سفارش تبلیغ
صبا ویژن

1071) سوره حجرات (49)، آیه6 یا أَیهَا الَّذینَ آمَنُوا إِنْ جاء

بسم الله الرحمن الرحیم

یا أَیهَا الَّذینَ آمَنُوا إِنْ جاءَکُمْ فاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَینُوا أَنْ تُصیبُوا قَوْماً بِجَهالَةٍ فَتُصْبِحُوا عَلی‏ ما فَعَلْتُمْ نادِمینَ

14 رمضان 1443

ترجمه

ای آن کسانی که ایمان آوردند! اگر فاسقی برای شما خبر [قابل توجهی] آورد پس بررسی کنید [یا: درنگ نمایید] که [مبادا] با عده‌ای به‌نادانی برخورد کنید [= به آنان آسیب برسانید] آنگاه بر آنچه کرده‌اید پشیمان شوید.

اختلاف قرائت

جاءَکُمْ[1]
 فَتَبَیَّنُوا / فَتَثَبَّتُوا

این کلمه را (که هم در اینجا و هم در آیه 94 سوره نساء[2] آمده است) اگرچه اغلب قراء به صورت به صورت «فَتَبَیَّنُوا» قرائت کرده‌اند؛ و و ظاهرا[3] در اغلب احادیث معصومین هم صورت «فَتَبَیَّنُوا» قرائت شده است، به معنای «بررسی کنید»؛

اما در قرائت برخی از اهل کوفه (حمزه و کسائی) و برخی از قرائات عشر (خلف) و اربعة عشر (حسن و اعمش) و برخی قرائات غیرمشهور (ابن مسعود، ابن وثاب، طلحه و عیسی) و نیز از امام باقر ع به صورت «فَتَثَبَّتُوا» قرائت شده است؛ به معنای «درنگ نمایید».

مجمع البیان، ج‏3، ص144[4]؛ ، ج‏9، ص198-199[5]؛ معجم القراءات ج 9 ، ص79[6]

نکات ادبی

فاسِقٌ

قبلا بیان شد که ماده «فسق» در اصل به معنای خروج از حالت اصلی‌ای است که شیء را در معرض ضرر قرار می‌دهد، چنانکه در مورد رُطَبی که از پوستش بیرون آید، و یا موشی که از لانه‌اش بیرون آید، به کار می‌رود.

کلمه «فاسق» عُرفاً به کسی می‌گویند که اگرچه دین خدا را پذیرفته، اما مرتکب گناه می‌شود، و اگر هم در مورد کافر به کار رود از باب این است که از احکام فطرت و عقل خارج شده است؛ و از بسیاری از بزرگان اهل لغت مانند ابن‌الاعرابی یا ابوعبید نقل شده که: این کلمه با اینکه جزء کلمات فصیح است اما در شعر جاهلی یافت نشده و بعد از استعمال قرآن در میان عرب فراوان استفاده شده است؛ و شاید بر این اساس است که برخی اساسا معنای اصلی ماده «فسق» را «خروج از اطاعت خدا» و یا «خروج از احکام شریعت» دانسته‌اند.

در قرآن کریم، علاوه بر اینکه بارها منافق (مثلا: إِنَّ الْمُنافِقینَ هُمُ الْفاسِقُونَ؛ توبه/67) و گاه مرتکبان گناهان بزرگ (مثلا: نَجَّیناهُ مِنَ الْقَرْیةِ الَّتی‏ کانَتْ تَعْمَلُ الْخَبائِثَ إِنَّهُمْ کانُوا قَوْمَ سَوْءٍ فاسِقینَ؛ انبیاء/74) را «فاسق» خوانده، اما مکرر «فاسق» را نقطه مقابل «مؤمن» قرار داده است: (مِنْهُمُ الْمُؤْمِنُونَ وَ أَکْثَرُهُمُ الْفاسِقُونَ، آل‌عمران/110؛ أَ فَمَنْ کانَ مُؤْمِناً کَمَنْ کانَ فاسِقاً لا یسْتَوُونَ، سجده/18؛ فَآتَینَا الَّذینَ آمَنُوا مِنْهُمْ أَجْرَهُمْ وَ کَثیرٌ مِنْهُمْ فاسِقُونَ، حدید/27)، گویی انسان مسلمان، با گناه کردن و خروجش از دستور خدا، از ایمان خارج می‌شود؛ چنانکه فسق ورزیدن منجر به این می‌شود که شخص هیچگاه ایمان نیاورد: «کَذلِکَ حَقَّتْ کَلِمَةُ رَبِّکَ عَلَی الَّذینَ فَسَقُوا أَنَّهُمْ لا یؤْمِنُونَ» (یونس/33).

شاید در جمع‌بندی بتوان گفت در ادبیات قرآن کریم، «فاسق» نقطه مقابل «مؤمنی که عمل صالح انجام می‌دهد» است؛ اعم از کافر، منافق، و مسلمانی که براحتی گناه می‌کند: «أَمَّا الَّذینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ فَلَهُمْ جَنَّاتُ الْمَأْوی‏ نُزُلاً بِما کانُوا یعْمَلُونَ؛ وَ أَمَّا الَّذینَ فَسَقُوا فَمَأْواهُمُ النَّارُ کُلَّما أَرادُوا أَنْ یخْرُجُوا مِنْها أُعیدُوا فیها وَ قیلَ لَهُمْ ذُوقُوا عَذابَ النَّارِ الَّذی کُنْتُمْ بِهِ تُکَذِّبُونَ» (سجده/20)

«فسوق» مصدر و به معنای «خروج» و ظاهرا در میانه کفر و عصیان است: «حَبَّبَ إِلَیکُمُ الْإیمانَ وَ زَینَهُ فی‏ قُلُوبِکُمْ وَ کَرَّهَ إِلَیکُمُ الْکُفْرَ وَ الْفُسُوقَ وَ الْعِصْیان‏» (حجرات/7) و درباره معنای آن در آیه «بِئْسَ الِاسْمُ الْفُسُوقُ بَعْدَ الْإِیمانِ‏» (حجرات/11)، گفته‌اند منظور این است که بدنام‌گذاری‌ای است که به کسی که مؤمن و مسلمان شده، بگویی: ای یهودی! یا ای نصرانی! و یا هر لقب دیگری که او از آن کراهت دارد به او بدهیم [یعنی بعد از ایمان، او را به عنوان شخصی خارج از ایمان، نام دهیم].

جلسه 631 https://yekaye.ir/al-kahf-18-50/

بِنَبَإٍ

درباره این ماده در آیه 2 همین سوره بحث شد. جلسه 1067 https://yekaye.ir/al-hujurat-49-02/

فَتَبَینُوا

قبلا بیان شد که ماده «بین» - و به تبع آن، کلمه «بِین» که در زبان فارسی هم رایج است- از کلماتی است که اصطلاحا از اضداد است؛ یعنی هم به معنای «فصل» (فاصله و جدایی) به کار می‌رود و هم به معنای «وصل» (اتصال و به هم رسیدن). و «بیان» به معنی آشکار کردن است و به کلام از این جهت بیان می‌گویند که آشکارکننده مافی‌الضمیر است و با توجه به ریشه کلمه، برخی گفته‌اند بیان به معنای آشکار کردن بعد از ابهام و اجمال است و به کلام از این جهت بیان می‌گویند که در آن انسان باید با جدا کردن کلمات و سپس اتصال برقرار کردن بین آنها مراد مبهم خود را آشکار کند. و «بیِّنه» [= دلیل] هم از همین ریشه و به معنای چیزی است که دلالت کاملا آشکار داشته باشد.

جلسه 114 http://yekaye.ir/ash-shuara-026-195/

فَتَثَبَّتُوا 

اشاره شد که در برخی از قرائات این آیه و آیه 94 سوره نساء این کلمه به صورت «فَتَثَبَّتُوا» قرائت شده است که در این صورت از ماده «ثبت» است؛ و با توجه به اینکه «ثبات» نقطه مقابل زوال است (مفردات ألفاظ القرآن، ص171[7]) غالبا گفته‌اند که ماده «ثبت» دلالت دارد بر دوام و استقرار و باقی ماندن چیزی (معجم المقاییس اللغة، ج‏1، ص399[8]؛ التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏2، ص5[9]). هرچند برخی دقت بیشتری به خرج داده و گفته‌اند معنای محوری این ماده عبارت است از ارتباط چیزی (که غالبا اقتضا و امکان جابجا شدن دارد) با چیزی که همراه آن ویا قائم بدان است یک نحوه ارتباط متین و بدون تزلزل داشته باشد؛ چنانکه وقتی کجاوه بر پشت شتر محکم بسته می‌شود تعبیر به «ثِبات» می‌کنند؛ و ثبوت در یک مکان به معنای رسوخ حقیقی است: «کَشَجَرَةٍ طَیِّبَةٍ أَصْلُها ثابِتٌ وَ فَرْعُها فِی السَّماءِ» (ابراهیم/24) یا برای کسی را در جایی بستن و نگهداشتن (حبس کردن) تعبیر «تثبیت» به کار می‌رود: «وَ إِذْ یَمْکُرُ بِکَ الَّذینَ کَفَرُوا لِیُثْبِتُوکَ أَوْ یَقْتُلُوکَ أَوْ یُخْرِجُوک» (انفال/30) (المعجم الإشتقاقی المؤصل لألفاظ القرآن الکریم، ص229)

فعل این ماده در حالت ثلاثی مجرد (ثَبَتَ یَثبُتُ ثبوت)، لازم است: «یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا إِذا لَقیتُمْ فِئَةً فَاثْبُتُوا» (انفال/45)، «ْ فَتَزِلَّ قَدَمٌ بَعْدَ ثُبُوتِها» (نحل/94)؛ و با رفتن به ابواب افعال و تفعیل متعدی می‌شود که:

در باب تفعیل (تثبیت) توجه اصلی معطوف به جهت وقوع (مفعول به) است: «ثَبِّتْ أَقْدامَنا» (بقره/250؛ آل عمران/147)، «وَ یُثَبِّتَ بِهِ الْأَقْدامَ» (انفال/11)، «وَ یُثَبِّتْ أَقْدامَکُمْ» (محمد/7)، «وَ لَوْ لا أَنْ ثَبَّتْناکَ لَقَدْ کِدْتَ تَرْکَنُ إِلَیْهِمْ شَیْئاً قَلیلاً» (اسراء/74)، «إِذْ یُوحی‏ رَبُّکَ إِلَى الْمَلائِکَةِ أَنِّی مَعَکُمْ فَثَبِّتُوا الَّذینَ آمَنُوا» (انفال/12)، «وَ مَثَلُ الَّذینَ یُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللَّهِ وَ تَثْبیتاً مِنْ أَنْفُسِهِمْ» (بقره/265) «وَ لَوْ أَنَّهُمْ فَعَلُوا ما یُوعَظُونَ بِهِ لَکانَ خَیْراً لَهُمْ وَ أَشَدَّ تَثْبیتاً» (نساء/66)، «کَذلِکَ لِنُثَبِّتَ بِهِ فُؤادَکَ وَ رَتَّلْناهُ تَرْتیلاً» (فرقان/32)، «نَزَّلَهُ رُوحُ الْقُدُسِ مِنْ رَبِّکَ بِالْحَقِّ لِیُثَبِّتَ الَّذینَ آمَنُوا» (نحل/102)، «وَ کُلاًّ نَقُصُّ عَلَیْکَ مِنْ أَنْباءِ الرُّسُلِ ما نُثَبِّتُ بِهِ فُؤادَ» (هود/120)؛

اما در باب افعال توجه اصلی به جهت صدور فعل از فاعل است: «یَمْحُوا اللَّهُ ما یَشاءُ وَ یُثْبِتُ وَ عِنْدَهُ أُمُّ الْکِتابِ» (رعد/39)، «وَ إِذْ یَمْکُرُ بِکَ الَّذینَ کَفَرُوا لِیُثْبِتُوکَ أَوْ یَقْتُلُوکَ أَوْ یُخْرِجُوکَ» (انفال/30) (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏2، ص6[10]؛ المصباح المنیر، ج‏2، ص80[11])

ماده «ثبت» به ماده «رسخ» بسیار نزدیک است در تفاوت ثبات و رسوخ گفته‌اند که رسوخ کمال ثبات است؛ شاهدش هم این است که بر چیزی که روی زمین مستقر شده باشد «ثابت» می‌گویند هرچند خیلی بدانجا تعلق و اتصال شدید نداشته باشد؛ اما راسخ چیزی است که ثباتش خیلی قوی و باقی باشد از این رو برای استقرار یک دیوار تعبیر «ثابت» به کار می‌رود اما در مورد کوه تعبیر «راسخ» استفاده می‌شود (الفروق فی اللغة، ص296-297[12])

همچنین در تفاوت «کائن» و «ثابت» گفته‌اند که ماده «کون» دلالت بر وجود دارد؛ اما ماده «ثبت» لزوما دلالت بر وجود ندارد چنانکه مثلا می‌گویند فلانی «ثابت النسب» است؛ یعنی نسبش معروف است ولو که خود وی هم اکنون موجود نیست (الفروق فی اللغة، ص111[13])

ماده «ثبت» بر اساس قرائت عاصم 18 بار در قرآن کریم به کار رفته است.

البته بر اساس قراءات دیگر این ماده در آیات دیگری نیز به کار رفته است؛ به طور خاص، برخی دیگر از قراءات سبع و عشر ؛ آیات 94 سوره نساء و 6 سوره حجرات را با کلمه «فَتَثَبَّتُوا» (به جای «فَتَبَیَّنُوا» در سایر قرائتها) قرائت کرده‌اند؛ یعنی بدین صورت:

«یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا إِذا ضَرَبْتُمْ فی‏ سَبیلِ اللَّهِفَتَثَبَّتُوا وَ لا تَقُولُوا لِمَنْ أَلْقى‏ إِلَیْکُمُ السَّلامَ لَسْتَ مُؤْمِناً تَبْتَغُونَ عَرَضَ الْحَیاةِ الدُّنْیا فَعِنْدَ اللَّهِ مَغانِمُ کَثیرَةٌ کَذلِکَ کُنْتُمْ مِنْ قَبْلُ فَمَنَّ اللَّهُ عَلَیْکُمْ فَتَثَبَّتُوا إِنَّ اللَّهَ کانَ بِما تَعْمَلُونَ خَبیراً» (نساء/94)

«یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا إِنْ جاءَکُمْ فاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَثَبَّتُوا أَنْ تُصیبُوا قَوْماً بِجَهالَةٍ فَتُصْبِحُوا عَلى‏ ما فَعَلْتُمْ نادِمینَ» (حجرات/6)

که در همه این سه مورد به معنای «بایستید، درنگ کنید و سریع دست به اقدام نبرید» می‌باشد (مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ج‏3، ص13)

أَنْ تُصیبُوا

قبلا بیان شد که درباره ماده «صوب» برخی همچون ابن فارس بر این باورند که در اصل دلالت دارد بر «نازل شدن چیزی و در جای خود مستقر شدنِ آن»؛ و سخن و عمل «صواب» (قالَ صَواباً؛ نبأ/38) ‌را هم از این بابت چنین گفته‌اند که در جای درست خود قرار گرفته است؛ و بدین جهت است که «صواب» نقطه مقابل «خطأ» می‌باشد. شاهد مهم این معنا هم کلمه «صَوْب» است که به معنای نزول باران می‌باشد و از آن کلمه «صَیب» (کَصَیبٍ مِنَ السَّماءِ؛ بقره/19) به معنای ابر باران‌زا گرفته شده است؛ و برای هر امری هم که در جای خود مستقر می‌گردد، تعبیر «صاب» و «أصاب» به کار می‌رود.

اما دیگران مدار معنای این ماده را «درست» در مقابل خطا قرار داده‌اند؛ مرحوم مصطفوی چنین توضیح داده‌ که «صواب» در مقابل «خطا» است و به معنای جریان یافتن امری بر وفق طبیعت و حق می‌باشد همان گونه که خطا انحراف و خروج از جریان حق و صحیح است؛ با این اضافه که در ماده «صوب» حدوث ( و نه استمرار) لحاظ شده است. و راغب هم بر این باور است که معنای اصلی همین صواب و درست بودن است؛ آنگاه گاهی به اعتبار خود شیء مد نظر است و آن در جایی است که چیزی خودش خوب و پسندیده باشد، مانند اینکه بگویند «عدل صواب است»؛ و گاهی به اعتبار اینکه شخصی قصدی داشته و به حسب رسیدن او به مقصودش مورد توجه قرار گرفته که می‌گویند «أصاب کذا» یعنی بدانچه می‌خواست رسید؛ چنانکه تعبیر «أصاب السهم» در جایی است که تیر به‌درستی به هدف برخورد کند. «صَوب» در معنای «نزول باران» هم بارانی که به مقدار نیاز باریده است، و از باب همان «اصاب السهم» است و «صیّب» هم به همین جهت ابر باران‌زا نام گرفته است.

«مصیبة» هم به نحو کنایی از مفهوم «اصاب السهم» اقتباس شده، گویی چیزی است که به سمت انسانها پرتاب می‌شود و به هدف می‌خورد؛ و تدریجا درباره هر بلایی که به انسان می‌رسد به کار رفته است «أَ وَ لَمَّا أَصابَتْکُمْ مُصِیبَةٌ قَدْ أَصَبْتُمْ مِثْلَیها» (آل عمران/165)، «فَکَیفَ إِذا أَصابَتْهُمْ مُصِیبَةٌ» (نساء/62)، «وَ ما أَصابَکُمْ مِنْ مُصِیبَةٍ فَبِما کَسَبَتْ أَیدِیکُمْ» (شوری/30).

البته فعل «أصاب» هم در مورد خیر به کار می‌رود و هم در مورد شر: «إِنْ تُصِبْکَ حَسَنَةٌ تَسُؤْهُمْ وَ إِنْ تُصِبْکَ مُصِیبَةٌ» (توبة/50) ، «وَ لَئِنْ أَصابَکُمْ فَضْلٌ مِنَ اللَّهِ»‏ (نساء/73) ، «فَیصِیبُ بِهِ مَنْ یشاءُ وَ یصْرِفُهُ عَنْ مَنْ یشاءُ» (نور/43)؛ و گفته‌ شده اصابت خوبی از باب کلمه «صَوب» (نزول باران) است؛ و اصابت بدی از باب تعبیر «اصاب السهم» می‌باشد.

این ماده در حالت ثلاثی مجرد (صَابَ یصُوبُ صَوْباً) به معنای جریان یافتن بر مدار صحت و حق است؛ اما وقتی به باب افعال (أَصَابَ یصِیبُ إِصَابَةً) می‌رود، نظر اصلی به فاعل است و حیثیت صدور فعل مد نظر است: «وَ ما أَصابَکُمْ یوْمَ الْتَقَی الْجَمْعانِ» ‏(آل عمران/166) [إِنَّهُ مُصیبُها ما أَصابَهُمْ؛ هود/81] و وقتی به باب تفعیل (صَوَّبَ یصَوِّبُ تَصْوِیباً) می‌رود جهت وقوع و تعلق امر مورد توجه قرار گرفته است.

کلمات «صواب» و «اصابت» به کلمات «مستقیم» و «استقامت» نزدیک است؛ با این توضیح که:

در تفاوت «مستقیم» و «صواب» گفته‌اند: «مستقیم» آن چیزی است که بر مدار سنتهای رایج باشد، خواه آن سنت خوب باشد یا بد؛ اما «صواب» فقط در جایی است که بر مدار حسن و صدق عمل شود؛ از این رو امر مستقیم قبیح معنی‌دار است اما صواب قبیح نداریم.

در تفاوت «استقامة» و «اصابة» هم گفته‌اند در اصابت به هدف رسیدن شرط است، اما استقامت به معنای در مسیر ماندن است و لزوما به هدف رسیدن شرط آن نیست.

جلسه 868 https://yekaye.ir/hood-11-81/

قَوْماً

قبلا بیان شد که ماده «قوم» در زبان عربی در دو معنای اصلی به کار رفته است: یکی به معنای «جماعتی از مردم» [قوم و قبیله] و دیگری به معنای برخاستن (انتصاب) و عزم و تصمیم. برخی اصل این ماده را در معنای نقطه مقابل نسشتن (قعود)، یعنی برخاستن و به کاری اقدام کردن (فعلیة العمل)، دانسته و توضیح داده‌اند که معنای اول آن از زبان سریانی وارد عربی شده است.

از این ماده مشتقات قرآنی فراوانی به کار رفته است:

«قیام» مصدر ثلاثی مجرد از این ماده است که انحای مختلفی دارد: یا «قیام به چیزی» است یا «قیام بر چیزی» و یا قیام به معنای «عزم به کاری» ویا به معنای اسم برای «چیزی که امور دیگر بدان تکیه می‌زنند»؛

«قیامة» (قیامت) که به معنای برپایی آن ساعت خاص است (وَ یوْمَ تَقُومُ السَّاعَةُ؛ روم/12)، از «قیام» به اضافه «ة» (که علامت «دفعه» است) درست شده، یعنی آنجایی است که انسان یکدفعه قیام می‌کند؛

«مَقام» به معنای مکانی است که شخص در آن جا می‌ایستد، معادل کلمه «جایگاه» (لا مَقامَ لَکُمْ فَارْجِعُوا، أحزاب/13؛ إِنَّ الْمُتَّقِینَ فِی مَقامٍ أَمِینٍ‏، دخان/51)، که به «جایگاه» از آن جهت که در آن می‌ایستند «مقام»؛ و از آن جهت که در آن می‌نشینند «مَقعد» (فی‏ مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَلیکٍ مُقْتَدِر؛ قمر/55) گفته می‌شود.

«إِقامَة» در یک مکان هم به معنای ثابت ماندن در آنجاست، (عَذابٌ مُقِیمٌ؛ هود/39) و بر همین اساس «اقامة یک چیز» به معنای حق آن را به طور کامل ادا کردن می‌باشد «قُلْ یا أَهْلَ الْکِتابِ لَسْتُمْ عَلی‏ شَی‏ءٍ حَتَّی تُقِیمُوا التَّوْراةَ وَ الْإِنْجِیلَ‏» (مائده/68) و «مُقَامَة» (الَّذِی أَحَلَّنا دارَ الْمُقامَةِ مِنْ فَضْلِهِ‏؛ فاطر/35) هم به همان معنای «اقامت» است.

تعبیر «قامَ الرَّجلُ المَرْأَةَ» یا «قامَ علیها» را گفته‌اند کاربردی مجازی است که در جایی به کار می‌رود که مرد متکفل شؤون زن شود و به انجام امور وی اقدام کند؛ که چنین مردی را «قوّام» آن زن گویند» (الرِّجالُ قَوَّامُونَ عَلَی النِّساءِ؛ نساء/34). بدین ترتیب، کلمه «قوّام»، با توجه به معنای مبالغه‌ای که در این صیغه هست، به معنای کسی است که برای کاری ویا انجام امور کس دیگری با جدیت قیام می‌کند؛ که اگر با حرف «بـ» بیاید به معنای «متصدی کاری شدن» است: قام بأمر الخلافة، یعنی امر خلافت را به دست گرفت» (در قرآن کریم هم می‌فرماید: «کُونُوا قَوَّامینَ بِالْقِسْطِ شُهَداءَ لِلَّهِ» (نساء/135) و وقتی با «علی» بیاید آن حالت تسلط و اختیار در دست گرفتن را می‌فهماند. در واقع، سه کلمه «قیّم» و «قیّوم» و «قوّام» همگی از قیام گرفته شده و دلالت بر مبالغه و تکثیر دارد: «قوام» که توضیح داده شد؛ «قَیّم» صفت است، به معنای کسی که دیگری به او تکیه داده و پابرجا گردیده و قوام کارش به اوست؛ مانند «ذلِکَ الدِّینُ الْقَیمُ» (یوسف/40) یا «فِیها کُتُبٌ قَیمَةٌ» (بینة/3)؛ و «قیّوم» هم صیغه مبالغه در همین معنا می‌باشد (اللَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ الْحَی الْقَیوم‏؛ بقره/214).

جلسه 366 http://yekaye.ir/al-qiyamah-75-1/

بِجَهالَةٍ

قبلا بیان شد که ماده «جهل» را عموما نقطه مقابل «علم» و به معنای «نادانی» دانسته‌اند و «جاهیلت» را به صرفاً معنای دوره‌ای که جهل و نادانی در آن غلبه داشته است معرفی کرده‌اند.

برخی گفته‌اند «جهل» در سه مورد به کار می‌رود: جایی که با فقدان علم مواجهیم (یحْسَبُهُمُ الْجاهِلُ أَغْنِیاءَ مِنَ التَّعَفُّفِ؛ بقرة/273)؛ جایی که اعتقاد به چیزی هست درست برخلاف آنچه در واقعیت وجود دارد [وَ أَعْرِضْ عَنِ الْجاهِلِین‏؛ اعراف/199]؛ و جایی که کاری برخلاف آنچه سزاوار است انجام شود، خواه شخص مطلب درست را بداند یا نداند، چنانکه در آیه «قالُوا: أَ تَتَّخِذُنا هُزُواً؟ قالَ: أَعُوذُ بِاللَّهِ أَنْ أَکُونَ مِنَ الْجاهِلِینَ‏» (بقرة/67) «مسخره کردن» را «جهل» معرفی کرده است.

اما برخی معتقدند که این ماده در اصل در دو معنا به کار می‌رفته است. یکی همین معنای نقطه مقابل علم است و دیگری به معنای «سبکی» (خفت) و «اضطراب»؛ چنانکه به چوبی که با حرارت آتش حرکت می‌کند «مِجْهَل» گویند و تعبیر «استجهلت الرِّیحُ الغُصْنَ» به معنای این است که باد شاخه‌ها را می‌لرزاند.

بر این اساس شاید در کلمه «الْجاهِلِیة»، اشاره‌ای به عدم سکون اضطراب و بیقراری نیز وجود باشد؛ چنانکه برخی گفته‌اند که اساساً جهل تلازم با اضطراب و عدم طمأنینه دارد.

جلسه 523 http://yekaye.ir/al-ahzab-33-33/

به لحاظ نحوی، حرف «ب» را باء ملابست؛ و جار و مجرورِ «بِجَهالَةٍ» را در موضع نصب (حال یا متعلق به حال) برای فعل «تصیبوا» (یا فاعل آن) دانسته‌اند (مجمع البیان، ج‏9، ص198[14]؛ الجدول فی إعراب القرآن، ج‏26، ص279[15])

نادِمینَ

ماده «ندم» در اصل دلالت دارد بر پشیمانی (معجم مقاییس اللغه، ج‏5، ص411[16])، که حاصل تغییر نظر شخص است بعد از آنکه امری سپری شد و غالبا با اندوه همراه است: «وَ أَسَرُّوا النَّدامَةَ لَمَّا رَأَوُا الْعَذاب» (یونس/54؛ سبأ/33)؛ «فَتُصْبِحُوا عَلى‏ ما فَعَلْتُمْ نادِمینَ» (حجرات/6)[17] (مفردات ألفاظ القرآن، ص796[18])؛ برخی گفته‌اند معنای محوری آن از دست دادن عمده چیزی است به نحوی که جز اثر اندکی از آن برای شخص باقی نماند[19] (المعجم الإشتقاقی المؤصل لألفاظ القرآن الکریم، ص2171) و برخی هم آن را به معنای انصراف و انزجار مطلق از آنچه شخص نیت کرده یا انجام داده دانسته‌اند، اعم از اینکه نیت و کار خوبی باشد یا بد؛ و همین مولفه‌ها را ممیزه آن از موادی مانند «توبه» و«أنابه» و «حزن» و «أسف» (تاسف خوردن) و «حسرت» و مانند آن دانسته‌اند؛ به این بیان که توبه رجوع از گناه است همراه با ندامت و پشیمانی و اعتراف به اینکه عذر موجهی در انجام آن کار نداشته (یعنی ندامت صرف پشیمانی است؛ اما در توبه این پشیمانی با ناروا دانستن آن کار همراه، و لذا اخص از ندامت است؛ الفروق فی اللغة، ص229[20])؛ «إنابه» رجوع از هر چیزی به سوی خداست؛ «عذر» و «اعتذار» اظهار ندامتی است که با توجیهی برای انجام آن کار همراه است؛ «حزن» و اندوه یک نوع گرفتگی مخصوص در دل و نقطه مقابل شادی (سرور) است؛ «تأسف» هرگونه حسرت خوردنی است در پی حزن از آن وضعیتی که بر خود شخص یا دیگری گذشته است (در واقع تفاوت اصلی تاسف و ندامت این است که ندامت امری درونی و ناظر به فعل خویش است؛ اما تأسف هم می‌تواند ابراز بیرونی باشد و هم می‌تواند ناظر به فعل شخص دیگر؛ الفروق فی اللغة، ص230[21]) (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏12، ص68-69[22]).

از کلمات دیگری که از این ماده است و محل بحث اهل لغت واقع شده، کلمه «ندیم» و «ندمان» و «منادمه» است که به معنای «هم‌پیاله» و «هم‌پیاله شدن» (همراهی کردن در شراب‌خواری) است؛ درباره آن این احتمال مطرح شده که «منادمه» مقلوب «مدامنه» (ادمان الشرب: یعنی دائم الخمر بودن) است؛ اما عموما این را چندان قابل قبول ندانسته و اغلب بر این باورند گویی چون عمل آنها و همنشینی آنهاست که برای هریک ندامت می‌آورد لذا هریک ندیم دیگری نامیده شده است (معجم مقاییس اللغه، ج‏5، ص411[23]؛ مفردات ألفاظ القرآن، ص796[24])؛ به تعبیر دیگر، این همنشینی برای شخص جز اندوه و ملامت و ندامت نمی‌آورد و وی را همواره پشیمان از کار خود می‌کند لذا با صفت مشبهه (که دلالت بر ثبوت ندامت برای شخص دارد) از چنین همنشینی یاد شده است (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏12، ص69[25]). البته از سخنان برخی چنین برداشت می‌شود که مساله اصلی در اینجا همان صرف معیت همیشگی آنهاست (نه لزوما بدی و پشیمانی از این همراهی) زیرا که ظاهرا هرجا سه حرف «ن» و «د» و «م» هست یک نحوه دوامی ملاحظه می‌شود مانند کلمات «إدمان» و «مدینه» (مفاتیح الغیب، ج‏28، ص100[26])

ماده «ندم» 7 بار و به همین دو صورت مصدر (الندم) و اسم فاعل (نادم) در قرآن کریم به کار رفته است.

 


[1] . تقدمت الإمالة فی «جاء» ، وکذلک حکم الهمزة فی الوقف (معجم القراءات ج 9 ، ص79)

[2] . یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذا ضَرَبْتُمْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ فَتَبَیَّنُوا وَ لا تَقُولُوا لِمَنْ أَلْقى‏ إِلَیْکُمُ السَّلامَ لَسْتَ مُؤْمِناً تَبْتَغُونَ عَرَضَ الْحَیاةِ الدُّنْیا فَعِنْدَ اللَّهِ مَغانِمُ کَثِیرَةٌ کَذلِکَ کُنْتُمْ مِنْ قَبْلُ فَمَنَّ اللَّهُ عَلَیْکُمْ فَتَبَیَّنُوا إِنَّ اللَّهَ کانَ بِما تَعْمَلُونَ خَبیراً

[3] . اینکه نوشتم «ظاهرا» بدین جهت است که اینها را از طریق نرم‌افزارهای جامع الاحادیث و جامع التفاسیر نور جستجو کردم و متاسفانه این نرم‌افزارها همه آیات را کاملا یکسان و بر اساس نسخه حفص از عاصم قرار می‌دهد؛ در حالی که اگرچه در بسیاری از نقلها معلوم نیست که واقعا کدام قراست بوده اما در روایتی که در تفسیر قمی آمده (که یکی در قسمت شأن نزول و دیگری در قسمت حدیث خواهد آمد) با توجه به عبارت روایت احتمال اینکه «فتثبتوا» بوده باشد بسیار زیاد است؛ در آن حدیث به دو عبارت « فَکَیْفَ تَأْمُرُنِی أَثْبُتُ فِیه» و «بِتَثَبُّتِ عَلِیٍّ ع‏» دقت کنید.

[4] . قرأ أهل الکوفة غیر عاصم فتثبتوا هنا فی الموضعین بالثاء و التاء و فی الحجرات و قرأ الباقون «فَتَبَیَّنُوا» بالتاء و النون فی الجمیع ... . الحجة: قال أبو علی من قرأ فتثبتوا فحجته أن التثبت خلاف الإقدام و المراد به التأنی و هو أشد اختصاصا بهذا الموضع و یبین ذلک قوله «وَ أَشَدَّ تَثْبِیتاً» أی أشد وقفا لهم عما وعظوا بأن لا یقدموا علیه و من قرأ «فَتَبَیَّنُوا» فحجته أن التبین قد یکون أشد من التثبت و قد جاء التبین من الله و العجلة من الشیطان فمقابلة التبین بالعجلة دلالة على تقارب التثبت و التبین قال الشاعر فی موضع التوقف و الزجر: «أ زید مناة توعد یا ابن تیم / تبین أین تاه بک الوعید»

[5] . و قد ذکرنا فی سورة النساء اختلافهم فی قوله فتبینوا و الوجه فی القراءتین و المروی عن الباقر (ع) فتثبتوا بالثاء و التاء... «فَتَبَیَّنُوا» صدقه من کذبه و لا تبادروا إلى العمل بخبره و من قال فتثبتوا فمعناه توقفوا فیه و تأنوا حتى یثبت عندکم حقیقته‏.

[6] . قرأ حمزة والکسائی وخلف، وعبد الله بن مسعود وأصحابه، والباقر والحسن والأعمش وابن وثاب وطلحة وعیسی «فتثبّتوا» بالثاء من التثبت. وقرأ الباقون «فتبینوا» بالیاء والنون.

[7] . الثَّبَاتُ ضدّ الزوال، یقال: ثَبَتَ یَثْبُتُ ثَبَاتاً، قال اللّه تعالى: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذا لَقِیتُمْ فِئَةً فَاثْبُتُوا [الأنفال/ 45]، و رجل ثَبْتٌ و ثَبِیتٌ فی الحرب، و أَثْبَتَهُ السقم «1»، و یقال ذلک للموجود بالبصر أو البصیرة، فیقال: فلان ثَابِتٌ عندی، و نبوّة النبیّ صلّى اللّه علیه [و آله] و سلم ثَابِتَةٌ، و الْإِثْبَاتُ و التَّثْبِیتُ تارة یقال بالفعل، فیقال لما یخرج من العدم إلى الوجود، نحو: أَثْبَتَ اللّه کذا، و تارة لما یثبت بالحکم، فیقال: أَثْبَتَ الحاکم على فلان کذا و ثَبَّتَهُ، و تارة لما یکون بالقول، سواء کان ذلک صدقا منه أو کذبا، فیقال: أَثْبَتَ التوحید و صدق النبوّة «2»، و فلان أثبت مع اللّه إلها آخر، و قوله تعالى: لِیُثْبِتُوکَ أَوْ یَقْتُلُوکَ‏ [الأنفال/ 30]، أی: یثبّطوک و یحیّروک، و قوله تعالى: یُثَبِّتُ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا بِالْقَوْلِ الثَّابِتِ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا [إبراهیم/ 27]، أی: یقویهم بالحجج القویة، و قوله تعالى: وَ لَوْ أَنَّهُمْ فَعَلُوا ما یُوعَظُونَ بِهِ لَکانَ خَیْراً لَهُمْ وَ أَشَدَّ تَثْبِیتاً [النساء/ 66]، أی: أشد لتحصیل علمهم. و قیل: أثبت لأعمالهم و اجتناء ثمرة أفعالهم، و أن یکونوا بخلاف من قال فیهم: وَ قَدِمْنا إِلى‏ ما عَمِلُوا مِنْ عَمَلٍ فَجَعَلْناهُ هَباءً مَنْثُوراً [الفرقان/ 23]، یقال: ثَبَّتُّهُ، أی: قوّیته، قال اللّه تعالى: وَ لَوْ لا أَنْ ثَبَّتْناکَ‏ [الإسراء/ 74]، و قال: فَثَبِّتُوا الَّذِینَ آمَنُوا [الأنفال/ 12]، و قال: وَ تَثْبِیتاً مِنْ أَنْفُسِهِمْ‏ [البقرة/ 265]، و قال: وَ ثَبِّتْ أَقْدامَنا [البقرة/ 250].

[8] . الثاء و الباء و التاء کلمةٌ واحدة، و هى دَوامُ الشئ. یقال: ثَبَتَ ثباتاً و ثُبُوتاً. و رجل ثَبْتٌ و ثبیت. قال طَرَفَةُ فى الثَّبیت: «فالهَبیت لا فؤادَ له / و الثّبیت ثبته فَهَمُه»

[9] . أنّ الأصل الواحد فی هذه المادّة: هو الاستقرار و استدامة ما کان، و هو فی مقابل الزوال، و هذا المعنى إمّا فی الموضوع أو فی الحکم أو فی القول أو فی الرأی أو غیرها، فیقال: حکمه ثابت، أو قوله ثابت، أو رأیه ثابت، و هو ثابت نفسه.