1068) سوره حجرات (49)، آیه3 (جلسه دهم: تدبر) انحصار تبعیت محض از
7) «إِنَّ الَّذینَ یغُضُّونَ أَصْواتَهُمْ عِنْدَ رَسُولِ اللَّهِ أُولئِکَ الَّذینَ امْتَحَنَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ لِلتَّقْوى لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ أَجْرٌ عَظیمٌ»
کسانی که این رویه را در زندگیشان دارند که در پیشگاه رسول خدا ص صدایشان را فرومیکاهند، مدال افتخار عظیمی دارند:
قلوب چنین کسانی برای اینکه واقعا تقواپیشه باشد امتحان شده و سرافراز بیرون آمده است،
آن هم در امتحانی که امتحانگیرندهای که نمره قبولی به اینها داده، خود خداوند است (المیزان، ج18، ص310[1])،
و بقدری موفقیت در این امتحان عظیم است که مشمول مغفرت الهی میشوند، یعنی اگر در زندگیشان گناه و خطایی مرتکب شده باشند بخشیده میشود،
و علاوه بر همه اینها پاداشی عظیم نیز در انتظارشان است.
اگر توجه کنیم که هدف اصلی آفرینش انسان در زمین (انعام/165[2]؛ ملک/2[3])، و بلکه آفرینش آسمانها و زمین (هود/7[4])، امتحان و ابتلای انسان بوده است، آنگاه معلوم میشود شود تعبیر «امتحن الله قلوبهم» از عالیترین تعابیری است که در مدح انسان مومن در ادبیات دینی میتوان مشاهده کرد؛ هم در قرآن کریم و هم در احادیث:
در قرآن کریم: با اینکه تعبیر امتحان و ابتلاء و تمحیص و ... در آیات فراوانی به کار رفته است؛ اما اینکه فاعل این کار خود خداوند، و محل این امتحان، قلب (یعنی عمیقترین لایه وجودی انسان) معرفی گردد، تنها و تنها در این آیه دیده میشود. شاید تنها تعبیری که در قرآن بتواند با این تعبیر رقابت کند آیه «وَ لِیَبْتَلِیَ اللَّهُ ما فی صُدُورِکُمْ وَ لِیُمَحِّصَ ما فی قُلُوبِکُمْ: تا خداوند آنچه در سینههای شماست را ابتلا نماید و آنچه در دلهای شماست را محض و خالص کند» (آل عمران/154) است؛ که باز هم ظاهرا شدت آن، به گرد آیه محل بحث نمیرسد؛ زیرا اولا در آنجا تعبیر «ابتلا» درباره «آنچه در سینهها» است نه قلوب؛ ثانیا تمحیص هم در خصوص «ما فی القلوب» است نه خود قلوب؛ و ثالثا و مهمتر از همه اینکه صرفا میفرماید که خداوند با آن کار میخواست آنچه را درون قلوب شماست خالص کند، اما از متن آیه معلوم نمیشود که بالاخره آیا آنها خالص شدند یا خیر؛ در حالی که در آیه محل بحث، با آوردن فعل ماضی از سویی، و آوردن تعبیر «اجر عظیم» از سوی دیگر، بوضوح از حصول ثمربخش این امتحان خبر میدهد.
اما در احادیث، این تعبیر در خصوص برترین انسانها به کار رفته است: از سویی این مقام خاصی است که به حضرت علی ع اعطا شد، با کارهای بسیار ویژهای همانند فداکاریهای آنچنانی ایشان، از جمله خوابیدن در بستر پیامبر ص برای حفظ جان ایشان (حدیث 3و 4)؛ و از سوی دیگر در وصف کسانی مطرح شد که در ردیف فرشتگان مقرب و انبیای مرسل (و بالاتر از سایر فرشتگان و سایر انبیاء) هستند (احادیث10 تا 12)، همه جنود عقل را در خود حاصل نمودهاند (حدیث7)، و تا اوج پیری ذرهای دلبستگی به دنیا در وجودشان رخنه نکرده است (حدیث5)، و در یک کلام شیعیان حقیقی قرآن و اهل بیت ع (احادیث8 تا 16) هستند.
ضرورت انحصاری تسلیم محض بودن در برابر معصومان
اگر از سویی به کاربرد انحصاری این تعبیر قرآنی در این آیه، و از سوی دیگر به کاربرد آن در احادیث در خصوص چنان مقاماتی توجه کنیم، چهبسا بتوان گفت فروکاستن صدا در محضر رسول الله ص برترین عملی است که یک انسان میتواند انجام دهد و این عمل است که انسان را به اوج جایگاهی که برای یک انسان ممکن است میرساند.
از این رو، این فروکاستن صدا نمیتواند منحصر در عملی فیزیکی باشد که تنها در زمان حیات دنیوی رسول الله ص فرض داشت (وگرنه هم این آیه بعد از شهادت ایشان لغو و بیخاصیت میشد؛ و هم در قرآن کریم آموزهای برای یافتن راه ممتحن القلب شدن باقی نمیماند)؛ بلکه علیالقاعده (بویژه با توضیحی که در تدبر 6 بیان شد) به معنای آن است که انسان، عمیقترین لایه وجودی خود (قلب) را تسلیم محض در برابر سخنان رسول الله ص قرار دهد؛ آن هم تسلیم بودنی که هیچ چیز همعرض و همتای آن قرار نگیرد.
واضح است که این تسلیم بودن محض در برابر پیامبر ص، شامل قرآن و اهل بیت ع هم میشود؛ قرآن، از این جهت که اساسا تسلیم محض در برابر «رسول» خدا بودن، همان تسلیم محض در برابر «سخن» خدا بودن است؛ و اهل بیت ع هم از این جهت که همچون خود پیامبر ص، به نص قرآن کریم، برخوردار از مقام عصمتاند (احزاب/33)، ونیز بر اساس احادیث متواتری از رسول الله ص (بویژه حدیث ثقلین)، آنان همعرض قرآن و تنها معلمان حقیقی قرآناند که پیام قرآن را بدون کمترین خطا و اشتباهی بیان میکنند و اطاعت از آنان عین اطاعت از رسول الله ص است.
اما غیر اینان، هیچکس، حتی فقیهان و عالمان دینی نیز چنین جایگاهی ندارند که انسان تسلیم محض آنها بشود؛ و اگرچه انسان غیرمجتهد - هنگام عدم دسترسی به امام معصوم ع و بر اساس توصیه خود امامان معصوم ع - وظیفه دارد به سراغ راویان حدیث (کمال الدین و تمام النعمة، ج2، ص484[5]) و فقهایی که مواظب نفس خویش و حافظ دین و مخالف هوای نفس و مطیع امر مولای خویشاند (الإحتجاج، ج2، ص458[6]) برود، و در مسائل دینی "هرچه را نمیداند" بر اساس تعلیم آنان عمل کند؛ اما حتی در پیروی از ایشان هم کسی حق ندارد که انسانی غیرمعصوم را جلوی خود بگذارد و هرچه گفتند چشم و گوش بسته بپذیرد (حدیث16)[7].
یکی از اساتید ما میفرمودند:
اوایلی که قم مشرف شده بودم جملهای از آیت الله بهجت (قده) شنیدم خیلی جامع، فرمودند: «از الطاف خدا در حق شیعه این بود که در ابتدای غیبت کبری دو بزرگ شیعه که بچههای شیعه هم بزرگی آنها را میدانند، هر دو اشتباهی کردند که بچههای شیعه هم میدانند که اشتباه است! شیخ صدوق «سهو النبی» قائل شد و شیخ مفید «عالم ذر» را منکر شد! این برای این بود که در ابتدای کار به شیعه بگویند معصوم را با غیر معصوم فرق بگذارید.» (قریب به این مضمون، ر.ک: در محضر بهجت، ج2، ص263[8])
تبصره:
سخنان فوق نباید بهانهای شود که در عرصههایی که واقعا دانش کافی نداریم و میدانیم فقهای دین تلاش خود برای کشف حکم خدا را انجام دادهاند، صرفا به خاطر اینکه از نظر آنها خوشمان نمیآید نظر خود را بر ایشان ترجیح دهیم؛ بلکه مساله این است که نباید چشم و گوش بسته هرچه گفتند قبول کنیم؛ یعنی در جاهایی که در حد درک متعارف انسانی تشخیص دادیم که مرتکب گناه و خطا شدهاند، وظیفه تحقیق از ما ساقط نمیشود و اگر تحقیق کردیم و مطمئن شدیم که آنان نابجا یا جانبدارانه موضع گرفتهاند حق پیروی از ایشان را نداریم.
برای اینکه مطلب بهتر معلوم شود این سخنان شهید مطهری را با هم مرور کنیم:
...[9] پس معلوم میشود که تقلیدِ ممدوح و مشروع، «سرسپردن» و چشم بستن نیست، چشم باز کردن و مراقب بودن است و اگر نه مسئولیت و شرکت در جرم است...[10]
داستان موسی و عبد صالح که در قرآن کریم آمده داستان عجیبی است. یک نکته بزرگ که از این داستان استفاده میشود این است که تابع و پیرو تا آنجا تسلیم متبوع و پیشواست که اصول و مبادی و قانون نشکند و خراب نشود. اگر دید آن متبوع کاری برخلاف اصول و مبانی انجام میدهد نمیتواند سکوت کند. گو اینکه در این داستان عملی که عبد صالح کرد از نظر خود او که افق وسیعتری را میدید و به باطن موضوع توجه داشت برخلاف اصول نبود بلکه عین وظیفه و تکلیف بود، ولی سخن در این است که چرا موسی ع صبر نمیکرد و زبان به انتقاد میگشود؟ با اینکه وعده میداد و به خود تلقین میکرد که اعتراض نکند، باز هم اعتراض و انتقاد میکرد. نقص کار موسی در اعتراض و انتقاد نبود، در این بود که به رمز مطلب و باطن کار آگاه نبود. البته اگر به رمز مطلب آگاه میشد اعتراض نمیکرد؛ و مایل بود که برسد به رمز مطلب، ولی مادامی که از نظر او عملی برخلاف اصول و قانون الهی است، ایمان او به اواجازه نمیدهد سکوت کند...[11]
به هر حال خواستم عرض کرده باشم که تقلید جاهل از عالم سرسپردگی نیست. تقلیدِ ممنوع جاهل از عالم همان است که شکل سرسپردگی پیدا کند و به صورت «جاهل را بر عالم بحثی نیست، ما دیگر نمیفهمیم، شاید تکلیف شرعی چنین و چنان اقتضا کرده باشد» و امثال اینها ادا میشود...[12]
البته این نکته واضح است که مخالفت یک عالِم روحانی با هوای نفس، فرق دارد با مخالفت یک نفر از عوام؛ زیرا هوای نفس هرکسی در امور معینی است. هوای نفس جوان یک چیز است و هوای نفس پیر یک چیز دیگر. هرکسی در هر مقام و هر درجه و هر طبقه و هر سنی که هست یک نوع هوای نفس دارد. مقیاس هواپرستی یک عالِم روحانی این نیست که ببینیم مثلاً شراب میخورد یا نمیخورد؟ قمار میکند یا نمیکند؟ نماز و روزه را ترک میکند یا ترک نمیکند؟ مقیاس هواپرستی او در جاه و مقام و میل به دستبوسی و شهرت و محبوبیت و علاقه به اینکه مردم دنبال سرش حرکت کنند و در مصرف بیتالمال در راه آقایی خود و یا باز گذاشتن دست کسان و خویشان و مخصوصاً آقازادگان گرام در بیت المال و امثال اینهاست.
بعد امام علیه السلام فرمود: وَ هُمْ بَعْضُ فُقَهاءِ الشّیعَةِ لا جَمیعُهُم. یعنی کسانی که دارای این فضائل و ملکات عالیه باشند بعضی از فقهای شیعه هستند نه همه آنها. (ده گفتار، ص121-126)
8) «إِنَّ الَّذینَ یغُضُّونَ أَصْواتَهُمْ عِنْدَ رَسُولِ اللَّهِ أُولئِکَ الَّذینَ امْتَحَنَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ لِلتَّقْوى لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ أَجْرٌ عَظیمٌ»
چرا «مغفرت» مقدم بر «اجر» ذکر شد؟
الف. در قرآن کریم هرجا دو کلمه «مغفرت» و «أجر» با هم آمده است، مغفرت مقدم بر اجر ذکر شده است. [این موارد عبارتند از: «لَهُمْ مَغْفِرَة وَ أَجْر عَظیم (عظیما)» (مائده/9؛ احزاب/35؛ فتح/29؛ حجرات/3)، «لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ أَجْرٌ کَبیرٌ» (هود/11؛ فاطر/7؛ ملک/12)، «فَبَشِّرْهُ بِمَغْفِرَةٍ وَ أَجْرٍ کَریمٍ» (یس/11)]. چهبسا میخواهد نشان دهد تا از گناه پاک نشویم نمیتوانیم الطاف الهی را دریافت کنیم (تفسیر نور، ج9، ص164).
ب. در آیه قبل که بحث بلندکردن صدا در برابر پیامبر ص بود، ثمره این کار حبط عمل (نابود شدن خوبیها) معرفی شد؛ اینجا که نقظه مقابل آن (فروکاستن صدا در محضر پیامبر ص) است، در ثمرهاش هم مناسب است ابتدا آنچه کاملا نقطه مقابل است (مغفرت و نباود شدن بدیها) مطرح شود و بعد از اجر و ثواب سخن به میان آید.
ج. ...
[1] . و الآیة مسوقة للوعد الجمیل على غض الصوت عند رسول الله ص بعد توصیفهم بأن قلوبهم ممتحنة للتقوى و الذی امتحنهم لذلک هو الله سبحانه، و فیه تأکید و تقویة لمضمون الآیة السابقة و تشویق للانتهاء بما فیها من النهی.
[2] . وَ هُوَ الَّذی جَعَلَکُمْ خَلائِفَ الْأَرْضِ وَ رَفَعَ بَعْضَکُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجاتٍ لِیَبْلُوَکُمْ فی ما آتاکُمْ
[3] . الَّذی خَلَقَ الْمَوْتَ وَ الْحَیاةَ لِیَبْلُوَکُمْ أَیُّکُمْ أَحْسَنُ عَمَلا.
[4] . وَ هُوَ الَّذی خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ فی سِتَّةِ أَیَّامٍ وَ کانَ عَرْشُهُ عَلَى الْماءِ لِیَبْلُوَکُمْ أَیُّکُمْ أَحْسَنُ عَمَلا
[5] . وَ أَمَّا الْحَوَادِثُ الْوَاقِعَةُ فَارْجِعُوا فِیهَا إِلَى رُوَاةِ حَدِیثِنَا فَإِنَّهُمْ حُجَّتِی عَلَیْکُمْ وَ أَنَا حُجَّةُ اللَّهِ عَلَیْهِم.
[6] . فَأَمَّا مَنْ کَانَ مِنَ الْفُقَهَاءِ صَائِناً لِنَفْسِهِ حَافِظاً لِدِینِهِ مُخَالِفاً عَلَى هَوَاهُ مُطِیعاً لِأَمْرِ مَوْلَاهُ فَلِلْعَوَامِّ أَنْ یُقَلِّدُوهُ وَ ذَلِکَ لَا یَکُونُ إِلَّا بَعْضَ فُقَهَاءِ الشِّیعَةِ لَا جَمِیعَهُم.
[7] . اگر حدیث16 را کنار این مضمون بگذاریم که ظاهرا در احادیث آمده است که «آخِرُ ما یَخْرُجُ مِنْ قُلُوبِ الصِّدِّیقینَ حُبُّ الْجاه» شاید بتوان نتیجه گرفت شدیدترین امتحان انسانها ناظر به مقام قدرت است: هم قدرتطلبی و هم تبعیت از قدرت؛ و اینکه انسان بتواند خویش را هم از قدرتطلبی مصون بدارد و هم از پیروی چشم و گوش بسته از دیگران، از دشوارترین امتحاناتی است که حتی بسیاری از مومنان هم از آن سربلند بیرون نمیآیند.
ضمنا عبارت «آخِرُ ما یَخْرُجُ ...» با اینکه در کلام بسیاری از بزرگان فقهای معاصر (همچون آیت الله مکارم شیرازی، آیت الله سبحانی، آیت الله مظاهری، آیت الله مصباح یزدی) به گونهای بیان شده که گویی حدیثی از معصوم است، اما در حدی که جستجو شد به عنوان حدیث معصوم یافت نشد؛ و در کتب اهل سنت به عنوان سخن مشایخ از آن یاد شده (مثلا در روح البیان، ج7، ص422 میگوید: «ولهذا قال المشایخ رضوان الله علیهم آخر ما یخرج من قلوب الصدیقین حب الجاه») که شاید منظورش این عبارت در فتوحات مکیه ابن عربی (ج4، ص455) است که: «فقالت الطائفة الکثیرة آخر ما یخرج من قلوب الصدیقین حب الریاسة» یا این عبارت غزالی (که در بسیاری از کتب اهل سنت هم به همین صورت نقل شده) که در إحیاء علوم الدین (ج3، ص275 و ج4، ص102) میگوید «ولذلک قیل آخر ما یخرج من رؤوس الصدیقین حب الریاسة».
[8]. عبارت نقل شده در این کتاب چنین است:
معصوم علیهالسلام اهل خطا و خطیئه نیست، ولی غیر معصوم هرچند از علمای بزرگ و جلیلالقدر باشد، خالی از خطا نیست؛ لذا نباید مشکوکات اقوال و آرای آنها را بهواسطه عظمت شأن و بزرگی مقامشان پذیرفت، بلکه تنها در واضحات و مسلمات باید مطابق نظرشان بود، و در مشکوکات باید گفت: نَعْتَقِدُ بِمَا اعْتَقَدَ بِهِ جَعْفَرُ بن مُحَمد وَ الْمَهْدِی علیهمالسلام (به آنچه حضرت جعفربنمحمد و حضرت مهدی علیهمالسلام بدان اعتقاد دارند، معتقدیم). مرحوم شیخ مفید با همه جلالت و عظمتی که دارد و تاج سر ماست، منکرِ عالم ذر شده، با اینکه اخذ عهد و میثاق مسلماً بوده است و خود مبدأ عهد، کافی است در احتجاج بر وجود عالم ذر؛ زیرا او بوده و هست و خواهد بود. و اقرارِ «قَالُواْ بَلَی؛ گفتند آری» بیخود و بیجهت از انسانها صادر نشده، بلکه ربط مخلوق به خالق و قیام به اوست، و لذا تدلّی و تجلی را عیناً مشاهده کردند و اقرار به ربوبیت حضرت حق نمودند. مرحوم شیخ صدوق رحمهالله هم با همه بزرگی و عظمتش که تاج سر ماست اعتقاد به سهوالنبی صلیاللهعلیهوآله داشته است.
[9] . در اینجا امام ع میخواهد بفرماید که کسی نگوید که عوام یهود این مسئله را نمیدانستند که نباید به قول علمایی که خودشان برخلاف دستورهای دین عمل میکنند عمل کرد. زیرا این مسئله مسئلهای نیست که کسی نداند. دانش این مسئله را خداوند در فطرت همه افراد بشر قرار داده و عقل همه کس این را میداند. به اصطلاح اهل منطق از جمله «قضایا قیاساتها معها» است، دلیلش با خودش است.
کسی که فلسفه وجودیش پاکی و طهارت و ترک هوا و هوس است اگر دنبال هوا و هوس و دنیاپرستی برود، به حکم تمام عقول باید سخن او را نشنید. بعد فرمود:
وَ کذلِک عَوامُّ امَّتِنا اذا عَرَفوا مِنْ فُقَهائِهِمُ الْفِسْقَ الظّاهِرَ وَالْعَصَبیةَ الشَّدیدَةَ وَ التَّکالُبَ عَلی حُطامِ الدُّنْیا وَ حَرامِها وَ اهْلاک مَنْ یتَعَصَّبونَ عَلَیهِ وَ انْ کانَ لِاصْلاحِ امْرِهِ مُسْتَحِقّاً، وَ بِالتَّرَفُّقِ بِالْبِرِّ وَ الْاحْسانِ عَلی مَنْ تَعَصَّبوا لَهُ وَ انْ کانَ لِلْاذْلالِ وَ الْاهانَةِ مُسْتَحِقّاً. فَمَنْ قَلَّدَ مِنْ عَوامِّنا مِثْلَ هؤُلاءِ فَهُمْ مِثْلُ الْیهودِ الَّذینَ ذَمَّهُمُ اللهُ بِالتَّقْلیدِ لِفَسَقَةِ فُقَهائِهِمْ «1».
و به همین منوال است حال عوام ما. اینها نیز اگر در فقهای خود اعمال خلاف، تعصب شدید، تزاحم بر سر دنیا، طرفداری از طرفداران خود هرچند ناصالح باشند، کوبیدن مخالفین خود هرچند مستحق احسان و نیکی باشند، اگر این اعمال را در آنها حس کنند و باز هم چشم خود را ببندند و از آنها پیروی کنند عیناً مانند همان عوام یهودند و مورد مذمت و ملامت هستند.
[10] . بعضی از مردم خیال میکنند که تأثیر گناه در افراد یکسان نیست، در مردم عادی گناه تأثیر دارد و آنها را از تقوا و عدالت ساقط میکند ولی در طبقه علما تأثیری ندارد، آنها یک نوع «کریت» و یک نوع «اعتصام» دارند، نظیر فرقی که بین آب قلیل و آب کثیر است که آب کثیر اگر به قدر کر شد دیگر از نجاست منفعل نمیشود؛ در صورتی که اسلام برای احدی کریت و اعتصام قائل نیست، حتی برای شخص پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله. چرا میگوید: قُلْ انّی اخافُ انْ عَصَیتُ رَبّی عَذابَ یوْمٍ عَظیمٍ ای پیغمبر! بگو خود من نیز اگر معصیت کنم از عذاب روز بزرگ بیمناکم. چرا میفرماید: لَئِنْ اشْرَکتَ لَیحْبَطَنَّ عَمَلُک اگر نوعی شرک در کار تو وارد شود عملت تباه خواهد شد. همه اینها برای این تعلیم است که تبعیضی در کار نیست، کریت و اعتصامی برای احدی نیست.
[11] . بعضی گفتهاند اگر تا قیامت عمل عبد صالح تکرار میشد موسی از اعتراض و انتقاد باز نمیآیستاد مگر آنکه به رمز مطلب آگاه میشد. موسی به او میگوید: هَلْ اتَّبِعُک عَلی انْ تُعَلِّمَنِ مِمّا عُلِّمْتَ رُشْداً؟ یعنی آیا اجازه میدهی از تو پیروی کنم تا مرا تعلیم کنی؟ او میگوید: انَّک لَنْ تَسْتَطیعَ مَعِی صَبْراً تو نخواهی توانست در مصاحبت من طاقت بیاوری و نسبت به آنچه میبینی سکوت کنی. بعد خود او علت را به خوبی توضیح میدهد: وَ کیفَ تَصْبِرُ عَلی ما لَمْ تُحِطْ بِهِ خُبْراً؟ مگر تو وقتی که ببینی عملی برخلاف صورت میگیرد و از سرّ و رمز مطلب آگاه نباشی صبر خواهی کرد؟! موسی گفت: سَتَجِدُنی إنْ شاءَ اللهُ صَابِراً وَ لا اعْصی لَک امْراً امیدوارم اگر خدا بخواهد صبر کنم و امر تو را مخالفت نکنم. موسی نگفت چه به رمز مطلب پی ببرم و چه نبرم صبر خواهم کرد؛ همین قدر گفت امیدوارم این تحمل در من پیدا شود. البته این تحمل آنوقت برای موسی پیدا میشود که از رمز مطلب آگاه گردد. بعد او خواست صریحتر از موسی قول بگیرد که حتی اگر به رمز مطلب هم پی نبری سکوت کن و اعتراض نکن تا وقتی که موقعش برسد خودم توضیح دهم: «قالَ فَانِ اتَّبَعْتَنی فَلاتَسْئَلْنی عَنْ شَی ءٍ حَتّی احْدِثَ لَک مِنْهُ ذِکراً»یعنی اگر دنبال من آمدی هرچه دیدی سکوت کن، بعد من خودم توضیح میدهم. در اینجا دیگر آیه کریمه ندارد که موسی پذیرفت. در آیه همین قدر دارد که بعد با هم راه افتادند و رفتند، تا آخر داستان که کم و بیش همه شنیدهاید.
[12] . این داستان را به عنوان شاهد و تأییدی بر مطلب آن حدیث امام صادق علیه السلام عرض کردم.
حضرت بعد از آن جملهها که قبلًا راجع به تقلید مذموم نقل کردم تقلیدِ مشروع و ممدوح را اینطور بیان میکند: فَامّا مَنْ کانَ مِنَ الْفُقَهاءِ صائِناً لِنَفْسِهِ حافِظاً لِدینِهِ مُخالِفاً عَلی هَواهُ مُطیعاً لِامْرِ مَوْلاهُ فَلِلْعَوامِّ انْ یقَلِّدوهُ هر کدام از فقها که بتواند خود را ضبط و نگهداری کند، دعوتها و صوتهای شیطان که وَاسْتَفْزِزْ مَنِ اسْتَطَعْتَ مِنْهُمْ بِصَوْتِک وَ اجْلِبْ عَلَیهِمْ بِخَیلِک وَ رَجِلِک «1» او را از جا نکند، دین خود را حفظ کند، دین خودش را نفروشد (شاید مقصود این باشد که دین را در میان مردم و جامعه حفظ کند)، مخالف هواهای نفسانی و مطیع امر الهی باشد، عوام از همچو کسی میتوانند تقلید کنند.