سفارش تبلیغ
صبا ویژن

1068) سوره حجرات (49)، آیه3 (جلسه نهم: تدبر) عدم اشتمال آیه بر ا

 

 

تدبر

1) «إِنَّ الَّذینَ یغُضُّونَ أَصْواتَهُمْ عِنْدَ رَسُولِ اللَّهِ»

در نکات ادبی اشاره شد که تعبیر «غض صوت» در قرآن تنها دوبار به کار رفته است: یکجا که توصیه کلی در مطلق سخن گفتن‌هاست با حرف اضافه «من» آمده: «وَ اقْصِدْ فی‏ مَشْیکَ وَ اغْضُضْ مِنْ صَوْتِکَ» (لقمان/19)؛ اما اینجا که در مقام گفتگو با پیامبر ص است، بدون حرف اضافه. چرا؟

الف. به عنوان یک ادب اجتماعی و در مطلق گفتگوها، صرفا مقداری فروکاستن از صدا لازم است؛ یعنی تا حدی که گفتگو و تفهیم مطالب ممکن باشد؛ اما  در پیشگاه رسول الله ص، مطلق فروکاستن از صدا مطلوبیت دارد حتی اگر به حد سکوت برسد. (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏7، ص235[1])

ب. ...

 

2) «إِنَّ الَّذِینَ یَغُضُّونَ أَصْواتَهُمْ عِنْدَ رَسُولِ اللَّهِ»

در ذیل آیه2 (جلسه 1067 تدبر14) نکاتی درباره عوض شدن تعبیر نبی و رسول اشاره شد. در ادامه آن، این سوال دوباره مطرح می‌شود که چرا در این آیه دوباره تعبیر «نبی» به تعبیر «رسول» تغییر کرد؟

الف. این در مقام بیان ملاک حکم است؛ ‌یعنی می‌خواهد بفرماید که چون رسول از این حیث که رسول است هر احترامی که در برخورد با او انجام شود در واقع احترام به کسی است که او را فرستاده است (المیزان، ج‏18، ص310[2]).

ب. اگر «نبی» را ناظر به شخصیت خود پیامبر بدانیم و «رسول» را ناظر به آن حیثیتی که بازتاب‌دهنده ارتباط او با خداست؛ آنگاه در آیه قبل مساله اصلی این بود که صدای انسان از صدای پیامبر ص بلندتر نشود؛ و این مساله ای است که رعایتش از باب ادب در پیشگاه هر انسان بلندمرتبه‌ای مطلوب است؛ اما در این آیه مطلق پایین آوردن صدا (حتی اگر به حد سکوت برسد؛ ر.ک: تدبر1) مدح شده است؛ واین در برابر پیام خداست؛ که انسان هرچه صدایش را در برابر پیام خدا پایین بیاورد مطلوب است و اوج این مطلوبیت در جایی است که اصلا در برابر صدای پیام الهی، هیچ صدایی از او انسان شنیده نشود و انسان کاملا تسلیم محض پیام الهی باشد (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏7، ص235).

ج. ...

 

3) «إِنَّ الَّذینَ یغُضُّونَ أَصْواتَهُمْ عِنْدَ رَسُولِ اللَّهِ أُولئِکَ الَّذینَ امْتَحَنَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ لِلتَّقْوى‏»

چنانکه در نکات ادبی بیان شد تعبیر «للتقوی» وقتی در معنای تعلیل باشد می‌تواند تعلیل باشد برای سببی که مقدم بوده؛ یا برای بیان مقصودی که در آینده باید حاصل شود؛ از این رو، تحلیلهای مفسران درباره معنای امتحان در «امْتَحَنَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ لِلتَّقْوى» را به دو دسته می‌توان تقسیم کرد:

الف. امتحان به معنای خالص کردن باشد، یعنی «أخلصها للتقوى» (قتاده و مجاهد، به نقل از مجمع البیان، ج‏9، ص196؛ و نیز معانی القرآن (فراء)، ج‏3، ص70[3]) و در این صورت، این از تعبیر «امتحن الذهب بالنار: طلا را با آتش خالص کرد» گرفته شده که این تعبیر را در جایی به کار می‌برند که می‌خواهند با حرارت دادن ناخالصی‌های طلا را از آن جدا می‌کنند (مجمع البیان، ج‏9، ص196[4]). یعنی آنها را با این کار امتحان کرد تا معلوم شود تقوا دارند؛ که از این جهت مضمونش شبیه آیه «وَ مَنْ یُعَظِّمْ شَعائِرَ اللَّهِ فَإِنَّها مِنْ تَقْوَى الْقُلُوبِ: و کسی که شعائر الهی را بزرگ بدارد و احترام کند پس همانا این از قتوای قلبهاست» (حج/32) می‌باشد (مفاتیح الغیب، (فخر رازی) ج‏28، ص95[5]). در واقع، امتحان عموما برای تحصیل علم به حال چیز مجهولی است؛ و چون این امر در مورد خداوند منتفی است، پس مراد از آن تمرین دادن یا کار دشواری را بر شخص بار کردن است تا اینکه تقوا برایش ملکه شود (المیزان، ج‏18، ص310[6])؛ طبق این معنا، فروکاستن صدا عاملی برای خالص کردن قلب آنها برای تقوی می‌باشد.

ب. به معنای این است که آنان را برای تقوی اختصاص داد (اختصها للتقوی) (اخفش، به نقل از تفسیر الماوردی = النکت والعیون، ج5، ص327[7]). در این تعبیر گویی فروکاستن صدا ناشی از تقوای خالص در قلب است؛‌ یعنی صدور این عمل مختص کسانی است که قلبشان تقوی دارند؛ که بر این اساس، آیه فوق به معنای این است که کسانی که صداهایشان را نزد رسول الله ص فرومی‌کاهند:

ب.1. خداوند خلوص نیت آنان را دانست؛ ‌زیرا وقتی چیزی را امتحان می‌کنند برای این است که حقیقت آن را معلوم کنند (به نقل از مجمع البیان، ج‏9، ص196[8]؛ مفاتیح الغیب، ج‏28، ص95[9]).

ب.2. خداوند با آنان معامله کسی را کرد که معلوم شده نسبت به آنچه خداوند دستور داده تعبد دارد؛ و با این معلوم شدن آنان خالص شدند، چنانکه طلای ناب با آتش خالص می‌شود (به نقل از مجمع البیان، ج‏9، ص197[10]).

 

4) «إِنَّ الَّذِینَ یَغُضُّونَ أَصْواتَهُمْ عِنْدَ رَسُولِ اللَّهِ أُولئِکَ الَّذِینَ امْتَحَنَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ لِلتَّقْوى‏ لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ أَجْرٌ عَظِیمٌ»

انسان وقتی خود را بر دیگری مقدم می‌دارد و صدایش را بلند می‌کند به این وسیله می‌خواهد برتری خود را اثبات کند؛ گویی با این کار دارد خویش را اکرام می‌نماید؛ در حالی که خداوند متعال در این آیات نشان می‌دهد که با ترک این خودبزرگ‌بینی در پیشگاه خدا و پیامبر ص است که احترام و اکرام واقعی برای انسان حاصل می‌شود؛ یعنی اگر شما چنین نکردید بلکه صدایتان را در محضر پیامبر ص فروکاستید این نشانگر تقوای شماست؛ و می‌دانیم که مهمترین ارزش و احترام در گروی تقواست چنانکه در همین سوره فرمود: «و إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاکُمْ» (حجرات/13)

بزرگی از آن یافت کو پست شد                  در نیستی کوفت تا هست شد.[11]

 

5) «إِنَّ الَّذینَ یغُضُّونَ أَصْواتَهُمْ عِنْدَ رَسُولِ اللَّهِ أُولئِکَ الَّذینَ امْتَحَنَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ لِلتَّقْوى‏ لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ أَجْرٌ عَظیمٌ»

از اینکه فعل مضارع (یغضون) که دلالت بر استمرار دارد به کار برد می‌توان نتیجه گرفت:

الف. ادب‌های مقطعی و لحظه‌ای، نشان‌دهنده عمق تقوا نیست (تفسیر نور، ج9، ص164).

ب. این استمرار در احترام به پیامبر ص است که دلالت بر تخلق به تقوای الهی و سربلند شدن در امتحان الهی دارد (المیزان، ج‏18، ص310[12]). یعنی کسانی که گاه در محضر پیامبر ص رعایت فروکاستن صدای خود را کرده باشند، اما در موقعیتی دیگر صدایشان را بر ایشان بلند کرده باشند مشمول این آیه نمی‌شوند.

نکته تاریخی: عدم اشتمال این آیه بر ابوبکر و عمر

در کتب اهل سنت هم از ابوبکر و هم از عمر نقل قولهایی شده است که ما بعد از نزول این آیه رعایت می‌کردیم که صدایمان از پیامبر ص بلندتر نشود؛ تا حدی در بسیاری از تفاسیر اهل سنت، این را که این دو نفر گفته‌اند که ما در برابر پیامبر ص صدایمان را بلند نکردیم، به عنوان شأن نزول آیه ذکر شده است!

اما هم در قسمت شأن نزول آیه اول این سوره نشان دادیم که بر اساس احادیث متواتر در منابع اهل سنت، بلند کردن صدا توسط این دو نفر در محضر پیامبر ص بود که موجب نزول این آیه شد (یعنی تا پیش از این آیات، این دو نفر این مساله را رعایت نمی‌کردند، تا حدی که خداوند مجبور شد آیه‌ای بفرستد و به آنها هشدار دهد)؛ و در قسمت احادیث ذیل آیه دوم (بویژه ذیل حدیث شماره 5) نشان دادیم که باز بر اساس احادیث فروانی در منابع اهل سنت، این دو نفر در آخرین ساعات عمر پیامبر اکرم ص با  بلند کردن صدای خود بر صدای پیامبر ص مانع نوشتن مهمترین وصیت ایشان شدند. پس حتی اگر طبق ادعای خودشان گاهی هم رعایت این را کرده باشند که صدایشان از صدای پیامبر ص بلندتر نشود باز چون این آیه دلالت بر استمرار دارد این دو نفر مشمول این آیه نمی‌شوند.

 

6) «یا أَیهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تَرْفَعُوا أَصْواتَکُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِی وَ لا تَجْهَرُوا لَهُ بِالْقَوْلِ کَجَهْرِ بَعْضِکُمْ لِبَعْضٍ أَنْ تَحْبَطَ أَعْمالُکُمْ وَ أَنْتُمْ لا تَشْعُرُون؛ إِنَّ الَّذینَ یغُضُّونَ أَصْواتَهُمْ عِنْدَ رَسُولِ اللَّهِ أُولئِکَ الَّذینَ امْتَحَنَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ لِلتَّقْوى‏ لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ أَجْرٌ عَظیمٌ»

در آیه قبل کسانی که صدایشان را از صدای پیامبر بلندتر می‌کنند ویا همان طور که صدایشان در قبال هم است با پیامبر سخن می‌گویند تهدید به حبط اعمال (یعنی بدترین عاقبتی که برای یک انسان ممکن است) شدند.

در مقابل، در این آیه کسانی که صدایشان را در برابر پیامبر ص فرومی‌کاهند با برترین اوصاف و مقاماتی که برای یک انسان ممکن است توصیف شدند.

اینها نشان می‌دهد که مهمترین عامل سعادت و شقاوت انسان به نوع ارتباطاتی که انسان با پیام و پیام‌آور الهی برقرار می‌کند برمی‌گردد: تنظیم صدا در گفتگوی با یک نفر، بارزترین نشانگر نوع ارتباطاتی است که خود فرد در مقام ارتباط با او برای خود تعریف کرده است؛ اگر بنا را بر این گذاشته که اگر لازم شد نزد او صدایش را بلند کند یعنی او را در عرض خود ببیند و صدایش هنگام گفتگو وی فرقی با گفتگوی با دیگران نداشته باشد، چنین کسی روی سعادت نخواهد دید و همان اعمال خوبی هم که انجام داده در معرض حبط و نابودی قرار می‌گیرد؛ و اگر بنا را بر این گذاشته باشد که همواره صدای خود را پایین‌تر از صدای او قرار دهد و خود را تابع وی گرداند، به عالی‌ترین مقامات می‌رسد و اگر گناهی هم کرده باشد مغفرت خداوند آن را پاک خواهد کرد.

 


[1] . . وَ اقْصِدْ فِی مَشْیکَ وَ اغْضُضْ مِنْ صَوْتِکَ‏ 31/ 19. إِنَّ الَّذِینَ یغُضُّونَ أَصْواتَهُمْ عِنْدَ رَسُولِ اللَّهِ أُولئِکَ الَّذِینَ امْتَحَنَ اللَّهُ‏- 49/ 3 التعبیر فی الاولى بکلمة من، و فی الثانیة بدونها: اشارة الى أنّ المطلوب فی الثانیة فی مجلس رسول اللَّه ص مطلق الغضّ بأىّ مرتبة کانت، و لو وصل الى حدّ السکوت الصرف و الصمت التامّ. بخلاف الغضّ فی مجالس اخر و مصاحبات غیره: فالمطلوب فیها الکفّ و الخفض فی الصوت الى حدّ لازم، بحیث یکتفى على حدّ لازم فی مقام المکالمة و التفهیم بحسب المجالس و الأشخاص و المقتضیات. و أمّا عند المکالمة مع النبىّ أو من له رفعة و عظمة: فالمیزان خفض الصوت فی قبال صوته:. لا تَرْفَعُوا أَصْواتَکُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِی- 49/ 2

[2] . و فی التعبیر عنه ص فی هذه الآیة برسول الله بعد التعبیر عنه فی الآیة السابقة بالنبی إشارة إلى ملاک الحکم فإن الرسول بما هو رسول لیس له من الأمر شی‏ء فما له فلمرسله، و تعظیمه و توقیره تعظیم لمرسله و توقیر له فغض الصوت عند رسول الله تعظیم و تکبیر لله سبحانه.

[3] قوله: أُولئِکَ الَّذِینَ امْتَحَنَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ لِلتَّقْوى‏؛ أخلصها للتقوى کما یمتحن الذهب بالنار، فیخرج جیده، و یسقط خبثه.

[4] . «إِنَّ الَّذِینَ یغُضُّونَ أَصْواتَهُمْ عِنْدَ رَسُولِ اللَّهِ» أی یخفضون أصواتهم فی مجلسه إجلالا «أُولئِکَ الَّذِینَ امْتَحَنَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ لِلتَّقْوى‏» أی اختبرها فأخلصها للتقوى عن قتادة و مجاهد أخذ من امتحان الذهب بالنار إذا أذیب حتى یذهب غشه و یبقى خالصة.

[5] . و قوله تعالى: امْتَحَنَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ لِلتَّقْوى‏ فیه وجوه: أحدها: امتحنها لیعلم منها التقوى فإن من یعظم واحدا من أبناء جنسه لکونه رسول مرسل یکون تعظیمه للمرسل أعظم و خوفه منه أقوى، و هذا کما فی قوله تعالى: وَ مَنْ یُعَظِّمْ شَعائِرَ اللَّهِ فَإِنَّها مِنْ تَقْوَى الْقُلُوبِ [الحج: 32] أی تعظیم أوامر اللّه من تقوى اللّه فکذلک تعظیم رسول اللّه من تقواه... .... الثالث: امتحن: أی أخلص یقال للذهب ممتحن، أی مخلص فی النار.

[6] .  قوله تعالى: «إِنَّ الَّذِینَ یَغُضُّونَ أَصْواتَهُمْ عِنْدَ رَسُولِ اللَّهِ أُولئِکَ الَّذِینَ امْتَحَنَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ لِلتَّقْوى‏» إلخ، غض الصوت خلاف رفعه، و معنى الامتحان الابتلاء و الاختبار و إنما یکون لتحصیل العلم بحال الشی‏ء المجهول قبل ذلک، و إذ یستحیل ذلک فی حقه تعالى فالمراد به هنا التمرین و التعوید- کما قیل- أو حمل المحنة و المشقة على القلب لیعتاد بالتقوى.

[7] . قوله عز وجل: «... أُولَئِکَ الَّذِینَ ‌امْتَحَنَ ‌اللَّهُ ‌قُلُوبَهُمْ ‌لِلتَّقْوَى» فیه تأویلان: أحدهما: معناه أخلصها للتقوى، قاله الفراء. الثانی: معناه اختصها للتقوى ، قاله الأخفش.

[8] . و قیل معناه أنه علم خلوص نیاتهم لأن الإنسان یمتحن الشی‏ء لیعلم حقیقته

[9] . الثانی: امتحن أی علم و عرف، لأن الامتحان تعرف الشی‏ء فیجوز استعماله فی معناه، و على هذا فاللام تتعلق بمحذوف تقدیره عرف اللّه قلوبهم صالحة، أی کائنة للتقوى، کما یقول القائل أنت لکذا أی صالح أو کائن.

[10] . و قیل معناه عاملهم معاملة المختبر بما تعبدهم به من هذه العبادة فخلصوا على الاختبار کما یخلص جید الذهب بالنار «لَهُمْ مَغْفِرَةٌ» من الله لذنوبهم «وَ أَجْرٌ عَظِیمٌ» على طاعتهم.

[11] . این تدبر بود اقتباسی بود از نکته فخر رازی که چنین گفته بود:

و فیه الحث على ما أرشدهم إلیه من وجهین أحدهما ظاهر لکل أحد و ذلک فی قوله تعالى: امْتَحَنَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ لِلتَّقْوى‏ و بیانه هو أن من یقدم نفسه و یرفع صوته یرید إکرام نفسه و احترام شخصه، فقال تعالى ترک هذا الاحترام یحصل به حقیقة الاحترام، و بالإعراض عن هذا الإکرام یکمل الإکرام، لأن به تتبین تقواکم، و إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاکُمْ [الحجرات: 13] و من القبیح أن یدخل الإنسان حماما فیتخیر لنفسه فیه منصبا و یفوت بسببه منصبه عند السلطان، و یعظم نفسه فی الخلاء و المستراح و بسببه یهون فی الجمع العظیم. (مفاتیح الغیب، ج‏28، ص95).

[12] . و فی التعبیر عنه ص فی هذه الآیة برسول الله بعد التعبیر عنه فی الآیة السابقة بالنبی إشارة إلى ملاک الحکم فإن الرسول بما هو رسول لیس له من الأمر شی‏ء فما له فلمرسله، و تعظیمه و توقیره تعظیم لمرسله و توقیر له فغض الصوت عند رسول الله تعظیم و تکبیر لله سبحانه، و المداومة و الاستمرار على ذلک- کما یستفاد من قوله: «یَغُضُّونَ» المفید للاستمرار- کاشف عن تخلقهم بالتقوى و امتحانه تعالى قلوبهم للتقوى.