ادامه جلسه 1069 (حجرات/4) قسمت سوم: تدبر
تدبر
1) «إِنَّ الَّذینَ ینادُونَکَ مِنْ وَراءِ الْحُجُراتِ أَکْثَرُهُمْ لا یعْقِلُونَ»
میدانیم که پیامبر اکرم ص همسران متعددی داشتند و هریک را حجرهای [=اتاقی، خانه کوچکی] در کنار مسجد بود[1]، و پیامبر هرشب نزد یکی از آنان بسر میبرد؛ و در واقع تمام این حجرهها منزل پیامبر ص حساب میشد؛ و برخی از مفسران این احتمال را هم مطرح کرهاند که این تعبیر «الحجرات» (که به معنای «حجرههای زنان» بوده) کنایه از خلوت کردن ایشان با همسرانشان بوده است (تفسیر کنز الدقائق، ج12، ص324[2]).
چنانکه در شأن نزول اشاره شد، این آیه درباره گروهی از بنیتمیم بود که وقتی به مدینه رسیدند و به مسجد مدینه سراغ پیامبر ص رفتند، پیامبر ص آنجا نبود؛ و با اینکه رسم ادب اقتضا میکند که وقتی شخصی با همسرش خلوت کرده (بویژه اگر وی پیامبر خدا باشد)، صبر کنند تا وی خودش تشریف بیاورد، از همانجا با صدای بلند فریاد زدند: «یا محمد؛ یا محمد» تا ایشان هرچه سریعتر از حجرهاش بیرون، و نزد آنان بیاید.
بر اساس همین نکته، اغلب مفسران وجه بیعقل خوانده شدن آنان در پی این کارشان را این دانستهاند که اساسا ادب و رعایت کردن ادب، ویژگیای خاص انسان و به خاطر عاقل بودن اوست؛ و کسی که ادب را رعایت نمیکند همچون حیوانات است که عقل، و در نتیجه، ادب ندارند (مثلا: مجمع البیان، ج9، ص197[3]؛ المیزان، ج18، ص310[4]).
2) «إِنَّ الَّذینَ ینادُونَکَ مِنْ وَراءِ الْحُجُراتِ»
چرا نفرمود «یُنادُونَکَ وَراءِ الْحُجُراتِ» و حرف «من» را هم آورد:
الف. حرف «من» من ابتدائیه است که دلالت بر جهت ندادهنده میکند؛ آوردن آن دلالت میکند که مخاطب ندا داخل حجره بوده چرا که جهت ندادهنده و مخاطب ندا با هم تفاوت دارد (تفسیر کنز الدقائق، ج12، ص324[5]).
ب. ...
3) «إِنَّ الَّذینَ ینادُونَکَ مِنْ وَراءِ الْحُجُراتِ أَکْثَرُهُمْ لا یعْقِلُونَ»
اگر ندا دادن پیامبر ص از پشت حجرهها کار ناروایی است، چرا همه آنان را یکجا مذمت نکرد و فرمود «أَکْثَرُهُمْ» لا یعْقِلُونَ؟
الف. گاهی تعبیر «اکثر» برای همگان به کار میرود؛ و بویژه کسانی که اهل احتیاط هستند، برای اینکه مبادا برخی از افرادی که مرتکب کاری شدهاند عذری داشته باشند، در مقام مذمت کردن یک کار در خصوص همگان، تعبیر «اکثر کسانی که چنین میکنند» را به کار میبرند. با اینکه میدانیم خداوند از همه چیز دقیقا آگاه است و چنین احتیاطی از جانب او معنایی ندارد، شاید خداوند با این تعبیر خواسته این عادت نیکو را مورد تاکید قرار دهد و بدان تشویق کند (مفاتیح الغیب، ج28، ص96[6]).[7]
ب. چنانکه در شأن نزول اشاره شد، این آیه در وصف بنیتمیم نازل شد؛ و بویژه در برخی از قرائات دیدیم به کلمه «بنی تمیم» تصریح شده است. و میدانیم که طبیعی است که برخی از افراد در آن قبیله بوده باشند که واقعا مشمول این حکم واقع نشده باشند (یعنی اگر در برابر این کار جماعت سکوت کردهاند لزوما سکوتشان به معنای رضایت نباشد که این عمل در پرونده آنان هم ثبت شود)؛ پس با این تعبیر، دارد نشان میدهد که تنها عدهای از آنان، و نه همه آنان، مشمول این مذمتند.
نکته تاریخی: درباره بنو تمیم
چنانکه در شأن نزول اشاره شد، این مطلب که آیه فوق در وصف بنوتمیم بوده است در نقلهای متعددی ذکر شده، و این بقدری مشهور بوده که گاه بین شخصی از بنوتمیم و شخصی از قبیلهای دیگر درگیری میشد، و مخالفان بنیتمیم سابقهشان در این واقعه را به عنوان مذمت آنان گوشزد میکردند (مثلا برای دو حکایت در این زمینه، ر.ک: الدر المنثور، ج6، ص86-87[8]؛ و الفصول المختارة، ص92-96[9]). در همین راستا حدیثی نیز منسوب به پیامبر ص در منابع اهل سنت آمده است که وقتی از ایشان در مورد این آیه سوال میشود میفرمایند: این در مورد افراد بینزاکتی از بنیتمیم بود؛ و اگر نبود که آنان شدیدترین جنگ و مبارزه را با دجال اعور [اعور= کسی که چشمش چپ است] خواهند داشت به پیشگاه خداوند دعا میکردم که آنان را هلاک کند (الدر المنثور، ج6، ص87[10])
در اینجا مناسب است اشاره شود که قبیله بنیتمیم از قبایل مهم در تاریخ اسلام بودهاند که هم افراد شاخص بسیار خوب و هم افراد شاخص بسیار بدی از آنان برخاستهاند. بعد از شهادت پیامبر اسلام ص، مالک بن نویره، از سران بنیتمیم، در اعتراض به جانشینی ابوبکر، از دادن زکات سرباز زد، که او و بسیاری از افراد قبلیهاش را به اتهام ارتداد [!] کشتند. از آن سو، در میان آنها سجاح پیدا شد که ادعای پیامبری کرد. آنان که اغلب ساکن بصره بودند، در جنگ جمل عمدتا در لشکر مقابل امیرالمومنین ع قرار گرفتند؛ اما پس از جنگ جمل وقتی عبدالله بن عباس، استاندار بصره با آنها به تندی برخورد کرد، امیرالمومنین علی علیه السلام نامه تندی به او نوشت و او را از بدرفتاری با این قبیله نهی کرد و نوشت که: بنیتمیم همانها هستند که انسان فرهیختهای از آنان از دنیا نرفت مگر اینکه فرهیخته دیگری به جایش برخاست؛ در نبرد و مبارزه، چه در جاهلیت وچه در اسلام، کسی بر آنها سبقت نگرفت، آنها با ما خویشاوندی ویژه دارند که اگر ما این پیوند را برقرار کنیم نزد خدا مأجوریم، و اگر بگسلیم گناه کرده و مسئولیم (نهج البلاغه، نامه18[11]). در جریان عاشورا برخی از آنان همراه عمرسعد شدند و برخی از اصحاب خاص امام حسین ع و بزرگان این قیام خونین گردیدند. در قیام مختار به سپاه او پیوستند و به فرماندهی ابراهیم بن مالک اشتر با بنیامیه جنگیدند و در تمام جنبشهای شیعیان علیه بنیامیه شرکت داشته و تا دوره عباسیان بیشتر ساکنان عرب در خراسان و عدهای از داعیان بنیعباس در خراسان از بنیتمیم بودند. (مدخل «بنیتمیم» در دانشنامه اسلامی)
4) در برگه بعد
5) «إِنَّ الَّذِینَ یُنادُونَکَ مِنْ وَراءِ الْحُجُراتِ أَکْثَرُهُمْ لا یَعْقِلُونَ»
با توجه به دو آیه قبل، معلوم میشود که سه گونه وضعیت در برقراری ارتباط با پیامبر ص مد نظر قرار گرفته شده است:
- ارتباطی که با بلند کردن صدا در محضر پیامبر ص همراه است؛ که منجر به حبط عمل میشود؛
- ارتباطی که با فروکاستن صدا در نزد پیامبر ص همراه است؛ که نشانگر سربلندی در امتحان الهی از قلب است و منجر به مغفرت و اجر عظیم خواهد شد؛
- ارتباطی که با صدا بلند کردن از بیرون حجرهها همراه است، که حکایت از بیعقلی دارد!
در واقع، دو آیه اول، نسبت انسان با (و وظیفه او در قبال) پیامبر ص را در محضر پیامبر ص شرح میدهد؛ و این آیه (و آیه بعد) نسبت انسان با (و وظیفه او در قبال) پیامبر ص را در زمانی که در محضر پیامبر ص نیست شرح میدهد.
اگر فقط مساله ادب ظاهری باشد شاید انسان فرقی بین اینکه در محضر پیامبر ص بلند سخن بگوید با اینکه از بیرون حجرهها با صدای بلند ایشان را خطاب کند نبیند، و بلکه دومی را بیادبانهتر قلمداد کند؛ اما مقایسه این چند آیه با همدیگر، نشان میدهد که وضعیت کسی که در محضر ایشان است (چه در جهت مثبت و چه در جهت منفی) بسیار شدیدتر از کسی است که در محضر نیست. خطا از جانب کسی که در محضر است به ضایعه عظیمی به نام حبط عمل میانجامد؛ اما دومی صرفا کاری نابخردانه کرده، که چنانکه در آیه بعد بیان میشود، هنوز راه مغفرت برایش باز است.
این نشان میدهد که اگرچه مساله رعایت ادب در ارتباطات اجتماعی، بویژه در برابر پیامآور دین خدا بسیار مهم است؛ اما مساله را نباید فقط به همین محدود کرد؛ بلکه ظاهرا امری بسیار فراتر از یک بیادبی در رفتارهای اجتماعی که با مقیاسهای عرفی سنجیده میشود در کار است؛ که انشاء الله ذیل آیه بعد در این باره بیشتر توضیح داده خواهد شد.
6) «إِنَّ الَّذینَ ینادُونَکَ مِنْ وَراءِ الْحُجُراتِ أَکْثَرُهُمْ لایعْقِلُونَ»
پیامبر ص اگرچه از حیث زیست دنیوی، همچون بقیه انسانها در مقطع خاصی زندگی کرده و سپس از دنیا رفته است، اما از آن جهت که پیامآور الهی است و از طریق قرآن کریم و اهل بیتش ع همچنان وظیفه رساندن پیام الهی به انسانها را انجام میدهد زنده است؛ و همان گونه که انسانها وقتی او به لحاظ بیولوژیکی زنده است ممکن است از ورای حجرهها (که وی دیده نمیشود) او را ندا دهند، از این حیث که پیام الهی را آورده نیز ممکن است وی را از جایی که او و پیامش دیده نمیشود مخاطب قرار دهند.
یعنی چهبسا این آیه اشاره داشته باشد به اینکه همان طور که به لحاظ فیزیکی نباید از جایی که پیامبر ص را نمیبینید او را مخاطب قرار دهید و این کار در اغلب موارد نشانه بیعقلی است؛ به همین ترتیب، مادام که پیام او را نشنیده و بررسی نکردهاید نباید در قبال دین خدا موضعی بگیرید؛ که این کار هم خلاف عقلورزی است.
به نظر میرسد مخاطب امروزین این آیه (یعنی در زمانهای که شخص رسول الله ص با بدن جسمانی در میان ما نیست و فقط پیام او در میان ما هست) کسانیاند که امروزه به اسم روشنفکری بدون بررسی فقیهانه مواضع شریعت، از جانب خود اظهارنظرهایی مبتنی بر آرای شخصی خویش میکنند. بیهوده نیست که شهید مطهری در نقطه مقابل جمود خشکهمقدسان، این گونه موضعگیریهایی را «جهالت» (اسلام و نیازهای زمان، ج1، ص50) و افرادی را که با ادعای روشنفکری چنین موضعگیریهایی می کنند «جاهل»ها میخواند (اسلام و نیازهای زمان، ج1، ص182).
[1] . درباره اینکه اندازه و مصالح به کار رفته در این حجرهها چه بود این چند روایت در الدر المنثور، ج6، ص87 قابل توجه است:
و أخرج ابن سعد و البخاری فی الأدب و ابن أبى الدنیا و البیهقی فی شعب الایمان عن الحسن رضى الله عنه قال کنت أدخل بیوت أزواج النبی صلى الله علیه و [آله و] سلم فی خلافة عثمان بن عفان رضى الله عنه فاتناول سقفها بیدی.
و أخرج البخاری فی الأدب و ابن أبى الدنیا و البیهقی عن داود بن قیس قال رأیت الحجرات من جرید النخل مغشی من خارج بمسوح الشعر و أظن عرض البیت من باب الحجرة إلى باب البیت نحوا من ستة أو سبعة اذرع و احزر البیت الداخل عشرة أذرع و أظن سمکه بین الثمان و السبع.
و أخرج ابن سعد عن عطاء الخراسانی قال أدرکت حجر أزواج رسول الله صلى الله علیه و [آله و] سلم من جرید النخل على أبوابها المسوح من شعر أسود فحضرت کتاب الولید بن عبد الملک یقرأ یأمر بإدخال حجر أزواج رسول الله صلى الله علیه و [آله و] سلم فی مسجد رسول الله صلى الله علیه و [آله و] سلم فما رأیت یوما أکثر باکیا من ذلک الیوم فسمعت سعید بن المسیب رضى الله عنه یقول یومئذ و الله لوددت انهم ترکوها على حالها ینشأ ناس من أهل المدینة و یقدم القادم من أهل الأفق فیرى ما اکتفى به رسول الله فی حیاته فیکون ذلک مما یزهد الناس فی التکاثر و التفاخر فیها و قال یومئذ أبو أمامة بن سهل بن حنیف لیتها ترکت فلم تهدم حتى یقصر الناس عن البناء و یرون ما رضى الله لنبیه و مفاتیح خزائن الدنیا بیده.
[2] . و المراد: حجرات نساء النّبیّ- صلّى اللَّه علیه و آله-. و فیها کنایة عن خلوته فیها بالنّساء.
[3] . ثم خاطب النبی ص فقال «إِنَّ الَّذِینَ ینادُونَکَ مِنْ وَراءِ الْحُجُراتِ» و هم الجفاة من بنی تمیم لم یعلموا فی أی حجرة هو فکانوا یطوفون على الحجرات و ینادونه «أَکْثَرُهُمْ لا یعْقِلُونَ» وصفهم الله سبحانه بالجهل و قلة الفهم و العقل إذ لم یعرفوا مقدار النبی ص و لا ما استحقه من التوقیر فهم بمنزلة البهائم.
[4] . قوله تعالى: «إِنَّ الَّذِینَ یُنادُونَکَ مِنْ وَراءِ الْحُجُراتِ أَکْثَرُهُمْ لا یَعْقِلُونَ» سیاق الآیة یؤدی أنه واقع و أنهم کانوا قوما من الجفاة ینادونه ص من وراء حجرات بیته من غیر رعایة لمقتضى الأدب و واجب التعظیم و التوقیر فذمهم الله سبحانه حیث وصف أکثرهم بأنهم لا یعقلون کالبهائم من الحیوان.
[5] . إِنَّ الَّذِینَ یُنادُونَکَ مِنْ وَراءِ الْحُجُراتِ: من خارجها، خلفها أو قدّامها. و «من» ابتدائیة، فإنّ المناداة نشأت من جهة الوراء، و فائدتها الدّلالة على أنّ المنادى داخل الحجرة، إذ لا بدّ و أن یختلف المبدأ و المنتهى بالجهة.
[6] . و قوله تعالى: أَکْثَرُهُمْ فیه وجهان أحدهما: أن العرب تذکر الأکثر و ترید الکل، و إنما تأتی بالأکثر احترازا عن الکذب و احتیاطا فی الکلام، لأن الکذب مما یحبط به عمل الإنسان فی بعض الأشیاء فیقول الأکثر و فی اعتقاده الکل، ثم إن اللّه تعالى مع إحاطة علمه بالأمور أتى بما یناسب کلامهم، و فیه إشارة إلى لطیفة و هی أن اللّه تعالى یقول: أنا مع إحاطة علمی بکل شیء جریت على عادتکم استحسانا لتلک العادة و هی الاحتراز عن الکذب فلا تترکوها، و اجعلوا اختیاری ذلک فی کلامی دلیلا قاطعا على رضائی بذلک.
[7] . فخر رازی دو وجه دیگری را نیز مطرح کرده، که چون احتمال بسیار بعیدی است در متن نیاوردم:
و ثانیهما: أن یکون المراد أنهم فی أکثر أحوالهم لا یعقلون، و تحقیق هذا هو أن الإنسان إذا اعتبر مع وصف ثم اعتبر مع وصف آخر یکون المجموع الأول غیر المجموع الثانی، مثاله الإنسان یکون جاهلا و فقیرا فیصیر عالما و غنیا فیقال فی العرف زید لیس هو الذی رأیته من قبل بل الآن على أحسن حال، فیجعله کأنه لیس ذلک إشارة إلى ما ذکرنا. إذا علم هذا فهم، فی بعض الأحوال إذا اعتبرتهم مع تلک الحالة، مغایرون لأنفسهم إذا اعتبرتهم مع غیرها فقال تعالى: أَکْثَرُهُمْ إشارة إلى ما ذکرناه.
و فیه وجه ثالث و هو أن یقال لعل منهم من رجع عن تلک الأهواء، و منهم من استمر على تلک العادة الردیئة فقال أکثرهم إخراجا لمن ندم منهم عنهم.
[8] . و أخرج ابن المنذر عن ابن جریج قال أخبرت عن سعید بن جبیر رضى الله عنه ان تمیما و رجلا من بنى أسد بن خزیمة استبا فقال الأسدی إِنَّ الَّذِینَ یُنادُونَکَ مِنْ وَراءِ الْحُجُراتِ اعراب بنى تمیم فقال سعید رضى الله عنه لو کان التمیمی فقیها ان أولها فی بنى تمیم و آخرها فی بنى أسد
و أخرج ابن جریر و ابن المنذر عن حبیب بن أبى عمرة قال کان بینی و بین رجل من بنى أسد کلام فقال الأسدی إِنَّ الَّذِینَ یُنادُونَکَ مِنْ وَراءِ الْحُجُراتِ بنى تمیم أَکْثَرُهُمْ لا یَعْقِلُونَ فذکرت ذلک لسعید بن جبیر قال أفلا تقول لبنى أسد قال الله یَمُنُّونَ عَلَیْکَ أَنْ أَسْلَمُوا فان العرب لم تسلم حتى قوتلت و نحن أسلمنا بغیر قتال فانزل الله هذا فیهم
و أخرج عبد بن حمید من طریق قتادة عن سعید بن جبیر رضى الله عنه قال قال رجل من بنى أسد لرجل من بنى تمیم و تلا هذه الآیة إِنَّ الَّذِینَ یُنادُونَکَ مِنْ وَراءِ الْحُجُراتِ أَکْثَرُهُمْ بنى تمیم لا یَعْقِلُونَ فلما قام التمیمی و ذهب قال سعید بن جبیر اما ان التمیمی لو یعلم ما أنزل فی بنى أسد لتکلم قلنا ما أنزل فیهم قال جأوا إلى النبی صلى الله علیه و [آله و] سلم فقالوا انا قد أسلمنا طائعین و ان لنا حقا فانزل الله یَمُنُّونَ عَلَیْکَ أَنْ أَسْلَمُوا الآیة
و أخرج عبد بن حمید و ابن جریر و البیهقی فی شعب الایمان عن مجاهد إِنَّ الَّذِینَ یُنادُونَکَ مِنْ وَراءِ الْحُجُراتِ قال اعراب من بنى تمیم.
[9] . [فصل کلام السید الحمیری مع سوار القاضی و شعره فیه]
(فصل) و أخبرنی الشیخ أدام الله عزه مرسلا عن محمد بن أحمد بن أبان النخعی قال حدثنی معاذ بن سعید الحمیری قال شهد السید إسماعیل بن محمد الحمیری رحمه الله عند سوار القاضی بشهادة فقال له أ لست إسماعیل بن محمد الذی یعرف بالسید فقال نعم فقال له کیف أقدمت على الشهادة عندی و أنا أعرف عداوتک للسلف فقال السید قد أعاذنی الله من عداوة أولیاء الله و إنما هو شیء لزمنی ثم نهض فقال له قم یا رافضی فو الله ما شهدت بحق فخرج السید رحمه الله و هو یقول
أبوک ابن سارق عنز النبی /و أنت ابن بنت أبی جحدر
و نحن على رغمک الرافضون /لأهل الضلالة و المنکر....
وَ کَانَ أَیضاً مِمَّا جَرَى لَهُ مَعَ سَوَّارٍ مَا حَدَّثَ بِهِ الْحَرْثُ بْنُ عُبَیدِ اللَّهِ الرَّبَعِی قَالَ: کُنْتُ جَالِساً فِی مَجْلِسِ الْمَنْصُورِ وَ هُوَ بِالْجِسْرِ الْأَکْبَرِ وَ سَوَّارٌ عِنْدَهُ وَ السَّیدُ ینْشِدُهُ:
إِنَّ الْإِلَهَ الَّذِی لَا شَیءَ یشْبَهُهُ /آتَاکُمُ الْمُلْکَ لِلدُّنْیا وَ لِلدِّینِ
آتَاکُمُ اللَّهُ مُلْکاً لَا زَوَالَ لَهُ /حَتَّى یقَادَ إِلَیکُمْ صَاحِبُ الصِّین
وَ صَاحِبُ الْهِنْدِ مَأْخُوذٌ بِرُمَّتِهِ /وَ صَاحِبُ التُّرْکِ مَحْبُوسٌ عَلَى هُونِ.
حَتَّى أَتَى عَلَى الْقَصِیدَةِ وَ الْمَنْصُورُ مَسْرُورٌ فَقَالَ سَوَّارٌ هَذَا وَ اللَّهِ یا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ یعْطِیکَ بِلِسَانِهِ مَا لَیسَ فِی قَلْبِهِ وَ اللَّهِ إِنَّ الْقَوْمَ الَّذِینَ یدِینُ بِحُبِّهِمْ لَغَیرُکُمْ وَ إِنَّهُ لَینْطَوِی فِی عَدَاوَتِکُمْ. فَقَالَ السَّیدُ وَ اللَّهِ إِنَّهُ لَکَاذِبٌ وَ إِنَّنِی فِی مَدِیحِکَ لَصَادِقٌ وَ لَکِنَّهُ حَمَلَهُ الْحَسَدُ إِذْ رَآکَ عَلَى هَذِهِ الْحَالِ وَ إِنَّ انْقِطَاعِی إِلَیکُمْ وَ مَوَدَّتِی لَکُمْ أَهْلَ الْبَیتِ لَمُعْرِقٌ فِیهَا عَنْ أَبَوَی وَ إِنَّ هَذَا وَ قَوْمَهُ لَأَعْدَاؤُکُمْ فِی الْجَاهِلِیةِ وَ الْإِسْلَامِ وَ قَدْ أَنْزَلَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ عَلَى نَبِیهِ ع فِی أَهْلِ بَیتِ هَذَا «إِنَّ الَّذِینَ ینادُونَکَ مِنْ وَراءِ الْحُجُراتِ أَکْثَرُهُمْ لا یعْقِلُونَ» فَقَالَ الْمَنْصُورُ صَدَقْتَ.
[10] . و أخرج ابن مندة و ابن مردویه من طریق یعلى بن الأشدق عن سعد ابن عبدالله أن النبی صلى الله علیه و [آله و] سلم سئل عن قوله «إِنَّ الَّذِینَ یُنادُونَکَ مِنْ وَراءِ الْحُجُراتِ أَکْثَرُهُمْ لا یَعْقِلُونَ»؛ قال: هم الجفاة من بنى تمیم؛ لو لا انهم من أشد الناس قتالا للأعور الدجال لدعوت الله علیهم ان یهلکهم.
[11] . وَ اعْلَمْ أَنَّ الْبَصْرَةَ مَهْبِطُ إِبْلِیسَ وَ مَغْرِسُ الْفِتَنِ فَحَادِثْ أَهْلَهَا بِالْإِحْسَانِ إِلَیْهِمْ وَ احْلُلْ عُقْدَةَ الْخَوْفِ عَنْ قُلُوبِهِمْ وَ قَدْ بَلَغَنِی تَنَمُّرُکَ لِبَنِی تَمِیمٍ وَ غِلْظَتُک عَلَیْهِمْ وَ إِنَّ بَنِی تَمِیمٍ لَمْ یَغِبْ لَهُمْ نَجْمٌ إِلَّا طَلَعَ لَهُمْ آخَرُ وَ إِنَّهُمْ لَمْ یُسْبَقُوا بِوَغْمٍ فِی جَاهِلِیَّةٍ وَ لَا إِسْلَامٍ وَ إِنَّ لَهُمْ بِنَا رَحِماً مَاسَّةً وَ قَرَابَةً خَاصَّةً نَحْنُ مَأْجُورُونَ عَلَى صِلَتِهَا وَ مَأْزُورُونَ عَلَى قَطِیعَتِهَا فَارْبَعْ أَبَا الْعَبَّاسِ رَحِمَکَ اللَّهُ فِیمَا جَرَى عَلَى یَدِکَ وَ لِسَانِکَ مِنْ خَیْرٍ وَ شَرٍّ فَإِنَّا شَرِیکَانِ فِی ذَلِکَ وَ کُنْ عِنْدَ صَالِحِ ظَنِّی بِکَ وَ لَا یَفِیلَنَّ رَأْیِی فِیکَ وَ السَّلَامُ.