سفارش تبلیغ
صبا ویژن

1068) سوره حجرات (49)، آیه3 إِنَّ الَّذینَ یغُضُّونَ أَصْواتَهُم

بسم الله الرحمن الرحیم

إِنَّ الَّذینَ یغُضُّونَ أَصْواتَهُمْ عِنْدَ رَسُولِ اللَّهِ أُولئِکَ الَّذینَ امْتَحَنَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ لِلتَّقْوى‏ لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ أَجْرٌ عَظیمٌ

 

5 شعبان 1443

ترجمه

همانا کسانی که صداهایشان را نزد رسول الله ص فرومی‌کاهند، همانان‌اند که خداوند دلهایشان را برای تقوا امتحان کرده؛ برایشان مغفرت و پاداشی عظیم است.

اختلاف قرائت

للتقوى[1]
مغفرة[2]

نکات ادبی

یغُضُّونَ

درباره ماده «غضض» برخی بر این باورند که این ماده در اصل برای دو معنا به کار رفته است؛ یکی دلالت دارد بر خودداری کردن و کاستن، چنانکه کاربردش در مورد دیدن (غضُّ البصر) معروف است؛ و دوم در معنای طراوت و تازگی است چنانکه به شکوفه‌ای که تازه شکفته است «غضیض» گویند (معجم مقاییس اللغه، ج‏4، ص383[3])؛ و چیزی که تاحدودی می‌تواند موید این تفاوت باشد این است که اگرچه مصدر «غَضّ» برای هر دو معنا به کار می‌رود، اما به طور خاص برای تازگی و طراوت از مصدر «غَضِیض» و برای کاستن از نگاه از مصدر «غَضاضة» استفاده می‌شود (کتاب العین، ج‏4، ص341[4])

اما بسیاری از اهل لغت کوشیده‌اند این دو معنا را به یکی برگردانند:

برخی گفته‌اند اصل معنای این نقصان در نگاه و صوت و هرچیز دیگری است و کاربردش در مورد شکوفه از این جهت است که مدت چندانی بر او نگذشته است (مفردات ألفاظ القرآن، ص608[5])؛‌به تعبیر دیگر، یک نحوه خودداری کردنی است که با کوتاه آمدن همراه باشد؛ و به همین مناسبت هم بر چیزی که تازگی دارد و حالت نرمی و عدم مقاومتی در او هست اطلاق می‌شود (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏7، ص235[6])؛ یا به تعبیر سوم، «غض» به معنای درهم شکسته شدنی است که از باب کوچکی باشد؛ چنانکه وقتی که کسی در برابر دیگری کوچکی کند می‌گویند «غض فلان من فلان» و یا هنگامی که از تند و تیز نگاه کردن درماند تعبیر «غض بصر» به کار می‌رود (مجمع البیان، ج‏9، ص194[7]).

برخی گفته‌اند اصل این ماده دلالت دارد بر یک نحوه سستی در یک شیء‌ متراکم و تازگی‌ای که ناشی از نو بودن و عدم نضج کافی در آن است (المعجم الإشتقاقی المؤصل لألفاظ القرآن الکریم، ص1586[8]).

این ماده فقط 4 بار در قرآن کریم به کار رفته است: دو بار در خصوص دیدن «قُلْ لِلْمُؤْمِنینَ یغُضُّوا مِنْ أَبْصارِهِمْ وَ یحْفَظُوا فُرُوجَهُمْ» (نور/30) «وَ قُلْ لِلْمُؤْمِناتِ یغْضُضْنَ مِنْ أَبْصارِهِنَّ وَ یحْفَظْنَ فُرُوجَهُنَّ» (نور/31)[9] و دوبار هم در خصوص نحوه سخن گفتن «وَ اقْصِدْ فی‏ مَشْیکَ وَ اغْضُضْ مِنْ صَوْتِکَ» (لقمان/19) «إِنَّ الَّذینَ یغُضُّونَ أَصْواتَهُمْ عِنْدَ رَسُولِ اللَّهِ» (حجرات/3)؛ و در همه کاربردهایش همین معنای فروکاستن مد نظر بوده است؛ فروکاستن از نگاه، که نقطه مقابل تند و تیز نگاه کردن است؛ و فروکاستن از بلندی صدا در هنگام سخن گفتن، که به معنای آرام و با احترام سخن گفتن است.

امْتَحَنَ

درباره ماده «محن« برخی بر این باورند که در اصل بر سه معنای متفاوت دلالت دارد:‌ یکی همین معنای رایج آزمودن و امتحان کردن (اختبار) [= بررسی کردنی که صحت و سقم خبری را به دست آورد]؛ دوم به معنای عطا کردن و چیزی را به کسی بخشیدن، چنانکه گفته می‌شود «أتیتُه فما مَحَننی شیئًا: سراغش رفتم اما چیزی به من نبخشید»؛ و سوم به معنای زدن، چنانکه «محنه سوطاً» یعنی او را شلاقی زد (معجم مقاییس اللغه، ج‏5، ص302[10]).

اما به نظر می‌رسد که محور اصلی این ماده همان معنای اول باشد؛ یعنی آزمودن و امتحان کردنی که با این کار بخواهد چیزی را معلوم کند (کتاب العین، ج‏3، ص253[11]) تا حدی که برخی آن را معادل «ابتلاء» دانسته‌اند (مفردات ألفاظ القرآن، ص762[12]). به تعبیر دیگر، برخی گفته‌اند ماده «محن» بر یک نحوه آزمودن و خبر کسب کردنی است که حاصل یک نحوه رویه و جدیت در عمل است و تفاوتش با ماده‌های «فتن» و «بلی» و «خبر» نیز در همین دو قید «خبر گرفتن» و «وجود یک رویه معین» است؛ درحالی که کلمه «اختبار» به معنای خبر گرفتنی است که با هر وسیله‌ای حاصل شود؛ و در «افتنان» یک نحوه ایجاد اختلال و اضطرابی برای تحصیل مطلوب در کار است؛ ‌و در ماده «بلو» و کلمه «ابتلاء» هم یک نحوه زیر و رو کردن و تحول نهفته است (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏11، ص42-43[13])

شاید بهترین تعبیر درباره این ماده آن است که این ماده دلالت دارد بر شدت برملا شدن حقیقت چیزی با ازاله کردن آنچه وی را مشوب کرده و پوشانده است[14]؛ و به همین مناسبت کاربردش در مورد «زدن» یک نوع استفاده مجازی است که فقط بر شدت عملی که در این ماده نهفته است استفاده شده؛ و در خصوص عطا کردن هم شاید بتوان گفت همین معنا به صورت مجازی برای «رساندن به چیزی» به کار رفته؛ اما یک احتمال قویتر این است که اینجا قلبی رخ داده است؛ یعنی عطا کردن معنای ماده «منح» است؛ که گاه این تعبیر را به صورت مقلوب به کار می‌برند و «محن» بیان می‌کنند (المعجم الإشتقاقی المؤصل لألفاظ القرآن الکریم، ص2039-2040)

این ماده در قرآن کریم فقط در همین باب افتعال و تنها در 2 آیه به کار رفته است؛ یکی همین آیه؛ و دیگری آیه «یا أَیهَا الَّذینَ آمَنُوا إِذا جاءَکُمُ الْمُؤْمِناتُ مُهاجِراتٍ فَامْتَحِنُوهُنَّ اللَّهُ أَعْلَمُ بِإیمانِهِنَّ» (ممتحنه/10)

قُلُوبَهُمْ

قبلا بیان شد که برخی بر این باورند که ماده «قلب» در اصل بر دو معنای مستقل دلالت دارد: یکی بر معنای «محض» و «خالص» و امر شریفِ از هر چیزی؛ و دیگری بر برگرداندن چیزی از جهتی به جهت دیگر؛ و بر همین اساس، وجه تسمیه کلمه «قَلْب» (به معنای عضو صنوبری‌شکل درون بدن که مرکز گردش خون می‌باشد) را از این جهت دانسته اند که خالص ترین و رفیع ترین عضو بدن می‌باشد. اما دیگران معنای اصلی این ماده را همان معنای برگرداندن چیزی از وجهی به وجه دیگر و مطلق دگرگونی و تحول دانسته‌اند؛ و وجه تسمیه «قلب» را همین کثرت دگرگونی و زیر و رو شدنش (از حالتی به حالت دیگر منقلب شدن] قلمداد کرده‌اند.

و کلمه «قلب» در قرآن کریم، هم در معنای همین قلب مادی به کار رفته است (وَ بَلَغَتِ الْقُلُوبُ الْحَناجِرَ؛ أحزاب/10) و هم در معنای قلب معنوی (إِنَّ فِی ذلِکَ لَذِکْرى‏ لِمَنْ کانَ لَهُ قَلْبٌ‏؛ ق/37). و در ادبیات قرآن کریم، قلب مرکز ادراکات (وَ طُبِعَ عَلى‏ قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لا یفْقَهُونَ‏، توبة/87؛ وَ لکِنْ تَعْمَى الْقُلُوبُ الَّتِی فِی الصُّدُورِ، حج/46) و نیز احساسات انسان معرفی شده است: «وَ لِتَطْمَئِنَّ بِهِ قُلُوبُکُمْ‏» (أنفال/10) ، «وَ قَذَفَ فِی قُلُوبِهِمُ الرُّعْبَ» (حشر/2) ، «هُوَ الَّذِی أَنْزَلَ السَّکِینَةَ فِی قُلُوبِ الْمُؤْمِنِینَ» ‏(فتح/4).

جلسه 845 https://yekaye.ir/ale-imran-3-174/

(در سوره حجرات این ماده سه بار و هربار در خصوص قلب معنوی انسان به کار رفته است: أُولئِکَ الَّذینَ امْتَحَنَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ لِلتَّقْوى‏ (3) وَ لکِنَّ اللَّهَ حَبَّبَ إِلَیکُمُ الْإیمانَ وَ زَینَهُ فی‏ قُلُوبِکُمْ (7) لَمَّا یدْخُلِ الْإیمانُ فی‏ قُلُوبِکُمْ (14).)

لِلتَّقْوى‏

در آیه 1 همین سوره درباره «تقوی» توضیحات لازم ارائه شد.

جلسه1066 https://yekaye.ir/al-hujurat-49-01/

درباره اینکه این «ل» چه لامی باشد چند قول مطرح شده است:

الف. لام تعلیل باشد؛ که خود این دست کم دو حالت می‌تواند باشد:

الف.1. تعلیلی باشد که به منزله سبب مقدم است؛ شبیه اینکه گفته شود «جئتک لإکرامک لی أمس: نزد تو آمدم به خاطر اینکه دیروز مرا اکرام کردی»؛ یعنی خداوند تقوای قلبی اینان را می‌دانست و به خاطر این تقوایی که در دل آنها بود آنها را امتحان کرد؛ و اگر چنین تقوایی نداشتند چنین امتحانی از آنان به عمل نمی‌آورد (مفاتیح الغیب، ج‏28، ص95[15])

الف.2. تعلیلی باشد برای بیان غایتی که در آینده مورد انتظار است شبیه اینکه گفته شود «جئتک لأداء الواجب: نزد تو آمدم برای انجام کار واجبی»؛ یعنی خداوند با این کار آنها را امتحان کرد تا در قبال این امتحان آنان به اوج تقوا دست یابند (مفاتیح الغیب، ج‏28، ص95[16]).

ب. لام متعلق به محذوف باشد که جار و مجرور روی هم در موضع حال باشند؛‌شبیه این تعبیر که می‌گویند :أنت لهذا الأمر:‌یعنی تو را برای این کار اختصاص داده‌اند و تو به درد این کار می‌خوری؛ آنگاه معنای آیه این است که خداوند قلب اینها را با این آزمونها مبتلا کرد برای اینکه تقوا در آن مستقر و ظاهر گردد (الکشاف، ج‏4، ص356[17]؛ مفاتیح الغیب، ج‏28، ص95[18])

مَغْفِرَةٌ

قبلا بیان شد که ماده «غفر» در اصل در معنای «پوشاندن» ویا «محو کردن اثر شیء» است؛ و در تفاوت «مغفرت» با «عفو» گفته شده که در عفو، شخص از مذمت و عذاب کردن منصرف می‌شود، و لذا در مورد انسان‌های عادی هم «عفو کردن و طلب عفو» به کار برده می‌شود؛ اما در مغفرت، گناه شخص را می‌پوشاند و آبروی او را نمی‌برد و در واقع، نحوه‌ای ساقط کردن عذاب است که نوعی پاداش دادن را در دل خود دارد، و لذا کلماتی همچون «مغفرت» و «استغفار» فقط در مورد خداوند به کار می‌رود.

جلسه 183 http://yekaye.ir/an-nisa-004-099/

أَجْرٌ

قبلا بیان شد که ماده «أجر» را در اصل در دو معنا دانسته‌اند: یکی در معنای پاداش و کرایه‌ای که برای کاری داده می‌شود؛ و دوم در معنای پانسمان کردن و درست کردن استخوان شکسته؛ و البته چه بسا بتوان این دو را این گونه به هم برگرداند که گویی اجرتی که به کارگر می‌دهند چیزی است که مشکلات و شکستگی‌ای که در زندگی‌اش پیش آمده را جبران و رفع می‌کند.

کلمات «أجر» و «أجرت» با کلماتی مانند «ثواب» و «جزاء» نزدیکند؛ تفاوتشان در این است که:

«جزاء» را چه در جایی که عقد و قراردادی در کار باشد یا نباشد و نیز اعم از اینکه نفع باشد یا ضرر استفاده می‌کنند؛ مثلا: «وَ جَزاهُمْ بِما صَبَرُوا جَنَّةً وَ حَرِیراً» (إنسان/12)، و «فَجَزاؤُهُ جَهَنَّمُ» (نساء/93)؛ اما «أجر» را در جایی که عقد (قرارداد) یا چیزی شبیه آن در کار باشد به کار می‌برند؛ اعم از اینکه برای کار خوبی باشد یا صرف یک معامله (یعنی جایی که فی نفسه نه خوب است و نه بد) در کار باشد؛ اما «ثواب» جزء مواردی است که فقط به ازای کار خوب به کار می‌رود؛ ضمنا و «أجر» و أجرت می‌تواند قبل از انجام عمل باشد؛ اما کاربرد ثواب فقط بعد از عمل است.

جلسه 951 https://yekaye.ir/an-nesa-4-24/

 


[1]. قراءة الإمالة فیه عن حمزة والکسائی وخلف.

. وبالفتح والتقلیل الأزرق وورش وأبو عمرو

. والباقون بالفتح. (معجم القراءات ج 9 ، ص77)

[2]. قرأ الأزرق وورش بترقیق الراء (معجم القراءات ج 9 ، ص77)

[3]. الغین و الضاد أصلانِ صحیحانِ، یدلُّ أحدُهما على کفٍّ و نَقْص، و الآخر على طراوة.

فالأوّل الغضّ: غضُّ البصر. و کلُّ شى‏ءٍ کففتَه فقد غضَضْته. و منه قولهم: تلحقُه فى ذلک غَضَاضةٌ، أى أمر یَغُضُّ له بصرَه. و الغَضْغَضة: النُّقْصان. وفى الحدیث: «لقد مَرَّ من الدُّنیا بِبطنته لم یُغَضْغَض». و یقولون: هو بحرٌ لا یُغَضْغَض. و غَضْغَضْت السِّقَاءَ: نقصتُه. و کذلک الحقّ.

و الأصل الآخر: الغَضُّ: الطرىُّ من کلِّ شى‏ء. و یقال للطَّلْع حین یطلُعُ: غَضِیض.

[4]. الغَضُّ و الغَضِیضُ: الطری. و الغَضُّ و الغَضَاضَةُ: الفتور فی الطرف، و غَضَّ غَضّاً، و أغضى إغضاء أی: دانی بین جفنیه و لم یلاق. و الغَضُّ: وزع الملامة، قال: «غُضَّ الملامة إنی عنک مشغول» و قال جریر: «فَغُضَّ الطرفَ إنک من نمیر / فلا کعبا بلغت و لا کلابا» و الغَضْغَضَةُ: الغیض، قال جریر: «و جاش بتیار یدافع مزبدا / أواذی من بحر له لا یُغَضْغِضُ» و هذا مثل یقول: جاش بشعر کأنه تیار یدافع موجا آخر و هو الماء.

[5] . الْغَضُّ: النّقصان من الطّرف، و الصّوت، و ما فی الإناء. یقال: غَضَّ و أَغَضَّ. قال تعالى: قُلْ لِلْمُؤْمِنِینَ یَغُضُّوا مِنْ أَبْصارِهِمْ‏ [النور/ 30]، وَ قُلْ لِلْمُؤْمِناتِ یَغْضُضْنَ‏ [النور/ 31]، وَ اغْضُضْ مِنْ صَوْتِکَ‏ [لقمان/ 19]، و قول الشاعر: «فَغُضَّ الطّرفَ إنّک من نمیر» فعلى سبیل التّهکّم، و غَضَضْتُ السّقاء: نقصت ممّا فیه، و الْغَضُّ: الطّریّ الذی لم یطل مکثه.

[6] . أنّ الأصل الواحد فی المادّة: هو کفّ فی خفض. و من مصادیقه: الکفّ مع خفض فی الصوت، و فی النظر، و فی المطیّة، و فی المکروه بالتحمّل و الاصطبار، أو فیما لا یحلّ له. و بهذه المناسبة تطلق على الطرىّ اللیّن المنخفض بذاته، و على ما نقص و یکون معیبا و منخفضا، و على عین فاترة.

[7] . الغض الحط من منزلة على وجه التصغیر یقال غض فلان من فلان إذا صغر حالة من هو أرفع منه و غض بصره إذا ضعفه عن حدة النظر قال جریر: «فغض الطرف إنک من نمیر /فلا کعبا بلغت و لا کلابا.»

[8]. رخاوة الشیء الکثیف (الثخین) و طراءته (من حداثته و قلة نضجه)

[9]. مرحوم مصطفوی در خصوص کاربرد آن در مورد دیدن نکاتی دارد که قابل تامل است:

قُلْ لِلْمُؤْمِنِینَ یَغُضُّوا مِنْ أَبْصارِهِمْ وَ یَحْفَظُوا فُرُوجَهُمْ‏ .... وَ قُلْ لِلْمُؤْمِناتِ یَغْضُضْنَ مِنْ أَبْصارِهِنَّ وَ یَحْفَظْنَ فُرُوجَهُنَ‏- 24/ 30 فهنا مطالب:

1- إنّ جملة- یَغُضُّوا، و یَغْضُضْنَ: خبریّة استعملت فی معانیها من‏ الحکایة الجزمیّة عن وقوع النسبة و تحقّقها، و لکنّ الداعی فیها هو الطلب و الإنشاء، و هذا التعبیر أبلغ فی افادة الوجوب و اللزوم من صیغة الأمر، و لا سیّما على کون الجزم فی یَغُضُّوا، بمفهوم الشرطیّة الکائنة فی فعل الأمر (قل) و هو الحقّ المسلّم، و الجملة جزاء مترتّب على الأمر، فیکون فی هذا التعبیر تأکیدا زائدا.

2- وقوع حفظ الفروج بعد الغضّ فی الموردین: یدلّ على أهمیّة الغضّ و لزومه و وجوبه، فی حدّ قبل حفظ الفروج، إذا لوحظ من حیث هو، و فی حدّ أعلى و أشدّ إذا لوحظ بالنسبة الى آثاره، فانّ الغضّ هو الّذى ینتج التحفّظ و التعفّف، کما أنّ عدم الغضّ یوجب آثارا و ینتهى الى أعمال شنیعة، و منها التورّط فی الزنا.

3- قلنا إنّ الغضّ هو کفّ مع خفض، و لمّا کانت الآیات قبلها مربوطة بما یتعلّق بالرجال و النساء: عقّبها بها، فیکون الغضّ فی الرجال فی قبال النساء، و فی النساء فی قبال الرجال.

4- سبق أنّ البصر هو العلم بنظر العین أو القلب، و هو فی الأصل صفة، فیراد منه العین الباصرة، و جمعه الأبصار. فیکون المراد الاشارة الى فریضة واجبة للرجال و النساء، أن یکفّوا أبصارهم و یخفضوا نظرهم فی مقابل من یحرم علیهم.

5- قلنا إنّ غَضَّ البصر أوّل مرحلة یوجب التوفیق فی سائر مراحل التعفّف و التحفّظ للرجال و النساء، و هذا المعنى فی المرتبة الاولى ناظر الى الوجه و الکفّین، فانّها المقابلة و المواجهة و المترائیة فی قبال کلّ ناظر و متوجّه، و بها یستکشف الجمال و سائر الخصوصیّات الجالبة للإنسان، و بها تتحقّق المخاطبة و المؤانسة. و لا أثر فی الغضّ عن سائر الأعضاء، إذا کان الوجه و الکفّین خارجة عن الحکم. و لا فائدة فی التحجّب و التستّر بدونها.

6- و قد ذکر الغضّ فی الآیة بکلمة من: اشارة الى أنّ الغَضَّ واجب فی حدّ صدق التحفّظ من النظر، لا مطلقا حتّى ینتهى الى نهایته.

7- و امّا الجزم فی یَغُضُّوا و یَحْفَظُوا بحذف النون: فالتحقیق أنّ الأمر أو النهى إذا أفادا معنى الشرطیّة و السببیّة، یجزم جزاؤهما المسبّب، و العامل هو ذلک‏ الأمر أو النهى، فانّ فیهما معنى الشرطیّة، و هذا ظاهر قول الخلیل کما فی شرح الکافیة للرضى. و أمّا القول بتقدیر حرف الشرط: ففی غایة الضعف و الوهن. (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏7، ص235-236)

[10]. المیم و الحاء و النون کلماتٌ ثلاثٌ على غیر قیاس.

الأولى المَحْن: الاختبار. و مَحَنَه و امتحنه.

و الثانیة: أتیتُه فما مَحَننی شیئًا، أی ما أعطانیه.

و الثالثة مَحَنَه سَوطاً: ضربَه.

[11]. المِحْنَة: معنى الکلام الذی یُمْتَحَن به، فیعرف بکلامه ضمیر قلبه. و امْتَحَنْتُه و امْتَحَنْتُ الکلمة أی: نظرت إلى ما یصیر صیرُها

[12]. الْمَحْنُ و الِامْتِحَانُ نحو الابتلاء، نحو قوله تعالى: فَامْتَحِنُوهُنَ» (الممتحنة/10] و قد تقدّم الکلام فی الابتلاء. قال تعالى: أُولئِکَ الَّذِینَ امْتَحَنَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ لِلتَّقْوى‏» (الحجرات/3)، و ذلک نحو: وَ لِیُبْلِیَ الْمُؤْمِنِینَ مِنْهُ بَلاءً حَسَناً» (الأنفال/17] و ذلک نحو قوله: إِنَّما یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ الآیة» (الأحزاب/33].

[13]. أنّ الأصل الواحد فی المادّة: هو اختبار و تحصیل نتیجة بالدأب و الجدّ فی العمل. و سبق فی فتن: أنّ الاختبار یلاحظ فیه تحصیل الخبر و الاطّلاع بأىّ وسیلة کان. و الافتتان: یلاحظ فیه إیجاد اختلال و اضطراب حتّى یتحصّل المطلوب‏ و النتیجة.

و الابتلاء: من البلو بمعنى التحوّل و التقلّب، و اختیاره.

فالقیدان (الاختبار، بالدأب) منظوران فی الأصل. و لا بدّ فی کلّ من المعانی المذکورة أن یلاحظ القیدان، و إلّا فیکون مجازا، کما فی مطلق الاختبار، أو مطلق الضرب من دون أن یکون النظر الى تحصیل اختبار، و کذا مطلق التدبیر. و أمّا التصفیة و التخلیص و النظر و التذلیل و الشرح و التهذیب و التوسعة: فمن آثار الأصل و لوازمه.

. إِنَّ الَّذِینَ یَغُضُّونَ أَصْواتَهُمْ عِنْدَ رَسُولِ اللَّهِ أُولئِکَ الَّذِینَ امْتَحَنَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ لِلتَّقْوى‏ لَهُمْ مَغْفِرَةٌ- 49/ 3 التقوى وقایة النفس و حفظه عن کلّ مکروه و قبیح، و رفع الصوت فوق ما یحتاج الیه فی الإسماع خارج عن الأدب، و موجب للإیذاء و المزاحمة، و آیة إظهار الوجود و الشخصیّة، و فیه عدم الاعتناء الى مقام الطرف.

و هذا إذا کان الطرف نبیّا و رسولا من جانب اللَّه تعالى: أقبح و أسوء، للزوم السکوت و الاستماع و الخشوع فی محضره.

و هذا العمل یتوقّف على تدریب النفس و ارتیاضه و تحقّق المراقبة و التهذیب حتّى تحصل ملکة التقوى و تزول الأنانیّة و تتحقّق حالة الخشوع بین یدی عظمة اللَّه و مقام رسوله ص.

. إِذا جاءَکُمُ الْمُؤْمِناتُ مُهاجِراتٍ فَامْتَحِنُوهُنَّ اللَّهُ أَعْلَمُ بِإِیمانِهِنَّ فَإِنْ عَلِمْتُمُوهُنَّ مُؤْمِناتٍ فَلا تَرْجِعُوهُنَّ إِلَى الْکُفَّارِ- 60/ 10 یراد اختبارهنّ بالجدّ و التعب و الجهد و الدقّة حتى یعلم إیمانهنّ، و یحصل الاطمینان بقولهنّ و الاعتماد علیهنّ. و التعبیر بالامتحان دون الاختبار: إشارة الى لزوم دقّة و تحقیق و جهد شدید فی المورد، فانّ التسامح فیه و فی أمثاله یوجب خللا و فسادا و ابتلاء، و قد ینجرّ الى اختلال عظیم فی الجامعة، و هذا کما فی-. یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِنْ جاءَکُمْ فاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَیَّنُوا أَنْ تُصِیبُوا قَوْماً بِجَهالَةٍ فَتُصْبِحُوا عَلى‏ ما فَعَلْتُمْ نادِمِینَ- 49/ 6.

[14]. شدة تکشف حقیقة الشیء بإزالة ما یشوبها و یغطیها

[15] . و یحتمل أن یقال معناه امتحنها للتقوى اللام للتعلیل، و هو یحتمل وجهین أحدهما: أن یکون تعلیلا یجری مجرى بیان السبب المتقدم، کما یقول القائل: جئتک لإکرامک لی أمس، أی صار ذلک الإکرام السابق سبب المجی‏ء... فإن قلنا بالأول فتحقیقه هو أن اللّه علم ما فی قلوبهم من تقواه، و امتحن قلوبهم للتقوى التی کانت فیها، و لولا أن قلوبهم کانت مملوءة من التقوى لما أمرهم بتعظیم رسوله و تقدیم نبیه على أنفسهم، بل کان یقول لهم آمنوا برسولی و لا تؤذوه و لا تکذبوه، فإن الکافر أول ما یؤمن یؤمن بالاعتراف بکون النبی صلى اللّه علیه و سلم صادقا، و بین من قیل له لا تستهزئ برسول اللّه و لا تکذبه و لا تؤذه، و بین من قیل له لا ترفع صوتک عنده و لا تجعل لنفسک وزنا بین یدیه و لا تجهر بکلامک الصادق بین یدیه، بون عظیم. و اعلم أن بقدر تقدیمک للنبی علیه الصلاة و السلام على نفسک فی الدنیا یکون تقدیم النبی علیه الصلاة و السلام إیاک فی العقبى، فإنه لن یدخل أحد الجنة ما لم یدخل اللّه أمته المتقین الجنة.

[16] . و ثانیها: أن یکون تعلیلا یجری مجرى بیان غایة المقصود المتوقع الذی یکون لاحقا لا سابقا کما یقول القائل جئتک لأداء الواجب، ... فإن قلنا بالثانی فتحقیقه هو أن اللّه تعالى امتحن قلوبهم بمعرفته و معرفة رسوله بالتقوى، أی لیرزقهم اللّه التقوى التی هی حق التقاة، و هی التی لا تخشى مع خشیة اللّه أحدا فتراه آمنا من کل مخیف لا یخاف/ فی الدنیا بخسا، و لا یخاف فی الآخرة نحسا، و الناظر العاقل إذا علم أن بالخوف من السلطان یأمن جور الغلمان، و بتجنب الأراذل ینجو من بأس السلطان فیجعل خوف السلطان جنة فکذلک العالم لو أمعن النظر لعلم أن بخشیة اللّه النجاة فی الدارین و بالخوف من غیره الهلاک فیهما فیجعل خشیة اللّه جنته التی یحس بها نفسه فی الدنیا و الآخرة.

[17] . امْتَحَنَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ لِلتَّقْوى‏ من قولک: امتحن فلان لأمر کذا و جرب له، و درب للنهوض به. فهو مضطلع به غیر و ان عنه. و المعنى أنهم صبر على التقوى أقویاء على احتمال مشاقها. أو وضع الامتحان موضع المعرفة، لأنّ تحقق الشی‏ء باختباره، کما یوضع الخبر موضعها، فکأنه قیل: عرف اللّه قلوبهم للتقوى، و تکون اللام متعلقة بمحذوف، و اللام هی التی فی قولک: أنت لهذا الأمر، أى کائن له و مختص به قال: «أنت لها أحمد من بین البشر / أعدّاء من للیعملات على الوجى» و هی مع معمولها منصوبة على الحال. أو ضرب اللّه قلوبهم بأنواع المحن و التکالیف الصعبة لأجل التقوى، أى لتثبت و تظهر تقواها، و یعلم أنهم متقون، لأن حقیقة التقوى لا تعلم إلا عند المحن و الشدائد و الاصطبار علیها. و قیل أخلصها للتقوى. من قولهم: امتحن الذهب و فتنه، إذا أذا به فخلص إبریزه من خبشه و نقاه.

[18] . الثانی: امتحن أی علم و عرف، لأن الامتحان تعرف الشی‏ء فیجوز استعماله فی معناه، و على هذا فاللام تتعلق بمحذوف تقدیره عرف اللّه قلوبهم صالحة، أی کائنة للتقوى، کما یقول القائل أنت لکذا أی صالح أو کائن.