121) سوره حج (22) آیه 73 یا أَیُّهَا النَّاسُ ضُرِبَ مَث
بسم الله الرحمن الرحیم
121) سوره حج (22) آیه 73
یا أَیُّهَا النَّاسُ ضُرِبَ مَثَلٌ فَاسْتَمِعُوا لَهُ إِنَّ الَّذینَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ لَنْ یَخْلُقُوا ذُباباً وَ لَوِ اجْتَمَعُوا لَهُ وَ إِنْ یَسْلُبْهُمُ الذُّبابُ شَیْئاً لا یَسْتَنْقِذُوهُ مِنْهُ ضَعُفَ الطَّالِبُ وَ الْمَطْلُوب
ترجمه
ای مردم! مثالی زده شد، پس بدان گوش دهید! در حقیقت، کسانی را که به جای خدا میخوانید، هرگز [حتی] مگسی را نیافرینند، اگرچه برایش گرد هم آیند؛ و اگر آن مگس چیزی از آنها برباید، راهی به خلاصی آن از او نیابند. طالب و مطلوب [هردو] ناتوانند.
حدیث
1) روزی مگسی روی منصور دوانیقی [خلیفه عباسی] نشست، او را دور کرد، دوباره برگشت، باز او را دور کرد، دوباره برگشت. به امام صادق ع گفت: ای اباعبدالله! خداوند متعال مگس را برای چی آفرید؟
امام فرمود: برای اینکه سرکشان و جباران را ذلیل کند!
علل الشرائع، ج2، ص496
حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیٍّ مَاجِیلَوَیْهِ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ عَنْ عَمِّهِ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِی الْقَاسِمِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ الْبَرْقِیِّ عَنْ أَبِیهِ عَمَّنْ ذَکَرَهُ عَنِ الرَّبِیعِ صَاحِبِ الْمَنْصُورِ قَالَ:
قَالَ الْمَنْصُورُ یَوْماً لِأَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع وَ قَدْ وَقَعَ عَلَى الْمَنْصُورِ ذُبَابٌ فَذَبَّهُ عَنْهُ ثُمَّ وَقَعَ عَلَیْهِ فَذَبَّهُ عَنْهُ ثُمَّ وَقَعَ عَلَیْهِ فَذَبَّهُ عَنْهُ فَقَالَ یَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ لِأَیِّ شَیْءٍ خَلَقَ اللَّهُ تَعَالَى الذُّبَابَ قَالَ لِیُذِلَّ بِهِ الْجَبَّارِینَ.
2) از امام باقر ع روایت شده استکه فرمودند:
غیر از خدا دوست و پناهگاهی نگیرید که دیگر مومن نخواهید بود؛ چرا که هر سبب و نسب و خویشاوندی و دوستی و بدعت و شبههای قطع خواهد شد.
الکافی، ج1، ص59
عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ عَنْ أَبِیهِ مُرْسَلًا قَالَ قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ ع لَا تَتَّخِذُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ وَلِیجَةً «1» فَلَا تَکُونُوا مُؤْمِنِینَ فَإِنَّ کُلَّ سَبَبٍ وَ نَسَبٍ وَ قَرَابَةٍ وَ وَلِیجَةٍ وَ بِدْعَةٍ وَ شُبْهَةٍ مُنْقَطِعٌ
شأن نزول
ابن عباس گفته عرب جاهلی بتهای خود را با زعفران و آب زعفران زینت میدادند و مگسها میآمدند و این زعفرانها را برمیداشتند. (مجمعالبیان7/152) در برخی احادیث از معصومین نیز تعبیر شده که آنها با مشک و عنبر بتها را معطر میکردند و مگسها میآمدند و اینها را میخوردند (کافی4/543).
تدبر
1) « إِنَّ الَّذینَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ لَنْ یَخْلُقُوا ذُباباً وَ لَوِ اجْتَمَعُوا لَهُ وَ إِنْ یَسْلُبْهُمُ الذُّبابُ شَیْئاً لا یَسْتَنْقِذُوهُ مِنْهُ»: مگس از نظر اغلب ما انسانها، در زمره به درد نخورترین و ضعیفترین موجودات است. آیه هشدار میدهد که همه آنچه بدانها امید میبندید، دست به دست هم بدهند، توانایی آفریدن حتی یک موجودِ (از نظر شما) بهدردنخوری مانند مگس را ندارند؛ و از طرف دیگر، موجود ضعیفی مانند مگس، که براحتی او را میکشیم، اگر یک پره زعفران آنها را بردارد نمیتوانند از او پس بگیرند! آن وقت واقعا چنان کسانی واقعا ارزش امید بستن دارد؟
درست است که امروزه - جز در برخی مناطق هند و ... - بتپرستی وجود ندارد، اما به جای آن پرستش پول و کدخدای جهانی و ... رایج شده است که این مثل را در مورد همانها میتوان دید: امروزه برای عدهای پول، خدا شده است! آیا با پول میتوان یک مگس آفرید و آیا پول میتواند ما را از دست همین مگس کاملا نجات دهد!
(توجه شود: دستکاری ژنتیک و حتی تولید موجود زنده از سلول بنیادین، واقعا «آفریدن» نیست، بلکه حداکثر، تصرفاتی است برای سرعت بخشیدن یا تغییر دادن در مسیر آفرینش خدا. حشرهکشها هم اولا خودشان ضررشان بیشتر است و ثانیا فقط در محدودههای معین به کار میآیند)
2) چرا فرمود «فَاسْتَمِعُوا لَهُ»؟ (یعنی اگر این عبارت نبود، جه فرقی میکرد؟)
در قرآن تعبیر «قل» زیاد آمده، اما اینجا گویی یک فراخوان عمومی است! و خیلی صریح میگوید «آهای مردم! مثلی دارد بیان میشود، بیایید گوش کنید». [1]
شاید به خاطر این است که این آیه جزء مواردی است که خیلی آشکارا دهان همه غیرخداپرستان را میبندد. در تاریخ هم نقل شده که چهارنفر از کافران میخواستند به خیال خود، شبیه قرآن را بیاورند، هرکدام با دیدن یک آیه از این کار ناامید شد، که عبدالملک بصری با دیدن این آیه، به عجز خود اعتراف کرد. (الاحتجاج للطبرسی2/377)[2]
3) «ضَعُفَ الطَّالِبُ وَ الْمَطْلُوب»: با توجه به مثل بیان شده در این آیه، واضح است که «مطلوب» (معبودهایی که اینها خواسته خود را از آنها طلب میکردند) ضعیف است؛ ؛ اما چرا «طالب» (خود این بتپرستان که برای خواستهشان سراغ بتها میرفتند) را هم ضعیف دانست؟ ظاهرا چون کسی که به چنان موجود ضعیفی تکیه کند، خودش هم ضعیف خواهد ماند:
نتیجه: همگان، هرچقدر هم شوکت ظاهری داشته باشند، ضیعفاند؛ تنها کسی واقعا ضعیف نیست و قوی است، که پشتوانه واقعا قویای به نام خدا داشته باشد.
(این منطق کسی است که میفهمید آمریکا هیچ غلطی نمیتواند بکند)
حکایت
سید مرتضی در کتاب أمالی (ج2، ص105-107) حکایتی نقل کرده است مرتبط با این آیه:
در بصره قاضیای به نام عبدالله بن سوار منصوب شد که مردم حاکمی باوقارتر از او ندیده بودند و بسیار بر کنترل رفتار خود تسلط داشت: بعد از نماز صبح بعد به محل کارش میآمد و تکیه نمیداد و همین طور صاف مینشست بدون اینکه اعضای بدنش را هیچ حرکتی دهد و یا به این طرف و آن طرف برگردد و یا اینکه این پا و آن پا کند انگار که یک مجسمه است؛ و این طور بود تا وقت نماز ظهر، که به مسجد میرفت؛ بعد دوباره به محل کارش برمیگشت و همین طور بود تا نماز عصر؛ و بعد دوباره برمیگشت تا نماز مغرب؛ و گاه که برخی از کارهایش باقی مانده بود، دوباره برمیگشت تا نماز عشاء؛ و در کل این مدت نه برای تجدید وضو بلند میشد و نه آبی مینوشید، و روزها چه کوتاه بود و چه بلند، تابستان بود یا زمستان، روالش همین طور بود، نه دستش را تکان میداد و نه با سر اشارهای میکرد و فقط خیلی مختصر سخن میگفت و با کمترین کلمات منظور خود را میرساند.
تا اینکه روزی در جای خود نشسته بود و کارگزارانش هم پیرامونش بودند و مراجعان هم پیش رویش صف کشیده بودند که یک مگسی روی بینیاش نشست. او همچنان ساکت بود. مگس آرام آرام به سمت چشم او حرکت کرد و او همچنان بی اعتنا بود و نه سرش را تکان داد و نه با دستش مگس را دور کرد. مگس روی چشمش رفت و او مجبور شد محکم پلک بزند که مگس بلند شود. اما مگس دوباره برگشت و این بار برگشت و داشت وارد چشم او میشد. بار دیگر محکمتر پلک زد و صورتش را هم جمع کرد، اما مگس مرتب برمیگشت. مجبور شد با دستش او را دور کند و حضار هم داشتند با تعجب حرکات او را میدیدند و مگس مرتب برمیگشت و او دستهایش را محکمتر تکان میداد و دیگر با آستین قبایش هم سعی در دور کردن مگس میکرد.
وقتی دید که مردم با تعجب حرکات وی را نگاه میکنند، گفت: واقعا که این مگس از کنه و سوسک لجوجتر و از کلاغ خودپسندتر است؛ و استغفار میکنم به نزد خدایی که وقتی غرور بر کسی مسلط میشود چگونه ضعف او را به رخش میکشاند. میدانستم که نزد همه مردم متینترین و باوقارترین افراد هستم و خدا با یکی از ضعیفترین خلایقش آبروی مرا برد و سپس این آیه را خواند ضَعُفَ الطَّالِبُ وَ الْمَطْلُوبُ»[3]
[1] . البته برخی (اخفش) گفتهاند «ضرب مثل» به معنای «مثل زدن» نیست؛ بلکه دارد میفرماید کافران برای خدا مثلی قرار دادهاند (بتهای خود را مثل خدا قرار دادهاند) و خدا میگوید بیایید گوش دهید که چه سخن عجیبی میگویند. (به نقل از مجمعالبیان7/152) اما چنین وجهی بسیار بعید است خصوصا که بین «مَثَل» با «مِثل» تفاوت هست.
[2] . وَ عَنْ هِشَامِ بْنِ الْحَکَمِ قَالَ: اجْتَمَعَ ابْنُ أَبِی الْعَوْجَاءِ وَ أَبُو شَاکِرٍ الدَّیَصَانِیُّ الزِّنْدِیقُ وَ عَبْدُ الْمَلِکِ الْبَصْرِیُّ وَ ابْنُ الْمُقَفَّعِ عِنْدَ بَیْتِ اللَّهِ الْحَرَامِ یَسْتَهْزِءُونَ بِالْحَاجِّ وَ یَطْعَنُونَ بِالْقُرْآنِ فَقَالَ ابْنُ أَبِی الْعَوْجَاءِ تَعَالَوْا نَنْقُضْ کُلُّ وَاحِدٍ مِنَّا رُبُعَ الْقُرْآنِ وَ مِیعَادُنَا مِنْ قَابِلٍ فِی هَذَا الْمَوْضِعِ نَجْتَمِعُ فِیهِ وَ قَدْ نَقَضْنَا الْقُرْآنَ کُلَّهُ فَإِنَّ فِی نَقْضِ الْقُرْآنِ إِبْطَالَ نُبُوَّةِ مُحَمَّدٍ وَ فِی إِبْطَالِ نُبُوَّتِهِ إِبْطَالُ الْإِسْلَامِ وَ إِثْبَاتُ مَا نَحْنُ فِیهِ فَاتَّفَقُوا عَلَى ذَلِکَ وَ افْتَرَقُوا فَلَمَّا کَانَ مِنْ قَابِلٍ اجْتَمَعُوا عِنْدَ بَیْتِ اللَّهِ الْحَرَامِ فَقَالَ ابْنُ أَبِی الْعَوْجَاءِ أَمَّا أَنَا فَمُفَکِّرٌ مُنْذُ افْتَرَقْنَا فِی هَذِهِ الْآیَةِ- فَلَمَّا اسْتَیْأَسُوا مِنْهُ خَلَصُوا نَجِیًّا فَمَا أَقْدِرُ أَنَّ أَضُمَّ إِلَیْهَا فِی فَصَاحَتِهَا وَ جَمِیعِ مَعَانِیهَا شَیْئاً فَشَغَلَتْنِی هَذِهِ الْآیَةُ عَنِ التَّفَکُّرِ فِیمَا سِوَاهَا فَقَالَ عَبْدُ الْمَلِکِ وَ أَنَا مُنْذُ فَارَقْتُکُمْ مُفَکِّرٌ فِی هَذِهِ الْآیَةِ- یا أَیُّهَا النَّاسُ ضُرِبَ مَثَلٌ فَاسْتَمِعُوا لَهُ إِنَّ الَّذِینَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ لَنْ یَخْلُقُوا ذُباباً وَ لَوِ اجْتَمَعُوا لَهُ وَ إِنْ یَسْلُبْهُمُ الذُّبابُ شَیْئاً لا یَسْتَنْقِذُوهُ مِنْهُ ضَعُفَ الطَّالِبُ وَ الْمَطْلُوبُ وَ لَمْ أَقْدِرْ عَلَى الْإِتْیَانِ بِمِثْلِهَا فَقَالَ أَبُو شَاکِرٍ وَ أَنَا مُنْذُ فَارَقْتُکُمْ مُفَکِّرٌ فِی هَذِهِ الْآیَةِ- لَوْ کانَ فِیهِما آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتا لَمْ أَقْدِرْ عَلَى الْإِتْیَانِ بِمِثْلِهَا فَقَالَ ابْنُ الْمُقَفَّعِ یَا قَوْمِ إِنَّ هَذَا الْقُرْآنَ لَیْسَ مِنْ جِنْسِ کَلَامِ الْبَشَرِ وَ أَنَا مُنْذُ فَارَقْتُکُمْ مُفَکِّرٌ فِی هَذِهِ الْآیَةِ- وَ قِیلَ یا أَرْضُ ابْلَعِی ماءَکِ وَ یا سَماءُ أَقْلِعِی وَ غِیضَ الْماءُ وَ قُضِیَ الْأَمْرُ وَ اسْتَوَتْ عَلَى الْجُودِیِّ وَ قِیلَ بُعْداً لِلْقَوْمِ الظَّالِمِینَ «4» وَ لَمْ أَبْلُغْ غَایَةَ الْمَعْرِفَةِ بِهَا وَ لَمْ أَقْدِرْ عَلَى الْإِتْیَانِ بِمِثْلِهَا قَالَ هِشَامُ بْنُ الْحَکَمِ فَبَیْنَمَا هُمْ فِی ذَلِکَ إِذْ مَرَّ بِهِمْ جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدٍ الصَّادِقُ ع فَقَالَ قُلْ لَئِنِ اجْتَمَعَتِ الْإِنْسُ وَ الْجِنُّ عَلى أَنْ یَأْتُوا بِمِثْلِ هذَا الْقُرْآنِ لا یَأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَ لَوْ کانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهِیراً فَنَظَرَ الْقَوْمُ بَعْضُهُمْ إِلَى بَعْضٍ وَ قَالُوا لَئِنْ کَانَ لِلْإِسْلَامِ حَقِیقَةٌ لَمَا انْتَهَتْ أَمْرُ وَصِیَّةِ مُحَمَّدٍ إِلَّا إِلَى جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ وَ اللَّهِ مَا رَأَیْنَاهُ قَطُّ إِلَّا هِبْنَاهُ وَ اقْشَعَرَّتْ جُلُودُنَا لِهَیْبَتِهِ ثُمَّ تَفَرَّقُوا مُقِرِّینَ بِالْعَجْزِ.
[3] . عمرو بن بحر الجاحظ قال:" کان لنا بالبصرة قاض یقال له عبد اللّه بن سوّار لم یر الناس حاکما قطّ [و لا زمّیتا]، و لا رکینا، و لا وقورا، ضبط من نفسه، و ملک من حرکته مثل الّذی ضبط و ملک؛ و کان یصلى الغداة فى منزله و هو قریب الدار من مسجده، فیأتى مجلسه، فیحتبى و لا یتّکئ، و لا یزال منتصبا لا یتحرّک له عضو، و لا یلتفت، و لا تحلّ حبوته ، و لا یحوّل رجلا عن رجل، و لا یعتمد على أحد شقّیه، حتى کأنه بناء مبنىّ أو صخرة منصوبة؛ فلا یزال کذلک؛ حتى یقوم لصلاة الظهر، ثم یعود إلى مجلسه، فلا یزال کذلک/ حتى یقوم لصلاة العصر، ثم یرجع إلى مجلسه، فلا یزال کذلک حتى یقوم لصلاة المغرب، ثم ربما عاد إلى مجلسه، بل کثیرا ما یکون ذلک إذا بقى علیه من قراءة العهد و الشروط و الوثائق، ثم یصلى العشاء و ینصرف، لم یقم فى تلک الولایة مرة واحدة إلى الوضوء، و لا احتاج إلیه، و لا شرب ماء و لا غیره من الشراب، و کذلک کان شأنه فى طوال الأیام و فى قصارها، و فى صیفها و شتائها، و کان مع ذلک لا یحرّک یدا، و لا یشیر برأسه؛ و لیس إلا أن یتکلم ثم یوجز؛ و یبلغ بالکلام الیسیر المعانى الکثیرة. فبینما هو ذات یوم کذلک، و أصحابه حوله و فى السّماطین بین یدیه إذ سقط على أنفه ذباب، فأطال السکوت و المکث، ثم تحوّل إلى مؤق عینه؛ فرام الصبر فى سقوطه على المؤق و على عضّته، و نفاذ خرطومه؛ کما رام الصبر على سقوطه على أنفه، من غیر أن یحرّک أرنبته، أو یغضّن وجهه؛ أو یذبّ بإصبعه؛ فلما طال علیه ذلک من الذباب و أوجعه و أحرقه و قصد إلى مکان لا یحتمل التغافل عنه أطبق جفنه الأعلى على جفنه الأسفل فلم ینهض، فدعاه ذلک إلى أن والى بین الإطباق و الفتح؛ فتنحى ریثما سکن جفنه.ثم عاد إلى موقفه ثانیا، أشد من مرته الأولى، فغمس خرطومه فى مکان قد کان أوهاه قبل ذلک، فکان احتماله له أضعف، و عجزه عن الصبر فى الثانیة أقوى، فحرّک أجفانه، و زاد فى شدة الحرکة فى تتابع الفتح و الإطباق، فتنحّى عنه بقدر ما سکنت حرکته، ثم عاد إلى موضعه، فما زال یلحّ علیه حتى استفرغ جهده، و بلغ مجهوده، فلم یجد بدّا من أن یذبّ عنه بیده، ففعل ذلک و عیون القوم إلیه یرمقونه، کأنهم لا یرونه، فتنحى عنه بمقدار ما ردّ یده، و سکنت حرکته، ثم عاد إلى موضعه؛ فألجأه إلى أن ذبّ عن وجهه بطرف کمه، ثم ألجأه إلى أن تابع بین ذلک، و علم أن ذلک کلّه بعین من حضر من أمنائه و جلسائه، فلما نظروا إلیه قال: أشهد أن الذباب ألجّ من الخنفساء، و أزهى من الغراب، و أستغفر اللّه فما أکثر من أعجبته نفسه، فأراد اللّه أن یعرّفه من ضعفه ما کان عنه مستورا. و قد علمت أنى کنت/ عند الناس من أرصن الناس، و قد غلبنى و فضحنى أضعف خلق اللّه، ثم تلا قول اللّه تعالى: ضَعُفَ الطَّالِبُ وَ الْمَطْلُوبُ".