989) سوره واقعه (56) آیه 22 وَ حُورٌ عینٌ
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ
989) سوره واقعه (56) آیه 22
وَ حُورٌ عینٌ
3-7 رمضان 1441
ترجمه
و سپیداندامهایی شهلاچشم؛
اختلاف قرائت (به همراه تحلیل نحوی)
حُورٌ عینٌ / وحورٍ عینٍ / حوراً عیناً / حورُ عینٍ / وحورَ عینٍ / وحیرٍ عینٍ / حوراءَ عیناءَ
در قرائت اهل مکه (ابن کثیر) و مدینه (نافع) و بصره (أبو عمرو) و شام (ابن عامر) وبرخی از قرائات اهل کوفه (عاصم با دو روایت معروفش: حفص و شعبه) و برخی از قرائات عشر (یعقوب) و برخی قرائات غیرمشهور (شیبة و ابوعبید) به صورت «حورٌ عینٌ» قرائت شده است؛ که یا مبتدا برای خبر محذوف است (لهم هذا کله وَ حُورٌ عِینٌ؛ یا: فیهما حور عین) ویا مبتدا برای آیه «علی سرر موضونة» ویا عطف به «ولدان مخلدون»؛ و یا عطف به ضمیر فاعل در «متکین» ویا «متقابلین»
اما در قرائت برخی از اهل کوفه (حمزه و کسائی و روایت طلحه از عاصم) و برخی قراء عشره (ابوجعفر و خلف) و اربعه عشر (اعمش و حسن) و نیز برخی قرائات غیر مشهور (سلمی و عمرو بن عبید و شیبة و عبدالله بن مسعود و مفضل و أبان) به صورت «وحورٍ عینٍ» قرائت شده است؛ که در این صورت عطف به آیه قبل است؛ یعنی بهشتیان با آن نعمتها و با حور عین متنعماند؛ ویا عطف به «جنات النعیم» باشد؛ ویا عطف به معنا باشد که تقدیر کلام چنین باشد: «و ینعمون بهذا کله و بحور عین»
و در برخی دیگر از قرائات غیرمشهور مانند قرائتی از عبد الله بن مسعود و نیز قرائت أبی بن کعب و أشهب عقیلی و نخعی و عیسى بن عمر الثقفی و عائشة و أبوعالیة و عاصم جحدری به صورت منصوب «حوراً عیناً» قرائت شده است (در مصحف ابی اساسا این گونه ثبت شده است) که آن را مفعول برای فعل محذوف دانستهاند یعنی: یَعطَون هذا کله وحوراً عیناً.
و در قرائات غیرمشهور به صورتهای دیگری هم قرائت شده است؛ از جمله در قرائت قتادة به صورت «حورُ عینٍ» و در قرائت ابن مقسم «حورَ عینٍ» که به لحاظ اعرابی شبیه حالت اول و سوم است و فقط «عین» مضاف الیه (ونه صفت) میباشد: و در قرائتی از نخعی به صورت «حیرٍ عینٍ» (شبیه قرائت دوم، اما با قلب واو به یاء) و در قرائت عکرمه به صورت «حوراءَ عیناءَ» که »حوراء» مفرد «حور» است؛ و میتوان آن را منصوب ویا مجرور (عطف به آیه قبل) گرفت (یعنی شبیه قرائت دوم و سوم)
معجم القراءات ج9، ص296-298[1]؛ مجمع البیان، ج9، ص326[2]؛ البحر المحیط، ج10، ص80-81[3]
نکات ادبی
حُورٌ
ضمن توجه به تفاوت ماده «حور» با ماده «حیر» (که کلمه «حیران« از آن است: کَالَّذِی اسْتَهْوَتْهُ الشَّیاطینُ فِی الْأَرْضِ حَیْرانَ لَهُ أَصْحاب؛ انعام/71) باید گفت درباره اینکه اصل ماده «حور» چیست بین اهل لغت اختلاف است. برخی سه اصل مستقل برای این ماده قائلند؛ یکی معنای رجوع و بازگشت است: «إِنَّهُ ظَنَّ أَنْ لَنْ یَحُورَ» (انشقاق/14) و دوم به معنای دوران و چرخش است؛ که کلمه «محور» از این معنا بسیار رایج است. و سوم به معنای رنگی از رنگها است: سفیدیای که درون سیاهی شدید باشد (معجم المقاییس اللغة، ج2، ص115-117[4])
در خصوص این معنای سوم، برخی گفتهاند که در واقع دلالت دارد بر شدت سفیدی و صورت سفید و زیبا (مجمع البیان، ج9، ص104[5]) و سفیدیای که دلالت بر اوج پاکیزگی و زیبایی و کمال داشته باشد (همان؛ ص250[6])؛ و برخی هم رنگ چشم را محور قرار داده و گفتهاند شدت سفیدی چشم است در شدت سیاهی آن؛ و البته به زن سفیداندام (سفیدپوست) نیز «حوراء» (جمع آن: «حور»؛ حُورٌ مَقْصُوراتٌ فِی الْخِیامِ؛ الرحمن/72) میگویند؛ و تاکید دارند که فقط به زنان سفیداندامی که شهرنشین و بافرهنگ باشد چنین اطلاق می گردد؛ و اینکه به یاران یک نفر تعبیر «حواریون» اطلاق میشود را از باب تسری دادن یاران حضرت عیسی ع میدانند و بر این باورند که چون شغل آنها «قَصار» (گازر؛ جامهشوی؛ کسی که جامهها را با شستن سفید و تمیز میکند) بوده است به آنان «حَوارِیُّون» (آلعمران/52؛ مائده/111-112؛ صف/14) میگفتند. (کتاب العین، ج3، ص288[7]؛ معجم المقاییس اللغة، ج2، ص116) و البته درباره حواریون هم از برخی از علما نقل شده که آنان چون با تبلیغ دین نفوس انسانها را پاک می کردند به «قصار» تشبیه شدهاند نه اینکه لزوما شغل آنان گازری باشد (مفردات ألفاظ القرآن، ص263[8])
برخی دو معنای اول را به هم برگرداندهاند و آن را معنای تردد (رفت و برگشت) (اعم از تردد مکانی یا فکری) دانستهاند و بدین سان هم معنای آیه «إِنَّهُ ظَنَّ أَنْ لَنْ یَحُورَ» و معنای کلماتی مانند محور را به هم نزدیک کرده اند؛ و وجه تسمیه کلمات «محاوره» (فَقالَ لِصاحِبِهِ وَ هُوَ یُحاوِرُهُ ... قالَ لَهُ صاحِبُهُ وَ هُوَ یُحاوِرُهُ؛ کهف/34-37) و «تحاور» (وَ اللَّهُ یَسْمَعُ تَحاوُرَکُما؛ مجادله/1) (که به معنای گفتگو است) را رفت و برگشتی که در کلام رخ می دهد دانسته اند. (مفردات ألفاظ القرآن، ص262[9]) که در این صورت به معنای «حیر» بسیار نزدیک میشود.
و برخی هم کوشیدهاند هر سه معنا را به یک معنا برگردانند؛ ولی باز در خصوص آن معنای محوری باز اختلاف است: برخی آن را مشتمل بر دو عنصر توخالی بودنی و دوران (تجوف مع الاستدارة) معرفی کردهاند؛ چنانکه فعل «یحور» «إِنَّهُ ظَنَّ أَنْ لَنْ یَحُورَ» به معنای برگشت به نقطه آغاز در یک محیط دایره است؛ ویا وجه تسمیه «محاوره» را این دانسته اند که مطلبی را با رفت و برگشت (دوران) از جوف (دل)چیزی بیرون بیاوریم؛ و وجه کاربرد این کلمه در خصوص رنگ شدید سفید را این معرفی کردهاند که اساسا در عربی کلمه سفیدی (بیاض) برای انکشاف و آشکار شدنی که بعد از نقصانی حاصل شود دانسته اند؛ و بویژه در خصوص زنان سفیداندام شهرنشین وجه تسمیهاش را این دانسته اند که این زنان چون در جوف خانه ها و نسبتا در ناز و نعمت بودند: آفتاب رنگ پوستشان را تغییر نمی داد؛ برخلاف زنان بادیه نشین که غالبا در اثر نور آفتاب سیه چرده بودند؛ و وجه تسمیه حواریون (یاران خالص انبیاء) را این میدانند که دائم پیرامون پیامبر خود بودند؛ و در اینکه آنان به خاطر شغل حواریون حضرت عیسی چنین نامیده شده باشند تردید کردهاند چرا که لااقل طبق انجیلی که امروز در دست ماست شغل برخی از آنان صیاد و صراف و طبیب بوده است. (المعجم الإشتقاقی المؤصل لألفاظ القرآن الکریم، ص399-401)
وبرخی آن معنای اصلی را خروج چیزی از جریان و روالی که قبلا داشت معرفی کردهاند؛ و گفته اند وجه تسمیهاش در خصوص سفید و تمیز کردن لباس همین است و یا محاوره را بدین جهت چنین گویند که هر یک از طرفین داپما با رد و نقض بر طرف مقابل مدار سخن را تغییر می دهد و حواریون هم به این جهت چنین نامیده شدند که علیرغم مخالفتهای قومشان با پیامبر زمانهشان همراهی کردند و حوریان بهشتی را هم بدین جهت حوری گویند که آنان از عالم فرشتگاناند با این حال به صورت انسان درآمدهاند (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج2، ص308[10])
ماده «حور» و مشتقات آن جمعا 12 بار در قرآن کریم به کار رفته است.
عینٌ
ماده «عین» از کلماتی است که در معانی بسیاری به کار رفته است؛ البته اغلب بر این باورند که همه معانی آن به یک اصل برمیگردد. بسیاری از قدما آن اصل را «چشم» یعنی عضوی که میبیند، دانستهاند و گفته اند با توجه به مناسبتهای مختلفی که با چشم و دیدن پیدا میشود کلمات دیگر به آن برمی گردد؛ مثلا به چشمه از این جهت که منبع آب است و آب از آن خارج میشود و نیز به خاطر صفا و شفافیت آن «عین» گویند، ویا سوراخ مشک به خاطر شباهتش به چشم، و به خود کسی هم که چشم دارد «عین» گویند و احتمالا به همین مناسبت بوده که به جاسوس و نیز کسی که مراقبت از چیزی میکند (از این جهت که مهمترین کارش با چشمش است) و به «خود شیء» هم «عین» گفتهاند گویی برای هر چیزی که چشم داشته باشد گفته میشود (شاهد بر این دو معنای اخیر آن است که به برده «رقبه» (= گردن) و به حیوان سواری هم که بر پشتش می نشینند «ظهر» (=پشت) میگویند)، و یا طلا را از این جهت که از بهترین جواهر است (همان طور که چشم در انسان از بهترین عضوهاست)، و از همین باب است که به افراد فاضل هر قومی «اعیان» آن قوم گویند (تعبیر اعیان و اشراف در فارسی هم رایج است) ؛ و گاهی از باب تشبیه به تشبیه است؛ مانند گفتن «عین» به ابرهایی که از جانب قبله میآید (که غالبا بارانزاست) که گویی آنها را به چشمه تشبیه کردهاند؛ و درباره «خود شیء» هم گفتهاند گویی برای هر چیزی که چشم داشته باشد گفته میشود همان طور که به برده «رقبه» (= گردن) گفته میشود (معجم مقاییس اللغه، ج4، ص199-204[11]؛ مفردات ألفاظ القرآن، ص598-599[12]؛ مجمع البیان، ج1، ص249[13])؛ اما در میان متاخرین مرحوم مصطفوی بر این باور است که معنای اصلی آن عبارت است از چیزی که از نقطهای صادر میشود و بالذات جریان مییابد؛ همانند آبی که در چشمه جاری میشود ویا شعاع نوری که از چشم بیرون آید تا رویت امکانپذیر گردد؛ و یا نگاه دقیقی که جاسوس دارد؛ و ... (التحقیق فى کلمات القرآن الکریم، ج8، ص344[14]) و حسن جبل هم بر این باور است که این ماده در معنای محوری خود دلالت دارد بر چیزی دایرهایشکل که از آن امر لطیف درخشانی با جریانی دائمی از مخزنی بزرگ به بیرون ساطع گردد (المعجم الإشتقاقی المؤصل لألفاظ القرآن الکریم، ص1535[15]).
چنانکه اشاره شد به کسی که مراقبت از چیزی میکند «عین» گفته میشود و ظاهرا به همین مناسبت است که تعبیر «فلانٌ بعینی» به معنای اینکه ما مواظب و مراقب او هستیم و او را زیر نظر داریم به کار رفته است: «اصْنَعِ الْفُلْکَ بِأَعْیُنِنا» (هود/37؛ مومنون/27) «وَ اصْبِرْ لِحُکْمِ رَبِّکَ فَإِنَّکَ بِأَعْیُنِنا» (طور/48) «تَجْری بِأَعْیُنِنا» (قمر/14) و گاه به صورت «علی عینی» میآید: «وَ لِتُصْنَعَ عَلى عَیْنی» (طه/39) [16] (مفردات ألفاظ القرآن، ص598)
کلمه «عَین» به سه صورت أعیُن و عُیون و أعیان جمع بسته میشود (معجم مقاییس اللغه، ج4، ص: 199[17])؛ که البته کلمه آخر ظاهرا فقط برای «عین» به معنای شخص به کار میرود، نه برای چشم و چشمه.
از این ماده در قرآن کریم دو کلمه «عین» و «عَیْن» به کار رفته است.
کلمه «عِینٌ» (کَذلِکَ وَ زَوَّجْناهُمْ بِحُورٍ عینٍ، دخان/54؛ مُتَّکِئینَ عَلى سُرُرٍ مَصْفُوفَةٍ وَ زَوَّجْناهُمْ بِحُورٍ عینٍ، طور/20؛ وَ عِنْدَهُمْ قاصِراتُ الطَّرْفِ عینٌ، صافات/48؛ وَ حُورٌ عینٌ، واقعه/22) را اغلب جمع «عیناء» دانستهاند؛ آنگاه درباره خود این کلمه برخی گفتهاند به گاومیش به خاطر چشم درشت و زیبایی که دارد «أَعْینُ» و «عَینَاءُ» گفته میشود و به همیین مناسبات به زنان زیبای بهشتی تعبیر «عین» به کار رفته است. (مفردات ألفاظ القرآن، ص598[18]؛ معجم مقاییس اللغه، ج4، ص202[19]) یعنی اساسا کسی که چشم درشتی دارد و این چشم او مایه صفا و زیبایی او می گردد «عیناء» نامیده می شود (مجمع البیان، ج9، ص104[20]و ص250[21]) و به تعبیر دیگر از جهت برخورداری این عضو که چشم نام دارد و از جهت خود این عضو در آنها در اوج کمال و زیبایی باشد (التحقیق فى کلمات القرآن الکریم، ج8، ص346[22])
اما کلمه «عَین» عموما در دو معنای چشمه و چشم به کار رفته؛
- در خصوص معنای چشمه و رودی که جاری میشود: آیاتی همچون:
وَ فَجَّرْنَا الْأَرْضَ عُیوناً (قمر/12)
وَ أَسَلْنا لَهُ عَینَ الْقِطْرِ (سبأ/12)
تَغْرُبُ فی عَیْنٍ حَمِئَةٍ (کهف/86)
وَ فَجَّرْنَا الْأَرْضَ عُیُوناً فَالْتَقَى الْماءُ عَلى أَمْرٍ قَدْ قُدِرَ (قمر/12)
و در تفاوت «نهر» و «عین» گفتهاند که در «نهر» تاکید اصلی بر جاری بودن و سیلان است؛ اما در «عین» تاکید اصلی بر اتصال آن به یک منبع و حالت جوشش و بیرون آمدن از آن منبع؛ که این مطلب با توجه به اینکه تعبیر «أنهار» هم در قرآن مورد نهرهای بهشتی به کار رفته (چنانکه فقط تعبیر «تَجْری مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهار» 34 بار در قرآن در وصف بهشت به کار رفته است[23])، نکته ظریفی را در کاربرد «عین» در آیاتی مانند آیات:
فیها عَیْنٌ جارِیَةٌ (غاشیه/12)
فِیهِما عَینانِ تَجْرِیانِ (رحمن/50)
فِیهِما عَینانِ نَضَّاخَتانِ (رحمن/66)
إِنَّ الْمُتَّقینَ فی جَنَّاتٍ وَ عُیُونٍ (حجر/45)
عَیْناً یَشْرَبُ بِها عِبادُ اللَّهِ یُفَجِّرُونَها تَفْجیراً (انسان/6)
عَیناً فِیها تُسَمَّى سَلْسَبِیلًا (إنسان/18)
عَیْناً یَشْرَبُ بِهَا الْمُقَرَّبُونَ (مطففین/28)
إِنَّ الْمُتَّقینَ فی جَنَّاتٍ وَ عُیُونٍ (حجر/45)
نشان میدهد (التحقیق فى کلمات القرآن الکریم، ج8، ص345[24]) و جالب این است که برای جهنمیان هم تعبیر «عین» آمده اما تعبیر «نهر» خیر: تُسْقى مِنْ عَیْنٍ آنِیَةٍ (غاشیه/5)
- اما در خصوص معنای چشم؛
- گاه همان معنای صریح چشم مد نظر بوده است؛ مانند:
وَ کَتَبْنا عَلَیْهِمْ فیها أَنَّ النَّفْسَ بِالنَّفْسِ وَ الْعَیْنَ بِالْعَیْنِ (مائده/45)
یَرَوْنَهُمْ مِثْلَیْهِمْ رَأْیَ الْعَیْنِ (آل عمران/13)
ثُمَّ لَتَرَوُنَّها عَیْنَ الْیَقینِ (تکاثر/7)
أَ لَمْ نَجْعَلْ لَهُ عَیْنَیْنِ (بلد/8)
سَحَرُوا أَعْیُنَ النَّاسِ (اعراف/114)
قالُوا فَأْتُوا بِهِ عَلى أَعْیُنِ النَّاسِ لَعَلَّهُمْ یَشْهَدُونَ (انبیاء/61)
لَهُمْ أَعْیُنٌ لا یُبْصِرُونَ بِه (اعراف/179 و 195)
وَ إِذْ یُریکُمُوهُمْ إِذِ الْتَقَیْتُمْ فی أَعْیُنِکُمْ قَلیلاً وَ یُقَلِّلُکُمْ فی أَعْیُنِهِمْ (انفال/44)
تَرى أَعْیُنَهُمْ تَفیضُ مِنَ الدَّمْعِ (83)
وَ لَقَدْ راوَدُوهُ عَنْ ضَیْفِهِ فَطَمَسْنا أَعْیُنَهُمْ (قمر/37)
یَنْظُرُونَ إِلَیْکَ تَدُورُ أَعْیُنُهُمْ کَالَّذی یُغْشى عَلَیْهِ مِنَ الْمَوْتِ (احزاب/19)
یَعْلَمُ خائِنَةَ الْأَعْیُنِ (غافر/19)
فیها ما تَشْتَهیهِ الْأَنْفُسُ وَ تَلَذُّ الْأَعْیُنُ (زخرف/71)
وَ ابْیَضَّتْ عَیْناهُ مِنَ الْحُزْن (یوسف/84)
o و گاه چشم باطن مد نظر است؛ مانند:
الَّذینَ کانَتْ أَعْیُنُهُمْ فی غِطاءٍ عَنْ ذِکْری (کهف/101)
o و گاهی به نحوی است که گویی هردو مد نظر است؛ مانند:
وَ لا تَعْدُ عَیْناکَ عَنْهُمْ تُریدُ زینَةَ الْحَیاةِ الدُّنْیا (کهف/28)
لا تَمُدَّنَّ عَیْنَیْکَ إِلى ما مَتَّعْنا بِهِ أَزْواجاً مِنْهُمْ (حجر/88؛ طه/131)
- و گاه کاربردهای استعاری چشم، (که در زبان فارسی هم این استعارهها عینا به کار گرفته میشود) مانند:
- در چشم کسی خوار و کوچک به حساب آمدن: «وَ لا أَقُولُ لِلَّذِینَ تَزْدَرِی أَعْینُکُمْ» (هود/31)
- مایه چشم روشنی بودن: رَبَّنا هَبْ لَنا مِنْ أَزْواجِنا وَ ذُرِّیاتِنا قُرَّةَ أَعْینٍ (فرقان/74) فَلا تَعْلَمُ نَفْسٌ ما أُخْفِیَ لَهُمْ مِنْ قُرَّةِ أَعْیُنٍ (سجده/17) ذلِکَ أَدْنى أَنْ تَقَرَّ أَعْیُنُهُنَّ (احزاب/51)
- ضمنا کلمه «عین» در عربی برای چشم زخم زدن هم به کار می رود که البته در کاربرد قرآنیاش از تعبیر «لَیُزْلِقُونَکَ بِأَبْصارِهِمْ» (قلم/51) استفاده شده است. (که تعبیر «عِنتُهُ» به معنای او را چشم زدم شبیه کاربرد کلماتی است مانند «سِفْتُهُ» یعنی او را با شمشیر زدم. (مفردات ألفاظ القرآن، ص598)
در تفاوت «بصر» و «عین» هم گفته اند که چشم ابزار بصر است؛ و بصر اسم برای دیدن است؛ از این رو وقتی میخواهند بگویند می گویند یکی از چشمانش نابیناست تعبیر «عین» را به کار میبرند نه «بصر» را؛ و البته کلمه «عین» گاهی مجازا برای خود دیدن هم به کار میرود. (الفروق فی اللغة، ص74[25])
همچنین چنانکه در بحث از آیه 18 (جلسه 985) اشاره شد کلمه «معین» هم در قرآن کریم به کار رفته؛ که برخی آن را اسم مفعول از ماده «عین» دانستهاند، به معنای آبی که از سرچشمه و منبعش جاری میشود؛ اما اغلب آن را از ماده «معن» دانسته بودند.
ماده «عین» و مشتقاتش (بدون احتساب کلمه «معین») جمعا 61 بار در قرآن کریم به کار رفته است.
[1] . قرأ ابن کثیر ونافع وأبو عمرو وابن عامر وعاصم وحفص وأبوبکر ویعقوب وشیبة «وحورٌ عینٌ» برفعهما، على تقدیر: ولهم حور عین، أو فیهما حور...قال أبو حیان: «أو على مبتدأ محذوف هو وخبره ، تقدیره: لهم هذا کله وحور عین» .وقال مکی: «من رفعه حمله على المعنى» لأن معنى الکلام: فیها أکواب وأباریق، فعطف «وحور عین» على المعنى، ولم یعطفه على اللفظ». . قال الزجاج: «ومن قرأها بالرفع فهو أحسن الوجهین» وقراءة الرفع اختیار أبی عبید.
وقرأ السلمی والحسن وعمرو بن عبید وأبو جعفر وشیبة وعبد الله بن مسعود وأصحابه والأعمش وخلف والمفضل وطلحة عن عاصم وأبان وحمزة والکسائی «وحورٍ عینٍ» بجرهما عطفا على ماقبله، أی: یطوف علیهم ولدان بکذا وکذا، وحور عین، وقیل هو على معنى: ینعمون بهذا کله وبحور عین . وذکر العکبری أنه جر على الجوار. وذهب الزمخشری إلى عطفه على «جنات النعیم» ، و رده أبو حیان، ورأى فیه بعدا وتفکیک کلام مرتبط بعضه ببعض، وهو فهم أعجمی. قال الفراء : «... وهو وجه العربیة وإن کان أکثر القراء على الرفع...»
وقرأ عبد الله بن مسعود وأبی بن کعب والأشهب العقیلی والنخعی وعیسى بن عمر الثقفی وعائشة وأبو العالیة وعاصم الجحدری «وحوراً عیناً» بالنصب. قالوا: على معنی: یَعطَون هذا کله وحوراً عیناً، وبعد أن خرّج الزجاج هذه القراءة على هذا الوجه قال: «إلا أن هذه القراءة تخالف المصحف الذی هو الإمام، وأهل العلم یکرهون أن یقرا بما یخالف الإمام» قلت: ذکر القرطبی أنه جاء فی مصحف أبی کذلک.
. وقرأ قتادة «وحورُ عینٍ» على الرفع والإضافة إلى «عین». وقرأ ابن مقسم «وحورَ عینٍ» بالنصب مضافة إلى «عین». . وقرأ النخعی «وحیرٍ عینٍ» بقلب الواو یاء وجرهما. . وقرأ عکرمة «وحوراءَ عیناءَ» على التوحید اسم جنس، وبفتح الهمزة فیهما.
[2] . قرأ أبو جعفر و حمزة و الکسائی و حور عین بالجر و الباقون بالرفع و قراءة أبی بن کعب و ابن مسعود و حورا عینا.
الحجة: قال أبوعلی وجه الرفع فی «وَ حُورٌ عِینٌ» أنه لما قال یطُوفُ عَلَیهِمْ وِلْدانٌ مُخَلَّدُونَ دل هذا الکلام و ما ذکر بعد على أن لهم فیها کذا و کذا و لهم فیها حور عین و کذلک من نصب حمل على المعنى لأن الکلام دل على یمنحون و یملکون و هذا مذهب سیبویه و یجوز أن یحمل الرفع على قوله عَلى سُرُرٍ مَوْضُونَةٍ و التقدیر و على سرر موضونة حور عین أو و حور عین على سرر موضونة لأن الوصف قد جرى علیهن فاختصصن فجاز أن یرفع بالابتداء و لم یکن کالنکرة إذا لم یوصف نحو «فِیها عَینٌ» و قوله «عَلى سُرُرٍ مَوْضُونَةٍ» خبر لقوله تعالى ثُلَّةٌ مِنَ الْأَوَّلِینَ وَ قَلِیلٌ مِنَ الْآخِرِینَ فکذلک یجوز أن یکون خبرا عنهن و یجوز فی ارتفاع «وَ حُورٌ عِینٌ» أن یکون عطفا على الضمیر فی متکئین و لم یؤکد لکون طول الکلام بدلا من التأکید و یجوز أیضا أن یعطفه على الضمیر فی متقابلین و لم یؤکد لطول الکلام أیضا و قد جاء ما أَشْرَکْنا وَ لا آباؤُنا فهذا أجدر و قال الزجاج الرفع أحسن الوجهین لأن معنى «یطُوفُ عَلَیهِمْ وِلْدانٌ مُخَلَّدُونَ» بهذه الأشیاء أنه قد ثبت لهم ذلک فکأنه قال و لهم حور عین و مثله مما حمل على هذا المعنى قول الشاعر: «بادت و غیر آیهن مع البلى / إلا رواکد جمرهن هباء» ثم قال بعده: «و مشجج أما سواء قذاله / فبدا و غیر سارة المعزاء» لأنه لما قال إلا رواکد کان المعنى بها رواکد فحمل و مشجج على المعنى و قال غیره تقدیره و هناک حور عین قال أبوعلی وجه الجر أن یکون یحمله على قوله أُولئِکَ الْمُقَرَّبُونَ فِی جَنَّاتِ النَّعِیمِ التقدیر أولئک المقربون فی جنات النعیم و فی حور عین أی و فی مقاربة حور عین أو معاشرة حور عین فحذف المضاف فإن قلت فلم لا تحمله على الجار فی قوله تعالى یطُوفُ عَلَیهِمْ وِلْدانٌ مُخَلَّدُونَ بکذا و بحور عین فهذا یمکن أن یقال إلا أن أبا الحسن قال فی ذا بعض الوحشة.
[3] . و قرأ الجمهور: وَ حُورٌ عِینٌ برفعهما و خرج علی على أن یکون معطوفا على وِلْدانٌ، أو على الضمیر المستکن فی مُتَّکِئِینَ، أو على مبتدأ محذوف هو و خبره تقدیره: لهم هذا کله وَ حُورٌ عِینٌ، أو على حذف خبر فقط: أی و لهم حور، أو فیهما حور.
و قرأ السلمی و الحسن و عمرو بن عبید و أبو جعفر و شیبة و الأعمش و طلحة و المفضل و أبان و عصمة و الکسائی: بجرهما و النخعی: و حیر عین، بقلب الواو یاء و جرهما، و الجر عطف على المجرور، أی یطوف علیهم ولدان بکذا و کذا و حور عین. و قیل: هو على معنى: و ینعمون بهذا کله و بحور عین. و قال الزمخشری: عطفا على جَنَّاتِ النَّعِیمِ، کأنه قال: هم فی جنات و فاکهة و لحم و حور. انتهى، و هذا فیه بعد و تفکیک کلام مرتبط بعضه ببعض، و هو فهم أعجمی.
و قرأ أبی و عبد اللّه: و حورا عینا بنصبهما، قالوا: على معنى و یعطون هذا کله و حورا عینا. و قرأ قتادة: و حور عین بالرفع مضافا إلى عین؛ و ابن مقسم: بالنصب مضافا إلى عین؛ و عکرمة: و حوراء عیناء على التوحید اسم جنس، و بفتح الهمزة فیهما فاحتمل أن یکون مجرورا عطفا على المجرور السابق و احتمل أن یکون منصوبا کقراءة أبی و عبد اللّه: و حورا عینا
[4] . الحاء و الواو و الراء ثلاثة أصول: أحدها لون، و الآخَر الرُّجوع، و الثالث أن یدور الشىء دَوْراً.
فأما الأول فالحَوَر: شدّةُ بیاض العینِ فى شدّةِ سوادِها. قال أبو عمرو: الحَوَر أن تسودَّ العینُ کلُّها مثلُ الظباء و البقر. و لیس فى بنى آدمَ حَوَرٌ. قال و إنما قیل للنساء حُورُ العُیون، لأنهن شُبِّهن بالظِّباء و البقر قال الأصمعى: ما أدرى ما الحَوَر فى العین. و یقال حوّرت الثیابَ، أى بیّضْتُها. و یقال لأصحاب عیسى علیه السلامُ الحواریُّون؛ لأنهم کانوا یحوِّرون الثِّیاب.أى یبیّضونها. هذا هو الأصل، ثم قیل لکلِّ ناصر حَوَارىٌّ. و الحَوَاریّات: النِّساء البیض. قال: «فقُلْ للحَوَاریّاتِ یبکین غیرَنا /و لا یَبْکِنا إلا الکلابُ النوابحُ» و الحُوَّارَى من الطَّعام: ما حُوِّر، أى بُیِّض. و احورَّ الشىءُ: ابیضّ، احوراراً. قال: «یا وَرْدُ إنى سأموتُ مَرَّهْ /فمَنْ حَلیفُ الجَفْنَةِ المُحوَرَّه» أى المبیَّضَة بالسَّنام. و بعضُ العرب یسمِّى النَّجم الذى یقال له المشترِى «الأحورَ». و یمکن أن یحمل على هذا الأصل الحَوَرْ، و هو ما دُبِغ من الجلود بغیر القَرَظ و یکون لیّنا، و لعل ثَمَّ أیضاً لونا. قال العجّاج: «بحجِنَاتٍ یَتَثقّبْنَ البهَرْ /کأنما یَمْزِقْنَ بالنجم الحَوَرْ» یقول: هذا البازى یمزّق أوساطَ الطیر، کأنه یَمْزِق بها حَوَراً، أى یُسرع فى تمزیقها.
و أمّا الرجوع، فیقال حارَ، إذا رجَع. قال اللَّه تعالى: إِنَّهُ ظَنَّ أَنْ لَنْ یَحُورَ. بَلى. و العرب تقول: «الباطلُ فى حُورٍ» أىْ رَجْعٍ و نَقْصٍ. و کلُّ نقص و رُجوع حُورٌ. قال: «و الذّمُّ یبقَی و زادُ القَومِ فى حُورِ» و الحَوْر: مصدر حار حَوْراً رَجَع. و یقال: «نعوذ باللَّه من الحَوْر بعد الکَوْر». و هو النّقصان بعد الزیادة.و یقال: «حارَ بعد ما کارَ». و تقول: کلَّمتُه فما رجَعَ إلىّ حَوَاراً و حِوَاراً و مَحْورَةً و حَوِیراً.
و الأصل الثالث المِحْور: الخشبةُ التى تدور فیها المَحَالة. و یقال حَوّرْتُ الخُبْزَةَ تحویراً، إذا هیّأتها و أدَرْتَها لتضعَها فى المَلَّة.
و مما شذَّ عن الباب حُوار الناقة، و هو ولدُها
[5] . الحور جمع حوراء من الحور و هو شدة البیاض و هن البیض الوجوه و قال أبو عبیدة الحوراء الشدیدة بیاض العین الشدیدة سوادها.
[6] . فالحور البیض النقیات فی حسن و کمال
[7] . الحَوَر: شدة بیاض العین و شدة سوادها، و لا یقال: امرأة حَوْراء إلا لبیضاء مع حَوَرِها، و الجمیع: حُورٌ. و فی قراءة: و حِیر عِین. و المِحْوَر: الحدیدة التی یدور فیها لسان الإبزیم فی طرف المنطقة و غیرها، [و الحدیدة التی تدور علیها البکرة یقال لها: المِحْوَرة]. و المِحْوَر: الخشبة التی یبسط بها العجین یُحَوَّرُ به الخبز تَحْوِیرا. و الحُوَّارَى: أجود الدقیق، یقال: حَوَّرْتُهُ تَحْوِیرا، أی: بیضته و امرأة حَوَارِیَّة، أی: بیضاء حضریة، و لا تکون بدویة. و الحَوَارِیُّونَ: الذین کانوا مع عیسى علیه السلام ینصرونه، و کانوا قصارین، یقال: فعل الحَوَارِیُّونَ کذا، و نصر الحَوَارِیُّونَ کذا، فلما جرى على ألسنة الناس سمی کل ناصر حَوَارِیّاً.
[8] . الْحُوَّارَى، و الْحَوَارِیُّونَ أنصار عیسى ع، قِیلَ: کَانُوا قصارین، وَ قِیلَ: کَانُوا صیادین. و قال بعض العلماء: إنّما سمّوا حَوَارِیِّینَ لأنهم کانوا یطهّرون نفوس النّاس بإفادتهم الدّین و العلم المشار إلیه بقوله تعالى: إِنَّما یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً [الأحزاب/33]، قال: و إنّما قیل: کانوا قصّارین على التّمثیل و التشبیه، و تصوّر منه من لم یتخصّص بمعرفته الحقائق المهنة المتداولة بین العامّة، قال: و إنّما کانوا صیّادین لاصطیادهم نفوس النّاس من الحیرة، و قودهم إلى الحقّ.
[9] . الْحَوْرُ: التّردّد إمّا بالذّات، و إمّا بالفکر، و قوله عزّ و جلّ: إِنَّهُ ظَنَّ أَنْ لَنْ یَحُورَ [الانشقاق/14]، أی: لن یبعث، و ذلک نحو قوله: زَعَمَ الَّذِینَ کَفَرُوا أَنْ لَنْ یُبْعَثُوا، قُلْ بَلى وَ رَبِّی لَتُبْعَثُنَّ [التغابن/17]، و حَارَ الماء فی الغدیر: تردّد فیه، و حَارَ فی أمره: تحیّر، و منه:الْمِحْوَرُ للعود الذی تجری علیه البکرة لتردّده، و بهذا النّظر قیل: سیر السّوانی أبدا لا ینقطع، و السوانی جمع سانیة، و هی ما یستقى علیه من بعیر أو ثور، و مَحَارَةُ الأذن لظاهره المنقعر، تشبیها بمحارة الماء لتردّد الهواء بالصّوت فیه کتردّد الماء فی المحارة، و القوم فی حَوْرٍ أی: فی تردّد إلى نقصان، وقَوْلُهُ: «نَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الْحَوْرِ بَعْدَ الْکَوْرِ».أی: من التّردّد فی الأمر بعد المضیّ فیه، أو من نقصان و تردّد فی الحال بعد الزّیادة فیها، و قیل: حار بعد ما کار. و الْمُحَاوَرَةُ و الْحِوَارُ: المرادّة فی الکلام، و منه التَّحَاوُرُ، قال اللّه تعالى: وَ اللَّهُ یَسْمَعُ تَحاوُرَکُما [المجادلة/1]، و کلّمته فما رجع إلیّ حَوَاراً، أو حَوِیراً أو مَحُورَةً، أی: جوابا، و ما یعیش بِأَحْوَرٍ، أی بعقل یحور إلیه،
[10] . أنّ الأصل الواحد فی هذه المادّة: هو الخروج عن الجریان الخارجیّ و الرجوع عن حالة إلى غیرها، صلاحا أو فسادا، فی أمر مادّیّ ظاهریّ أو معنویّ باطنیّ.و المناط هو الجریان على خلاف الحالة السابقة.
و بلحاظ هذا القید تطلق على تبییض الثوب و تنظیفها عن الدنس و الکدر، و کذلک تستعمل فی مقام ردّ اعتراض المتکلّم و إرجاع منطقه و بیانه عن مسیره علیه، بإبطال حجّته و نقض استدلاله و ردّ النفوذ و الجریان فی کلامه. فإطلاقها بمعنى الدوران ملحوظ بهذا القید، و هو الخروج عن الحالة السابقة الثابتة و باعتبارها، لا الدوران من حیث هو و فی نفسه. و هذا القید منظور فی الحواریّ أیضا: فأنّهم خالفوا قومهم و أعرضوا عمّا هم فیه و خرجوا عن مسیر دینهم و مذهبهم السابق، بالإیمان و الإتّباع عن دین جدید و نبیّ مبعوث إلهیّ، فرجعوا عن العداوة إلى الولایة. و أمّا الحُورُ- فکأنّهنّ قد خرجن عن مسیرهنّ و هنّ من عالم الملائکة، و صرن بأمر اللّه و إرادته تعالى على صورة إنسان لطیف ظریف ذا لون جالب و شکل حسن و هیئة کریمة، مجانسا و قابلا لمعاشرة إنسان. فظهر أنّ الحور لیس بمعنى الرجوع المطلق و لا التبییض و لا الدوران المطلق و لا النصر، و لیس مخصوصا بالعین و لا بالثیاب.
[23] . البته از این 34 مورد یک موردش هست که شاید کسی بگوید ناظر به دنیاست: « تَبارَکَ الَّذی إِنْ شاءَ جَعَلَ لَکَ خَیْراً مِنْ ذلِکَ جَنَّاتٍ تَجْری مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ وَ یَجْعَلْ لَکَ قُصُورا» (فرقان/10) و البته موارد دیگری هم درباره بهشت هست که با تعابیری مانند «تَجْری مِنْ تَحْتِهِمُ الْأَنْهارُ» (3 مورد) و ... آمده است.