سفارش تبلیغ
صبا ویژن

1037) سوره واقعه (56) آیه 70 لَوْ نَشاءُ جَعَلْناهُ أُجاجاً فَلَ

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ

1037) سوره واقعه (56) آیه 70

لَوْ نَشاءُ جَعَلْناهُ أُجاجاً فَلَوْ لا تَشْکُرُونَ

28 محرم 1441

ترجمه

اگر می‌خواستیم آن را شور و تلخ می‌کردیم، پس چرا شکرگزار نیستید.

اختلاف قرائت

لَوْ نَشاءُ[1]
جَعَلْناهُ[2]

نکات ادبی

أُجاجاً

قبلا بیان شد که ماده «أجج» در اصل بر شدت و حدت دلالت دارد؛ که بویژه در مورد شدت در شوری و داغی به کار می‌رود.

جلسه 712 http://yekaye.ir/al-fater-35-12/

برخی این را به عنوان دو دیدگاه درباره این کلمه مطرح کرده و گفته‌اند که از نظر برخی  «أجاج» آبی است که بشدت تلخ باشد؛ ‌و از نظر برخی دیگر آبی است که بشدت شور باشد. (التبیان فى تفسیر القرآن، ج‏9، ص506[3])

لَوْ لا

در بحث از آیه 57 همین سوره درباره حرف «لو» به تفصیل توضیح داده شد و بیان شد که ترکیب «لو لا» وقتی که بر جمله اسمیه وارد شود دلالت بر شرط دارد؛ اما وقتی بر فعل وارد شود، دیگر در معنای شرط نیست؛ ‌بلکه برای تشویق یا توبیخ است، شبیه حرف «ألا»؛ یعنی:

- یا دلالت بر تحضیض (تشویق) دارند که در این صورت فعل باید مضارع باشد: «لَوْ لا تَسْتَغْفِرُونَ اللَّهَ لَعَلَّکُمْ تُرْحَمُون‏» (نمل/46) «لَوْ ما تَأْتینا بِالْمَلائِکَةِ إِنْ کُنْتَ مِنَ الصَّادِقین‏» (حجر/7)؛ ویا اگر لفظش ماضی است در تاویل مضارع به کار رفته باشد؛ مانند: «لَوْ لا أَخَّرْتَنی‏ إِلى‏ أَجَلٍ قَریبٍ فَأَصَّدَّقَ وَ أَکُنْ مِنَ الصَّالِحین‏» (منافقون/10) «نَحْنُ خَلَقْناکُمْ فَلَوْ لا تُصَدِّقُونَ» (واقعه/57)

- یا دلالت بر تندیم (پشیمان کردن) و توبیخ دارد؛ که در این صورت با فعل ماضی می‌آید: «فَلَوْ لا کانَتْ قَرْیَةٌ آمَنَتْ فَنَفَعَها إیمانُها إِلاَّ قَوْمَ یُونُسَ» (یونس/98)

- که البته گاه این تشویق و یا توبیخ در واقع یک نحوه معنای استفهام انکاری یا امتناع دارد؛ که در این موارد دیگر نمی‌توان «ألا» را جایگزین آنها کرد؛ مثلا: «وَ قالُوا لَوْ لا أُنْزِلَ عَلَیْهِ مَلَک‏»

جلسه 1024 http://yekaye.ir/al-waqiah-56-57/

تَشْکُرُونَ

درباره اینکه اصل ماده «شکر»[4] بر چه چیزی دلالت می‌کند اختلاف است. ابن فارس چهار اصل مستقل برای این ماده قائل شده‌ که گویی نمی‌توان آنها را به هم برگرداند:

اولین معنا که رایجترین معنای این ماده است و در قرآن کریم هم ظاهرا فقط همین معنا به کار رفته، همان تشکر کردن و مدح کردن در برابر کسی که لطفی در حق انسان می‌کند؛ و گفته‌اند حقیقت این شکر، آن است که شخص به امر کم رضایت دهد چنانکه «فرس شکور» به اسبی گویند که با علف مختصری سیر و فربه شود؛

معنای دوم پر و زیاد شدن در چیزی است؛ چنانکه در مورد شتری که با چریدن در چراگاهی پُرو پیمان شود «شَکِرَة» گویند و یا وقتی درختی ثمر فراوان دهد می‌گویند «شَکِرَت الشّجرةُ».

معنای سوم در خصوص شاخه هاى کوچکى که از بیخ درخت سبز شود «الشَّکیر» گویند؛

و معنای چهارم ناظر به نکاح است؛ و گفته شده که کلمه «شَکْر» برای اشاره به اندام جنسی زنان به کار می‌رود. (معجم المقاییس اللغة، ج‏3، ص208[5])

برخی در عین اینکه توجیهی برای دو معنای اخیر ندارند، سعی کرده‌اند معنای اول و دوم را به هم برگردانند؛‌ یعنی گفته‌اند «شُکر» شناخت نعمت و اظهار نمودن آن با انتساب آن به نعمت دهنده، و نقطه مقابل «کفر» است که نسیان نعمت و پوشاندن آن است [که منظور، نه شناخت ذهنی محض، بلکه شناختی است که انسان متناسب با آن عمل کند که شاید تعبیر «قدرشناسی» برای این نوع شناخت مناسب‌تر باشد]؛ و چهارپای «شکور» (اسب یا شتر شکور) ‌چارپایی است که با فربه شدن خود نشان می‌دهد که صاحبش چقدر به وی رسیدگی کرده؛ و از آن سو می‌توان گفت که اصل شکر به معنای امتلاء و پر شدن است، چنانکه «ناقة شَکِرَةٌ»  به معنای شتری است که پستانش پر از شیر باشد؛ و آنگاه «شُکر» به معنای پر از ذکر منعم بودن خواهد بود. (مفردات ألفاظ القرآن، ص461[6]؛ کتاب العین، ج5، ص292-293[7]) و این دو قول (یعنی اصل قرار دادن تشکر یا پر شدن) مبنای دیگران قرار گرفته است؛‌ با این تفاوت که برخی می‌خواهند هرچهار معنای را به یکی از این دو برگردانند؛‌

چنانکه برخی شکر را همین اظهار تقدیر و تشکر در قبال نعمتی که از جانب منعم رسیده می‌داند و آن را نقطه مقابل کفر معرفی کرده، و تذکر داده که شکر اعم از تشکر زبانی و عملی است و مدعی است که پر شدن و نکاح و جوانه‌های کنار درخت همه مصادیقی از شکر عملی هستند یعنی با زبان حال از وجود نعمتی خبر می‌دهند. (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏6، ص99-100[8]؛ الفروق فی اللغة، ص40[9])

در مقابل، حسن جبل معنای محوری این ماده را پر شدن درون چیزی به نحوی دلپسند و آشکار شدن این امر در ظاهر وی دانسته؛ و تشکر کردن را هم نمودی از پر شدن نفس انسان از رضایت دانسته است و در تفاوت معنای «شکر» و «رضا» معتقد است که در معنای شکر علاوه بر رضایت، اظهار این رضایت هم نهفته است. (المعجم الإشتقاقی المؤصل لألفاظ القرآن الکریم، ص1161[10])

«شاکر» اسم فاعل از این ماده است و «شکور»‌ صیغه مبالغه، که آن هم در معنای فاعلی به کار می‌رود و هردوی این کلمات هم در مورد انسانها در قبال خداوند (لَنَکُونَنَّ مِنَ الشَّاکِرینَ، انعام/63؛ اعراف/189؛ یونس/22؛ إِنَّ فی‏ ذلِکَ لَآیاتٍ لِکُلِّ صَبَّارٍ شَکُورٍ، ابراهیم/5 ، لقمان/31، سبأ/19، شوری/33) و هم در مورد خداوند در قبال انسان (فَإِنَّ اللَّهَ شاکِرٌ عَلیمٌ؛ بقره/158؛ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ شَکُورٌ، شوری/23؛ وَ اللَّهُ شَکُورٌ حَلیمٌ، تغابن/17) به کار رفته است که درباره کاربردش در مورد خداوند گفته‌اند ناظر به پاداشی است که خداوند در مقابل کارهای بندگان به آنها می‌دهد (مفردات ألفاظ القرآن، ص462) یعنی شکر خداوند همین است که به اعمال اندک بندگانش راضی می‌شود و پاداش آنان را مضاعف می‌گرداند ویا همان مغفرت او نسبت بدانهاست (النهایة فی غریب الحدیث و الأثر، ج‏2، ص493[11]).

فعل «شکر» متعدی دو مفعولی است؛ که یک مفعولش کسی است که شکر نسبت به او انجام می‌شود؛ که این مفعول هم به صورت بی‌واسطه (شکرتُک) و هم با حرف «ل» (شکرتُ لک) می‌آید؛ که گفته‌اند کاربرد آن با حرف لام فصیح‌تر است (النهایة فی غریب الحدیث و الأثر، ج‏2، ص493[12])؛ و در قرآن کریم در تمام مواردی که این مفعول اظهار شده با حرف لام آمده است؛ مثلا: «أَنِ اشْکُرْ لِلَّهِ وَ مَنْ یَشْکُرْ فَإِنَّما یَشْکُرُ لِنَفْسِهِ» (لقمان/12) «وَ وَصَّیْنَا الْإِنْسانَ بِوالِدَیْهِ ... أَنِ اشْکُرْ لی‏ وَ لِوالِدَیْک» (لقمان/14)؛ و مفعول دیگرش آن چیزی است که شکر ناظر و به خاطر آن انجام می‌شود که این همواره به صورت مفعول مستقیم می‌آید: «قالَ رَبِّ أَوْزِعْنی‏ أَنْ أَشْکُرَ نِعْمَتَکَ الَّتی‏ أَنْعَمْتَ عَلَیَّ وَ عَلى‏ والِدَیّ» (نمل/19؛ احقاف/15)؛ و البته در بسیاری از موارد هر دو مفعول محذوف است؛ مانند تعبیر «لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُون‏» که 14 بار در قرآن کریم آمده است (و البته یکبار هم «لَعَلَّهُمْ یَشْکُرُونَ» ابراهیم/37).

شاید به خاطر همین فصیحتر بودنِ آوردن حرف اضافه برای حالت اول و نیاوردن آن برای حالت دوم است که وقتی اسم مفعول از این ماده ساخته می‌شود (مشکور) با اینکه هم می‌تواند ناظر به شخصی باشد که مورد تشکر واقع شده، و هم ناظر به عملی که مورد سپاس واقع می‌شود، اما در کاربردهای قرآنی فقط در معنای دوم به کار رفته است: «کانَ سَعْیُهُمْ مَشْکُوراً» (اسراء/19؛ انسان/22)

ماده «شکر» به کلماتی مانند «حمد» ، «مدح» ، «جزا» و «مکافات» نزدیک است؛

در تفاوت «شکر» و «مدح» [که البته این کلمه در قرآن نیامده است] و «حمد»[13] گفته‌اند: شکر در جایی است که حتما نعمتی داده شده و از آن تشکر شود، اما حمد در غیر آن هم به کار می‌رود؛  زیرا شکر فقط بر افعال است؛ اما حمد هم در مورد افعال و هم در مورد صفات است (النهایة فی غریب الحدیث و الأثر، ج2، ص493[14]) و البته هردوی اینها در مورد امور اختیاری است در حالی «مدح» اعم از این دو است یعنی هم در امور اختیاری (مانند بذل و بخشش و علم و ...) و هم در اموری که لزوما شخص در داشتن آنها اختیاری نداشته (مانند چهره زیبا ویا قامت رعنا)به کار می‌رود (مفردات ألفاظ القرآن، ص256[15]). اگر بخواهیم دقت بیشتری به خرج دهیم باید گفت که در همه این کلمات تعظیم و احترام و بزرگداشت شخص مد نظر است با این تفاوت که در شکر، این بزرگداشت از باب اعتراف به نعمت است و جز در خصوص نعمت به کار نمی‌رود و از این رو معنی ندارد که کسی از خودش متشکر باشد؛ اما حمد عامتر است و هر حکمتی می‌تواند موجب این بزرگداشت شود؛ و بر همین اساس شاید بتوان گفت شکر بر اساس نعمت است و حمد بر اساس حکمت؛ همچنین، نقطه مقابل حمد، «ذم» (سرزنش و مذمت کردن) است؛ ولی نقطه مقابل شکر، «کفران»[16] و ناسپاسی است؛ و بر همین اساس است که از طرفی کاربرد «حمد» به طور مطلق فقط در مورد خداوند مجاز است (زیرا همه خوبیهای شایسته بزرگداشت تنها در خداست) و از طرف دیگر، در کاربرد شکر برای خود خداوند یک نحوه مجازگویی است زیرا کسی به او نعمتی نداده و در واقع همان که او به شاکرین پاداش می‌دهد موجب اطلاق این کلمه بر خداوند شده است. (الفروق فی اللغة، ص40[17])

تفاوت «شکر» با «جزا»[18] در این است که شکر همواره در برابر نعمت به کار می‌رود و نعمت هم چیزی است که یا مستقیما منفعتی برای شخص داشته باشد یا به منفعتی منجر شود؛ اما جزا هم در مقابل کار خوب و منفعت‌بخش است و هم در مقابل کار مضر و نامطلوب. (الفروق فی اللغة، ص41[19])

و تفاوتش هم با مکافات این است که علاوه بر اینکه مکافات (همانند جزا) هم در مورد مابه‌ازای کارهای خوب به کار می‌رود و هم در مورد مابه‌ازای کارهای بد، اما علاوه بر این در مکافات کفو و یکسان بودن عمل و مابه‌ازای آن موضوعیت دارد در حالی که در شکر نه تنها ضرورت ندارد بلکه غالبا شکر به اندازه نعمتی که به شخص داده شده نیست. (الفروق فی اللغة، ص41[20])

ماده «شکر» و مشتقات آن 75 بار در قرآن کریم به کار رفته است.

حدیث

1) از امام کاظم ع روایت شده است:

همانا نوشیدن آب خنک عمدتا به خاطر لذتش است.

الکافی، ج‏6، ص382

عَلِی بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیرٍ عَنْ هِشَامِ بْنِ الْحَکَمِ قَالَ قَالَ أَبُو الْحَسَنِ ع:

 إِنَّ شُرْبَ الْمَاءِ الْبَارِدِ أَکْثَرُهُ[21] تَلَذُّذٌ.[22]

 

2) الف. از امام صادق ع روایت شده عده‌ای از متکلمان معروف خدمت پدرشان امام باقر ع رسیدند و از ایشان درباره اینکه حدودی که خداوند برای امور مختلف قرار داده سوال کردند؛‌در فرازی از این گفتگو امام باقر ع درباره حدود و وظایفی که شخص در هنگام نوشیدن آب دارد فرمودند:

... و بگوید «الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی سَقَانِی عَذْباً فُرَاتاً وَ لَمْ یَجْعَلْهُ مِلْحاً أُجَاجاً بِذُنُوبِی: حمد خدایی را که مرا با آبی گوارا سیراب کرد و آن را به خاطر گناهانم شور و تلخ قرار نداد.»

المحاسن، ج‏2، ص448 و 578؛ مکارم الأخلاق، ص151

عَنْهُ عَنْ یَعْقُوبَ بْنِ یَزِیدَ عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ أَبِی سَلَمَةَ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: إِنَّ أَبِی أَتَاهُ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ ع یَسْتَأْذِنُ لِعَمْرِو بْنِ عُبَیْدٍ وَ وَاصِلٍ مَوْلَى هُبَیْرَةَ وَ بَشِیرٍ الرَّحَّالِ فَأَذِنَ لَهُمْ فَدَخَلُوا عَلَیْهِ فَجَلَسُوا فَقَالُوا یَا بَا جَعْفَرٍ إِنَّ لِکُلِّ شَیْ‏ءٍ حَدّاً یَنْتَهِی إِلَیْهِ فَقَالَ أَبُو جَعْفَرٍ ع نَعَمْ إِنَّ لِکُلِّ شَیْ‏ءٍ حَدّاً یَنْتَهِی إِلَیْهِ ...

...[23] وَ یَقُولُ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی سَقَانِی عَذْباً فُرَاتاً وَ لَمْ یَجْعَلْهُ مِلْحاً أُجَاجاً بِذُنُوبِی.

 

در منابع اهل سنت این دعا را امام باقر ع از قول رسول الله ص نقل می‌کند و عبارت آن کلمه «برحمته» هم دارد؛‌یعنی بدین صورت است که:

ب. امام باقر ع فرمود هرگاه رسول الله ص آب می‌نوشید می‌فرمود:

«الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی سَقَانِی عَذْباً فُرَاتاً بِرَحْمَتِهِ وَ لَمْ یَجْعَلْهُ مِلْحاً أُجَاجاً بِذُنُوبِنا: حمد خدایی را که به رحمت خود مرا با آبی گوارا سیراب کرد و آن را به خاطر گناهانمان شور و تلخ قرار نداد.»

الدر المنثور، ج‏6، ص161

أخرج ابن أبی حاتم عن ابی جعفر رضی الله عنه عن النبی صلی الله علیه و [آله و] سلم:

انه کان إذا شرب الماء قال الحمد لله الذی سقانا عذبا فراتا برحمته و لم یجعله ملحا أجاجا بذنوبنا.

 

3) الف. در منابع اهل سنت روایت شده که رسول الله ص فرمودند:

مردم را از مازاد آب و مراتع و آتش منع نکنید که همانا خداوند آنها را قرار داد «مایه بهره‌مندی بیابانگردان» (واقعه/73) و قوتی برای مستضعفان [یا: مایه قوام بهره‌گیرندگان]

الدر المنثور، ج‏6، ص161

و أخرج الطبرانی و ابن مردویه و ابن عساکر عن واثلة بن الأسقع رضی الله عنه قال قال رسول الله صلی الله علیه و [آله و] سلم:

لا تمنعوا عباد الله فضل الماء و لا کلاء و لا نارا فان الله تعالی جعلها «مَتاعاً لِلْمُقْوِینَ» و قوة للمستضعفین؛ - و لفظ ابن عساکر: - و قواما للمستمتعین.

 

حدیثی در منابع شیعی هست که به فهم مراد از حدیث فوق کمک می‌کند:

ب. از امام صادق ع روایت شده است که:

رسول الله در خصوص آبراه‌های درختان نخل چنین قضاوت کرد که مانع بهره‌وری چیزی نشوند؛ و در مورد بادیه‌نشینان ه دستور داد که مازاد آب را [از مسافران] منع نکنند تا بدین وسیله مازاد مراتع را از آنان دریغ کنند [یعنی چاه‌ها را چنان نکنند که کسی نتواند به آب آنها دسترسی داشته باشد؛ تا وقتی افراد امیدشان از دست‌یابی به آب چاه قطع شود عملا مراتع هم در اختیار خودشان باشد]؛ و فرمود: ‌نه ضرر دیدنی باید در کار باشد و نه ضرر رساندن.

الکافی، ج‏5، ص294

مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَیْنِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ هِلَالٍ عَنْ عُقْبَةَ بْنِ خَالِدٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ:

قَضَى رَسُولُ اللَّهِ ص بَیْنَ أَهْلِ الْمَدِینَةِ فِی مَشَارِبِ النَّخْلِ أَنَّهُ لَا یُمْنَعُ نَفْعُ الشَّیْ‏ءِ وَ قَضَى ص بَیْنَ أَهْلِ الْبَادِیَةِ أَنَّهُ لَا یُمْنَعُ فَضْلُ مَاءٍ لِیُمْنَعَ بِهِ فَضْلُ کَلَإٍ؛ وَ قَالَ لَا ضَرَرَ وَ لَا ضِرَارَ.

تدبر

1) «لَوْ نَشاءُ جَعَلْناهُ أُجاجاً فَلَوْ لا تَشْکُرُونَ»

انسان‌ها زمانی بابت نعمتی تشکر می‌کنند که آن نعمت به چشمشان بیاید؛‌ نعمتی که انسان در آن غوطه ور است غالبا مورد غفلت واقع می‌شود؛ اما آیا این رواست؟

این آب گوارایی که خداوند به وسیله ابرها از دریاها به مناطق مختلف جهان ارسال می‌کند و بدون هیچ زحمتی در اختیار همگان قرار می‌دهد، اگر بخواهد می‌تواند آن را شور و تلخ نماید؛ و همه ما را اگر از اصل آن محروم نکند لااقل از لذتش محروم کند. آیا علاوه بر سهولت دسترسی به آب در مناطقی که بسیار از دریا دور است، به لذتی که خداوند در نوشیدن آب گوارا برایمان قرار داده هیچ اندیشیده‌ایم؟

آیا اصلا به این نعمت عظیم که تمام زندگی‌مان بدان بسته است توجه داریم؛ آیا ذره‌ای شکر آن را به جا می‌آوریم؟

تذکر اخلاقی

برای اینکه اهل شکر شویم نیاز نیست که حتما نعمت جدیدی به ما برسد؛ همین روند عادی زندگی‌مان را ببینیم، ‌و توجه کنیم که بسیاری از اوضاع و احوال به چه صورت دیگری می توانست بشود، که اکنون نشده است، کافی است تا ما را بنده شاکری گرداند.

 

2) «لَوْ نَشاءُ لَجَعَلْناهُ حُطاماً ... لَوْ نَشاءُ جَعَلْناهُ أُجاجاً»

در آیه 65 (لَوْ نَشاءُ لَجَعَلْناهُ حُطاماً فَظَلْتُمْ تَفَکَّهُونَ) جزای شرط (جعلناه) را با حرف «ل» آورد؛ اما در اینجا بدون حرف لام. چرا؟

الف. حرف لام برای تاکید است؛ و آیه قبل ناظر به خوردن بود و این آیه ناظر به نوشیدن؛ و  چه‌بسا با این تعبیر می‌خواهد اهمیت تهدید به محرومیت از خوردن بر تهدید به محرومیت نوشیدن را نشان دهد. (الکشاف، ج‏4، ص466[24])

ب. برخی گفته‌اند حرف «لو» با توجه به اینکه در اصل برای شرط نبوده و به دلایل ثانوی دلالت بر معنای شرط کرده، پس چون عملا بر دو جمله وارد می‌شود (جمله شرط و جزای شرط) نیازمند حرف مکمل برای جمله دوم است؛ و چون یکبار این در آیه قبل آمده بود، آوردنش در آیه دوم ضرورتی ندارد (الکشاف، ج‏4، ص466[25]) و بر او اشکال گرفته‌اند که این پاسخ مناسبی نیست زیرا شبیه این وضعیت و بلکه با فاصله کمتری در آیات «لَوْ نَشاءُ لَطَمَسْنا عَلى‏ أَعْینِهِمْ» (یس/66) «لَوْ نَشاءُ لَمَسَخْناهُمْ» (یس67) رخ داده پس چرا در آنجا دومی حذف نشده است؟! مگر اینکه گفته شود که در این آیه به لحاظ معنایی (خوردن و نوشیدن) به هم نزدیکند در حالی که معنای مسخ با طمس تفاوت زیادی دارد و لذا حرف لام تکرار شده است. (مفاتیح الغیب، ج‏29، ص421[26])

ج. حرف شرط وقتی بر جمله‌ای وارد شود آن را از حالت جمله [= مرکب تام خبری] بودن درمی‌آورد پس باید یک علامتی برای جزای شرط بیاید که تفاوتش با جمله عادی را آشکار کند؛ که در مستقبل به صورت مجزوم جلوه می‌کند. از سوی دیگر اقتضای طبیعی شرط این است که در جایی استفاده شود که جزای آن امری یا مشکوک باشد یا معلوم العدم (یعنی در مورد جایی که جزای شرط موجود است ویاقطعا واقع می‌شود تطویل بلافایده است). در زبان عربی دو حرف هست؛ برای امر مشکوک، حرف «إن» استفاده می‌شود و برای امر معلوم العدم حرف «لو»؛ از آنجا که امری که در گذشته باشد امر معلوم است، و امور مستقبل است که مشکوک است، پس حرف «ان» عموما بر جمله حال یا مستقبل وارد می‌شود و حرف «لو» اقتضای اولیه‌اش این است که بر فعل ماضی وارد شود. ان وقتی بر مستقبل وارد می‌شود با مجزوم شدن فعل عملا متعلق خود (جزای شرط) را آشکار می‌کند اما چون مجزوم شدن در فعل ماضی معنا ندارد، حرف لو برای آشکار کردن متعلق خود (جزای شرط) نیازمند عامل دیگری است که همین حرف لام تاکید می‌باشد. اکنون می‌گوییم هرجا که این جزای شرط کاملا ارتباطش با جمله‌ای که «لو» بر سر آن آمده واضح باشد می‌توان حرف «ل» را نیاورد؛ در آیه قبل ناظر به «حطام شدن» کشتزار است؛‌و این امری است که بسیار رخ می‌دهد لذا باید حرف «ل» میآورد که کاملا این متفرع بر «لو نشاء» شود؛ اما هیچگاه آبی که از باران می‌بارد تلخ و شور نیست، برای همین کاملا واضح است که اگر تلخ و شور شود به خاطر مشیت خاص خدا بود و این جمله کاملا متفرع بر «لو نشاء» است؛ لذا آوردن حرف «ل» ضرورتی ندارد. (مفاتیح الغیب، ج‏29، ص421[27])

د. مطلب فوق را شاید بتوان بدین بیان هم گفت که اقتضای اولیه حرف «لو» - چنانکه در بند قبل گذشت - آن است که روی جمله جزاء حرف «ل» بیاید؛ منتها حرف «لو» در اصل باید برای تعلیق ماضی بر ماضی به کار رود؛ و در قرآن تمام موارد اینچنین با حرف لام آمده است (مثلا: وَ لَوْ شِئْنا لَآتَینا، سجدة/13؛ و لَوْ هَدانَا اللَّهُ لَهَدَیناکُمْ، ابراهیم/21)؛ اما اگر برای فعل مستقبل به کار رود از جایگاه عادی لفظی خودش خارج شده، می‌تواند در جزا هم از روال عادی خود خارج شود و جزایش بدون لام بیاید چنانکه نظیر این باز هم در قرآن کریم داریم مانند «أَ نُطْعِمُ مَنْ لَوْ یشاءُ اللَّهُ أَطْعَمَهُ» (یس/47) (مفاتیح الغیب، ج‏29، ص421-422[28])

ه. ...

 

3) «أَ فَرَأَیْتُمُ الْماءَ الَّذِی تَشْرَبُونَ؛ أَ أَنْتُمْ أَنْزَلْتُمُوهُ مِنَ الْمُزْنِ أَمْ نَحْنُ الْمُنْزِلُونَ؛ لَوْ نَشاءُ جَعَلْناهُ أُجاجاً فَلَوْ لا تَشْکُرُونَ»

توجّه به نقش آب در رفع تشنگى «تَشْرَبُونَ»، چگونگى پیدایش آب «مِنَ الْمُزْنِ»، فروآمدن باران «نَحْنُ الْمُنْزِلُونَ»، و مزه و طعم آن «لَوْ نَشاءُ جَعَلْناهُ أُجاجاً»، انسان را به شکرگذارى وامى‏دارد. (تفسیر نور، ج‏9، ص437)

 

4) «نَحْنُ قَدَّرْنا بَیْنَکُمُ الْمَوْتَ ... فَلَوْ لا تَذَکَّرُونَ؛ لَوْ نَشاءُ لَجَعَلْناهُ حُطاماً ... لَوْ نَشاءُ جَعَلْناهُ أُجاجاً فَلَوْ لا تَشْکُرُونَ»

در سه فرازی که گذشت (آفرینش انسان از منی تا مردن وی، روییدن گیاه از بذر، و باریدن باران از ابر) در فراز اول صریحا فرمود که ما مرگ را برای شما مقدر کردیم و کسی نمی‌تواند بر ما سبقت بگیرد که شما را نمیرانیم؛ در مورد دوم فرمود اگر می‌خواستیم به جای اینکه آن بذر به گیاهی سرسبز تبدیل شود آن را در مرحله چوب خشکیده‌ای رها می‌کردیم؛ و در این فراز می‌فرماید اگر می‌خواستیم آب باران را شور می‌کردیم. فراز اول را با مواخذه بر اینکه چرا متذکر نمی‌شوید ختم کرد و دو فراز بعدی را با مواخذه اینکه چرا شکر نمی‌کنید. چرا؟

الف. ‌مورد اول یک محدودیت قطعی است که پیش روی همه انسانها واقع می‌شود؛ ‌لذا صریحا از مشیت خداوند برای قرار دادن این محدودیت سخن گفت؛ و گلایه کرد که با دیدن این محدودیت صریح در زندگی چرا متذکر نمی‌شوید.

مورد دوم و سوم به ترتیب محدودیت‌هایی است که یکی گاه و بیگاه در زندگی بشر رخ می‌دهد و خداوند به تسری دادن این محدودیت به کل زندگی (که اگر همه کشت‌ها حطام شوند چه خواهید کرد) تهدید کرد و دیگری به طور عادی در زندگی‌ها رخ نمی‌دهد اما رخ دادنش محال نیست (اینکه آبی که از ابر می‌بارد شور و تلخ شود)؛ و خداوند در این دو مورد گلایه کرد که چرا شکرگزار نیستید.

آن محدودیتی که همه زندگی‌های ما را فراگرفته و قابل رفع شدن نیست باید ما را به یاد خداوند و اینکه امور عالم و بلکه تمام زندگی و امور ما به دست اوست بیندازد؛ و آن محدودیت‌های نسبی که در زندگی رخ می‌دهد و یا می‌تواند رخ دهد باید ما را شاکر نعمتی گرداند که می‌توانست محدود بشود اما فعلا خداوند ما را از آن محروم نکرده است.

ب. ...

 

 

 


[1] . تقدمت القراءة فیه فی الوقف فی الآیة/213 من سورة البقرة «یشاء». والآیة /87 من سورة هود «نشاء». (معجم القراءات ج9، ص314)

[2] . تقدمت فیه قراءة ابن کثیر فی الآیة /5ة من هذه السورة. (معجم القراءات ج9، ص314)

[3] . قال الفراء: الأجاج المر الشدید المرارة من الماء. و قال قوم: الأجاج الذی اشتدت ملوحته‏.

[4] . قبلا در جلسه 163 http://yekaye.ir/al-isra-017-019/ درباره این ماده بحث شد که الان تکمیل می‌شود.

 

[13] . درباره این کلمه در جلسه 715 http://yekaye.ir/al-fater-35-15/ بحث شد.

 

[16] . در مورد ماده «کفر» هم قبلا بیان شد که بدین مناسبت نقطه مقابل شکر است که گویی با نادیده گرفتن تعمت روی آن را می‌پوشاند.

جلسه 205 http://www.yekaye.ir/al-furqan-025-50/

 

[18] . درباره این ماده قبلا در جلسه 404 http://yekaye.ir/al-ankaboot-29-7/ بحث شد.

 

[21] . این عبارت در نسخه کافی‌ای که ارجاع داده‌ایم به صورت «أکثر تلذذا» ثبت شده که آن گونه که محققان نسخه کافی دارالحدیث (ج12 ص628) تذکر داده‌اند خلاف اغلب نسخه‌های خطی و نقل‌هایی است که در کتابهای وافی و وسائل الشیعه و ... انجام شده است؛ و معنای محصلی هم ندارد؛ لذا ما عبارت صحیح را نوشتیم.

[22] . در المحاسن، ج‏2، ص571 هم آمده است:

عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ الْبَرْقِی عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیرٍ عَنْ هِشَامِ بْنِ الْحَکَمِ عَنْ هِشَامِ بْنِ‏ أَحْمَدَ قَالَ قَالَ أَبُو الْحَسَنِ ع‏ إِنِّی أُکْثِرُ شُرْبَ الْمَاءِ تَلَذُّذاً .

[23] . وَ مَا مِنْ شَیْ‏ءٍ إِلَّا وَ لَهُ حَدٌّ قَالَ فَأُتِیَ بِالْخِوَانِ فَوُضِعَ فَقَالُوا فِیمَا بَیْنَهُمْ قَدْ وَ اللَّهِ اسْتَمْکَنَّا مِنْ أَبِی جَعْفَرٍ فَقَالُوا یَا بَا جَعْفَرٍ إِنَّ هَذَا الْخِوَانَ مِنَ الشَّیْ‏ءِ هُوَ قَالَ نَعَمْ قَالُوا فَمَا حَدُّهُ قَالَ حَدُّهُ إِذَا وَضَعَ الرَّجُلُ یَدَهُ قَالَ بِسْمِ اللَّهِ وَ إِذَا رَفَعَهَا قَالَ الْحَمْدُ لِلَّهِ وَ یَأْکُلُ کُلُّ إِنْسَانٍ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَ لَا یَتَنَاوَلُ مِنْ قُدَّامِ الْآخَرِ قَالَ وَ دَعَا أَبُو جَعْفَرٍ ع بِمَاءٍ یَشْرَبُونَ فَقَالُوا یَا بَا جَعْفَرٍ هَذَا الْکُوزُ مِنَ الشَّیْ‏ءِ قَالَ نَعَمْ قَالُوا فَمَا حَدُّهُ قَالَ حَدُّهُ أَنْ یُشْرَبَ مِنْ شَفَتِهِ الْوُسْطَى وَ یُذْکَرَ اسْمُ اللَّهِ عَلَیْهِ وَ لَا یُشْرَبَ مِنْ أُذُنِ الْکُوزِ فَإِنَّهُ مَشْرَبُ‏ الشَّیْطَانِ

[