سفارش تبلیغ
صبا ویژن

1067) سوره حجرات (49)، آیه2 (قسمت اول)

یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تَرْفَعُوا أَصْواتَکُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِیِّ وَ لا تَجْهَرُوا لَهُ بِالْقَوْلِ کَجَهْرِ بَعْضِکُمْ لِبَعْضٍ أَنْ تَحْبَطَ أَعْمالُکُمْ وَ أَنْتُمْ لا تَشْعُرُون

14 رجب 1443

ترجمه:

ای آن کسانی که ایمان آوردند، صداهایتان را از صدای پیامبر بلندتر نکنید، و همانند صدا بلند کردنتان برای همدیگر، با صدای بلند با او سخن مگویید، تا در حالی که شما احساس نمی‌کنید اعمالتان نابود شود!

این آیه قبلا در جلسه23 (https://yekaye.ir/2-49-al-hujurat/) که اوایل کار بود به طور خیلی مختصری مورد بحث قرار گرفت؛ و اینک به طور جدی‌تر مورد توجه قرار می‌گیرد.

اختلاف قرائت

لا تَرْفَعُوا /لاتَرَفَّعوا

در قرائات رایج به صورت فعل ثلاثی مجرد (لا تَرْفَعُوا) قرائت شده است؛

اما در قرائت ابن‌مسعود به صورت فعل ثلاثی مزید از باب تفعیل: «لاتَرَفَّعوا»

معجم القراءات ج 9 ، ص76[1]

أَصْواتَکُمْ/بأصْواتِکُمْ 

در قرائات رایج به صورت مفعول مطلق (منصوب و بدون حرف جر) یعنی: «أَصْواتَکُمْ» آمده است؛

اما در قرائت ابن‌مسعود به صورت مجرور به حرف جر: «بأصْواتِکُمْ»

معجم القراءات ج 9 ، ص76[2]

النَّبِیِّ/النَّبِیء

در اغلب قرائات کلمه «نبی» در قرآن کریم با یاء مشدد (النَّبِیِّ) قرائت شده است؛ که می‌تواند از ماده «نبو» یا «نبأ» باشد؛

اما در قرائت اهل مدینه (نافع)، با همزه: «النَّبِیء» قرائت شده است؛ که در این صورت حتما از ماده «نبأ» خواهد بود. توضیح بیشتر در نکات ادبی خواهد آمد.

معجم القراءات ج 9 ، ص76[3]

أَنْ تَحْبَطَ أَعْمالُکُمْ/فَتَحْبَطَ أَعْمالُکُمْ 

در عموم قرائات رایج این عبارت با حرف «أن» ناصبه قرائت شده است؛ که در تحلیل نحوی‌اش چند وجه گفته شده است که در نکات ادبی خواهد آمد.

اما در قرائت ابن مسعود و نیز قرائت زید بن علی با حرف «ف» (فَتَحْبَطَ أعمالُکم)، که دلالت بر تفریع این جمله بر جمله قبل خواهد داشت.

معجم القراءات ج 9 ، ص76[4]

نکات ادبی

لا تَرْفَعُوا

درباره ماده «رفع» قبلا بیان شد که برخی بر این باورند که این ماده در اصل دلالت دارد بر جذب یا دفع چیزی در مسافتی به سمت بالا با قوت؛ و شاید همین یکی از وجوه تفاوتهای این ماده با ماده «رد» در این باشد که رد فقط ناظر به عقب زدن است، اما «رفع» هم می‌تواند به سمت جلو باشد و هم به سمت پشت.

اگرچه درباره اینکه نقطه مقابلِ «خفض»‌، رفع است اتفاق نظر وجود دارد؛ اما اینکه آیا «رفع» فقط در مقابل «خفض» است یا خیر، اختلاف است. اصرار دارند که «وضع» [بر زمین نهادن] هم نقطه مقابل «رفع» است، و برخی بشدت با این مطلب مخالفت کرده‌اند، و برخی حتی کلمه «ذلت» ‌را هم نقطه مقابل «رفعت» می‌دانند.

برخی «رفع» ‌به معنای نزدیک کردن را هم از همین باب دانسته‌اند، چنانکه تعبیر «رَفَعْتُه للسُّلطان» از این باب است و بر همین اساس تعبیر «وَ فُرُشٍ مَرْفُوعَةٍ» را هم به معنای «مقرّبة لهم» دانسته‌اند. البته غالبا کلمه «مرفوعة» در این آیه را به همان معنای «برافراشته» گرفته‌اند خواه به معنای «بساط برافراشته» باشد، یا «بنای رفیع» و یا «زنان بلندمرتبه از حیث عقل و جمل» و موید این برداشت اخیر، کاربردهای دیگر این کلمه است که در همین معنای «رفعت داده شده» [بلندمرتبه و رفیع] می‌باشد؛ یعنی در آیه «فی‏ صُحُفٍ مُکَرَّمَةٍ؛ مَرْفُوعَةٍ مُطَهَّرَةٍ» (عبس/13-14) که وصف «صُحٌف» است و یا در آیه «فیها سُرُرٌ مَرْفُوعَةٌ» (غاشیه/13) که وصف سریر [= تخت سلطنتی] ها، ویا در آیه «وَ السَّقْفِ الْمَرْفُوعِ» (طور/5) که در وصف سقف است.

همچنین ماده «رفع»‌ به معنای پخش کردن و منتشر کردن و ابلاغ به دیگران به کار رفته است که ظاهرا در مورد خبری به کار می‌رود که از دیگران مخفی مانده باشد و ظاهرا وجه تسمیه‌اش همین است که با بالا آوردن آن خبر، آن را در معرض دید همگان قرار می‌دهیم. و شاید کاربرد این کلمه در آیه «وَ رَفَعْنا لَکَ ذِکْرَکَ‏» (انشراح/4) از همین باب باشد

ماده «رفع» هم در امور مادی به کار می‌رود و هم در امور معنوی که نمونه بارز کاربرد آن در امور مادی، همین کاربردش در مورد بالا بردن صداست: «لا تَرْفَعُوا أَصْواتَکُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِیِ» (حجرات/2).

جلسه 970 http://yekaye.ir/al-waqiah-56-3/

أَصْواتَکُمْ /صَوْتِ

درباره ماده «صوت» اغلب اصل این ماده به همان معنای مطلق صدا از هر چیزی که صادر شود (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏6، ص296[5]) وبه تعبیر دیگر مطلق هرآنچه با گوش توسط شنونده‌ای درک می‌شود دانسته‌اند (معجم مقاییس اللغه، ج‏3، ص318[6]). برخی «صوت» را عبارت دانسته‌اند از هوای فشرده‌ای که از کوبیدن دو جسم به همدیگر حاصل می‌شود (مفردات ألفاظ القرآن، ص496[7])؛ اگرچه به لحاظ روح معنایی امروزه کلمه «صوت» بقدری گسترش یافته است که می‌توان از اصوات غیرمادی هم سخن گفت (و شاید این آیه که درباره ابلیس است مصداقی از آن باشد:‌ وَ اسْتَفْزِزْ مَنِ اسْتَطَعْتَ مِنْهُمْ بِصَوْتِکَ وَ أَجْلِبْ عَلَیْهِمْ بِخَیْلِکَ وَ رَجِلِکَ؛ اسراء/64)، اما به لحاظ ریشه‌ اولیه نیز این تحلیل قابل قبول است؛ چنانکه حسن جبل توضیح می‌دهد که اساسا به لحاظ آواشناسی حرف «ص» مشتمل بر یک غلظت ممتد است و حرف «ت» مشتمل بر یک معنای فشار همراه با دقت و شدت و حرف «و» هم یک نحوه اشتمال را می‌رساند؛ و بدین ترتیب وی بر این باور است که معنای محوری «صوت» عبارت است از امتداد یافتن چیزی به نحو قوی و مستقیم به خاطر اینکه با فشار پدید آمده یا فشاری روی آن هست (المعجم الإشتقاقی المؤصل لألفاظ القرآن الکریم، ص1194[8]).

اهل لغت توضیح داده‌اند که ماده «صوت» به معنای مطلق «صدا» و اعم از «صیحه» و «کلام» است: «صوت» کلمه عامی است برای همه صداها (از موجود زنده تولید شود یا از در و دیوار و ...) به کار می‌رود؛ اما «صیحه»[9] فقط به صدایی که از موجود زنده (جانوران، به معنای اعم از انسان) درآید گفته می‌شود (الفروق فی اللغة، ص30[10]) و «کلام» هم صدای معناداری است که در مقام ارتباطات انسانی از انسان صادر می‌شود؛ به همین مناسبت برخی بر این باورند که همین که در آیه محل بحث از تعبیر «صوت»‌ به جای «کلام» استفاده شده، می‌تواند دلالت داشته باشد که مقصود صرفا بلندکردن صدا در سخن گفتن نیست؛ بلکه هرگونه صدا بلند کردنی در محضر پیامبر ص مورد نهی قرار گرفته است؛ هرچند می‌تواند از این باب باشد که خواسته تاکید کند که رفع الصوت فوق ایشان مذموم است که نه رفع الکلام فوقه [یعنی مثلا بالای سر ایشان سخن گفتن اشکالی ندارد و مصداق انهی این آیه نمی‌شود]. (مفردات ألفاظ القرآن، ص496[11]). البته در قرآن کریم این ماده فقط در مورد شیطان (اسراء/64) و انسان (خَشَعَتِ الْأَصْواتُ لِلرَّحْمنِ فَلا تَسْمَعُ إِلاَّ هَمْساً، طه/108؛ لا تَرْفَعُوا أَصْواتَکُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِیِّ ... إِنَّ الَّذینَ یَغُضُّونَ أَصْواتَهُمْ عِنْدَ رَسُولِ اللَّهِ، حجرات/2-3)، و حیوان (و اغْضُضْ مِنْ صَوْتِکَ إِنَّ أَنْکَرَ الْأَصْواتِ لَصَوْتُ الْحَمیرِ، لقمان/19) به کار رفته است.

لازم به ذکر است که راغب اصفهانی کلمه «انصات» و آیه «وَ إِذا قُرِئَ الْقُرْآنُ فَاسْتَمِعُوا لَهُ وَ أَنْصِتُوا» (أعراف/204) را ذیل ماده «صوت» مطرح کرده است (مفردات ألفاظ القرآن، ص496[12])؛ و برخی دیگر از اهل لغت هم این کلمه را ذیل ماده «صوت» آورده و به گونه‌ای سخن گفته‌اند که گویی این کلمه را از باب انفعال دانسته (که اصل آن «انصیات» بوده) و توضیح داده‌اند که علت اینکه سکوت کردن را «انصات» گفته‌اند زیرا انفعال در برابر صوت است و مقصود از «انصات» آن سکوتی است که به منظور گوش دادن به مطلبی انجام می‌شود (معجم مقاییس اللغه، ج‏3، ص319[13]؛ شمس العلوم، ج‏6، ص3865[14]؛ لسان العرب، ج‏2، ص58[15]؛ الطراز الأول، ج‏3، ص260[16])؛ البته این چهار نفر (ابن‌فارس، حمیری، ابن‌منظور و سیدعلی خان) این کلمه را علاوه بر اینکه ذیل ماده «صوت» آورده‌اند، ذیل مدخل «نصت» هم مورد بحث قرار داده‌اند.

در مقابل، اغلب اهل لغت، در عین حال که تاکید دارند که مقصود از «انصات» سکوت کردن برای استماع است اما اصل کلمه «انصات» را از ماده «نصت» می‌دانند (مانند خلیل در العین، ج7، ص106[17]؛ ازهری در تهذیب اللغة، ج‏12، ص109؛ ابن‌سیده در المحکم و المحیط الأعظم، ج‏8، ص296؛ طریحی در مجمع البحرین، ج‏2، ص225؛ زبیدی در تاج العروس، ج‏3، ص148؛ مصطفوی در التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏12، ص135؛ و حسن جبل در المعجم الإشتقاقی المؤصل لألفاظ القرآن الکریم، ص2207) و باید گفت حتی اگر کلمه «انصات» در مواردی در زبان عرب به عنوان مشتق باب انفعال از ماده «صوت» به کار رفته باشد، باز این تحلیل در خصوص کاربرد قرآنی این کلمه جاری نمی‌شود زیرا هم در آیه 204 سوره اعراف (که اشاره شد) و هم در آیه «مِنَ الْجِنِّ یَسْتَمِعُونَ الْقُرْآنَ فَلَمَّا حَضَرُوهُ قالُوا أَنْصِتُوا» (احقاف/29) کلمه «أنصتوا» با فتحه بر روی الف آمده که قطعا مربوط به باب افعال (و نه باب انفعال) می‌شود؛ و لذا علی‌القاعده از ماده «نصت» خواهد بود؛ و جالب اینجاست که آن چهار نفر (ابن‌فارس، حمیری، ابن‌منظور و سیدعلی خان) هم به آیه مذکور نه ذیل ماده «صوت»، بلکه در ماده «نصت» اشاره کرده‌اند.

از این رو، و با عدم احتساب این دو مورد کلمه «انصات»، باید گفت ماده «صوت» و مشتقاتش 8 بار در قرآن کریم به کار رفته است.

 


[1]. . قرأ ابن مسعود «لاتَرَفَّعوا» بفتح التاء وشد الفاء

. وقراءة الجماعة «لاتَرْفعوا» بسکون الراء وتخفیف الفاء.

[2] . قرأ عبد الله بن مسعود «بأصواتکم» بزیادة الباء.

[3] . تقدمت قراءة نافع بالهمز مرارة «النبیء» .

[4]. قرأ عبد الله بن مسعود وزید بن علی «فَتَحْبَطَ أعمالُکم» بالفاء، وهو مسبب عما قبله.

. وقراءة الجماعة «أن تحبط أعمالکم» على تقدیر: مخافة أن تحبط الأعمال، فهو مفعول له.

[5]. أنّ الأصل الواحد فی هذه المادّة: هو مطلق الصوت من أیّ جسم کان، و الصَّوْتُ هو ارتعاش یحصل لجسم یوجب تموّجا فی الهواء المتوسّط بین الجسم و القوّة السامعة، فوجود الصَّوْتِ یتوقّف على تحقّق ارتعاش و حرکة مخصوصة فی جسم، ثمّ إیجابه اهتزازا و تموّجا فی الهواء المجاور لینتقل الصوت و یحسّ به، و إذا فقد واحد من هذین الأمرین لا یوجد صوت فی الخارج.

[6] . الصاد و الواو و التاء أصلٌ صحیح، و هو الصَّوت، و هو جنسٌ لکلِّ ما وقَرَ فى أذُن السَّامع. یقال هذا صوتُ زَید.

[7]. الصَّوْتُ: هو الهواء المنضغط عن قرع جسمین

[8]. امتداد الشیء قویّا مستقیما لصدوره بضغط أو وقوع ضغط علیه

[9] . درباره این ماده قبلا در جلسه 776 http://yekaye.ir/ya-seen-36-29/ بحث شد.

[10]. (الفرق) بین الصوت و الصیاح‏: ان الصوت عام فی کل شی‏ء تقول صوت الحجر و صوت الباب و صوت الانسان، و الصیاح لا یکون الا لحیوان فأما قول الشاعر: «تصیح الردینیات فینا و فیهم /صیاح بنات الماء أصبحن جوعا» فهو على التشبیه و الاستعارة.

(الفرق) بین الصوت و الکلام‏: ان من الصوت ما لیس بکلام مثل صوت الطست و أصوات البهائم و الطیور.

[11]. قال تعالى: وَ خَشَعَتِ الْأَصْواتُ لِلرَّحْمنِ فَلا تَسْمَعُ إِلَّا هَمْساً [طه/108]، و قال: إِنَّ أَنْکَرَ الْأَصْواتِ لَصَوْتُ الْحَمِیرِ [لقمان/19]، لا تَرْفَعُوا أَصْواتَکُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِیِ‏ [الحجرات/2]، و تخصیص الصَّوْتِ بالنّهی لکونه أعمّ من النّطق و الکلام، و یجوز أنه خصّه لأنّ المکروه رفع الصَّوْتِ فوقه، لا رفع الکلام، و رجلٌ صَیِّتٌ: شدید الصَّوْتِ، و صَائِتٌ: صائح، و الصِّیتُ خُصَّ بالذّکر الحسن، و إن کان فی الأصل انتشار الصَّوْتِ.

[12]. همچنین راغب این را که معنای «انصات»، «جواب دادن» باشد بشدت رد می‌کند و می‌گوید جواب دادن بعد از انصات است و اگرهم در این معنا به کار رفته باشد از باب تشویق به سکوت در هنگام استماع است که شخص را آماده جواب دادن می‌کند.

و الْإِنْصَاتُ: هو الاستماع إلیه مع ترک الکلام. قال تعالى: «وَ إِذا قُرِئَ الْقُرْآنُ فَاسْتَمِعُوا لَهُ وَ أَنْصِتُوا» (أعراف/204)، و قال: یقال للإجابة إِنْصَاتٌ، و لیس ذلک بشی‏ء، فإنّ الإجابة تکون بعد الإِنْصَاتِ، و إن استعمل فیه فذلک حثّ على الاستماع لتمکّن الإجابة.

[13] . و رجل صیِّت، إذا کان شدیدَ الصَّوت؛ و صائتٌ إذا صاحَ. فأمّا قولهم: [دُعىَ] فانصات، فهو من ذلک أیضاً، کأنه صُوِّتَ به فانفَعل من الصَّوت، و ذلک إذا أجاب. و الصِّیت: الذِّکر الحسَن فى النَّاس. یقال ذهب صِیتُه.

[14] . [الانصیات‏]: یقال: دُعی فانصات، من الصوت: أی أجاب. و یقال: انصات الرجلُ: إِذا طال عمره، فکأنه یستقبل شبابه، قال (سَلَمَةُ بن الخُرْشُب الأنماری) یصف رجلًا من المعمَّرین: « و نصرُ بنُ دَهمانَ الهُنَیْدَةَ عاشها /و تسعین حولًا ثم قُوِّمَ فانصاتا» یروى أنه بعد هذه المدة نبت له بعد الشیب شعرٌ أسود؛ و اللَّه تعالى أعلم. و یقال: إِن الانصیات: الذهاب فی توارٍ.

[15]. و انْصاتَ للأَمْر إِذا اسْتَقَامَ. و قولُهم: دُعیَ فانْصاتَ أَی أَجابَ و أَقْبل، و هو انْفَعلَ مِن الصَّوْت. و المُنْصاتُ: القَویم القامة. و قد انْصاتَ الرجلُ إِذا اسْتَوَتْ قامَتُهُ بعد انْحنَاءٍ، کأَنه اقْتَبَل شَبابُهُ.

[16]. و دُعِیَ فانْصاتَ، أی أجاب، انفعال من الصَّوتِ. و انْصَاتَ الرَّجلُ: ذَهَبَ فی تَوارٍ، و استَوَت قامته بعدَ الانحناء، فهو مُنْصاتٌ ..

[17]. عجیب اینجاست که خلیل یکبار هم ذیل ماده دوحرفی «نص» از این کلمه و آیه بحث کرده است (همان، ص87)