1072) سوره حجرات (49)، آیه7 قسمت دوم تدبرها
ج) ولکن الله حبب ...:
14) «لَوْ یُطِیعُکُمْ فِی کَثِیرٍ مِنَ الْأَمْرِ لَعَنِتُّمْ وَ لکِنَّ اللَّهَ حَبَّبَ إِلَیکُمُ الْإیمانَ وَ ... أُولئِکَ هُمُ الرَّاشِدُونَ»
ابتدا فرمود اگر رسول الله ص از شما اطاعت کند به سختی و دردسر میافتید؛ سپس فرمود: ولیکن خداوند ایمان را محبوب دلهای شما کرد و... . چه ارتباطی بین این این دو فراز از آیه هست و چرا با لکن شروع کرد؟
تعبیر «ولکن خداوند ...» استدراک و جبرانی است بر آنچه در جمله قبل بود؛ یعنی آنان مشرف بر هلاکت بودند و خداوند با این نعمت که ایمان را محبوب دلهایشان قرار داده این را جبران کرده است (المیزان، ج18، ص313[1]).
بسیاری از مفسران شیعه و سنی توضیح دادهاند اینکه فرمود «اگر در بسیاری از آن امور از شما فرمان برد، قطعا [خودتان] به دردسر میافتید» اشعار دارد به اینکه گروهی از مسلمانان بر قبول خبر آن فاسق که در آیه قبل اشاره شد اصرار داشتند؛ و اینکه در ادامه فرمود «ولکن ...» نشان میدهد که گروه دیگری هم بودهاند که چنین نبودهاند (مثلا المیزان، ج18، ص314[2]؛ الکشاف، ج4، ص361[3]). در واقع این آیه با آوردن تعبیر «ولکن» بخوبی نشان از وجود دو گروه در میان اصحاب پیامبر ص دارد: گروهی که براحتی در برابر سخنان پیامبر ص میایستادند و اصرار داشتند پیامبر ص نظر آنان را اجرا کند؛ و گروهی که در مقابل سخنان ایشان خاضع و مطیع بودند؛ و بر این اساس «اولئک هم الراشدون» اشاره به این است که تنها یکی از این دو گروه از مسلمانان (این گروه دوم) واقعا در مسیر رشد قرار دارند.[4]
نکته تاریخی
برای بسیاری از مسلمانان باور وقوع «رزیة یوم الخمیس» بسیار سخت است؛ درگیریای که در آخرین پنجشنبه حیات پیامبر در محضر ایشان رخ داد و عدهای نگذاشتند ایشان آن وصیتی را بنویسند که به تعبیر خودشان اگر آن را مینوشتند -و مردم بدان عمل میکردند- امت بعد از ایشان هیچگاه گمراه نمیشد؛ واقعهای که در معتبرترین کتب اهل سنت (صحیح بخاری، ج1، ص30[5]؛ ج2، ص592 و 619 و 887؛ ج3، ص1177 و 1486) و شیعه (کتاب سلیم بن قیس، ج2، ص794[6]؛ الغیبة للنعمانی، ص81[7]؛ الإرشاد، ج1، ص184[8]) روایت شده است. اما در این آیه بخوبی از وجود دو گروهی که عدهای براحتی با رسول الله مخالفت میکنند و عدهای تسلیم وی هستند سخن گفته؛ که وجود این دو عده در میان اصحاب رسول الله ص و اینکه فقط یکی از آنان رشدیافتهاند بخوبی نشان میدهد وقوع چنان واقعهای چندان عجیب نیست.
15) «وَ لکِنَّ اللَّهَ حَبَّبَ إِلَیکُمُ الْإیمانَ ... وَ کَرَّهَ إِلَیکُمُ الْکُفْرَ ...»
این آیه به صراحت میفرماید که خداوند ایمان را محبوب شما قرار داد و کفر را ناپسندتان.
نکته کلامی: نزاع جبر و اختیار
جالب اینجاست که از همین تعبیر واحد برخی برداشت جبر کردهاند، با این بیان که: خداوند است که ایمان را در دلها قرار میدهد و افراد نقشی ندارند (مثلا الجامع لأحکام القرآن (قرطبی)، ج16، ص314[9])؛
و برخی هم آن را نافی جبر دانستهاند، بدین بیان که چون خدا ایمان را محبوب و کفر را مکروه قرار داده (که قرار دادنش هم بدین صورت است که برای اولی برهان قرار داده و وعده به ثواب داده؛ و خلاف این را در مورد دومی)، معلوم است که خودش آنچه را دوست ندارد محبوب نمیگرداند و آنچه را ناخوشایند نمیدارد مکروه نمیگرداند [به عبارت دیگر، اینکه خدا چیزی را محبوب قرار داده اما عدهای خلاف آن محبوب را برمیگزینند نشان میدهد که جبر در کار نیست]؛ و نیز همین که ایمان را محبوب قرار داد نشاندهنده لطف اوست؛ پس معلوم میشود قاعده لطف برقرار است (مجمع البیان، ج9، ص199-200[10]). به تعبیر دیگر، این محبوب و ناپسند قرار دادن صرفا لطف و امدادی در حق آنهاست نه اینکه کار را از وضعیت اختیاری درآورد؛ زیرا لسان آیه لسان مدح است؛ و اگر خداوند به اجبار این کار را برایشان کرده بود جای مدح نبود (الکشاف، ج4، ص362[11])
واضح است که آیه در مقام بحث اثبات جبر یا انکار آن نیست؛ اما بیان آیه طوری است که طرفین آن را شاهدی بر مدعای خود قلمداد کردهاند. نکته در این است که آیه صرفا بیان میکند که خداوند ایمان را محبوب شما و کفر را مکروه شما قرار داد؛ و از اینکه خداوند در خصوص انسان کاری را انجام داده، نمیشود نتیجه گرفت که اختیار را سلب کرده است. در واقع، با توجه توحید افعالی، آیه بیان میکند که همه امور از جمله محبتِ ایمان و کراهت از کفر و فسوق و عصیان را خداوند در عالم قرار داده است.
به تعبیر دیگر، اگرچه ایمان آوردن امری اختیاری است (و از همین روست که بدان دستور داده شده، و مدح و ثواب بر آن مترتب میشود؛ حدیث12)، اما قبول اختیاری بودن امری، به معنای «تفویضِ» آن امر (واگذاری صفر تا صد آن به انسان) نیست که انسان همهکارهی آن باشد (حدیث16)؛ بلکه همین امر اختیاری (همچون تمام امور اختیاری) در یک نظامی عمل میکند که اگر تمام مولفههای آن نظام هماهنگ نباشد خروجی این امر حاصل نمیشود؛ وشاید از این روست که در احادیث، خروجی داشتن اعمال اختیاری انسان را مدیون تلفیق قَدَر و عمل معرفی کردهاند (حدیث14).
16) «وَ لکِنَّ اللَّهَ حَبَّبَ إِلَیکُمُ الْإیمانَ وَ زَینَهُ فی قُلُوبِکُمْ»
ایمان، زینت دلهاست، همان گونه که کوهها، دریاها، معادن، گلها، آبشارها وهمهی آنچه روی زمین است، زینت زمین است. «إِنَّا جَعَلْنا ما عَلَی الْأَرْضِ زِینَةً لَها» (کهف/2) آری، زینت انسان، کمالات معنوی است و جلوههای مادّی، زینت زمین هستند (تفسیر نور، ج9، ص174)؛ و خطاکار انسانی است که زینت زمین را زینت واقعی دل بداند و به جای زینت دل به زینت زمین دل ببندد.
17) «وَ لکِنَّ اللَّهَ حَبَّبَ إِلَیکُمُ الْإیمانَ وَ زَینَهُ فی قُلُوبِکُمْ»
محبوب قرار دادن ایمان چه تفاوتی با زینت دادن آن در دل دارد و چرا بعد از اولی به دومی اشاره کرد؟
الف. چهبسا اشاره به رابطهای دوسویه بین دل و ایمان است: از سویی دل میل به ایمان دارد و با رسیدن به آن، به دلخواه عمیق خویش دست مییابد؛ از سوی دیگر ایمان زینتبخش دل است و مایه جلوهگری زیباتر دل میشود.
ب. برخی از امور بهخودی خود زیبا و دوستداشتنی هستند؛ اما برخی از امور بتنهایی زیباییای ندارند و تنها وقتی در نسبت خاصی با امر دیگری قرار میگیرند زینت آن میشوند (مانند «سرمه» که تنها اگر در چشم نهاده شود زینت است). چهبسا آوردن این دو فراز در کنار هم میخواهد نشان دهد ایمان هردو ویژگی را دارد: فراز اول، اشاره دارد به جلوهای که ایمان بهخودی خود دارد، که انسان را به سوی خود جذب میکند؛ و فراز دوم اشاره دارد به جلوهای که ایمان در دل پیدا میکند؛ که وقتی در قلب قرار میگیرد مایه زینت آن میشود.
ج. چهبسا فراز اول اشاره به حدوث ایمان در دل است، و فراز دوم اشاره به امری که موجب بقای ایمان در دل میشود. یعنی ممکن است چیزی وارد دل شود اما بعد از مدتی دلزدگی از آن حاصل شود؛ اما ایمان هرچه در دل بماند جذابتر میشود زیرا که خداوند آن را در دل زینت داده است (مفاتیح الغیب (فخر رازی)، ج28، ص102[12]). (این معنا در صورتی که فعل «زین» با حرف «ل» میآمد، چهبسا بهترین احتمال برای این آیه میبود؛ اما با حرف «فی» هم میتواند درست باشد).
د. ...
18) «وَ لکِنَّ اللَّهَ حَبَّبَ إِلَیکُمُ الْإیمانَ وَ زَینَهُ فی قُلُوبِکُمْ وَ کَرَّهَ إِلَیکُمُ الْکُفْرَ وَ الْفُسُوقَ وَ الْعِصْیانَ»
تولّی و تبرّی باید در کنار هم باشد، اگر اهل ایمان را دوست داریم باید از اهل کفر، فسق و عصیان نیز بیزار باشیم. (تفسیر نور، ج9، ص174)
19) «وَ کَرَّهَ إِلَیکُمُ الْکُفْرَ وَ الْفُسُوقَ وَ الْعِصْیانَ»
در میان سه گزینه کفر و فسوق و عصیان، چرا اینها را به این ترتیب آورد؟
الف. کفر نقطه مقابل ایمان است؛ و آن دوتای دیگر از توابع کفر است؛ آنگاه در فرق فسوق و عصیان، برخی گفتهاند فسوق خارج شدن از طاعت به سمت معصیت است، اما عصیان خود معصیت است؛ و برخی هم گفتهاند فسوق دروغگویی است و عصیان سایر معصیتها (المیزان، ج18، ص313[13]).
ب. انکار قلبی و انگیزهی فاسد، مقدّمهی طغیان است. لذا ابتدا فرمود: «الْکُفْرَ» وسپس «الْفُسُوقَ وَ الْعِصْیانَ» (تفسیر نور، ج9، ص175)
ج. ...
20) «وَ لکِنَّ اللَّهَ حَبَّبَ إِلَیکُمُ الْإیمانَ وَ زَینَهُ فی قُلُوبِکُمْ وَ کَرَّهَ إِلَیکُمُ الْکُفْرَ وَ الْفُسُوقَ وَ الْعِصْیانَ أُولئِکَ هُمُ الرَّاشِدُونَ»
چرا در مقام محبوب و خوشایند قرار دادن، فقط از ایمان سخن گفت، اما در مقام مکروه و ناپسند گرداندن، سه گزینه کفر و فسوق و عصیان را برشمرد و چرا در مقابل ایمان، به سه گزینه کفر و فسوق و عصیان اشاره کرد؟
الف. تقابل «کفر» و «ایمان» در آیات قرآن امری بسیار واضح است؛ و چهبسا این نحوه تقابل در این آیه نشاندهنده آن است که نباید فقط «کفر» را در مقابل «ایمان» دید؛ بلکه همان طور که کفر در مقابل ایمان است، فسوق و عصیان هم در مقابل ایمان است؛ از این رو، در ادبیات قرآن، تعبیر «مومن فاسق» و «مومن عاصی» همانقدر پارادوکسیکال است که تعبیر «مومن کافر»!
تبصره
در قرآن کریم علاوه بر اینکه کفر را مکرر در مقابل ایمان قرار داده، در مواردی «فاسق» را هم نقطه مقابل «مومن» معرفی کرده است: «أَ فَمَنْ کانَ مُؤْمِناً کَمَنْ کانَ فاسِقاً لا یَسْتَوُونَ» (سجده/18) یا «مِنْهُمُ الْمُؤْمِنُونَ وَ أَکْثَرُهُمُ الْفاسِقُونَ» (آل عمران/110)؛ اما موردی که صریحا عصیان را بتنهایی مقابل ایمان قرار داده باشد یافت نشد؛ اما این مضمون اخیر در احادیث فراوانی یافت میشود و شاید واضحترین مصداق آن در احادیث، این حدیث نبوی است که بیان میدارد کسی که مرتکب عصیان میشود، در حال انجام این گناهان روح ایمان از وجودش رخت بربسته است؛ مثلا: «لَا یَزْنِی الزَّانِی حِینَ یَزْنِی وَ هُوَ مُؤْمِنٌ وَ لَا یَسْرِقُ السَّارِقُ حِینَ یَسْرِقُ وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَإِنَّهُ إِذَا فَعَلَ ذَلِکَ خُلِعَ عَنْهُ الْإِیمَانُ کَخَلْعِ الْقَمِیصزناکار زنا نمی کند در حالی که مومن است؛ و ددزد دزدی نمیکند در حالی که مومن است؛ وقتی وی چنان میکند ایمان از او جدا میشود همانند بیرون آمدن لباس» (کافی، ج2، ص32).
ب. این سه نقطه مقابل ایمان کامل است؛ زیرا -بر طبق احادیث - ایمان تصدیق به دل و اقرار به زبان و عمل با ارکان است؛ و کفر که انکار دین حق است نقطه مقابل اولی است؛ و فسوق (که در بسیاری از روایات به معنای «کذب» دانسته شده) نقطه مقابل دومی است که ناظر به زبان است، و عصیان که تخلف در اعمال است، نقطه مقابل سومی است (مفاتیح الغیب (فخر رازی)، ج28، ص102-103[14]). به تعبیر دیگر، آفات ایمان؛ کفر، فسوق وعصیان است (تفسیر نور، ج9، ص175).
ج. این سه به ترتیب نقطه مقابل ایمان کامل است، اما با این بیان که کفر همان خروج کاملا آشکار از ایمان است؛ فسوق ارتکاب گناهان کبیره است؛ و عصیان ارتکاب گناهان صغیره. (به نقل از مفاتیح الغیب، ج28، ص103[15])
د. این تعبیر ایمان در برابر کفر و فسوق و عصیان، طبق احادیث راسخون در علم، یک معنای تاویلیای هم دارد؛ و آن اشاره است به چهار نفری که به عنوان خلفای راشدین در میان مسلمانان معروف شدند: «ایمان» اشاره است به امیرالمومنین ع، و «کفر» و «فسوق» و «عصیان» به ترتیب اشاره است به آن سه نفر که قبل از وی خلافت را غصب کردند (احادیث11 و 13) و در این فضا «اولئک» هم ائمه اطهار میباشد (احادیث23 تا 26)؛ یعنی این آیه میفرماید از میان آنان که شما خلفای راشدین میخوانید فقط علی ع ایمان بود و سه نفر دیگر، حقیقتا نه «راشدون»، بلکه تجسم کفر و فسوق و عصیاناند: اولی و دومی که نقشی اساسی در ممانعت از اجرای حکم الهی نصب امیرالمومنین ع انجام دادند به دلالتِ آیات «وَ مَنْ لَمْ یحْکُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولئِکَ هُمُ الْکافِرُونَ» (مائده/44) و «وَ مَنْ لَمْ یحْکُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولئِکَ هُمُ الْفاسِقُونَ» (مائده/47) مصداق کافر و فاسقند؛ و سومی هم که به خاطر گناهان و عصیانهایش توسط خود مسلمانان به قتل رسید مصداق عصیان است؛ و راشدون حقیقی همان ائمه دوازدهگانهای هستند که رسول الله ص ایشان را به عنوان خلفای راشد پس از خویش معرفی فرمود. (الهدایا لشیعة أئمة الهدی (شرح أصول الکافی للمجذوب التبریزی)، ج1، ص112-113[16]).
و. خداوند در ابتدای آفرینش ما قلب سلیمی به هریک از ما داده؛ و چهبسا بتوان گفت اقتضای حفظ قلب سلیمی که خداوند به ما داده است صرفا ایمان آوردن به او و حفظ آن قلب است، و هیچ کاری نیاز نیست انجام دهیم؛ به تعبیر دیگر، آنچه در وادی عمل میگنجد در یک معنا همهاش به ترک برمیگردد؛ زیرا انسان - بویژه اگر وارد مقام مخلَصین شود - هیچ چیزی از خودش ندارد؛ و هر عمل خوبی هم انجام دهد صرفا ناشی از عنایت خداوند بوده؛ او فقط باید مواظب باشد دست از پا خطا نکند: «ما أَصابَکَ مِنْ حَسَنَةٍ فَمِنَ اللَّهِ وَ ما أَصابَکَ مِنْ سَیِّئَةٍ فَمِنْ نَفْسِکَ» (نساء/79). شاید از این روست که در حدیث13 فرمود محبوبترین چیز نزد خداوند ایمان به اوست و ترک آنچه دستور به ترک آن داده؛ و نفرمود ایمان و عمل صالح. (تفصیل بیشتر در تدبر 15).
ه. ...
[1] . و قوله: «وَ لکِنَّ اللَّهَ حَبَّبَ إِلَیْکُمُ الْإِیمانَ وَ زَیَّنَهُ فِی قُلُوبِکُمْ» استدراک عما یدل علیه الجملة السابقة: «لَوْ یُطِیعُکُمْ فِی کَثِیرٍ مِنَ الْأَمْرِ لَعَنِتُّمْ» من أنهم مشرفون بالطبع علی الهلاک و الغی فاستدرک أن الله سبحانه أصلح ذلک بما أنعم علیهم من تحبیب الإیمان و تکریه الکفر و الفسوق و العصیان.
[2] . و اعلم أن فی قوله: «وَ اعْلَمُوا أَنَّ فِیکُمْ رَسُولَ اللَّهِ لَوْ یُطِیعُکُمْ فِی کَثِیرٍ مِنَ الْأَمْرِ لَعَنِتُّمْ» إشعارا بأن قوما من المؤمنین کانوا مصرین علی قبول نبأ الفاسق الذی تشیر إلیه الآیة السابقة، و هو الولید بن عقبة أرسله النبی ص إلی بنی المصطلق لأخذ زکواتهم فجاء إلیهم فلما رآهم هابهم و رجع إلی المدینة و أخبر النبی ص أنهم ارتدوا فعزم النبی ص علی قتالهم فنزلت الآیة فانصرف و فی القوم بعض من یصر علی أن یغزوهم
4] . واضح است که مبنای این توضیح آن بود که مصداق «کم: شما» در عبارت «حبب الیکم» را غیر از مصداق «کم» در عبارت «لو یطیعکم» دانستیم. اما فخر رازی اگرچه در ابتدا همین سخن زمخشری را نقل و آن را خوب و مناسب دانسته است، اما در ادامه به عنوان «نظر اقوی» این دو را یکی دانسته و تبیینی بسیار تکلفآمیز ارائه داده است که نهتنها اقوی نیست، بلکه اساسا معقول به نظر نمیرسد و لذا در متن اشاره نشد. وی آوردن «ولکن» را جواب از سوال مقدری قلمداد کرده که چنین سوالی بعید است به ذهن هیچ انسان عاقل متعارفی خطور کند، و بر اساس آن سعی کرده این دو «کم» را به یکجا برگرداند. سخن وی چنین است:
[5] . عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ، قَالَ: " لَمَّا اشْتَدَّ بِالنَّبِیِّ (ص) وَجَعُهُ، قَالَ: ائْتُونِی بِکِتَابٍ أَکْتُبْ لَکُمْ کِتَابًا لَا تَضِلُّوا بَعْدَهُ، قَالَ عُمَرُ: إِنَّ النَّبِیَّ (ص) غَلَبَهُ الْوَجَعُ وَعِنْدَنَا کِتَابُ اللَّهِ حَسْبُنَا، فَاخْتَلَفُوا وَکَثُرَ اللَّغَطُ، قَالَ: قُومُوا عَنِّی وَلَا یَنْبَغِی عِنْدِی التَّنَازُعُ، فَخَرَجَ ابْنُ عَبَّاسٍ، یَقُولُ: إِنَّ الرَّزِیَّةَ کُلَّ الرَّزِیَّةِ مَا حَالَ بَیْنَ رَسُولِ اللَّهِ (ص) وَبَیْنَ کِتَابِهِ:
(از ابنعباس نقل شده که گفت: وقتی درد بر پیامبر شدت گرفت فرمود «دفتری بیاورید که مطلب برایتان بنویسم که بعد از آن گمراه نشوید.» عمر گفت: درد بر پیامبر غلبه کرده است و کتاب خدا نزد ما هست و همان ما را بس است؛ پس اختلاف پیش آمد و درگیری شدید شد، پیامبر (ص) فرمود: «از نزد من بلند شوید و نزاع نزد من سزاوار نیست.» پس ابنعباس بیرون آمد در حالی که میگفت «بزرگترین مصیبت این بود که مانع شدند که رسول خدا چنین مطلبی را برای ما ثبت کند.»
[6] . الحدیث السابع و العشرون: أَبَانُ بْنُ أَبِی عَیَّاشٍ عَنْ سُلَیْمٍ قَالَ إِنِّی کُنْتُ عِنْدَ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عَبَّاسٍ فِی بَیْتِهِ وَ عِنْدَهُ رَهْطٌ مِنَ الشِّیعَةِ [قَالَ] فَذَکَرُوا رَسُولَ اللَّهِ ص وَ مَوْتَهُ فَبَکَى ابْنُ عَبَّاسٍ وَ قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص یَوْمُ الْإِثْنَیْنِ وَ هُوَ الْیَوْمُ الَّذِی قُبِضَ فِیهِ وَ حَوْلَهُ أَهْلُ بَیْتِهِ وَ ثَلَاثُونَ رَجُلًا مِنْ أَصْحَابِهِ ایتُونِی بِکَتِفٍ أَکْتُبْ لَکُمْ [فِیهِ] کِتَاباً لَنْ تَضِلُّوا بَعْدِی وَ لَنْ تَخْتَلِفُوا [بَعْدِی] فَمَنَعَهُمْ فِرْعَوْنُ هَذِهِ الْأُمَّةِ فَقَالَ إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ یَهْجُرُ فَغَضِبَ رَسُولُ اللَّهِ ص وَ قَالَ إِنِّی أَرَاکُمْ تُخَالِفُونِّی وَ أَنَا حَیٌّ [فَکَیْفَ بَعْدَ مَوْتِی] فَتَرَکَ الْکَتِفَ قَالَ سُلَیْمٌ ثُمَّ أَقْبَلَ عَلَیَّ ابْنُ عَبَّاسٍ فَقَالَ یَا سُلَیْمُ لَوْ لَا مَا قَالَ ذَلِکَ الرَّجُلُ لَکَتَبَ لَنَا کِتَاباً لَا یَضِلُّ أَحَدٌ وَ لَا یَخْتَلِفُ فَقَالَ رَجُلٌ مِنَ الْقَوْمِ وَ مَنْ ذَلِکَ الرَّجُلُ فَقَالَ لَیْسَ إِلَى ذَلِکَ سَبِیلٌ فَخَلَوْتُ بِابْنِ عَبَّاسٍ بَعْدَ مَا قَامَ الْقَوْمُ فَقَالَ هُوَ عُمَرُ فَقُلْتُ صَدَقْتَ قَدْ سَمِعْتُ عَلِیّاً ع وَ سَلْمَانَ وَ أَبَا ذَرٍّ وَ الْمِقْدَادَ یَقُولُونَ إِنَّهُ عُمَرُ فَقَالَ یَا سُلَیْمُ اکْتُمْ إِلَّا مِمَّنْ تَثِقُ بِهِمْ مِنْ إِخْوَانِکَ فَإِنَّ قُلُوبَ هَذِهِ الْأُمَّةِ أُشْرِبَتْ حُبَّ هَذَیْنِ الرَّجُلَیْنِ کَمَا أُشْرِبَتْ قُلُوبُ بَنِی إِسْرَائِیلَ حُبَّ الْعِجْلِ وَ السَّامِرِی.
[7] . وَ بِإِسْنَادِهِ عَنْ عَبْدِ الرَّزَّاقِ قَالَ حَدَّثَنَا مَعْمَرُ بْنُ رَاشِدٍ عَنْ أَبَانِ بْنِ أَبِی عَیَّاشٍ عَنْ سُلَیْمِ بْنِ قَیْسٍ إِنَّ عَلِیّاً ع قَالَ لِطَلْحَةَ فِی حَدِیثٍ طَوِیلٍ عِنْدَ ذِکْرِ تَفَاخُرِ الْمُهَاجِرِینَ وَ الْأَنْصَارِ بِمَنَاقِبِهِمْ وَ فَضَائِلِهِمْ یَا طَلْحَةُ أَ لَیْسَ قَدْ شَهِدْتَ رَسُولَ اللَّهِ ص حِینَ دَعَانَا بِالْکَتِفِ لِیَکْتُبَ فِیهَا مَا لَا تَضِلُّ الْأُمَّةُ بَعْدَهُ وَ لَا تَخْتَلِفُ فَقَالَ صَاحِبُکَ مَا قَالَ إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ یَهْجُرُ فَغَضِبَ رَسُولُ اللَّهِ ص وَ تَرَکَهَا قَالَ بَلَى قَدْ شَهِدْتُهُ قَالَ فَإِنَّکُمْ لَمَّا خَرَجْتُمْ أَخْبَرَنِی رَسُولُ اللَّهِ ص بِالَّذِی أَرَادَ أَنْ یَکْتُبَ فِیهَا وَ یُشْهِدَ عَلَیْهِ الْعَامَّةَ وَ إِنَّ جَبْرَئِیلَ أَخْبَرَهُ بِأَنَّ اللَّهَ تَعَالَى قَدْ عَلِمَ أَنَّ الْأُمَّةَ سَتَخْتَلِفُ وَ تَفْتَرِقُ ثُمَّ دَعَا بِصَحِیفَةٍ فَأَمْلَى عَلَیَّ مَا أَرَادَ أَنْ یَکْتُبَ فِی الْکَتِفِ وَ أَشْهَدَ عَلَى ذَلِکَ ثَلَاثَةَ رَهْطٍ سَلْمَانَ الْفَارِسِیَّ وَ أَبَا ذَرٍّ وَ الْمِقْدَادَ وَ سَمَّى مَنْ یَکُونُ مِنْ أَئِمَّةِ الْهُدَى الَّذِینَ أَمَرَ الْمُؤْمِنِینَ بِطَاعَتِهِمْ إِلَى یَوْمِ الْقِیَامَةِ فَسَمَّانِی أَوَّلَهُمْ ثُمَّ ابْنِی هَذَا حَسَنٌ ثُمَّ ابْنِی هَذَا حُسَیْنٌ ثُمَّ تِسْعَةٌ مِنْ وُلْدِ ابْنِی هَذَا حُسَیْنٍ کَذَلِکَ یَا أَبَا ذَرٍّ وَ أَنْتَ یَا مِقْدَادُ قَالا نَشْهَدُ بِذَلِکَ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ ص فَقَالَ طَلْحَةُ وَ اللَّهِ لَقَدْ سَمِعْتُ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ ص یَقُولُ لِأَبِی ذَرٍّ مَا أَقَلَّتِ الْغَبْرَاءُ وَ لَا أَظَلَّتِ الْخَضْرَاءُ ذَا لَهْجَةٍ أَصْدَقَ وَ لَا أَبَرَّ مِنْ أَبِی ذَرٍّ وَ أَنَا أَشْهَدُ أَنَّهُمَا لَمْ یَشْهَدَا إِلَّا بِالْحَقِّ وَ أَنْتَ أَصْدَقُ وَ أَبَرُّ عِنْدِی مِنْهُمَا.
[8] . فَلَمَّا سَلَّمَ انْصَرَفَ إِلَى مَنْزِلِهِ وَ اسْتَدْعَى أَبَا بَکْرٍ وَ عُمَرَ وَ جَمَاعَةً مِمَّنْ حَضَرَ الْمَسْجِدَ مِنَ الْمُسْلِمِینَ ثُمَّ قَالَ أَ لَمْ آمُرْ أَنْ تَنْفُذُوا جَیْشَ أُسَامَةَ فَقَالُوا بَلَى یَا رَسُولَ اللَّهِ قَالَ فَلِمَ تَأَخَّرْتُمْ عَنْ أَمْرِی فَقَالَ أَبُو بَکْرٍ إِنَّنِی کُنْتُ خَرَجْتُ ثُمَّ رَجَعْتُ لِأُجَدِّدَ بِکَ عَهْداً وَ قَالَ عُمَرُ یَا رَسُولَ اللَّهِ لَمْ أَخْرُجْ لِأَنَّنِی لَمْ أُحِبَّ أَنْ أَسْأَلَ عَنْکَ الرَّکْبَ فَقَالَ النَّبِیُّ ص فَانْفُذُوا جَیْشَ أُسَامَةَ فَانْفُذُوا جَیْشَ أُسَامَةَ یُکَرِّرُهَا ثَلَاثَ مَرَّاتٍ ثُمَّ أُغْمِیَ عَلَیْهِ مِنَ التَّعَبِ الَّذِی لَحِقَهُ وَ الْأَسَفِ فَمَکَثَ هُنَیْهَةً مُغْمًى عَلَیْهِ وَ بَکَى الْمُسْلِمُونَ وَ ارْتَفَعَ النَّحِیبُ مِنْ أَزْوَاجِهِ وَ وُلْدِهِ وَ النِّسَاءِ الْمُسْلِمَاتِ وَ مَنْ حَضَرَ مِنَ الْمُسْلِمِینَ .
فَأَفَاقَ ع فَنَظَرَ إِلَیْهِمْ ثُمَّ قَالَ ائْتُونِی بِدَوَاةٍ وَ کَتِفٍ أَکْتُبْ لَکُمْ کِتَاباً لَا تَضِلُّوا بَعْدَهُ أَبَداً ثُمَّ أُغْمِیَ عَلَیْهِ فَقَامَ بَعْضُ مَنْ حَضَرَ یَلْتَمِسُ دَوَاةً وَ کَتِفاً فَقَالَ لَهُ عُمَرُ ارْجِعْ فَإِنَّهُ یَهْجُرُ فَرَجَعَ وَ نَدِمَ مَنْ حَضَرَهُ عَلَى مَا کَانَ مِنْهُمْ مِنَ التَّضْجِیعِ فِی إِحْضَارِ الدَّوَاةِ وَ الْکَتِفِ فَتَلَاوَمُوا بَیْنَهُمْ فَقَالُوا إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ لَقَدْ أَشْفَقْنَا مِنْ خِلَافِ رَسُولِ اللَّهِ.
فَلَمَّا أَفَاقَ ص قَالَ بَعْضُهُمْ أَ لَا نَأْتِیکَ بِکَتِفٍ یَا رَسُولَ اللَّهِ وَ دَوَاةٍ فَقَالَ أَ بَعْدَ الَّذِی قُلْتُمْ لَا وَ لَکِنَّنِی أُوصِیکُمْ بِأَهْلِ بَیْتِی خَیْراً ثُمَّ أَعْرَضَ بِوَجْهِهِ عَنْ الْقَوْمِ فَنَهَضُوا وَ بَقِیَ عِنْدَهُ الْعَبَّاسُ وَ الْفَضْلُ وَ عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ وَ أَهْلُ بَیْتِهِ خَاصَّةً.
فَقَالَ لَهُ الْعَبَّاسُ یَا رَسُولَ اللَّهِ إِنْ یَکُنْ هَذَا الْأَمْرُ فِینَا مُسْتَقَرّاً بَعْدَکَ فَبَشِّرْنَا وَ إِنْ کُنْتَ تَعْلَمُ أَنَّا نُغْلَبُ عَلَیْهِ فَأَوْصِ بِنَا فَقَالَ أَنْتُمُ الْمُسْتَضْعَفُونَ مِنْ بَعْدِی وَ أَصْمَتَ فَنَهَضَ الْقَوْمُ وَ هُمْ یَبْکُونَ قَدْ أَیِسُوا مِنَ النَّبِیِّ ص.