سفارش تبلیغ
صبا ویژن

1071) سوره حجرات (49)، آیه6 (جلسه دوم: شان نزول)

 

شأن نزول

درباره این آیه دست کم دو شأن نزول روایت شده است؛ و این آیه شاید از شواهد واضحی باشد برای اینکه برخی آیات بیش از یکبار نازل شده‌اند (که محمل خوبی برای تبیین نزول قرائات متعدد از جانب خداوند است). جالب اینجاست که چنانکه در قسمت حدیث خواهیم دید هر دو شأن نزول در احادیث معصومان نیز آمده است؛ و در حدیثی زراره وقتی از امام باقر ع میپرسد که کدام از این دو شأن نزول درست است؛ امام ع هردو را تأیید می‌کنند که در قسمت احادیث خواهد آمد.

1) گفته‌اند که این آیه در مورد ولیدبن‌عقبة ‌بن ‌ابی معیط نازل شد که رسول خدا (صلی الله علیه و آله) او را برای دریافت زکات به سوی قبیله بنی المصطلق فرستاد. بین آنان و ولید در عصر جاهلی اختلافی وجود داشت. طبق برخی از نقل‌ها ولید گمان کرد قصد کشتن او را دارند و طبق برخی نقل‌های دیگر از ابتدا بنا را بر ضایع کردن آنان گذاشت و در هر صورت نزد رسول خدا (صلی الله علیه و آله) بازگشت و گفت: آن‌ها از پرداخت زکات ممانعت ورزیدند و قصد جان مرا کردند. در حالی که آنان اموال زکات را آماده کرده بودند و طبق برخی از نقل‌ها حتی به استقبال وی آمده بودند. چون آنان از این خبر واقف شدند نزد رسول خدا (صلی الله علیه و آله) آمدند و توضیح دادند که اصلا چنین قصدی نداشته‌اند و و این آیه در شأن ولیدبن‌عقبه نازل شد.

این واقعه در کتب مختلف شیعه و سنی از ابن عباس و ام‌سلمه و جابر بن عبدالله انصاری و حارث به ضرار خزاعی و علقمة بن ناجیة و مجاهد و قتاده و حسن بصری و عکرمه نقل شده است تا حدی که مرحوم مجلسی تعبیر «مشهور» را برای این شأن نزول ذکر می‌کند (مرآة العقول فی شرح أخبار آل الرسول، ج‏5، ص88[1])

برخی از منابعی که این مطلب (البته با شرح و تفصیلهای مختلف) در آن آمده عبارتند از:

مجمع البیان، ج‏9، ص198[2]؛ أسباب نزول القرآن (الواحدی)، ص407-408[3]؛ الدر المنثور، ج‏6، ص87-89[4]؛ السقیفة و فدک، ص126[5]؛ فقه القرآن (راوندی)، ج‏1، ص372[6]؛ متشابه القرآن و مختلفه (لابن شهر آشوب)، ج‏2، ص154[7]؛ شرح نهج البلاغة لابن أبی الحدید، ج‏17، ص238[8]؛ عین العبرة فی غبن العترة، ص64[9]

 

2) گفته‌اند این آیه در دفاع از ماریه‌ی قبطی (همسر پیامبر ص و مادر ابراهیم فرزند آن حضرت) نازل شده است.

شأن نزول آن این بود که عایشه به پیامبر (صلی الله علیه و آله) گفت: «ابراهیم پسر شما نیست، بلکه پدر او جریح قبطی است که هر روز نزد ماریه می‌آید». رسول خدا (صلی الله علیه و آله) خشمگین شد و به امیرالمؤمنین (علیه السلام) دستور داد: «این شمشیر را بردار و اگر چنین بود سر جریح را برایم بیاور». امیرالمؤمنین (علیه السلام) شمشیر را برداشت و فرمود: «ای رسول خدا (صلی الله علیه و آله)! پدر و مادرم فدایت باد! هرگاه تو مرا برای انجام کاری بفرستی همچون آهن گداخته‌ای هستم که در پشم افتد [کنایه از اینکه در انجامش ذره‌ای درنگ و تعلل نخواهم کرد]. اکنون چه دستور می‌دهید؟! آیا در این باره درنگی کنم یا بر همان روال باشم؟» پیامبر (صلی الله علیه و آله) فرمود: «ابتدا درنگ و بررسی کن».

امیرالمؤمنین (علیه السلام) به مشربه امّ ابراهیم رفت و از آن جا بالا رفت. زمانی‌که جریح [که ظاهرا از داستان مطلع شده بود] تا ایشان را دید فرار کرد و از نخلی بالا رفت. امیرالمؤمنین (علیه السلام) به او نزدیک شد و فرمود: «پایین بیا»!

جریح گفت: «ای علی (علیه السلام)! آیا در حالی که من اخته هستم می‌توانم موجب باردار شدن کسی شوم؟ در این جا کسی نیست»؛ سپس عورتش را عریان کرد و اخته‌بودنش نمایان شد.

امیرالمؤمنین (علیه السلام) او را به محضر پیامبر (صلی الله علیه و آله) برد. پیامبر (صلی الله علیه و آله) به او فرمود: «ای جریح! جریان چیست»؟

جریح گفت: «ای رسول خدا (صلی الله علیه و آله)! قبطی‌ها چهارپایانشان و مردانی را که با زنانشان مراوده داشته باشند، خواجه می‌کنند. علاوه بر این قبطی‌ها فقط با همدیگر انس و الفت می‌گیرند. پدر ماریه مرا فرستاد تا نزد ماریه بیایم و خدمتکار و مونس او باشم». در این هنگام خداوند آیه: یَا أَیُّهَا الذِینَ آمَنُوا إِن جَاءکُمْ فَاسِقٌ بِنَبَأٍ فَتَبَیَّنُوا را نازل فرمود؛ و پیامبر ص فرمود خدای را شکر که بدی‌ای [=تهمتی] را از ما اهل البیت دور کرد.

تفسیر القمی، ج‏2، ص318-319[10]؛ مجمع البیان، ج‏9، ص198-199[11]

تبصره

این واقعه به عنوان شأن نزول این آیه و با ذکر نام عایشه در کتب حدیثی و تفسیری شیعه ذیل این آیه (مثلا موارد فوق) و نیز ذیل آیه افک (نور/11) مکرر آمده است؛ اما در کتب اهل سنت، اگرچه اصل واقعه در منابع مهمی همچون صحیح مسلم (ج4، ص2139[12]) نقل شده، اما غالبا مفسران اهل سنت ذیل این آیه بدان نپرداخته‌اند و در منابع مختلفشان هم اسم عایشه را در این داستان ذکر نکرده[13] و با تعابیری مانند « فتکلم بعض المنافقین: بعض منافقین سخنی گفتند» (أنساب الأشراف (للبلاذری م279) ج1، ص450[14]) یا اینکه «کَانَ قَدْ تَجَرَّؤُوا عَلَى مَارِیَةَ: عده‌ای در مورد ماریه جسارتی کردند» (شرح مشکل الآثار (طحاوی) ج12، ص473[15]؛ جامع الأحادیث (سیوطی)، ج29، ص318[16]) صرفا به اصل وقوع چنین سخنی اشاره کرده‌اند[17].

جالب اینجاست که در منابع اهل سنت، حتی چنین نقلی نیز وجود دارد که عمربن خطاب برای چنین امری (قتل آن قبطی) بدون اینکه دستوری از جانب پیامبر ص صادر شود به سراغ آن قبطی رفت تا وی را به قتل برساند (المعجم الکبیر (للطبرانی) ج13 ،ص58)[18] و بزرگانشان این گونه جمع کرده‌اند که عمر ابتدا به عنوان یک اقدام خودسرانه برای این کار اقدام کرد؛ اما وقتی وی را اخته شده دید رهایش کرد و دنبال کار خودش رفت (یعنی حتی نیامد به پیامبر ص خبر دهد)؛ سپس پیامبر ص خودش به حضرت علی ع دستور داد که این کار را پیگیری کند (مثلا ر.ک: الإصابة فی تمییز الصحابة (ابن حجر)، ج5، ص517-519[19]؛ شرح الزرقانی على المواهب اللدنیة بالمنح المحمدیة، ج4، ص461[20]). در هر صورت شهرت این واقعه در اهل سنت بقدری بوده که بین خود علمای اهل سنت بحث شده که آیا از این حدیث می‌توان نتیجه گرفت که اگر کسی بدون اذن صاحب خانه به خانه وی وارد شود خونش برای صاحب خانه مباح ‌شود و قصاص هم نداشته باشد، یا خیر؟! (مثلا ر.ک: المعتصر من المختصر من مشکل الآثار (ابوالمحاسن حنفی م803) ج2، ص151[21]). درباره این شأن نزول و جمع آن با شأن نزول قبلی حتما به احادیث شماره 2 هم توجه شود.

 

 


 

[5] . حدثنی عمر بن شبة، عن محمد بن حاتم، عن یونس بن عمر، عن شیبان، عن یونس عن قتادة، فی قوله تعالى: «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِنْ جاءَکُمْ فاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَیَّنُوا» قال: هو الولید بن عقبة بعثه النبی صلّى اللّه علیه و آله مصدقا الى بنی المصطلق، فلما رأوه أقبلوا نحوه فهابهم، فرجع الى النبی صلىّ اللّه علیه و آله فقال له: أنهم ارتدّوا عن الاسلام، فبعث النبی صلى اللّه علیه و آله و سلّم خالد بن الولید فعلم علمهم و أمره أن یتثبّت، و قال له: إنطلق و لا تعجل، فانطلق حتى أتاهم لیلا، و أنفذ عیونه نحوهم، فلما جاؤه أخبروه انهم متمسکون بالاسلام، و سمعوا آذانهم، و صلاتهم، فلما أصبح أتاهم فرأى ما یعجبه، فرجع الى الرسول صلىّ اللّه علیه و آله و سلّم فأخبره، فنزلت هذه الآیة.

[6] . و قال تعالى «إِنْ جاءَکُمْ فاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَیَّنُوا» نزلت فی الولید بن عقبة لما بعثه‏ رسول الله فی صدقات بنی المصطلق خرجوا یتلقونه فرحا به فظن أنهم هموا بقتله فرجع إلى النبی ع فقال إنهم منعوا زکواتهم و کان الأمر بخلافه.

[7] . قوله سبحانه- یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِنْ جاءَکُمْ فاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَیَّنُوا أَنْ تُصِیبُوا قَوْماً بِجَهالَةٍ هذه الطریقة مبنیة على دلیل الخطاب و هو باطل و قیل إنها نزلت فی الولید بن عقبة لما ولاه النبی ص على صدقات بعض العرب فعاد إلیه و ذکر أنهم منعوا الصدقة فهم ص بإنفاذ الجیوش إلیهم فنزلت الآیة بیانا و لیعلم الرسول أن الولید بهذه الصفة لأنه ص إنما ولاه على ظاهر أمره.

[8] . قال أبو الفرج و حدثنی أحمد بن عبد العزیز عن عمر بن شبة عن محمد بن حاتم عن یونس بن عمر عن شیبان عن یونس عن قتادة فی قوله تعالى یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِنْ جاءَکُمْ فاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَیَّنُوا «4» قال هو الولید بن عقبة بعثه النبی ص مصدقا إلى بنی المصطلق فلما رأوه أقبلوا نحوه فهابهم فرجع إلى النبی ص فقال له إنهم ارتدوا عن الإسلام فبعث النبی ص خالد بن الولید فعلم عملهم و أمره أن یتثبت و قال له انطلق و لا تعجل فانطلق حتى أتاهم لیلا و أنفذ عیونه نحوهم فلما جاءوه أخبروه أنهم متمسکون بالإسلام و سمع أذانهم و صلاتهم فلما أصبح أتاهم فرأى ما یعجبه فرجع إلى الرسول ص فأخبره فنزلت هذه الآیة.

[9] . وَ مِنْ سُورَةِ الْحُجُرَاتِ عِنْدَ قَوْلِهِ تَعَالَى إِنْ جاءَکُمْ فاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَیَّنُوا أَنَّهَا نَزَلَتْ فِی الْوَلِیدِ بْنِ عُقْبَةَ بْنِ أَبِی مُعَیْطٍ بَعَثَهُ رَسُولُ اللَّهِ ص إِلَى بَنِی الْمُصْطَلَقِ بَعْدَ الْوَقْعَةِ مُصَدِّقاً وَ کَانَ بَیْنَهُ وَ بَیْنَهُمْ عَدَاوَةٌ فِی الْجَاهِلِیَّةِ فَلَمَّا سَمِعَ بِهِ الْقَوْمُ تَلَقَّوْهُ تَعْظِیماً لِأَمْرِ رَسُولِ اللَّهِ وَ لِرَسُولِهِ فَحَذَّرَهُ‏ الشَّیْطَانُ أَنَّهُمْ یُرِیدُونَ قَتْلَهُ فَهَابَهُمْ فَرَجَعَ مِنَ الطَّرِیقِ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ وَ قَالَ إِنَّ بَنِی الْمُصْطَلَقِ قَدْ مَنَعُوا صَدَقَاتِهِمْ وَ أَرَادُوا قَتْلِی فَغَضِبَ رَسُولُ اللَّهِ وَ هَمَّ أَنْ یَغْزُوَهُمْ فَبَلَغَ الْقَوْمَ رُجُوعُهُ فَأَتَوْا رَسُولَ اللَّهِ وَ قَالُوا یَا رَسُولَ اللَّهِ سَمِعْنَا بِرَسُولِکَ فَخَرَجْنَا نَتَلَقَّاهُ وَ نُکْرِمُهُ وَ نُؤَدِّی إِلَیْهِ مَا قِبَلَنَا مِنْ حَقٍّ فَبَدَا لَهُ فِی الرُّجُوعِ فَخَشِینَا أَنْ یَکُونَ إِنَّمَا رَدَّهُ مِنَ الطَّرِیقِ کِتَابٌ مِنْکَ لِغَضَبٍ غَضِبْتَهُ عَلَیْنَا وَ إِنَّا نَعُوذُ بِاللَّهِ مِنْ غَضَبِهِ وَ غَضَبِ رَسُولِ اللَّهِ فَاتَّهَمَهُمْ رَسُولُ اللَّهِ فَبَعَثَ خَالِدَ بْنَ الْوَلِیدِ إِلَیْهِمْ وَ أَمَرَهُ أَنْ یُخْفِیَ عَلَیْهِمْ قُدُومَهُ وَ قَالَ انْظُرْ فَإِنْ رَأَیْتَ مِنْهُمْ مَا یَدُلُّ عَلَى إِیمَانِهِمْ فَخُذْ مِنْهُمْ زَکَاةَ أَمْوَالِهِمْ وَ إِنْ لَمْ تَرَ ذَلِکَ فَاسْتَعْمِلْ فِیهِمْ مَا یُسْتَعْمَلُ فِی الْکُفَّارِ فَفَعَلَ ذَلِکَ خَالِدٌ وَ أَتَاهُمْ فَسَمِعَ مِنْهُمْ أَذَانَیْ صَلَاةِ الْمَغْرِبِ وَ الْعِشَاءِ فَأَخَذَ مِنْهُمْ صَدَقَاتِهِمْ وَ لَمْ یَرَ مِنْهُمْ إِلَّا الطَّاعَةَ وَ الْخَیْرَ فَانْصَرَفَ خَالِدٌ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ ص فَأَخْبَرَهُ الْخَبَرَ فَأَنْزَلَ اللَّهُ یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِنْ جاءَکُمْ فاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَیَّنُوا یَعْنِی الْوَلِیدَ بْنَ عُقْبَةَ بْنِ أَبِی مُعَیْطٍ سَمَّاهُ اللَّهُ تَعَالَى فَاسِقاً نَظِیرُهُ أَ فَمَنْ کانَ مُؤْمِناً کَمَنْ کانَ فاسِقاً لا یَسْتَوُونَ.

[10] . و قوله: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِنْ جاءَکُمْ فاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَیَّنُوا أَنْ تُصِیبُوا قَوْماً بِجَهالَةٍ فَتُصْبِحُوا عَلى‏ ما فَعَلْتُمْ نادِمِینَ‏ فإنها نزلت فی ماریة القبطیة أم إبراهیم ع‏؛ وَ کَانَ سَبَبُ ذَلِکَ أَنَّ عَائِشَةَ قَالَتْ لِرَسُولِ اللَّهِ ص إِنَّ إِبْرَاهِیمَ لَیْسَ هُوَ مِنْکَ وَ إِنَّمَا هُوَ مِنْ جَرِیحٍ الْقِبْطِیِّ فَإِنَّهُ یَدْخُلُ إِلَیْهَا فِی کُلِّ یَوْمٍ، فَغَضِبَ رَسُولُ اللَّهِ ص وَ قَالَ لِأَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ ع: خُذِ السَّیْفَ وَ أْتِنِی بِرَأْسِ جَرِیحٍ. فَأَخَذَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع السَّیْفَ ثُمَّ قَالَ: بِأَبِی أَنْتَ وَ أُمِّی یَا رَسُولَ اللَّهِ إِنَّکَ إِذَا بَعَثْتَنِی فِی أَمْرٍ أَکُونُ فِیهِ کَالسَّفُّودِ الْمُحْمَاةِ فِی الْوَبَرِ فَکَیْفَ تَأْمُرُنِی أَثْبُتُ فِیهِ أَوْ أَمْضِی عَلَى ذَلِکَ فَقَالَ لَهُ‏ رَسُولُ اللَّهِ ص بَلْ تَثَبَّتْ، فَجَاءَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع إِلَى مَشْرَبَةِ أُمِّ إِبْرَاهِیمَ فَتَسَلَّقَ عَلَیْهَا فَلَمَّا نَظَرَ إِلَیْهِ جَرِیحٌ هَرَبَ مِنْهُ وَ صَعِدَ النَّخْلَةَ فَدَنَا مِنْهُ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع وَ قَالَ لَهُ انْزِلْ، فَقَالَ لَهُ یَا عَلِیُّ! اتَّقِ اللَّهَ مَا هَاهُنَا أُنَاسٌ، إِنِّی مَجْبُوبٌ ثُمَّ کَشَفَ عَنْ عَوْرَتِهِ، فَإِذَا هُوَ مَجْبُوبٌ، فَأَتَى بِهِ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ ص فَقَالَ لَهُ رَسُولُ اللَّهِ صمَا شَأْنُکَ یَا جَرِیحُ! فَقَالَ: یَا رَسُولَ اللَّهِ إِنَّ الْقِبْطَ یَجُبُّونَ حَشَمَهُمْ‏ وَ مَنْ یَدْخُلُ إِلَى أَهْلِیهِمْ وَ الْقِبْطِیُّونَ لَا یَأْنَسُونَ إِلَّا بِالْقِبْطِیِّینَ فَبَعَثَنِی أَبُوهَا لِأَدْخُلَ إِلَیْهَا وَ أَخْدُمَهَا وَ أُونِسَهَا فَأَنْزَلَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِنْ جاءَکُمْ فاسِقٌ بِنَبَإٍ» الْآیَةَ.

[11] . و قیل إنها نزلت فیمن قال للنبی ص إن ماریة أم إبراهیم یأتیها ابن عم لها قبطی فدعا رسول الله ص علیا (ع) و قال یا أخی خذ هذا السیف فإن وجدته عندها فاقتله فقال یا رسول الله أکون فی أمرک إذا أرسلتنی کالسکة المحماة أمضی لما أمرتنی أم الشاهد یری ما لا یری الغائب فقال ص بل الشاهد یری ما لا یری الغائب قال علی (ع) فأقبلت متوشحا بالسیف فوجدته عندها فاخترطت السیف فلما عرف إنی أریده أتی نخلة فرقی إلیها ثم رمی بنفسه علی قفاه و شغر برجلیه فإذا أنه أجب أمسح ما له مما للرجال قلیل و لا کثیر فرجعت فأخبرت النبی ص فقال الحمد لله الذی یصرف عنا السوء أهل البیت.

[12] . 59 - (2771) حَدَّثَنِی زُهَیْرُ بْنُ حَرْبٍ، حَدَّثَنَا عَفَّانُ، حَدَّثَنَا حَمَّادُ بْنُ سَلَمَةَ، أَخْبَرَنَا ثَابِتٌ، عَنْ أَنَسٍ، أَنَّ رَجُلًا کَانَ یُتَّهَمُ بِأُمِّ وَلَدِ رَسُولِ اللهِ صَلَّى اللهُ علیه [و آله] وسلم، فَقَالَ رَسُولُ اللهِ صَلَّى اللهُ علیه [و آله] وسلم لِعَلِیٍّ: «اذْهَبْ فَاضْرِبْ عُنُقَهُ» فَأَتَاهُ عَلِیٌّ فَإِذَا هُوَ فِی رَکِیٍّ یَتَبَرَّدُ فِیهَا، فَقَالَ لَهُ عَلِیٌّ: اخْرُجْ، فَنَاوَلَهُ یَدَهُ فَأَخْرَجَهُ، فَإِذَا هُوَ مَجْبُوبٌ لَیْسَ لَهُ ذَکَرٌ، فَکَفَّ عَلِیٌّ عَنْهُ، ثُمَّ أَتَى النَّبِیَّ صَلَّى اللهُ علیه [و آله] وسلم، فَقَالَ: یَا رَسُولَ اللهِ إِنَّهُ لَمَجْبُوبٌ مَا لَهُ ذَکَرٌز

[13]. با اینکه از قول خود عایشه در کتابهایشان تصریح آورده‌اند که من آن طور که با ماریه چنان حسادت کردم که با هیچکس حسادت نکردم:

وکانت عائشة تَقُولُ: ما غرت عَلَى امرأة غیرتی عَلَى ماریة، وَذَلِکَ لأنها کانت جمیلة، جعدة الشعر، وکان رسول اللَّه صلى اللَّه علیه [و آله] وسلم معجبا بِهَا، ورزق منها الولد وحرمناه. (أنساب الأشراف (للبلاذری م 279)، ج1، ص450)

و خود این جمله نشان می دهد که وی چه کاری در حق ماریه کرده است وگرنه حسادت ورزیدن وی به حضرت خدیجه (وکانت عائشة تَقُولُ: ما غرت عَلَى امرأة من نساء النَّبِیّ صَلَّى اللَّهُ علیه [و آله] وسلم غیرتی عَلَى خدیجة وإن کَنت بعدها، لِمَا أسمع من ذکر رَسُول اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ علیه [و آله] وسلم إیاها. حَدَّثَنِی عَبَّاسُ بْنُ هِشَامٍ، عن أبیه، عن جده، عن أبی صالح قَالَ، قَالَتْ عَائِشَةُ: إِنِّی لأَغَارُ عَلَى خَدِیجَةَ وَإِنْ کُنْتُ بَعْدَهَا، لِمَا کُنْتُ أَسْمَعُ مِنْ ذکر رَسُول اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ علیه [و آله] وسلم لَهَا، وَلَقَدْ سَمِعْتُهُ یَقُولُ: «کَانَتْ خَدِیجَةُ خَیْرَ نِسَاءِ الْعَالَمِینَ» ، وَقَالَ: «إِنَّ لِخَدِیجَةَ بَیْتًا فِی الْجَنَّةِ مِنْ قَصَبٍ لا صَخَبَ فِیهِ وَلا نَصَبَ» ، وَإِنِّی لأَعْرِفُ فَضْلَهَا؛ أنساب الأشراف للبلاذری (1/ 412) و نیز حسادتهای وی به حضرت فاطمه و اقرار به آن که معروف است.

[14] . وروى الواقدی فِی إسناده قَالَ: کَانَ الخصی الَّذِی بعث بِهِ المقوقس مع ماریة یدخل إلیها ویحدثها، فتکلم بعض المنافقین فِی ذَلِکَ، وقال: إنه غیر مجبوب وأنه یقع علیها. فبعث رَسُول اللَّه صَلَّى اللَّه علیه [و آله] وسلم على بن أبی طالب، وأمره أن یأتیه فیقرره وینظر فیما قیل فِیهِ، فإن کَانَ حقا، قتله. فطلبه عَلیّ، فوجده فوق نخلة. فلما رأى علیا یؤمه، أحس بالشر، فألقى إزاره. فإذا هُوَ مجبوب ممسوح. وقال بعض الرواة: إنه ألفاه [2] یصلح خباء لَهُ، فلما دنا مِنْه ألقى إزاره وقام متجرّدا. فجاء به علىّ إلى رسول اللَّه صلى اللَّه علیه [و آله] وسلم، فأراه إیاه، فحمد اللَّه عَلَى تکذیبه المنافقین بما أظهر من براءة الخصی وأطمأن قلبه.

[15] . حَدَّثَنَا أَبُو الْقَاسِمِ هِشَامُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ قُرَّةَ بْنِ حُمَیْدِ بْنِ أَبِی خَلِیفَةَ قَالَ: حَدَّثَنَا أَبُو جَعْفَرٍ أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ سَلَامَةَ بْنِ سَلَمَةَ الْأَزْدِیُّ قَالَ: [4953] حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ دَاوُدَ قَالَ: حَدَّثَنَا عَبْدُ الرَّحْمَنِ بْنُ صَالِحٍ الْأَزْدِیُّ الْکُوفِیُّ قَالَ: حَدَّثَنَا یُونُسُ بْنُ بُکَیْرٍ , عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْحَاقَ , عَنْ إِبْرَاهِیمَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ عَلَیْهِ السَّلَامُ، عَنْ أَبِیهِ عَنْ جَدِّهِ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ عَلَیْهِ السَّلَامُ قَالَ: کَانَ قَدْ تَجَرَّؤُوا عَلَى مَارِیَةَ فِی قِبْطِیٍّ کَانَ یَخْتَلِفُ إِلَیْهَا، فَقَالَ لِی رَسُولُ اللهِ صَلَّى اللَّهُ علیه [و آله] وسلم: " انْطَلِقْ، فَإِنْ وَجَدْتَهُ عِنْدَهُ فَاقْتُلْهُ "، فَقُلْتُ: یَا رَسُولَ اللهِ , أَکُونُ فِی أَمْرِکَ کَالسِّکَّةِ الْمُحْمَاةِ، وَأَمْضِی لِمَا أَمَرْتَنِی لَا یَثْنِینِی شَیْءٌ أَمِ الشَّاهِدُ یَرَى مَا لَا یَرَى الْغَائِبُ؟ قَالَ: " الشَّاهِدُ یَرَى مَا لَا یَرَى الْغَائِبُ " , فَتَوَشَّحْتُ سَیْفِی، ثُمَّ انْطَلَقْتُ، فَوَجَدْتُهُ خَارِجًا مِنْ عِنْدِهَا عَلَى [ص:474] عُنُقِهِ جَرَّةٌ، فَلَمَّا رَأَیْتُهُ اخْتَرَطْتُ سَیْفِی، فَلَمَّا رَآنِی إِیَّاهُ أُرِیدُ، أَلْقَى الْجَرَّةَ، وَانْطَلَقَ هَارِبًا، فَرَقِیَ فِی نَخْلَةٍ، فَلَمَّا کَانَ فِی نِصْفِهَا، وَقَعَ مُسْتَلْقِیًا عَلَى قَفَاهُ، وَانْکَشَفَ ثَوْبُهُ عَنْهُ، فَإِذَا أَنَا بِهِ أَجَبُّ أَمْسَحُ لَیْسَ لَهُ شَیْءٌ مِمَّا خَلَقَ اللهُ عَزَّ وَجَلَّ لِلرِّجَالِ، فَغَمَدْتُ سَیْفِی، وَقُلْتُ: مَهْ قَالَ: خَیْرًا، رَجُلٌ مِنَ الْقِبْطِ وَهِیَ امْرَأَةٌ مِنَ الْقِبْطِ، وَزَوْجَةُ رَسُولِ اللهِ صَلَّى اللَّهُ علیه [و آله] وسلم أَحْتَطِبُ لَهَا، وَأَسْتَعْذِبُ لَهَا، فَرَجَعْتُ إِلَى رَسُولِ اللهِ صَلَّى اللَّهُ علیه [و آله] وسلم، فَأَخْبَرْتُهُ، فَقَالَ: " الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی یَصْرِفُ عَنَّا السُّوءَ أَهْلَ الْبَیْتِ.

[16] . 32244- عن على قال: أکثر على ماریة فى قبطى ابن عم لها کان یزورها ویختلف إلیها فقال لى رسول الله - صلى الله علیه [و آله] وسلم - خذ هذا السیف فانطلق فإن وجدته عندها فاقتله قلت یا رسول الله أکون فى أمرک إذا أرسلتنى کالسکة المحماة لا أرجع حتى أمضى لما أمرتنى به أم الشاهد یرى ما لا یرى الغائب قال بل الشاهد یرى ما لا یرى الغائب فأقبلت متوشحا السیف فوجدته عندها فاخترطت السیف فلما رآنى أقبلت نحوه عرف أنى أریده فأتى نخلة فرقى ثم رمى بنفسه على قفاه ثم شغر برجله فإذا به أجب أمسح ما له قلیل ولا کثیر فغمدت السیف ثم أتیت رسول الله - صلى الله علیه [و آله] وسلم - فأخبرته فقال الحمد لله الذى یصرف عنا أهل البیت (البزار، وابن جریر، وأبو نعیم فى الحلیة، والضیاء. قال ابن حجر: إسناده حسن) [کنز العمال 13593] أخرجه البزار (2/237، رقم 634) ، وأبو نعیم فى الحلیة (3/177) ، والضیاء (2/353، رقم 735)

[17] و نیز نام آن قبطی را غالبا نگفته‌اند و برخی نام وی را «مأبور» یا «هابور» دانسته‌اند: ر.ک: الإصابة فی تمییز الصحابة، ج5، ص517-519. متن این فراز در پاورقیهای بعدی خواهد آمد.

[18] . 145 - حَدَّثَنَا خَیْرُ بْنُ عَرَفَةَ التُّجِیبِیُّ، قَالَ: ثنا هَانِئُ بْنُ الْمُتَوَکِّلِ [ص:59] الْإِسْکَنْدَرَانِیُّ، قَالَ: ثنا ابْنُ لَهِیعَةَ، عَنْ یَزِیدَ بْنِ أَبِی حَبِیبٍ، عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ شَمَاسَةَ الْمَهْرِیِّ، عَنْ عَبْدِ اللهِ بْنِ عَمْرٍو، أَنَّ رَسُولَ اللهِ صَلَّى اللهُ علیه [و آله] وسلم دَخَلَ عَلَى أُمِّ إِبْرَاهِیمَ مَارِیَةَ الْقِبْطِیَّةِ أُمِّ وَلَدِهِ، وَهِیَ حَامِلٌ مِنْهُ بِإِبْرَاهِیمَ، فَوَجَدَ عِنْدَهَا نَسِیبًا لَهَا، کَانَ قَدِمَ مَعَهَا مِنْ مِصْرَ، فَأَسْلَمَ وَحَسُنَ إِسْلَامُهُ، وَکَانَ یَدْخُلُ عَلَى أُمِّ إِبْرَاهِیمَ، وَأَنَّهُ رَضِیَ بِمَکَانِهِ مِنْ أُمِّ وَلَدِ رَسُولِ اللهِ صَلَّى اللهُ علیه [و آله] وسلم أَنْ یَجُبَّ نَفْسَهُ، فَقَطَعَ مَا بَیْنَ رِجْلَیْهِ حَتَّى لَمْ یُبْقِ لِنَفْسِهِ قَلِیلًا وَلَا کَثِیرًا، فَدَخَلَ رَسُولُ اللهِ صَلَّى اللهُ علیه [و آله] وسلم یَوْمًا عَلَى أُمِّ إِبْرَاهِیمَ، فَوَجَدَ قَرِیبَهَا عِنْدَهَا، فَوَقَعَ فِی نَفْسِهِ مِنْ ذَلِکَ شَیْءٌ کَمَا یَقَعُ فِی أَنْفُسِ النَّاسِ، فَرَجَعَ مُتَغَیِّرَ اللَّوْنِ، فَلَقِیَ عُمَرَ فَأَخْبَرَهُ بِمَا وَقَعَ فِی نَفْسِهِ مِنْ قَرِیبِ أُمِّ إِبْرَاهِیمَ، فَأَخَذَ سَیْفَهُ، وَأَقْبَلَ یَسْعَى حَتَّى دَخَلَ عَلَى مَارِیَةَ، فَوَجَدَ قَرِیبَهَا ذَلِکَ عِنْدَهَا، فَأَهْوَى إِلَیْهِ بِالسَّیْفِ لِیَقْتُلَهُ، فَلَمَّا رَأَى ذَلِکَ مِنْهُ کَشَفَ عَنْ نَفْسِهِ، فَلَمَّا رَآهُ عُمَرُ رَجَعَ إِلَى رَسُولِ اللهِ صَلَّى اللهُ علیه [و آله] وسلم فَأَخْبَرَهُ، فَقَالَ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ علیه [و آله] وسلم: «أَلَا أُخْبِرُکُ أَنَّ جِبْرِیلَ صَلَّى اللهُ علیه [و آله] وسلم أَتَانِی فَأَخْبَرَنِی أَنَّ اللهَ عَزَّ وَجَلَّ قَدْ بَرَّأَهَا وَقَرِیبَهَا مِمَّا وَقَعَ فِی نَفْسِی، وَبَشَّرَنِی أَنَّ فِی بَطْنِهَا غُلَامًا مِنِّی وَأَنَّهُ أَشْبَهُ الْخَلْقِ بِی، وَأَمَرَنِی أَنْ أُسَمِّیَهُ إِبْرَاهِیمَ، وَکَنَّانِی بِأَبِی إِبْرَاهِیمَ، فَلَوْلَا أَنِّی أَکْرَهُ أَنْ أُحَوِّلَ کُنْیَتِی الَّتِی عُرِفْتُ بِهَا لَتَکَنَّیْتُ بِأَبِی إِبْرَاهِیمَ کَمَا کَنَّانِی جِبْرِیلُ عَلَیْهِ السَّلَامُ»

[19] . قال حمّاد بن سلمة، عن ثابت، عن أنس بن مالک رضی اللَّه عنه: إن رجلا کان یتهم بأم ولد رسول اللَّه صلّى اللَّه تعالى علیه وآله وسلم فقال رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه وآله وسلم لعلیّ: «اذهب فاضرب عنقه» ، فأتاه علیّ رضی اللَّه عنه فإذا هو فی رکی یتبرّد فیها، فقال له علیّ رضی اللَّه عنه أخرج، فناوله یده، فأخرجه فإذا هو مجبوب لیس له ذکر. فکفّ عنه علیّ رضی اللَّه عنه، ثم أتى النبیّ صلّى اللَّه تعالى علیه وآله وسلم، فقال: یا رسول اللَّه: إنه لمجبوب ما له ذکر.

أخرجه مسلم، ولم یسمّه، وسماه أبو بکر بن أبی خیثمة، عن مصعب الزبیری: مأبورا، ولفظه: ثم ولدت ماریة التی أهداها المقوقس إلى رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه وآله [ص518] وسلم ولده إبراهیم، وکان أهدى معها أختها سیرین وخصیّا یقال له مأبور.

وقد جاء ذکره فی عدة أخبار غیر مسمّى، منها ما أخرجه ابن عبد الحکم فی فتوح مصر بسنده عن عبد اللَّه بن عمرو، قال: دخل رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه وآله وسلم على القبطیة أمّ ولده إبراهیم فوجد عندها نسیبا لها قدم معها من مصر، وکان کثیرا ما یدخل علیها، فوقع فی نفسه شیء، فرجع فلقیه عمر رضی اللَّه عنه فعرف ذلک فی وجهه، فسأله فأخبره، فأخذ عمر رضی اللَّه عنه السیف ثم دخل على ماریة وقریبها عندها فأهوى إلیه بالسیف، فلما رأى ذلک کشف عن نفسه، وکان مجبوبا لیس بین رجلیه شیء، فلما رآه عمر رضی اللَّه عنه رجع إلى رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه وآله وسلم فأخبره، فقال رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه وآله وسلم: إنّ جبرائیل أتانی فأخبرنی أنّ اللَّه تعالى قد برأها وقریبها، وأن فی بطنها غلاما منی، وأنه أشبه الناس بی، وأنه أمرنی أنّ أسمّیه إبراهیم، وکنانی أبا إبراهیم. وفی سنده ابن لهیعة وشک بعض روایته فی شیخه.

وأخرج ابن عبد الحکم أیضا من طریق یزید بن أبی حبیب، عن الزهری، عن أنس لبعضه شاهدا بدون قصة الخصیّ، لکن قال فی آخره: ویقال إنّ المقوقس کان بعث معها بخصیّ، فکان یأوی إلیها، ثم وجدت الحدیث فی المعجم الکبیر للطبرانی من الوجه الّذی أخرجه منه ابن أبی خیثمة، وفیه من الزیادة بعد قوله أم إبراهیم، وهی حامل بإبراهیم، فوجد عندها نسیبا لها کان قدم معها من مصر، فأسلم وحسن إسلامه، وکان یدخل على أم إبراهیم فرضی لمکانه منها أن یحبّ نفسه، فقطع ما بین رجلیه حتى لم یبق له قلیل ولا کثیر ... الحدیث.

ویجمع بین قصتی عمر وعلیّ رضی اللَّه عنهما باحتمال أن یکون مضى عمر رضی اللَّه عنه إلیها سابقا عقب خروج النبی صلّى اللَّه علیه وآله وسلم، فلما رآه مجبوبا اطمأنّ قلبه، وتشاغل بأمر ما. وأن یکون إرسال علیّ رضی اللَّه عنه تراخى قلیلا بعد رجوع النبیّ صلّى اللَّه علیه وآله وسلم إلى مکانه ولم یسمع بعد بقصة عمر رضی اللَّه عنه، فلما جاء علیّ رضی اللَّه عنه وجد الخصیّ قد خرج من عندها إلى النخل یتبرد فی الماء، فوجده، ویکون إخبار عمر وعلیّ رضی اللَّه عنهما معا أو أحدهما بعد الآخر، ثم نزل جبرائیل بما هو آکد من ذلک. [ص519]

وأخرج ابن شاهین، من طریق سلیمان بن أرقم، عن الزهری، عن عروة، عن عائشة رضی اللَّه عنها، قالت: أهدیت ماریة لرسول اللَّه صلّى اللَّه علیه وآله وسلم وابن عم لها ... فذکر الحدیث إلى أن قال: وبعث رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه وآله وسلم علیّا لیقتله فإذا هو ممسوح. وسلیمان ضعیف، وسیأتی فی ترجمة ماریة شیء من أخبار هذا الخصی.

وقال الواقدیّ: حدثنا یعقوب بن محمد بن أبی صعصعة، عن عبد اللَّه بن عبد الرحمن بن أبی صعصعة، قال: بعث المقوقس إلى رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه وآله وسلم بماریة وأختها سیرین وبألف مثقال ذهبا وعشرین ثوبا لینا وبغلته الدلدل وحماره عفیر ویقال یعفور، ومعهم خصیّ یقال له مأبور، ویقال هابور، بهاء بدل المیم وبغیر راء فی آخره ...الحدیث، وفیه: فأقام الخصیّ على دینه إلى أن أسلم بعد فی عهد النبی صلّى اللَّه علیه وآله وسلم.

[20] . روى الطبرانی عن ابن عمر قال: دخل صلى الله علیه [و آله] وسلم على ماریة، وهی حامل بإبراهیم، فوجد عندها نسیبا لها، فوقع فی نفسه شیء، فخرج، فلقیه عمر، فعرف ذلک فی وجهه، فسأله، فأخبره، فأخذ عمر السیف، ثم دخل على ماریة وقریبها عندها، فأهوى إلیه بالسیف فکشف عن نفسه، فرآه مجبوبا لیس بین رجلیه شیء، فرجع عمر إلى رسول الله صلى الله علیه [و آله] وسلم، فأخبره، فقال صلى الله علیه [و آله] وسلم: "إن جبریل أتانی فأخبرنی أن الله تعالى قد برأها وقریبها مما وقع فی نفسه، وإن فی بطنها غلاما منی، وأنه أشبه الناس بی، وأمرنی أن أسمیه إبراهیم، وکنانی أبا إبراهیم.

وأخرج البزار والضیا المقدسی فی صحیحه عن علی قال: کثر الکلام على ماریة فی قبطی ابن عم لها کان یزورها، فقال صلى الله علیه [و آله] وسلم: "خذ هذا السیف، فإن وجدته عندها، فاقتله" فقلت: یا رسول الله أکون فی أمرک کالسکة المحماتی لا یشفینی شیء حتى أمضی لما، أمرتنی به أم الشاهد یرى ما لا یرى الغائب، قال: بل الشاهد یرى ما لا یرى الغائب، فأقبلت متوشحا السیف، فوجدته عندها، فاخترطت السیف، وأقبلت نحوه، فعرف أنی أریده فرقی نخلة، ثم رمى بنفسه ومال على قفاه ثم رفع رجله، فإذا هو أجب أمسح، ما له قلیل ولا کثیر، فغمدت السیف، ثم أتیته صلى الله علیه [و آله] وسلم، فأخبرته فقال: "الحمد لله الذی یصرف عنا أهل البیت"،

ورواه مسلم عن أنس أن رجلا کان یتهم بأم ولده صلى الله علیه [و آله] وسلم، فقال لعلی: "اذهب فاضرب عنقه"، فأتاه، فإذا هو فی رکیة یتبرد فیها، فقال له: اخرج فخرج، فناوله یده، فإذا هو مجبوب لیس له ذکره، فکف عنه، ثم أخبره صلى الله علیه [و آله] وسلم قال فی الإصابة،

ویجمع بین قصتی عمر وعلی باحتمال أن عمر مضى إلیها سابقا عقب خروجه صلى الله علیه [و آله] وسلم فلما رآه مجبوبا اطمأن قلبه وتشاغل بأمر ما، وتراخى إرسال علی قلیلا بعد رجوعه صلى الله علیه [و آله] وسلم إلى مکان ولم یسمع بعد بقصة عمر، فلما جاء علی وجد الخصی قد خرج من عندها إلى النخیل یتبرد فی الماء، فوجده ویکون إخبار عمر وعلى معا، أو أحدهما بعد الآخر، ثم نزل جبریل بما هو آکد من ذلک انتهى.

[21] . فی الداخل بیت غیره بغیر إذنه:

روی عن علی بن أبی طالب قال: کان الناس قد کثروا على ماریة فی قبطى کان یختلف إلیها فقال لی رسول الله صلى الله علیه [و آله] وسلم: "انطلق فإن وجدته عندها فاقتله" فقلت: یا رسول الله أکون فی أمرک کالسکة المحماة وأمضی لما أمرتنی لا یثنینی شیء أم الشاهد یرى ما لا یرى الغائب قال الشاهد: یرى ما لا یرى الغائب فتوشحت سیفی ثم انطلقت فوجدته خارجا من عندها على عنقه جرة فلما رأیته اخترطت سیفی فلما رأنی إیاه أرید ألقی الجرة وانطلق هاربا فرقى نخلة فلما کان فی نصفها وقع مستلقیا على قفاه وانکشف ثوبه عنه فإذا أنا به أجب أمسح لیس له شیء مما خلق الله للرجال فأغمدت سیفی وقلت: هه قال: حه أنا رجل من القبط وهی امرأة من القبط زوجة رسول الله صلى الله علیه [و آله] وسلم احتطب لها واستعذب لها فرجعت إلى رسول الله صلى الله علیه [و آله] وسلم فأخبرته فقال: "الحمد لله الذی یصرف عنا السوء أهل البیت"، فیه حل قتل من دخل بیت غیره بغیر إذنه کما حل فقء عین من اطلع فی بیت غیره على ما روینا من غیر قصاص ولا دیة ویکون هذا مضافا إلى قوله: "لا یحل دم امرء مسلم إلا بإحدى ثلاث" لأن الأحکام لم تبق على ما کانت علیه یوم قال صلى الله علیه [و آله] وسلم ذلک القول ألا ترى أن من شهر سیفه على رجل لیقتله فقد حل له قتله ومن أرید ماله فکذلک فکما لحقت هذه الأشیاء بالثلاث فکذلک یلحق هذا، وقال القاضی: فیه نظر لأنه إنما یصح هذا لو ثبت تقدم قوله: "لا یحل دم امرء مسلم" على هذا الحدیث فأما إذا لم یثبت واحتمل أن یکون بعده یکون قوله: "لا یحل دم امرء مسلم" ناسخا له حینئذ ویجب أن لا یستباح مه إلا بإجماع الذی تقوم به الحجة کما قامت فی الشاهر سیفه لیقتل أو یأخذ مالا على سبیل الحرابة قلت ولولا ثبت عنده التقدم لما قال بحله فإنه أعلى کعبا من أن یقول ما لم یحط به علما سیما فی حل الدم فأفهم والله أعلم.