمی اصرار داشته؛ اما وقتی سخن به برترین انسانهای عالَم می‌رسد از آنان با وصف «مخلَصین: خالص‌شدگان» (نه مخلِصین و کسانی که خودشان دارند خویش را خالص می‌کنند) یاد می‌کند و تصریح می‌کند که اگر اینان به جایی رسیده‌اند به خاطر این خالص شدن الهی است نه به خاطر عملشان: «وَ ما تُجْزَوْنَ إِلاَّ ما کُنْتُمْ تَعْمَلُون؛‏ إِلاَّ عِبادَ اللَّهِ الْمُخْلَصین‏» (صافات/39-40)؛ وگرنه هرکسی که مخلص نشده نباشد (یعنی همچنان به عمل خویش تکیه کند) مایه عبرت سایرین خواهد بود: «فَانْظُرْ کَیْفَ کانَ عاقِبَةُ الْمُنْذَرین‏؛ إِلاَّ عِبادَ اللَّهِ الْمُخْلَصین‏» (صافات/73-74)؛ و خداوند در قرآن به صراحت فرمود که فقط به فضل و رحمت خدا دلخوش باشید نه به عمل خودتان: « قُلْ بِفَضْلِ اللَّهِ وَ بِرَحْمَتِهِ فَبِذلِکَ فَلْیَفْرَحُوا هُوَ خَیْرٌ مِمَّا یَجْمَعُون‏» (یونس/58) که اگر به عمل خودتان باشد هیچکدام شما تا ابد پاک نخواهد شد: «وَ لَوْ لا فَضْلُ اللَّهِ عَلَیْکُمْ وَ رَحْمَتُهُ ما زَکی‏ مِنْکُمْ مِنْ أَحَدٍ أَبَداً وَ لکِنَّ اللَّهَ یُزَکِّی مَنْ یَشاء» (نور/21).

نکته تخصصی: ضابطه اصلی شناسایی مومن

اگر تحلیل فوق درست باشد و «فسوق»، ارتکاب «نبایدها»ی ایمان باشد، و «عصیان»، تن دادن به کفر و زیرپا گذاشتن «بایدها»ی ایمان؛ آنگاه مقدم آوردن «فسوق» بر «عصیان» چه‌بسا از باب توجه دادن به این باشد که رعایت نبایدها تقدمی بر رعایت بایدها دارد (به تعبیر علمای اخلاق، تخلیه و خالی شدن از گناهان، مقدم بر تحلیه و آراسته شدن به خوبی‌هاست). در این صورت، برخلاف آنچه در اذهان اغلب مردم هست قوام دینداری، بیش و پیش از آنکه به نماز و روزه و ... باشد؛ به پرهیز از دروغ و غیبت و فحشاء و ... است؛ و در چنین فضایی است که می‌توان آن دسته از احادیث را فهمید که فرمودند: «به کثرت نماز و روزه افراد فریب نخورید، که چه‌بسا ناشی از عادت باشد؛ بلکه افراد را با راستگویی و ادای امانت بیازمایید (الکافی، ج‏2، ص104[1]). واضح است که این گونه احادیث به هیچ وجه در مقام کم‌اهمیت جلوه دادن نماز و روزه نیستند؛ بلکه ضابطه می‌دهند که مردم بدانند نماز و روزه انسانها زمانی واقعا حکایت از عمق دینی آنها می‌کند که رعایت نبایدهای دین را جدی گرفته باشند؛ تا معیار قضاوت را صرفا اعمال ایجابی ظاهری قرار ندهند.

در همین فضا شاید بتوان به عمق این حدیث شریف امام صادق ع پی برد که فرمودند[2]: إِنَّ بَنِی أُمَیَّةَ أَطْلَقُوا لِلنَّاسِ تَعْلِیمَ الْإِیمَانِ وَ لَمْ یُطْلِقُوا تَعْلِیمَ الشِّرْکِ لِکَیْ إِذَا حَمَلُوهُمْ عَلَیْهِ لَمْ یَعْرِفُوه‏: همانا بنی‌امیه مردم را در آموزش ایمان آزاد گذاشتند اما اجازه ندادند که درباره شرک آموزش ببینند تا اینکه اگر آنان را به مسیر شرک کشاندند متوجه نشوند» (الکافی، ج‏2، ص416).

تذکر اخلاقی

آیا امروزه آموزش‌های دینی ما و به تبع آن، فهم ما از دینداری از این جهت ایرادی ندارد؟ آیا نسبت به دروغگویی و غیبت و تهمت و بی‌عفتی و مال حرام‌خواری همان حساسیتی را داریم که نسبت به نماز و روزه داریم؟!

پیش از اینکه بخواهیم درباره دیگران در این خصوص قضاوت کنیم و افراد و و نظام آموزشی و ... را متهم کنیم [=تهمت بزنیم یا غیبت کنیم؟!]، ابتدا خودمان را قضاوت کنیم!

 

22) «وَ لکِنَّ اللَّهَ حَبَّبَ إِلَیکُمُ الْإیمانَ وَ زَینَهُ فی‏ قُلُوبِکُمْ وَ کَرَّهَ إِلَیکُمُ الْکُفْرَ وَ الْفُسُوقَ وَ الْعِصْیانَ»

ظاهر این آیه [و اغلب آیات قرآن، مانند «اللَّهُ وَلِیُّ الَّذینَ آمَنُوا یُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَی النُّورِ وَ الَّذینَ کَفَرُوا أَوْلِیاؤُهُمُ الطَّاغُوتُ یُخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّورِ إِلَی الظُّلُمات‏» (بقره/257) یا «هُوَ الَّذی خَلَقَکُمْ فَمِنْکُمْ کافِرٌ وَ مِنْکُمْ مُؤْمِن» (تغابن/2)] آن است که «ایمان» به خودی خود امری مطلوب، و «کفر» به خودی خود امری نامطلوب است؛ به نحوی که انسان مطلوب ایمان محبوب او و زینت دلش است؛ و از کفر بیزار است؛ گویی ایمان و کفر هیچگاه به بدیها تعلق نمی‌گیرد.

در مقابل، در برخی از آیات دیگر به نحوی از ایمان و کفر سخن گفته شده که گویی ایمان و کفر به خودی خود اموری خنثی هستند؛ که هریک می‌توانند هم به امور خوب و مطلوب تعلق بگیرند؛ و هم به امور بد و نامطلوب؛ یعنی هم ایمان به بدیها معنی دارد و لذا «ایمان بد» داریم، مانند: «یُؤْمِنُونَ بِالْجِبْتِ وَ الطَّاغُوتِ» (نساء/51)؛ و هم کفر به بدی‌ها معنی دارد و لذا «کفر خوب» هم داریم، مانند «قَدْ کانَتْ لَکُمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ فی‏ إِبْراهیمَ وَ الَّذینَ مَعَهُ إِذْ قالُوا لِقَوْمِهِمْ ... کَفَرْنا بِکُمْ» (ممتحنه/4) «وَ یَوْمَ الْقِیامَةِ یَکْفُرُونَ بِشِرْکِکُمْ» (فاطر/14).

در جمع این دو دسته آیات دو گونه تحلیل می‌توان داشت:

الف. اصل این دو واژه با توجه به معنای لغوی‌شان به ترتیب دارای بار معنایی مثبت و منفی هستند؛ یعنی «ایمان» به امنیت رسیدن است که تنها با ایمان به خوبی‌ها حاصل می‌شود؛ و «کفر» پوشاندن حق و حقیقت است و لذا در اصل نامطلوب است؛ اما با توجه به کثرت کاربرد آنها در یک جهت‌گیری وجودی ایجابی یا سلبی که در انسان نسبت به امری پیدا می‌شود مجازا در خصوص نقطه مقابلشان هم به کار رفته است؛ از این رو وقتی مثلا درباره عده‌ای می‌فرماید «به جبت و طاغوت ایمان می‌آورند» یعنی بدانها متمایلند و گویی امنیت خود را در رفتن به سوی جبت و طاغوت می‌پندارند؛ یا وقتی حضرت ابراهیم به قوم کافر خویش می‌گوید «ما به شما کافریم» یعنی از شما بیزاریم و نه‌تنها در ظاهر بلکه در عمق وجودمان از شما فاصله می‌گیریم.

ثمره تفسیری: در این مبنا، صرفا در خصوص آیاتی که ایمان و کفر ناظر به بدیها مطرح شده باید نکته تفسیری خاصی را جستجو کرد.

ب. اصل این دو واژه لزوما بار معنایی مثبت و منفی ندارند؛ بلکه همواره متناسب با متعلق آن (که ناظر به امری خوب یا بد باشد) بار معنایی خاص پیدا می‌کند؛ لیکن به خاطر کثرت استعمال این دو در ادبیات دینی به این نحو خاص (که غالبا هردو ناظر به خوبی‌ها مطرح شده‌اند) کم‌کم یک معنای ثانوی مثبت و منفی به ترتیب در دو کلمه ایمان و کفر اشراب شده است؛ اما این کثرت استعمال، معنای این دو واژه را عوض نکرده است.

ثمره تفسیری: در این مبنا، هرجا که متعلق ایمان و کفر تصریح نشده باشد، حتی اگر سیاق به نحو غیرمستقیم دلالت بر آن متعلق (و در نتیجه: ظهور در معنای مثبت برای ایمان، و معنای منفی برای کفر) داشته باشد، اما در عین حال ظرفیتی معنایی برای اینکه این دو کلمه ناظر به حالت مخالف خود باشند نیز باقی خواهد بود.[3] در این صورت، در تمام آیاتی که کفر و ایمان بدون متعلق آن ذکر شده (ولو در نگاه اول ناظر به معنای مثبت و منفی این دو واژه باشد) امکان اینکه معنای رقیب به آن نسبت داده شود موجود است؛ (البته در فضای استفاده از یک لفظ در چند معنا؛ یعنی آن معنای مثبت یا منفی متناسب با سیاق قطعا به عنوان یکی از معانی آیه قابل قبول است؛ اما علاوه بر آن، محملی برای معنای دیگر هم پیدا می‌شود).

اگر مبنای دوم را بخواهیم در این آیه پیاده کنیم چه‌بسا علاوه بر معنای اولی که برای آیه ذکر شد و مبنای تدبرهای قبل بود (که آیه فقط در خصوص مومنان واقعی است)، آیه ناظر به کل انسانها و در مقام بیان توحید افعالی باشد، یعنی می‌خواهد بفرماید که اساسا اگر ایمان (چه ایمان به خدا و رسولش، و چه ایمان به کفر و طاغوت) برای هریک از شما محبوب شده و آن را زینت دل خود می‌یابید همه اینها کار خداست و از اراده خداوند خارج نیست؛ و اگر هرگونه کفرورزی و خروج از محدوده و سرکشی‌ای (چه کفر به خدا و خروج از زی بندگی و سرکشی در برابر دستورات او؛ و چه کفر به ابلیس و خروج از نفسانیات و عصیان در برابر شیطان) ناپسند شما گردیده است، این هم کار خداست و از اراده خداوند خارج نیست.

البته باید توجه داشت که این معنای فوق را نباید به نحو جبرگرایانه فهمید و اختیار انسان را یکسره انکار کرد؛ بلکه صرفا اشاره به توحید افعالی است؛ که اختیار هم یکی از اموری است که خداوند اراده کرده است در فعل انسان موثر باشد؛ و لذا اساسا انسان نمی‌تواند امور اختیاری‌ای که بدان توصیه شده و انجام و ترکش متعلق ثواب و عقاب قرار می‌گیرد (مانند ایمان و کفر و فسوق و عصیان) را جز با اختیار خود انجام دهد.

 

23) «کَرَّهَ إِلَیکُمُ الْکُفْرَ وَ الْفُسُوقَ وَ الْعِصْیانَ أُولئِکَ هُمُ الرَّاشِدُونَ»

تنفّر از بدی‏ها، امری فطری است، و این تنفّر، مایه‏ی رشد انسان است؛ پس کسانی که از کفر، فسق و عصیان تنفّر ندارند، رشد ندارند. (تفسیر نور، ج‏9، ص175)

 

 


[1] . عَنْهُ عَنْ عُثْمَانَ بْنِ عِیسَى عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ عَمَّارٍ وَ غَیْرِهِ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: لَا تَغْتَرُّوا بِصَلَاتِهِمْ وَ لَا بِصِیَامِهِمْ فَإِنَّ الرَّجُلَ رُبَّمَا لَهِجَ بِالصَّلَاةِ وَ الصَّوْمِ حَتَّى لَوْ تَرَکَهُ اسْتَوْحَشَ وَ لَکِنِ اخْتَبِرُوهُمْ عِنْدَ صِدْقِ الْحَدِیثِ وَ أَدَاءِ الْأَمَانَةِ.

[2] . سلسله سند: عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْمِنْقَرِیِّ عَنْ سُفْیَانَ بْنِ عُیَیْنَةَ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ:...

[3] . چنانکه در خصوص «فسوق» و بویژه «عصیان» نیز متعلق آن مهم است؛ و مثلا عصیان یک ظالم را کردن و با او همراهی نکردن، نه‌تنها بد نیست بلکه بسیار مطلوب است؛ و در ادبیات عمومی نیز همه عصیان در برابر ظلم و ستم را مطلوب می‌دانند؛ یعنی بد بودن عصیان کاملا ناظر به متعلق عصیان است؛ البته ظاهرا در کاربردهای قرآنی موردی نیست که این دو کلمه در بار معنایی مثبت به کار رود؛ مگر با همین توسعه معنایی (و به عنوان محتملات دیگر آیات؛ و نه ظهور اولی و اصلی آیه)‌ که در متن اشاره شد.