سفارش تبلیغ
صبا ویژن

992) سوره واقعه (56) آیه 25 لا یسْمَعُونَ فیها لَغْواً وَ لا تَأ

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ

992) سوره واقعه (56) آیه 25

لا یسْمَعُونَ فیها لَغْواً وَ لا تَأْثیماً

13-16 رمضان 1441

ترجمه

در آن نه بیهوده‌ای می‌شنوند و نه نابجایی؛

اختلاف قرائت

تَأْثیماً / تاثیماً[1]

نکات ادبی

لَغْواً

درباره ماده «لغو» برخی بر این باورند که در اصل بر دو معنای مستقل دلالت دارد:‌ یکی چیزی که قابل اعتنا نیست؛ چنانکه به بچه شتری که در دیه به حساب نمی‌آید «لغو» گویند و تعبیر «اللغو فی الایمان: لغو در سوگند» (لا یُؤاخِذُکُمُ اللَّهُ بِاللَّغْوِ فی‏ أَیْمانِکُم؛ بقره/225؛ مائده/89) سوگندی است که فقط لقلقه زبان باشد و واقعا قصد سوگند خوردن نداشته باشد [چنانکه برخی افراد تکیه کلامشان «والله» است و واقعا قصد سوگند ندارد]؛ و دوم تلفظ کردن و سخن گفتن از چیزی؛ چنانکه تعبیر«لَغِیَ بالأمر» یعنی درباره آن چیزی گفت و تعبیر «لُغَة» به معنای زبان هم از همین باب است. (معجم المقاییس اللغة، ج‏5، ص255[2])

برخی هم اصل معنا را همان امری که ارزش اعتنا کردن ندارد و بدون تامل و فکر صادر شود (اعم از سخن یا عمل) دانسته‌اند؛ و درباره وجه تسمیه زبانها به لغات گفته‌اند که چه‌بسا از این باب است که زبان هر قومی نزد قوم دیگر لغو و بی‌معنا به نظر می‌رسد؛ ویا اینکه اول تعبیر «لغوی الطیر» (صداهای پرندگان) از این ماده اخذ شده که چون برای ما نامفهوم است از این ماده استفاده کرده‌اند و بعد به مناسبت برای زبانهای انسانها هم به کار رفته باشد؛ و البته این احتمال را هم داده‌اند که اینها دو اصل مستقل باشند یا به این صورت که «لغت» از ماده «لغی» باشد؛ و یا اینکه کلمه «لغت» از زبان عبری (که ماده «لغز» در این زبان به معنای زبان بیگانه است) وارد زبان عربی شده باشد. (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏10، ص208[3])

اما برخی دیگر که این دو را به یک معنای واحد برگردانده‌اند کلمه «لغت» را اصل در این دو معنا دانسته‌اند:

یا به این بیان که گفته‌اند که معنای محوری این ماده صداهای فراوانی است که از دهان موجودات زنده درمی‌آید؛ چنانکه هم به زبانهای انسانها اطلاق می‌شود هم به صدای پرندگان؛ و چون اصل اطلاق آن برای اصوات بوده؛ از کلامی که فقط صدا داشته باشد و معنای مناسبی القا نکند «لغو الکلام» و یا «القای لغو در چیزی» (وَ قالَ الَّذینَ کَفَرُوا لا تَسْمَعُوا لِهذَا الْقُرْآنِ وَ الْغَوْا فیهِ لَعَلَّکُمْ تَغْلِبُونَ؛ فصلت/26) تعبیر شده است؛ و به این مناسبت به هر سخن بیهوده‌ای که ارزش اعتنا کردن ندارد لغو گفته شده است (وَ إِذا مَرُّوا بِاللَّغْوِ مَرُّوا کِراماً، فرقان/72؛ وَ إِذا سَمِعُوا اللَّغْوَ أَعْرَضُوا عَنْه، قصص/55) (المعجم الإشتقاقی المؤصل لألفاظ القرآن الکریم، ص1982-1983؛ مفردات ألفاظ القرآن، ص742[4])

ویا اینکه توضیح داده‌اند که اساسا کلمات لغت» و «لغات» به معنای اختلاف کلام در معنای واحد است و بدین مناسبت کلمه «لغو» به معنای اختلاط کلام با باطل به کار رفته و این تعبیر در آیه «وَ إِذا مَرُّوا بِاللَّغْوِ مَرُّوا کِراماً» (فرقان/72) به معنای «باطل» و در آیه «لا تَسْمَعُوا لِهذَا الْقُرْآنِ وَ الْغَوْا فیهِ» (فصلت/26) به معنای صدا را به سخن گفتن بلند کردن است که مایه به غلط افتادن مسلمانان شوند؛ و به این ترتیب تعبیر «لاغیّ» به معنای سخن قبیح و رکیک است (کتاب العین، ج‏4، ص449[5])

در مورد کلمه «لاغیة» (لا تَسْمَعُ فیها لاغِیَة؛ غاشیه/11) برخی بر این باورند که این کلمه در اصل مصدر است؛ و آیه می‌فرماید در آنجا لغوی نمی‌شنوند (شبیه تعبیر «لا یَسْمَعُونَ فیها لَغْواً»  مریم/16؛ واقعه25؛ نبأ/35) (النهایة، ج‏3، ص361) و کاربرد وزن فاعلة در معنای مصدری شواهد زیادی در زبان عرب دارد از جمله تعبیر «کاشفة» در آیه « لَیْسَ لَها مِنْ دُونِ اللَّهِ کاشِفَةٌ» (نجم/58) (لسان العرب، ج‏4، ص140) و البته این را هم که صفت برای کلمه محذوف باشد (مثلا کلمة لاغیه؛ که به معنای سخن رکیک و ناپسند باشد) منتفی ندانسته‌انند (لسان العرب، ج‏15، ص251؛ مفردات ألفاظ القرآن، ص742)؛ اما برخی با مصدر دانستن آن بشدت مخالفت کرده و بر معنای اسم فاعلی آن تاکید دارند و بر این باورند تأنیث آن از باب موصوف محذوفی همانند «کلمة» یا «جملة» است و در همان معنای اسم فاعلی هم مد نظر است؛ یعنی چیزی که لغو بدان قائم باشد نمی‌شنوند (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏10، ص: 210[6])

کلمه «لغو» به کلمات عبث و لهو و لعب و باطل و مزاح نزدیک است؛ در تفاوت اینها گفته‌اند:

لغو انجام کاری است که قابل اعتنا نباشد و بدون تامل و فکر صورت گرفته باشد؛ اما

«عبث» آن کاری است که غرض عقلایی و فایده هدفمندی از آن نباشد؛ و

«لعب» مشغول شدن به کاری است که لذت‌بخش است بدون هیچ گونه توجه‌ای به نتیجه و فایده آن؛ و

«لهو» چیزی است که انسان بدان تمایل دارد و از آن لذت می برد بدون اینکه به نتیجه‌اش توجه کند؛ و

«مزاح» صرف کاری است که برای انس گرفتن و شوخی کردن انجام می‌شود؛ و

«باطل» نقطه مقابل حق است و چیزی است که ثبات و تحققی نداشته باشد. (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏8، ص11[7])

ماده «لغو» و مشتقات آن 11 بار در قرآن کریم به کار رفته است.

تَأْثیماً

درباره ماده «أثم»[8] اهل لغت اتفاق نظر دارند که اصل معنای آن به یک نحوه کُندی (بطء) و به تاخیر انداختن دلالت دارد؛ چنانکه به شتری که از قافله شتران عقب بماند ناقة آثِمةٌ گویند و تعبیر «ذوالإثم» را برای کسی که در انجام خیر کوتاهی و تعلل می‌کند به کار می‌برند (معجم المقاییس اللغة، ج‏1، ص60[9])؛ و شاید به این مناسبت بوده که برخی «إثم» را نه مطلق تاخیر و کندی، بلکه کندی و تاخیر در انجام کار خوب دانسته‌اند (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏1، ص34)‌. برخی هم گفته‌اند کندی‌ای است که ناشی از سنگین بودن و یا بار سنگینی است که بر دوش شخص گذاشته شده باشد (المعجم الإشتقاقی المؤصل لألفاظ القرآن الکریم، ص254) بر همین اساس، گفته‌اند که اساسا «اِثْم» تعبیری است برای کارهایی که ثواب را به عقب می‌اندازد (مفردات ألفاظ القرآن، ص63) و ظاهرا به همین مناسبت است که گاه برای اشاره به مطلق «گناه» به کار رفته است: «فَمَنِ اضْطُرَّ غَیْرَ باغٍ وَ لا عادٍ فَلا إِثْمَ عَلَیْهِ» (بقره/173) «وَ ذَرُوا ظاهِرَ الْإِثْمِ وَ باطِنَهُ إِنَّ الَّذینَ یَکْسِبُونَ الْإِثْمَ سَیُجْزَوْنَ بِما کانُوا یَقْتَرِفُونَ» (انعام/120) «إِنِّی أُریدُ أَنْ تَبُوءَ بِإِثْمی‏ وَ إِثْمِکَ فَتَکُونَ مِنْ أَصْحابِ النَّارِ» (مائده//27) ؛ و از اخفش نقل شده که با اشاره به این شعر که «شَرِبْتُ الإثْمَ حتَّى ضَلَّ عَقْلِى / کذاک الإِثمُ تفْعَلُ بالعُقولِ» گفته است که «إثم» گاه در مستقیما به معنای «خمر (= شراب) به کار می‌رود و آیه «قُلْ إِنَّما حَرَّمَ رَبِّیَ الْفَواحِشَ ما ظَهَرَ مِنْها وَ ما بَطَنَ وَ الْإِثْمَ وَ الْبَغْیَ بِغَیْرِ الْحَقِّ» (اعراف/33) را بر همین معنا تطبیق کرده است؛ وجهش را این گفته‌اند که چون انسان را در گناه می اندازد (معجم المقاییس اللغة، ج‏1، ص60) و برخی هم وجهش را به اصل لغت برگردانده و گفته‌اند که چون شراب یک حالت خماری و سنگینی می‌آورد (المعجم الإشتقاقی المؤصل لألفاظ القرآن الکریم، ص254) ویا چون موجب تعلل و تقصیر ورزیدن شخص از انجام وظایفش می‌گردد (الفروق فی اللغة، ص227) و البته برخی هم بر این باورند که گاه عرب برای «کذب: دروغگویی» هم مستقیما تعبیر «إثم» را به کار می‌برد؛ از این جهت که آن را مصداق بارز اثم می داند. (مفردات ألفاظ القرآن، ص63[10])

در هر صورت چنانکه برخی تذکر داده‌اند در خصوص کاربردهای کلمه «إثم» این معنای کند کردن و به تاخیر انداختن ظرافت خاصی را در کاربردهای قرآنی این کلمه منعکس می‌سازد؛ مثلا در آیه «أَخَذَتْهُ الْعِزَّةُ بِالْإِثْمِ» ‏(بقرة/206) اشاره دارد که عزت‌طلبی و خودبزرگ‌بینی وی را از انجام کار خیر به تعلل واداشت؛ ویا در مورد شراب و قمار: «یَسْئَلُونَکَ عَنِ الْخَمْرِ وَ الْمَیْسِرِ قُلْ فیهِما إِثْمٌ کَبیرٌ وَ مَنافِعُ لِلنَّاسِ وَ إِثْمُهُما أَکْبَرُ مِنْ نَفْعِهِما» (بقره/219) نشان می‌دهد این دو انسان را از انجام کارهای خیر عقب می‌اندازد؛ و یا در موارد متعدد «إثم» را در کنار «عدوان» (تجاوز از حد) آورده «تَظاهَرُونَ عَلَیْهِمْ بِالْإِثْمِ وَ الْعُدْوان» (بقره/85) «وَ لا تَعاوَنُوا عَلَى الْإِثْمِ وَ الْعُدْوانِ» (مائده/2) ، «وَ تَرى‏ کَثیراً مِنْهُمْ یُسارِعُونَ فِی الْإِثْمِ وَ الْعُدْوانِ» (مائده/62) «یَتَناجَوْنَ بِالْإِثْمِ وَ الْعُدْوان» (مجادله/8) که گویی به ترتیب به تفریط و افراط اشاره دارد؛ و در جای دیگر آن را در عرض فواحش آورده: «قُلْ إِنَّما حَرَّمَ رَبِّیَ الْفَواحِشَ ما ظَهَرَ مِنْها وَ ما بَطَنَ وَ الْإِثْمَ وَ الْبَغْیَ بِغَیْرِ الْحَقِّ» (اعراف/33) [و نیز: «الَّذینَ یَجْتَنِبُونَ کَبائِرَ الْإِثْمِ وَ الْفَواحِشَ» (شوری/37 و نجم/32)] که فواحش اقدام بر گناه و إثم تعلل ورزیدن در انجام کارهای لازم است (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏1، ص34[11]) و در آیه «وَ لا تُطِعْ مِنْهُمْ آثِماً أَوْ کَفُوراً» (انسان/24) اطاعت از کفار را ابتدا موجب تعلل ورزیدن در انجام کار درست و سپس موجب کفر ورزیدن معرفی کرده است؛ ویا در آیه «فَمَنْ خافَ مِنْ مُوصٍ جَنَفاً أَوْ إِثْماً» (بقره/182) دو امر نگران کننده درباره وصیت‌کننده یکی انحراف و تمایل نابجای وی به برخی از وراث است؛ و دیگری قصور و کم گذاشتن وی برای برخی دیگر؛ و یا در بحث شهادت کسی که برای شهادت دادن حاضر نمی‌شود «فَإِنْ عُثِرَ عَلى‏ أَنَّهُمَا اسْتَحَقَّا إِثْماً» (مائده/107) همین تعلل به خرج دادش گناه است.

همچنین برخی با استناد حدیثی نبوی که فرموده باشد «الْبِرُّ مَا اطْمَأَنَّتْ إِلَیْهِ النَّفْسُ، وَ الْإِثْمُ مَا حَاکٍ فِی صَدْرِکَ» «إِثْم» را نقطه مقابل «بِرّ» دانسته‌اند (مفردات ألفاظ القرآن، ص64) و شاید بتوان آیه «تَعاوَنُوا عَلَى الْبِرِّ وَ التَّقْوى‏ وَ لا تَعاوَنُوا عَلَى الْإِثْمِ وَ الْعُدْوانِ» (مائده/2) را هم موید این دانست.

«تأْثِیم» (مصدر باب تفعیل) را برخی به همان معنای «إثْم» (مصدر ثلاثی مجرد) گرفته‌اند و آیات «یَتَنازَعُونَ فیها کَأْساً لا لَغْوٌ فیها وَ لا تَأْثیمٌ» (طور/23) و «لا یَسْمَعُونَ فیها لَغْواً وَ لا تَأْثیماً» (واقعه/25) را بر همین اساس تفسیر کرده‌اند (تاج العروس، ج‏16، ص6) اما برخی بر این باورند که وقتی این ماده به باب تفعیل می‌رود به معنای «نسبت دادن کسی به إثم» (مجمع البحرین، ج‏6، ص5؛ قاموس قرآن، ج‏1، ص 24) ویا به معنای «به إثم واداشتن» دیگران (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏1، ص35[12]) می‌باشد.

«أَثَام» نیز همانند «إِثْم» مصدر است و در آیه «وَ الَّذینَ لا یَدْعُونَ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ وَ لا یَقْتُلُونَ النَّفْسَ الَّتی‏ حَرَّمَ اللَّهُ إِلاَّ بِالْحَقِّ وَ لا یَزْنُونَ و مَنْ یَفْعَلْ ذلِکَ یَلْقَ أَثاماً» (فرقان/68) برخی آن را اساسا به معنای عذاب دانسته‌اند (یعنی: اگر چنان کند با عذاب مواجه می‌شود) از آن جهت که ثمره إثم است؛ و نیز احتمال داده اند به معنای ارتکاب إثم باشد یعنی آن کارها انسان را به ارتکاب هرچه‌بیشتر گناه وامی‌دارد (مفردات ألفاظ القرآن، ص63[13]) و برخی هم احتمال داده‌اند همان معنای سنگینی‌ای که مایه کندی در انجام کارهای خیر می‌شود در اینجا مد نظر باشد؛ ‌یعنی درست نقطه مقابل خوبان که اهل سرعت و سبقت در کارهای خیرند (المعجم الإشتقاقی المؤصل لألفاظ القرآن الکریم، ص254).

انجام دهنده «إِثْم» را «آثم» و «أثیم» گویند؛ تفاوت این دو در آن است که اولی به صرف انجام دادن اثم گویند «وَ لا نَکْتُمُ شَهادَةَ اللَّهِ إِنَّا إِذاً لَمِنَ الْآثِمینَ» (مائده/106) «وَ لا تُطِعْ مِنْهُمْ آثِماً أَوْ کَفُوراً» (انسان/24) اما «أثیم» کسی است که اساسا در «إِثْم» مستقر و پابرجاست «وَ اللَّهُ لا یُحِبُّ کُلَّ کَفَّارٍ أَثیمٍ» (بقره/276) «إِنَّ اللَّهَ لا یُحِبُّ مَنْ کانَ خَوَّاناً أَثیماً» (نساء/107) «کُلِّ أَفَّاکٍ أَثیمٍ» (شعراء222؛ جاثیه/7) «مُعْتَدٍ أَثیمٍ» (قلم/12؛ مطففین/12) «طَعامُ الْأَثیمِ» (دخان/44) (الفروق فی اللغة، ص228[14]) و به تعبیر دیگر «آثم» کسی است که مرتکب «إِثْم» می‌شود ولی «أثیم» حامل «إِثْم» است (المعجم الإشتقاقی المؤصل لألفاظ القرآن الکریم، ص254).

چنانکه اشاره شد کلمه «إثم» در معنای گناه هم به کار می‌رود و از این جهت با کلماتی مانند «خطأ» ، «ذنب» ، «جرم» ، «معصیت» و «وزر» نزدیک است؛ اما تفاوتشان به است که:

«إثم» در جایی است که تنبلی و کم‌کاری ناشی از نوعی تعمد در کار است و دلالت بر «تقصیر» (= کوتاهی‌ ورزیدن، چرا که تقصیر از «قصر» به معنای «کوتاهی» می‌آید) دارد؛ اما:

در «خطأ» لزوما تعمدی در کار نیست؛ هرچند که بقدری در مورد گناهان به کار رفته که گاه تعبیر «خاطی» (لا یَأْکُلُهُ إِلاَّ الْخاطِؤُنَ؛ حاقه/37) و «خطایا» (نَغْفِرْ لَکُمْ خَطایاکُمْ؛ بقره/58) برای اشاره به گناهکار و گناهان به کار می‌رود (الفروق فی اللغة، ص227[15]) و البته تقابل «خطا» و «اثم» در این آیه بوضوح مشاهده می‌شود: «وَ مَنْ یَکْسِبْ خَطِیئَةً أَوْ إِثْماً ثُمَّ یَرْمِ بِهِ بَرِیئاً فَقَدِ احْتَمَلَ بُهْتاناً وَ إِثْماً مُبِینا» (نساء/112)

ماده «ذنب»[16] در اصل به معنای دنباله و دم (قسمت رذل و پست هر چیزی) است؛ و به گناه از این جهت «ذنب» گفته می‌شود که یا یک رذالت و پستی‌ای است ویا از این جهت دنباله ناپسندی (از مذمت دیگران تا عقوبت) در پی دارد (الفروق فی اللغة، ص227-228[17]

ماده «جرم»[18] را در اصل به معنای «قطع کردن» می‌دانند، و از این جهت به گناه «جُرم» گفته می‌شود که شخص را از آنچه انجامش برعهده او واجب است قطع و جدا می‌کند. (الفروق فى اللغة، ص228)

در «معصیت» و ماده «عصی»، مخالفت کردن شخص با نهی مولا مورد اهتمام است (الفروق فی اللغة، ص224[19])

و در «وزر» تاکید بر سنگینی است که بار گناه بر دوش انجام دهنده‌اش تحمیل می‌کند. (الفروق فی اللغة، ص228)

همچنین گذشت که در قرآن کریم برای «گناه» از تعابیر «ذنب» و «إثم» و «جرم» و «عصیان» و «خطا» استفاده شده؛ اما در بحث عبرت‌گیری از عاقبت گناهکاران، فقط اصطلاح «مجرم» را به کار برده است؛ و برای چرایی این احتمالاتی بیان شد (جلسه 119، تدبر2)

ماده «ءثم» و مشتقات آن 48 بار در قرآن کریم به کار رفته است.

حدیث

1) در فرازی از دعای امام سجاد ع در آغاز ماه مبارک رمضان می خواندند آمده است:

بار خدایا، بر محمد و آلش درود بفرست و شناخت فضیلت این ماه و بزرگداشت حرمت آن و پرهیز از هر چه در این ماه ما را از آن منع کرده‏اى. به ما الهام کن. و ما را به روزه داشتن یارى ده: آن سان که اعضاى بدن خویش از معاصى تو بازداریم و در آنچه سبب خشنودى توست به کار داریم، تا به هیچ سخن بیهوده گوش نسپاریم و به هیچ لهو و بازیچه ننگریم و به هیچ ممنوع دست نگشاییم و به سوى هیچ حرامى گام بر نداریم و چیزى جز آنچه تو حلال کرده‏اى در شکمهاى خود جاى ندهیم و زبانمان جز سخن تو نگوید و رنجى بر خود هموار نکنیم جز آنکه ما را به ثواب تو نزدیک سازد و کارى نکنیم جز آنچه ما را از عقاب تو در امان دارد؛ سپس همه اینها را از ریاى ریاکاران و آوازه در افکندن آوازه افکنان دور نگه دار. به طوری که کسى را در عبادت با تو شریک نسازیم و در آن کارها جز تو براى خود مرادى نجوییم...

الصحیفة السجادیة، دعاء 44 (اقتباس از ترجمه آیتی، ص266)

وَ کَانَ مِنْ دُعَائِهِ عَلَیْهِ السَّلَامُ إِذَا دَخَلَ شَهْرُ رَمَضَانَ:

.... اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ، وَ أَلْهِمْنَا مَعْرِفَةَ فَضْلِهِ وَ إِجْلَالَ حُرْمَتِهِ، وَ التَّحَفُّظَ مِمَّا حَظَرْتَ فِیهِ، وَ أَعِنَّا عَلَى صِیَامِهِ بِکَفِّ الْجَوَارِحِ عَنْ مَعَاصِیکَ، وَ اسْتِعْمَالِهَا فِیهِ بِمَا یُرْضِیکَ حَتَّى لَا نُصْغِیَ بِأَسْمَاعِنَا إِلَى لَغْوٍ، وَ لَا نُسْرِعَ بِأَبْصَارِنَا إِلَى لَهْوٍ، وَ حَتَّى لَا نَبْسُطَ أَیْدِیَنَا إِلَى مَحْظُورٍ، وَ لَا نَخْطُوَ بِأَقْدَامِنَا إِلَى مَحْجُورٍ، وَ حَتَّى لَا تَعِیَ بُطُونُنَا إِلَّا مَا أَحْلَلْتَ، وَ لَا تَنْطِقَ أَلْسِنَتُنَا إِلَّا بِمَا مَثَّلْتَ، وَ لَا نَتَکَلَّفَ إِلَّا مَا یُدْنِی مِنْ ثَوَابِکَ، وَ لَا نَتَعَاطَى إِلَّا الَّذِی یَقِی مِنْ عِقَابِکَ، ثُمَّ خَلِّصْ ذَلِکَ کُلَّهُ مِنْ رِئَاءِ الْمُرَاءِینَ، وَ سُمْعَةِ الْمُسْمِعِینَ، لَا نُشْرِکُ فِیهِ أَحَداً دُونَکَ، وَ لَا نَبْتَغِی فِیهِ مُرَاداً سِوَاکَ...

 

2) از امام صادق ع روایت شده است که فرمودند:

روزه فقط خودداری از خوردنی و نوشیدنی نیست؛ بلکه سزاوار است که انسان زبانش را هم از سخنان لغو و باطل در ماه رمضان و غیر آن نگه دارد ..

تهذیب الأحکام، ج‏4، ص189؛ النوادر(للأشعری)، ص24

عَلِیُّ بْنُ مَهْزِیَارَ عَنِ الْحَسَنِ عَنِ الْقَاسِمِ عَنْ عَلِیٍّ عَنْ أَبِی بَصِیرٍ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع:

لَیْسَ الصِّیَامُ مِنَ الطَّعَامِ وَ الشَّرَابِ وَ الْإِنْسَانُ یَنْبَغِی لَهُ أَنْ یَحْفَظَ لِسَانَهُ مِنَ اللَّغْوِ [و] الْبَاطِلِ فِی رَمَضَانَ وَ غَیْرِهِ.

 

 

3) از امام صادق ع از پدرشان از پدرانشان روایت شده است که امیرالمومنین ع فرمودند:

همه خوبی‌ها در سه خصلت جمع شده است: نگاه و سکوت و سخن؛ پس هر نگاهی که در آن عبرت‌گیری نباشد سهو [= حواس‌پرتی] است؛ و هر سکوتی که در آن تفکر نباشد غفلت است؛ و هر سخنی که در آن ذکر نباشد لغو و بیهوده است؛ پس خوشا به حال کسی که نگاهش عبرت‌ باشد و سکوتش فکر و سخنش ذکر؛ و بر خطاهای خویش گبرید و مردم از شر او در امان باشند.

الأمالی( للصدوق)، ص27؛ المحاسن، ج‏1، ص5

حَدَّثَنَا أَبِی رَحِمَهُ اللَّهُ قَالَ حَدَّثَنَا عَبْدُ اللَّهِ بْنُ جَعْفَرٍ الْحِمْیَرِیُّ قَالَ حَدَّثَنَا یَعْقُوبُ بْنُ یَزِیدَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ عَنْ سُلَیْمَانَ بْنِ خَالِدٍ عَنِ الصَّادِقِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِیهِ عَنْ آبَائِهِ ع أَنَّ أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ ع قَالَ:

جُمِعَ الْخَیْرُ کُلُّهُ فِی ثَلَاثِ خِصَالٍ النَّظَرِ وَ السُّکُوتِ وَ الْکَلَامِ فَکُلُّ نَظَرٍ لَیْسَ فِیهِ اعْتِبَارٌ فَهُوَ سَهْوٌ وَ کُلُّ سُکُوتٍ لَیْسَ فِیهِ فِکْرَةٌ فَهُوَ غَفْلَةٌ وَ کُلُّ کَلَامٍ لَیْسَ فِیهِ ذِکْرٌ فَهُوَ لَغْوٌ فَطُوبَى لِمَنْ کَانَ نَظَرُهُ عَبَراً [عِبْرَةً؛ اعْتِبَاراً] وَ سُکُوتُهُ فِکْراً [فِکْرَةً] وَ کَلَامُهُ ذِکْراً وَ بَکَى عَلَى خَطِیئَتِهِ وَ أَمِنَ النَّاسُ شَرَّهُ.

شیخ صدوق در الخصال، ج‏1، ص98[20] همین روایت را با سندی دیگر از طریق امام باقر ع هم روایت کرده است و شیخ مفید هم در الإرشاد ، ج‏1، ص298[21] با اندک تفاوتی در عبارات، آن را از خود امیرالمومنین ع روایت کرده است.

 

4) از رسول الله ص حدیثی روایت شده است که در آن شخص جاهل را دارای ده صفت دانسته‌اند. یکی از آنها این است که:

سخنش بدون تدبر است؛ اگر سخن بگوید مرتکب إثم و گناه می‌شود و اگر سکوت کند سهو [= حواس‌پرتی] است.

تحف العقول، ص: 29

عن رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم:

.. و صِفَةُ الْجَاهِلِ ...[22] کَلَامُهُ بِغَیْرِ تَدَبُّرٍ إِنْ تَکَلَّمَ أَثِمَ وَ إِنْ سَکَتَ سَهَا ...[23]

تدبر

1) «لا یسْمَعُونَ فیها لَغْواً وَ لا تَأْثیماً»

در آیات قبل اشاره شد که مقربان رو در روی هم بر تخت‌هایی تکیه زده‌اند؛

طبیعتا این رو در روی بودن آنان اشاره‌ای دارد به گفتگوهایی که بین آنان رد و بدل می‌شود؛ در این آیه می‌فرماید که در آنجا نه سخن لغو و بیهوده‌ای می‌شنوند و نه سخن گناه و نابجایی.

اگر - چنانکه در نکات ادبی گذشت - توجه کنیم که ماده «إثم» در اصل دلالت بر تعلل ورزیدن و کوتاهی کردن دارد (و وجه کاربردش در مورد گناهان، کم‌کاری و کوتاهی ورزیدنی است که در گناهان است) آنگاه شاید بتوان گفت با عطف تعبیر «تأثیم» بر «لغو» در واقع می‌خواهد نشان دهد که هیچ گونه افراط و تفریطی در سخنان آنان در بهشت نیست؛ و هر سخنی که بین آنان رد و بدل می‌شود کاملا در جای خودش است؛ نه سخن زیادی‌ای بر زبان می‌آورند و می‌شنوند که مصداق سخنان لغو و بیهوده‌ باشد؛ و نه در سخن گفتن (و به تبع آن شنیدن)شان کم‌کاری و قصوری مرتکب می‌شوند (= از آنچه باید گفت و شنید و سزاوار گفتن و شنیدن است دریغ نمی‌کنند).

 

2) «لا یسْمَعُونَ فیها لَغْواً»

لغو نشنیدن در بهشت بارها در قرآن کریم مورد تاکید قرار گرفته است (سه بار با عبارت «لا یَسْمَعُونَ فیها لَغْواً» و یکبار با عبارت «لا تَسْمَعُ فیها لاغِیَةً») و مشاهده این موارد نشان می‌دهد که این امر ظاهرا فقط وصف مقربان نیست؛‌ بلکه وصف عموم بهشتیان است؛ چنانکه یک موردش درباره مطلق بهشتی است که به بندگان وعده داده شده است:

«جَنَّاتِ عَدْنٍ الَّتی‏ وَعَدَ الرَّحْمنُ عِبادَهُ بِالْغَیْبِ إِنَّهُ کانَ وَعْدُهُ مَأْتِیًّا؛ لا یَسْمَعُونَ فیها لَغْواً إِلاَّ سَلاماً وَ لَهُمْ رِزْقُهُمْ فیها بُکْرَةً وَ عَشِیًّا» (مریم/62)

و دو مورد دیگر هم در خصوص چهره‌های شاد در قیامت (وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ ناعِمَةٌ؛ لِسَعْیِها راضِیَةٌ؛ فی‏ جَنَّةٍ عالِیَةٍ؛ لا تَسْمَعُ فیها لاغِیَةً؛ غاشیه/8-11) و درباره عموم تقواپیشگان (إِنَّ لِلْمُتَّقینَ مَفازاً ... لا یَسْمَعُونَ فیها لَغْواً وَ لا کِذَّاباً: نبأ/31-35) است.

با توجه به اینکه بسیاری[24] از نعمتهای بهشتی تجسم اعمال دنیوی بهشتیان است، این لغو نشنیدن در بهشت هم چه‌بسا تجسم این است که در دنیا هم از لغو رویگردان بودند؛ چنانکه خداوند در جای دیگر در وصف مومنان، عبادالرحمن، و کسانی که به کتابهای قبلی ایمان آوردند و به پیامبر اسلام هم ایمان می‌آورند به ترتیب می‌فرماید:

وَ الَّذینَ هُمْ عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُونَ (مومنون/3)

وَ الَّذینَ لا یَشْهَدُونَ الزُّورَ وَ إِذا مَرُّوا بِاللَّغْوِ مَرُّوا کِراماً (فرقان/72)

وَ إِذا سَمِعُوا اللَّغْوَ أَعْرَضُوا عَنْهُ وَ قالُوا لَنا أَعْمالُنا وَ لَکُمْ أَعْمالُکُمْ سَلامٌ عَلَیْکُمْ لا نَبْتَغِی الْجاهِلینَ (قصص/55)

 

3) «لا یسْمَعُونَ فیها لَغْواً وَ لا تَأْثیماً»

شبیه این تعبیر که اینجا درباره مقربان آمده است درباره عموم تقواپیشگان به این صورت آمده است (إِنَّ لِلْمُتَّقینَ مَفازاً ... لا یَسْمَعُونَ فیها لَغْواً وَ لا کِذَّاباً: نبأ/31-35) یعنی به جای «لا تَأْثیماً» از تعبیر «لا کِذَّاباً» استفاده شده است.

یک احتمال این است که اساسا «تأثیم» در آیه حاضر همان مصداق «کِذَّاباً» باشد؛ یعنی آنان برخلاف دنیا که دائما از سوی کوته‌فکران مورد تکذیب واقع می‌شدند دیگر در بهشت با هیچ تکذیبی مواجه نخواهند شد؛ چنانکه در نکات ادبی اشاره شد که برخی بر این باورند که گاه برای «کذب: دروغگویی» هم مستقیما تعبیر «إثم» را به کار می‌رود. اما یک احتمال قوی‌تر این است که این تفاوت حاوی نکته‌ای باشد:

الف. تاثیم از ماده «إثم» است که هرچه باشد به یک نحوه تعلل و کم‌کاری در کار خیر دلالت دارد؛ و این معنا به هیچ عنوان با سابقون بودن (که دلالت بر سبقت گرفتن و پیشتاز بودن دارد) سازگار نیست (المعجم الإشتقاقی المؤصل لألفاظ القرآن الکریم، ص254)؛ پس در مقام شنیدن هم آنها هیچگونه تعلل و کم‌کاری‌ای ندارند.

ب. گفته شد که از نظر برخی، تاثیم به معنای نسبت دادن گناه به کسی است؛ آنگاه:

ب.1. چون در آنجا إثم و گناهی در کار نیست می‌خواهد بگوید کسی به دیگری نسبت إثم و گناه نمی‌دهد (این شاید رایج ترین قول در میان مفسران باشد؛ مثلا أنوار التنزیل، ج‏5، ص179؛ المیزان، ج19، ص123)

ب.2. چون کسی سخنی مشتمل بر گناه نمی‌گوید کسی به دیگری نمی‌گوید که مرتکب إثم و گناه شدی (ابن‌عباس، به نقل از مجمع البیان، ج‏9، ص328[25])

ب.3. چه‌بسا آیه ناظر به این است که بسیاری از مومنان (إِنَّ الَّذینَ أَجْرَمُوا کانُوا مِنَ الَّذینَ آمَنُوا یَضْحَکُونَ؛ مطففین/29) و بلکه مقربان (وَ لَقَدِ اسْتُهْزِئَ بِرُسُلٍ مِنْ قَبْلِک، انعام/10 و رعد/32؛ وَ ما یَأْتیهِمْ مِنْ رَسُولٍ إِلاَّ کانُوا بِهِ یَسْتَهْزِؤُنَ، حجر/11 و یس/30) در دنیا دائما مسخره می‌شدند؛ و نه‌تنها خوبی‌هایشان دیده نمی‌شد بلکه متهم به رذالت و بدکاری می‌شدند (وَ ما نَراکَ اتَّبَعَکَ إِلاَّ الَّذینَ هُمْ أَراذِلُنا بادِیَ الرَّأْیِ، هود/27؛ قالُوا أَ نُؤْمِنُ لَکَ وَ اتَّبَعَکَ الْأَرْذَلُونَ، شعراء/111)؛ خداوند می‌فرماید در بهشت دیگر چنین خبری نیست و کسی به اینان چنین نسبتی نمی‌دهد.

ج. اگر تأثیم چنانکه در تدبر 1 گذشت ناظر باشد به کم‌کاری و قصور، و نشنیدن تأثیم اشاره باشد به در امان بودن آنان از حیثیت کم‌کاری و قصور در شنیدن مطالب؛ یعنی این گونه نیستند که از دریافت آنچه سزاوار شنیدن است قصوری داشته باشند و همه مطالب را آن گونه که حقش است دریافت می‌کنند؛ و اگر این آیه نیز چنانکه در تدبر 2 گذشت ناظر به تجسم اعمال دنیوی مقربان باشد؛ آنگاه:

ج.1. واضح است که از شنیدن سخن لغو وبی‌حاصل اجتناب کردن (یعنی کنترل گوش به نحو سلبی) بسیار دشوارتر است از فروگذار کردن هر سخنی که باید شنیده شود و حق هر مطلبی را ادا کردن. به تعبیر دیگر، اگرچه حفظ زبان و گوش از حرف‌های بیهوده کار سختی است، ولی کسی که صرفا اهل احتیاط و تقوی و خویشتنداری باشد می‌تواند مانع این خطای زبان و گوش خود شود؛ اما اینکه انسان به تشخیصی برسد که علاوه بر اینکه بیهوده سخن نگوید و نشنود، در هر موقعیتی هر سخنی را که لازم است حتما بگوید و بشنود کاری است که ظاهرا جز از آنانکه خداوند آنان را خالص کرده باشد برنمی‌آید. از این رو همه بهشتیان چون اهل تقوا بوده‌اند از سخنان بیهوده‌ دورند؛ اما اینکه هر سخنی هم که برای انسان لازم است حتما شنیده باشند و این وضع در قیامت برایشان مجسم شود شاید فقط وصف مقربان باشد.

ج.2. تاثیم نشنیدن چه‌بسا به معنای سلب سلب باشد، که ایجاب می‌شود؛ یعنی همه حقیقت را شنیدن؛ و این یعنی به آخرین مراتبی که انسان در سیر الی الله می‌تواند برسد رسیدن؛ که این وصف مقربان است نه همه بهشتیان.

د. احتمال دارد این آیه ناظر باشد به خوردن شرابی که در آیات قبل اشاره شد و از این جهت شبیه باشد به آیه «یَتَنازَعُونَ فیها کَأْساً لا لَغْوٌ فیها وَ لا تَأْثیمٌ» (طور/23) یعنی آن شرابی که در آنجا می نوشند همچون شراب‌های دنیوی نیست که نوشیدنش لغو و گناه باشد ویا منجر به رفت و برگشت سخنان لغو و گناه بین آنان شود.[26]

ه. چه‌بسا کلمه «إثم» در اینجا اشاره به مطلق امر باطل باشد یعنی هیچ کلام باطلی بین آنان رد و بدل نمی‌شود.

و. ...[27]

 

4) «لا یسْمَعُونَ فیها لَغْواً وَ لا تَأْثیماً»

این آیه در ادامه آیات قبل، علی‌القاعده در مقام بیان یکی از نعمتهای بهشتی‌ای است که بر مقربان ارزانی داشته شده است. پس چرا بعد از آیه «جَزاءً بِما کانُوا یَعْمَلُون‏» آمد و از نعمتهای قبل جدا شد؟

الف. چه‌بسا این ویژگی جزء ویژگی‌هایی که حاصل عمل (و لذا تجسم عمل) آنان است نباشد:

الف.1. یعنی چه‌بسا از باب تفضل اضافه خداوند باشد؛ بویژه با توجه به آیه بعد که آنچه می‌شنوند را «سلام» معرفی کرده که می‌تواند مصداق شنیدن سخنی از جانب خداوند باشد که در آیه «سَلامٌ قَوْلًا مِنْ رَبٍّ رَحِیمٍ» (یس/58) بدان اشاره شده است. (مفاتیح الغیب، ج‏29، ص400[28])

الف.2. چه بسا از این جهت است که در آنجا سخن گفتن کاری اضافه است بر آنچه عمل آنان بوده است؛ یعنی مثلا وقتی چیزی می‌خواهند یا با هم گفتگو می‌کنند اقتضایش این است که سخنی بگویند؛ و از این رو آن وضعیتی که بر سخن گفتن و شنیدن آنان حاکم است امری است به علاوه، و جدای از پاداش عمل آنان.

الف.3. ...

ب. شاید بدین جهت که آیات قبل در زمره نعمتهایی بود که به چشم می‌آید؛ و این آیه درباره نعمتهایی که نصیب گوش است می خواهد سخن بگوید از این رو بین اینها تفکیک کرد. (مفاتیح الغیب، ج‏29، ص400[29])

ج. شاید بدین جهت که نعمتهای قبل در قبال افعال و اعمال آنان بوده؛ و این نعمت در قبال اذکار آنان است. یعنی ما سه گونه اقدام در دنیا داشته‌ایم: اقدامات عملی و زبانی و قلبی [چنانکه مثلا در امر به معروف از این سه مرحله یاد شده است]؛ آنگاه در آیات قبل  پاداشی که به ازای اقدامات عملی (افعال) بود بیان شد؛ در این آیه و آیه بعد پاداشی که در قبال اقدامات زبانی (ذکر و ...)؛ و پاداشی که در برابر اقدامات قلبی انسان انجام می‌شود فوق توصیف است و از این رو بدانها اشاره‌ای نشد. (مفاتیح الغیب، ج‏29، ص400[30])

د. ...