جلسه 1067 (سوره حجرات آیه 2) قسمت دوم: ادامه نکات ادبی
النَّبِیِّ
درباره اینکه اصل کلمه «نبیّ»[1] از ماده «نبأ» است یا از ماده «نبو» بین اهل لغت اختلاف است. در اینجا ابتدا این دو ماده و برخی از مشتقات هریک را بحث میکنیم؛ و سپس به سراغ ادله این دو گروه میرویم که ببینیم کلمات قرآنی نبوت و نبی و انبیاء با کدام ماده تناسب بیشتری دارند.
ماده «نبو» در اصل دلالت دارد بر رفیعتر بودی چیزی از بقیه؛ یعنی چیزی نسبت به چیزهای دیگر رفعت بیابد و در جایگاه بلندتری قرار گیرد و از بقیه جدا و متمایز گردد چنانکه وقتی میگویند «نبا السیفُ عن الضریبة» یعنی شمشیر از محلی که ضربه زده، بلند شد بدون اینکه آن را قطع کند، ویا «نَبْوَة» و «نَبَاوَة» به آن زمینی گفته میشود که از اطرافش بلندتر باشد (معجم مقاییس اللغه، ج5، ص384[2]؛ أساس البلاغة، ص616[3]؛ الصحاح، ج6، ص2500[4]؛ مفردات ألفاظ القرآن، ص790[5]؛ المعجم الإشتقاقی المؤصل لألفاظ القرآن الکریم، ص2145[6]). اگر کلمه «نبیّ» از این ماده گرفته شده باشد، فعیل به معنای اسم مفعول است؛ یعنی کسی که بر دیگران برتری و رفعت داده شده است (معجم مقاییس اللغه، ج5، ص385[7]؛ الصحاح، ج6، ص2500[8]؛ تهذیب اللغة، ج15، ص349[9]). البته اغلب کسانی که اشتقاق از این ماده را نقل کردهاند آن را به عنوان یک «قیل» و علی الفرض مطرح کردهاند و حتی برخی تصریح کردهاند که این یک تحلیل غیرمحققانه است (الفائق فی غریب الحدیث، ج3، ص274[10]) و در حدی که جستجو شد فقط مرحوم مصطفوی است که اصرار دارد این ماده، اصل در کلمات نبی و نبوت است و معتقد است که چون پیامبران هم به لحاظ اصل تکوین (در آفرینش) و هم از لحاظ عمل و مجاهدت و هم از لحاظ اینکه ماموریتی الهی بر دوش آنان گذاشته شده، از جایگاه بالاتری نسبت به بقیه مردم برخوردارند، بدین جهت آنان را «نبیّ» خواندهاند (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج12، ص16[11]).
اما درباره ماده «نبأ» اگرچه حسن جبل بر این باور است که معنای محوری این ماده به معنای «ظاهر شدن و روی کار آمدنی است که مسبوق به - یا پیچیده در - خفائی بوده باشد» (المعجم الإشتقاقی المؤصل لألفاظ القرآن الکریم، ص2146[12])؛ اما اغلب اهل لغت اصل آن را به معنای «انتقال چیزی از جایی به جای دیگر» معرفی کردهاند، چنانکه به سیل ویا انسانی که از جای دیگری آمده «نابئ» میگویند؛ و به «صوت» هم «نَبْأة» میگویند چون از مکانی به مکان دیگر میآید؛ بر همین اساس در مورد «خبر» دادن هم به کار رفته است (معجم المقاییس اللغة، ج5، ص385[13]؛ التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج12، ص14[14]). بدین ترتیب، کلمه «نبأ» (جمع آن «أنباء») را عموما به معنای «خبر» دانستهاند (کتاب العین، ج8، ص382[15])، البته نه هر خبری، بلکه خبری که سه شرط داشته باشد: مهم باشد، دارای فایده زیاد باشد، و به طوری باشد که انسان بر اثر شنیدن آن، یقین یا گمان قوی پیدا کند؛ پس خبری که قرار است از آن به «نبأ» تعبیر شود سزاوار است که از هرگونه کذبی عاری باشد: «قُلْ هُوَ نَبَأٌ عَظِیمٌ؛ أَنْتُمْ عَنْهُ مُعْرِضُونَ» (ص/67-68)، «عَمَّ یَتَساءَلُونَ؛ عَنِ النَّبَإِ الْعَظِیمِ» (نبأ/1- 2)، «أَ لَمْ یَأْتِکُمْ نَبَأُ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ قَبْلُ فَذاقُوا وَبالَ أَمْرِهِمْ» (تغابن/5)، «تِلْکَ مِنْ أَنْباءِ الْغَیْبِ نُوحِیها إِلَیْکَ» (هود/49)، «تِلْکَ الْقُرى نَقُصُّ عَلَیْکَ مِنْ أَنْبائِها» (أعراف/101)، «ذلِکَ مِنْ أَنْباءِ الْقُرى نَقُصُّهُ عَلَیْکَ» (هود/100)، و با توجه به این ویژگیهاست که وقتی فاسق چنین خبری میآورد نیاز به تحقیق و بررسی دارد: «إِنْ جاءَکُمْ فاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَیَّنُوا» (حجرات/6) (مفردات ألفاظ القرآن، ص788-779[16])
به خاطر همین دلالت «نبأ» بر معنای خبر، وقتی این ماده به باب افعال یا تفعیل میرود و متعدی میشود، به معنای خبر دادن و آگاه کردن میباشد؛ مانند: «أَنْبِئُونِی بِأَسْماءِ هؤُلاءِ إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ» (بقرة/31)، «أَنْبِئْهُمْ بِأَسْمائِهِمْ فَلَمَّا أَنْبَأَهُمْ بِأَسْمائِهِمْ» (بقرة/33)، «نَبَّأْتُکُما بِتَأْوِیلِهِ» (یوسف/37)، «وَ نَبِّئْهُمْ عَنْ ضَیْفِ إِبْراهِیم» (حجر/51)، «أَ تُنَبِّئُونَ اللَّهَ بِما لا یَعْلَمُ فِی السَّماواتِ وَ لا فِی الْأَرْضِ» (یونس/18)، «قُلْ سَمُّوهُمْ أَمْ تُنَبِّئُونَهُ بِما لا یَعْلَمُ» (رعد/33)، «نَبِّئُونِی بِعِلْمٍ إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ» (أنعام/143)، «قَدْ نَبَّأَنَا اللَّهُ مِنْ أَخْبارِکُمْ» (توبة/94)؛ و در تفاوت این دو گفتهاند وقتی به باب تفعیل میرود بلیغتر از وقتی است که به باب افعال میرود و شاهد بر این مدعا را کاربردش در آیات معاد مانند «فَلَنُنَبِّئَنَ الَّذِینَ کَفَرُوا» (فصلت/50)، «یُنَبَّؤُا الْإِنْسانُ یَوْمَئِذٍ بِما قَدَّمَ وَ أَخَّرَ» (قیامة/13)، «فَیُنَبِّئُکُمْ بِما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ» (مائدة/105) ویا در این دو آیه «فَلَمَّا نَبَّأَها بِهِ قالَتْ مَنْ أَنْبَأَکَ هذا قالَ نَبَّأَنِیَ الْعَلِیمُ الْخَبِیرُ» (تحریم/3) و «قَدْ نَبَّأَنَا اللَّهُ مِنْ أَخْبارِکُمْ» (توبة/94) دانستهاند که خدا خودش دارد پیامبرش را خبردار میکند (مفردات ألفاظ القرآن، ص789[17])؛ اما به نظر میرسد مثال نقضهای متعددی (بویژه در خصوص باب افعال دارد، چنانکه در داستان تعلیم اسماء و گفتگوی آدم و فرشتگان مکرر از این تعبیر استفاده میشود) و شاید بتوان گفت که تحلیل مرحوم مصطفوی به صواب نزدیکتر است که در باب افعال، توجه اصلی به جهت صدور فعل [= عملِ خبردار کردن] است؛ اما باب تفعیل بیشتر ناظر به وقوع فعل و نسبتش با مفعول [= مفاد خبر] است (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج12، ص15[18]).
همچنین این ماده وقتی به باب استفعال میرود دلالت بر طلب و سوال از خبر دارد: «وَ یَسْتَنْبِئُونَکَ أَ حَقٌّ هُوَ» (یونس/53) (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج12، ص15[19])
در تفاوت «نبأ» و «خبر»- غیر از سه شرطی که برای «خبر»ی که بخواهد «نبأ» باشد اشاره شد- گفتهاند: خبر را میتوان در جایی که مخاطب درباره مطلب اطلاع دارد به کار برد (مثلا: درباره من چه خبری داری؟)؛ اما نبأ حتما در جایی است که انسان علم ندارد. ظاهرا این نکته هم به خاطر معنای اصلی ماده آن است که در آن، ظهور بعد از خفاء ویا انتقال از جایی به جای دیگر نهفته است؛ و از تفاوتهای ظریف این دو آن است که «انباء» از چیزی، میتواند بدون حمل «نبأ» از آن باشد؛ مثلا میگویند «هذا الأمر ینبئ بکذا»؛ در حالی که در خصوص «خبر» چنین تعبیری بیمعناست (الفروق فی اللغة، ص33[20]).
کسانی هم که «نبیّ: پیامبر» و «نبوت» را از این ماده دانستهاند، وجه تسمیهاش را این دانستهاند که از جانب خدا خبر میآورد (کتاب العین، ج8، ص382؛ معجم المقاییس اللغة، ج5، ص386؛ المصباح المنیر، ج2، ص591[21]) یا از این جهت که برخوردار از خبرهای مهمی است که مایه آرامش عقول پاکنهاد است (مفردات ألفاظ القرآن، ص789[22])؛ و با این توضیح معلوم میشود که کلمه نبیّ (بر وزن فعیل) را هم میتوان به معنای اسم فاعل دانست، یعنی خبر دهنده (مُخبِر)، که شاهدش آیاتی است مانند «نَبِّئْ عِبادِی»(حجر/49) یا «قُلْ أَ أُنَبِّئُکُمْ» (آل عمران/15)؛ و هم احتمال دارد به معنای اسم مفعول باشد، یعنی کسی که خبری به او دادهاند و شاهد بر این معنا را آیه «نَبَّأَنِیَ الْعَلِیمُ الْخَبِیرُ» (تحریم/3) دانستهاند (مفردات ألفاظ القرآن، ص789[23])؛ که البته دیدگاه دوم رایجتر است.
اما بالاخره «نبیّ» از کدام ماده است؟
کسانی که «نبیّ» را از ماده «نبأ» میدانند شواهد متعددی بر این بر این مدعا ارائه کردهاند:
یکی اینکه برای کسی ادعای دروغین نبوت میکند از فعل «تنبّأ» (با همزه) استفاده شده است؛ و و از سیبویه هم نقل شده است که احدی از عرب نیست مگر اینکه تعبیر «تَنَبَّأَ مُسَیْلِمَةُ» را با همزه آورده است؛ لیکن عرب در کلمه «نبیّ» این همزه را ترک کرده، شبیه کلماتی مانند «ذریّة» و «بریّة» و «خابیّة» که در همه اینها همزه را رها کرده است؛ غیر از اهل مکه، که این کلمات را برخلاف سایر عرب، با همزه بیان میکنند (به نقل از الصحاح، ج1، ص74[24])؛ و این مطلب از ابنسکیت هم نقل شده که «نبیّ» از «أنبأ عن الله» گرفته شده و همزهاش را رها کردهاند (تهذیب اللغة، ج15، ص348[25]).
دلیل دوم اینکه در تصغیر کلمات نبیّ و نبوت، همزه برمیگردد (به ترتیب: نُبَیِّئ و نُبَیِّئَة)؛ چنانکه این تعبیر در عرب معروف است که: «کانت نُبَیِّئَةُ مُسَیْلِمَةَ نُبَیِّئَةَ سوءٍ» (الصحاح، ج1، ص75[26]).
در مقابل مرحوم مصطفوی بشدت با اینکه «نبیّ» از ماده «نبأ» باشد مخالفت کرده و ماده آن را «نبو» دانسته است. اگر از دلایل تفسیری وی - که قابل مناقشهاند - صرف نظر کنیم مهمترین دلیل ایشان این است:
اولا اگر «نبیّ» از ماده «نبأ» باشد لازمهاش قلب همزه به حرف عله است که این خلاف اصل است؛ [که البته این قابل مناقشه است و دیدیم که سیبویه شواهد متعددی بر این اقامه کرد].
ثانیا سابقه عبری لغت هم همین را میگوید (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج12، ص14[27]). [البته ایشان برخلاف روال معهودشان در اینجا شاهد مساله از زبان عبری را ذکر نکردهاند].
اما به نظر میرسد مهمترین موید اینکه «نبیّ» از نبو است نه از نبأ، حدیثی است که نقل شده که شخصی خواست پیامبر اکرم ص را صدا کند و گفت «یَا نَبِیءَ اللَّه»! و پیامبر فرمود «لَسْتُ بِنَبِیءِ اللَّهِ وَ لَکِنْ نَبِیُّ اللَّهِ». این حدیث بقدری در ذهن اهل لغت پررنگ بوده است که خلیل میگوید اگر این حدیث نبود من با قاطعیت میگفتم که نبوت و نبیّ از «نبأ» است (کتاب العین، ج8، ص382[28]) یا راغب اصفهانی بعد از نقل هر دو دیدگاه ادعا میکند که «نبیّ» بدون همزه بلیغتر از «نبیء» با همزه است، و به همین حدیث تمسک میکند (مفردات ألفاظ القرآن، ص790[29]). البته در این موید نیز میتوان مناقشه کرد، چرا که سیبویه، در عین حال که اصرار داشت که اصل این کلمه از ماده «نبأ» است، اما نظرش این بود که در عرب کلمه «نبیء» تدریجا به صورت «نبیّ» رایج شد به طوری که دیگر استعمال آن به صورت «نبیء» امری بسیار قلیل و نوعی خلاف بلاغت قلمداد میشود [پس خلاف بلاغت بودنش، حکایت از یک امر تاریخی در زبان است؛ نه ناشی از ارجاع به ریشه اصلی آن]. به علاوه که این احتمال هم مطرح شده که این نهی رسول الله ص ناظر به یک حکم شرعی باشد و ربطی به بحث لغوی نداشته باشد (به نقل از لسان العرب، ج1، ص162[30]).
لازم به ذکر است که از زاویه جمع این کلمه نمیتوان شاهدی بر هیچ طرف آورد زیرا اولا جمع «نبیّ» به دو صورت «نُبآء» و «انبیاء» آمده است [ زجاج توضیح داده است که وزن فعیل اگر مهموز باشد، به وزن «فُعَلاء» جمع بسته میشود؛ و اگر معتل باشد، به وزن «أَفْعِلاء» (به نقل از لسان العرب، ج15، ص303[31])؛ و چون هر دو جمع وجود دارد نمیتوان ترجیحی داد]؛ و ثانیا وقتی همزه به یاء تبدیل شود و ابدال رخ دهد جمعش شبیه جمع معتل اللام خواهد بود (الصحاح، ج1، ص75[32]).
کلمه «نبی» را در زبان در فارسی به پیامبر ترجمه میکنند؛ در حالی که برای پیامبر (و مقام پیامبری) در عربی (و در خود ادبیات قرآن کریم) از دو کلمه «نبی» و «رسول» (نبوت و رسالت) استفاده میشود و اکنون که درباره کلمه «نبی» توضیح داده شد مناسب است تفاوت این دو هم توضیحی داده شود.
در تفاوت این دو آمده است که گفتهاند هر رسولی نبی هست، اما هر نبیای رسول نیست[33] (لسان العرب، ج1، ص163[34]). شاید کسی بگوید مساله بالعکس است زیرا در خود قرآن کریم اگرچه کاربرد کلمه «نبیّ» منحصر در پیامبران است، اما کاربرد کلمه «رسول» اعم از پیامبران است و شامل گروههای مختلفی از فرشتگان با ماموریتهای مختلف هم میشود: «اللَّهُ یَصْطَفی مِنَ الْمَلائِکَةِ رُسُلاً وَ مِنَ النَّاسِ» (حج/75)، «لَنَزَّلْنا عَلَیْهِمْ مِنَ السَّماءِ مَلَکاً رَسُولاً» (اسراء/95)، «وَ لَقَدْ جاءَتْ رُسُلُنا إِبْراهیمَ بِالْبُشْرى» (هود/69 و عنکبوت/31)، «قالُوا یا لُوطُ إِنَّا رُسُلُ رَبِّکَ لَنْ یَصِلُوا إِلَیک» (هود/81)، «جاعِلِ الْمَلائِکَةِ رُسُلاً أُولی أَجْنِحَةٍ مَثْنى وَ ثُلاثَ وَ رُباعَ» (فاطر/1)، «یُرْسِلُ عَلَیْکُمْ حَفَظَةً حَتَّى إِذا جاءَ أَحَدَکُمُ الْمَوْتُ تَوَفَّتْهُ رُسُلُنا» (انعام/61)، «حَتَّى إِذا جاءَتْهُمْ رُسُلُنا یَتَوَفَّوْنَهم» (اعراف/39)، «قالَ إِنَّما أَنَا رَسُولُ رَبِّکِ لِأَهَبَ لَکِ غُلاماً زَکِیًّا» (مریم/19)، «بَلى وَ رُسُلُنا لَدَیْهِمْ یَکْتُبُونَ» (زخرف/80). در پاسخ باید گفت که ظاهرا مقصود کسانی که انبیاء را اعم از رسولان معرفی کردهاند در حوزه انسانهاست؛ یعنی هرجا تعبیر رسول در مورد انسان آمده است، ظاهرا «پیامبر» به معنای اصطلاحی آن مد نظر است؛ و اصل این مطلب هم ظاهرا برگرفته از احادیث است چرا که تعداد انبیاء را 124000 ولی تعداد رسولان را 313 نفر دانستهاند و نیز این سخن در تفاوت این دو مشهور است که هردو از جانب خداوند بدون واسطه بشری خبری گرفتهاند اما رسول شریعت خاص دارد ولی نبی ندارد (مجمع البحرین، ج1، ص405[35]).
در تفاوت بین «نبی» (جمع آن: انبیاء، نبیّون و نبیّین) و «رسول» (جمع آن: رسل)، در احادیث به ضوابطی مانند بوبژه نحوه دریافت پیام از خدا و عالم غیب (مثلا: کافی، ج1، ص176-177؛ بصائر الدرجات، ج1، ص368-374) اشاره شده است؛ اما مهمترین تفاوتی که بین این دو مطرح شده آن است که نبی از آن جهت که نبی است لزوما موظف به ابلاغ خبری که دارد نیست، اما رسول اساسا مأموریتی دارد و باید پیام و رسالتی را از جانب خداوند به مخاطبان برساند. در این خصوص باید گفت که کلمه «رسول» که واقعا دلالت بر حمل و ضرورت رساندن یک رسالت دارد؛ و به نظر میرسد «نبی» را از هرکدام از دو ماده بدانیم نیز این سخن درست است: اگر مأخوذ از «نبو» باشد این کلمه صرفا بر شرافت و رفعت مقام شخص نبی دلالت دارد نه وظیفه خاصی برای او؛ و اگر از «نبأ» باشد غالبا آن را اسم مفعول دانستهاند که صرفا دلالت دارد که به او خبر خاصی دادهاند؛ اما درباره اینکه وظیفه ابلاغ آن را دارد یا خیر، خود لغت هیچ دلالتی ندارد و حتی اشاره شد که که انباء میتواند بدون حمل خود نبأ باشد.
نکته دیگر در تفاوت این دو آن است که نبوتْ به نبی اضافه میشود (نبوتِ نبی)، اما رسالتْ به خداوند (رسالتی، رسالات الله)؛ و هیچوقت برای خدا تعبیر «نبوة الله» به کار نرفته است؛ زیرا رسول کسی است که پیام و بیانی را عهدهدار شود که به دیگران برساند، و آن پیام که از جانب خدا داده شده که به دیگران بدهد رسالت اوست؛ پس این رسالت خدا را باید برساند؛ و این تفاوت هم موید همان نکته قبل است؛ و لذا تعبیر ابلاغ رسالات داریم اما تعبیر ابلاغ نبوات نداریم (الفروق فی اللغة، ص284[36]).
کسانی که «نبی» را برگرفته از ماده «نبو» میدانند تبیین دیگری نیز درباره این تفاوت دارند و آن این است که با توجه به اینکه اصل این ماده دلالت بر رفعت و علو دارد، «نبی» به کسی گفته میشود که مقامی تکوینی و منزلتی الهی و مرتبهای روحانی و معنوی فوق مراتب عادی بشر داشته باشد؛ و این مقام است که شخص را مستعد و آماده قبول رسالت الهی میکند؛ لذا از نظر اینان در قرآن کریم هرجا تعبیر «نبی» به کار رفته تاکید بر این مقام معنوی آن اشخاص است و هرجا کلمه «رسول» به کار رفته برعهده گرفتن بار رسالت و وظیفه اجتماعی وی مورد تاکید است (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج4، ص131-134[37]). اگر «نبی» را از ماده «نبأ» بدانیم میتوان همین نکته را به این صورت گفت که در نبی، اصلِ ارتباط با عالم غیب و دریافت پیام مد نظر بوده، اما در رسول، داشتن ماموریت ویژهای در ابلاغ این پیام هم نقش داشته است (المیزان، ج16، ص325).
اگر «نبیّ» و «نبوّت» را از ماده «نبأ» بدانیم باید بگوییم این ماده و مشتقاتش 160 بار در قرآن کریم به کار رفته است؛ اما اگر آن را از ماده «نبو» و متمایز از ماده «نبأ» بدانیم باید گفت در قرآن کریم هر یک از این دو ماده 80 بار به کار رفته است؛ و لازم به ذکر است در صورت اخیر، اگرچه ماده «نبأ» با مشتقات فراوانی به کار رفته، اما ماده «نبو» تنها به صورت «النُّبُوَّة» (جمعا 5 بار) و «النبیّ» (به صورت مفرد، یا به صورت جمع مکسر «الأنبیاء» و یا جمع سالم «النَّبِیُّون» و «النَّبِیِّین») به کار رفته است.
لا تَجْهَرُوا /کَجَهْرِ
در مورد ماده «جهر» اغلب اصل آن را همان ظهور و انکشافی که با یک نحوه اعلان کردن همراه باشد دانستهاند؛ مثلا:
ابن فارس میگوید که این ماده در اصل دلالت دارد بر اعلان چیزی و پردهبرداری از آن و علو آن؛ چنانکه «جهرت بالکلام» به معنای اعلان آن است؛ و شخص «جهیر الصوت» کسی است که صدایش بلند است (معجم مقاییس اللغه، ج1، ص487[38]).
مرحوم مصطفوی اصل آن را «اعلان کردن و ظهوری کاملا آشکار و عالی در هر چیزی، و البته عمده استعمالات آن را در کلام و سخن میداند؛ و ظاهرا با توجه به آیه «وَ لا تَجْهَرْ بِصَلاتِکَ وَ لا تُخافِتْ بِها» (إسراء/110)، آن را نقطه مقابل «خفات» میداند که سکون و انخفاض کامل است (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج2، ص129[39])؛ البته مرحوم طبرسی هم که بر کاربرد آن در خصوص سخن تاکید دارد و معنای آن را ظهور صوتی که دارای یک نحوه پشتوانه باشد میداند نقطه مقابل «جهر» را «همس» میداند؛ که شاهد خود را تقابل حروف مجهوره با حروف مهموسه میداند (مجمع البیان، ج9، ص194[40]) و ظاهرا عسکری هم در خصوص این نقطه مقابل با مرحوم طبرسی همراه است (الفروق فی اللغة، ص280[41])
حسن جبل معنای محوری آن را ظهور چیزی و انکشاف کاملا واضح آن میداند که با بروز و آشکار شدن خودش یا رفع چیزی که آن را پوشانده حاصل شود (المعجم الإشتقاقی المؤصل لألفاظ القرآن الکریم، ص350[42]).
راغب آن ظهور شدید چیزی برای قوه بینایی یا شنوایی میداند؛ که برای قوه بینایی، آیات «لَنْ نُؤْمِنَ لَکَ حَتَّى نَرَى اللَّهَ جَهْرَةً» (بقرة/55) و «أَرِنَا اللَّهَ جَهْرَةً» (نساء/153)؛ و برای قوه شنوایی آیات «سَواءٌ مِنْکُمْ مَنْ أَسَرَّ الْقَوْلَ وَ مَنْ جَهَرَ بِهِ» (رعد/10)، «إِنَّهُ یَعْلَمُ الْجَهْرَ مِنَ الْقَوْلِ وَ یَعْلَمُ ما تَکْتُمُونَ» (أنبیاء/110)، «وَ أَسِرُّوا قَوْلَکُمْ أَوِ اجْهَرُوا بِهِ» (ملک/13) و «وَ لا تَجْهَرُوا لَهُ بِالْقَوْلِ کَجَهْرِ بَعْضِکُمْ لِبَعْضٍ» (حجرات/2) را شاهد میآورد؛ و وجه تسمیه ذات و ماده اصلی یک چیز به «جوهر» (= چیزی که اگر باطل شود آنچه بر آن سوار است نیز نابود میشود) را شدت ظهور آن برای حواس میداند (مفردات ألفاظ القرآن، ص208-209[43]).
این ماده وقتی به باب مفاعله میرود (که مصدرش بر وزن «فِعال» هم هست) دلالت بر تداوم جهر دارد؛ یعنی یک نحوه دلالت بر افراط در اظهار؛ چنانکه وقتی حضرت نوح میفرماید «ثُمَّ إِنِّی دَعَوْتُهُمْ جِهاراً» (نوح/8) میخواهد بگوید دعوت من کاری مداوم و آشکار بود که برای همه مساله روشن شد (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج2، ص130[44])
از مشتقات دیگر این ماده که در قرآن کریم به کار رفته، «جَهْرَة» بر وزن «فَعلَه» است که دلالت بر یکبار انجام دادن دارد: «حَتَّى نَرَى اللَّهَ جَهْرَةً» (بقره/55) ، «إِنْ أَتاکُمْ عَذابُ اللَّهِ بَغْتَةً أَوْ جَهْرَةً» (انعام/47) (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج2، ص130[45])
چنانکه اشاره شد معنای این ماده به مادههای «ظهر» و «کشف» و «علن» بسیار نزدیک است؛ در تفاوت اینها گفتهاند:
در تفاوت «جهر» و «إظهار» گفتهاند جهر یک نحوه عمومیت و مبالغه در اظهار است؛ لذا وقتی که مطلبی را برای یکی دو نفر آشکار میکنید تعبیر «أظهرتُ لهما» به کار میرود؛ اما تعبیر «جهر» زمانی به کار میرود که آن مطلب لااقل برای جماعتی اظهار شود که شک را کاملا مرتفع گرداند؛ و به همین جهت هم گفتند «فَقالُوا أَرِنَا اللَّهَ جَهْرَةً» (نساء/153) یعنی یک آشکار کردن واضحی که جای هیچ شکی نگذارد؛ و چون در خصوص کلام، عمل جهر و آشکار کردن به وسیله بالا بردن صدا انجام میشود همواره با حرف «ب» متعدی میگردد: «وَ لا تَجْهَرْ بِصَلاتِکَ وَ لا تُخافِتْ بِها» (إسراء/110)، «وَ إِنْ تَجْهَرْ بِالْقَوْلِ فَإِنَّهُ یَعْلَمُ السِّرَّ وَ أَخْفى» (طه/7)، «وَ لا تَجْهَرُوا لَهُ بِالْقَوْلِ کَجَهْرِ بَعْضِکُمْ لِبَعْضٍ» (حجرات/2) (الفروق فی اللغة، ص280[46])
در تفاوت «جهر» و «کشف» هم گفتهاند که کشف متضمن یک نحوه زایل کردن است و لذا در مورد خداوند تعبیر «کاشف الضر» به کار میرود؛ اما جهر متضمن چنین زایل کردنی نیست (الفروق فی اللغة، ص281[47]).
در تفاوت «جهر» و «اعلان» هم گفتهاند اعلان نقطه مقابل کتمان است که یک نحوه اظهار معنا برای نفس [در مقام سخن و کلام] است؛ اما اقتضای بلند کردن صدا ندارد؛ در حالی که «جهر» [در مقام سخن و کلام] اقتضای رفع صوت دارد (الفروق فی اللغة، ص281[48]).
ماده «جهر» و مشتقات آن 16 بار در قرآن کریم به کار رفته است.
بَعْضِکُمْ لِبَعْضٍ
درباره ماده «بعض» و بویژه تعبیر «بعضکم لبعض» و معانی مختلفی که این ترکیب میتواند داشته باشد و تمامی کاربردهای قرآنیاش قبلا (در جلسه 962 https://yekaye.ir/an-nesa-4-34/) به تفصیل بحث شد. این آیه از شواهدی است که بوضوح این ترکیب به معنای «همدیگر» و برای حالت مساوی بین طرفین (که از هر طرف نسبت به طرف دیگر ممکن است در نظر گرفته شود) به کار رفته است.
أَنْ تَحْبَطَ
درباره ماده «حبط»[49] برخی بر این باورند که در اصل بر دو معنای متفاوت دلالت دارد: یکی بطلان است که در خصوص همین حبط اعمال به کار میرود؛ و دیگری به معنای درد است و بویژه در خصوص چهارپایی به کار میرود که بقدری بخورد که شکمش باد کند (معجم مقاییس اللغه، ج2، ص130[50])؛ اما بسیاری از اهل لغت این دو را به هم برگردانده و گفتهاند اصل این ماده در مورد شتر [یا هر چهارپایی] به کار میرفته که از خوردن علف و شبدر دچار نفخ شکم و دل درد شدیدی میشد و حالش وخیم میگردید و چهبسا میمرد؛ و به همین مناسبت به معنای فاسد و تباه شدن [باطل شدن] عمل انسان نیز به کار رفته است (کتاب العین، ج3، ص174[51]؛ کتاب الجیم، ج1، ص140[52] و 164[53]؛ مفردات ألفاظ القرآن، ص216[54]). یا به تعبیر دیگر، معنای محوری این ماده دلالت دارد بر: فساد آنچه در دل چیزی جمع میشود به خاطر اینکه تصرف لازم در آن نشده است؛ وحبط عمل هم در جایی است که شخص عمل خوبی انجام داده اما از آن مراقبت نکرده و با سوء نیت یا عمل دیگری آن را فاسد نموده است (المعجم الإشتقاقی المؤصل لألفاظ القرآن الکریم، ص367[55]).
از توضیحی که گذشت معلوم شد که ماده «حبط» به ماده «بطل» بسیار نزدیک است؛ شاید در تفاوت «حبط» عمل و «بطلان» عمل بتوان آیه «أُولئِکَ الَّذینَ لَیْسَ لَهُمْ فِی الْآخِرَةِ إِلاَّ النَّارُ وَ حَبِطَ ما صَنَعُوا فیها وَ باطِلٌ ما کانُوا یَعْمَلُون» (هود/16) را رهگشا دانست؛ که اینها را به ترتیب به دو کلمه «صنع» و «عمل» مربوط کرده است؛ و در تفاوت «صنع» و «عمل» گفتهاند که صنع اخص از عمل است، «عمل» به هر کاری که از انسان سر بزند (ولو آگاهی خوبی هم از نحوه انجام آن نداشته باشد) اطلاق میگردد؛ اما «صنع» در جایی است که عملی مرتب و محکم و نیکو انجام شود و به نحوی مستند به آگاهی و درایت و تدبیر باشد (الفروق فى اللغة، ص128[56]؛ مفردات ألفاظ القرآن، ص493[57]). بر این اساس، چهبسا تفاوت اینها در آن است که «حبط» در مورد نابودی کارهای خوب به کار میرود، یعنی امر خوب و مناسبی در ابتدا بوده اما توسط حبط نابود میشود؛ اما «باطل» مربوط به چیزی است که از ابتدا بد و پوچ و بی خاصیت باشد؛ هرچند باید اذعان کرد که غیر از این آیه در تمامی استعمالات قرآنیِ ماده «حبط»، آنچه حبط شده، «عمل» بوده است؛ مثلا: «أُولئِکَ الَّذینَ حَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ فِی الدُّنْیا وَ الْآخِرَةِ وَ ما لَهُمْ مِنْ ناصِرینَ» (آل عمران/22) «أُولئِکَ لَمْ یُؤْمِنُوا فَأَحْبَطَ اللَّهُ أَعْمالَهُمْ» (احزاب/19).
نقطه مقابل «حبطِ» عمل (تباه شدن کار خوب)، «تکفیرِ» عمل (پوشیده و محو شدن بدیها) میباشد (وَ کَفِّرْ عَنَّا سَیِّئاتِنا، آل عمران/193؛ کَفَّرَ عَنْهُمْ سَیِّئاتِهِمْ، محمد/2؛ لِیُکَفِّرَ اللَّهُ عَنْهُمْ أَسْوَأَ الَّذی عَمِلُوا، زمر/35) است که به معنای باطل و نابود کردن بدیها با خوبیهاست (الفروق فی اللغة، ص231[58])
این ماده وقتی در حالت ثلاثی مجرد به کار برود، لازم است و فاعلش خود «عمل» میباشد: «فَأُولئِکَ حَبِطَتْ أَعْمالُهُم» (بقره/217)؛ ولی وقتی به باب افعال میرود متعدی میشود و «عمل» مفعول قرار میگیرد؛ یعنی کسی (مثلا خداوند) عمل را باطل و نابود سازد: «أُولئِکَ لَمْ یُؤْمِنُوا فَأَحْبَطَ اللَّهُ أَعْمالَهُمْ» (احزاب/19) «ذلِکَ بِأَنَّهُمْ کَرِهُوا ما أَنْزَلَ اللَّهُ فَأَحْبَطَ أَعْمالَهُمْ» (محمد/9) «ذلِکَ بِأَنَّهُمُ اتَّبَعُوا ما أَسْخَطَ اللَّهَ وَ کَرِهُوا رِضْوانَهُ فَأَحْبَطَ أَعْمالَهُمْ» (محمد/28)؛ و چنانکه در همین آیات هم واضح است، این احباط نتیجه کفرورزیدن و ثمره اقدامات دیگری از جانب خود آن شخص عامل است.
ماده «حبط» و مشتقات آن جمعا 15 بار در قرآن کریم به کار رفته است.
[1]. درباره این کلمه و اشتقاق آن در جلسه 529 https://yekaye.ir/al-ahzab-33-40/ و درباره خصوص ماده «نبأ» در جلسه 188 http://yekaye.ir/al-qiyamah-075-13/ و جلسه 223 https://yekaye.ir/al-baqare-2-033/ توضیحاتی گذشت؛ که چون ناقص بود اینجا یک نگاه کلی به این کلمه و دو ماده مذکور تقدیم میشود.
[12] . ظهور أو طروء مسبوق أو مکنوف بخفاء ما.
[33] . علیالقاعده این دو کلمه را در حوزه کاربرد آن در خصوص انسان مد نظر قرار دادهاند؛ وگرنه دیدیم که بر فرشتگان اطلاق رسول میشود اما اطلاق نبی خیر.
[49] . این ماده قبلا در جلسه 154 https://yekaye.ir/muhammad-047-28/ بحث شده بود که اکنون تکمیل میشود.