سفارش تبلیغ
صبا ویژن

1097) سوره عبس (80) آیه 11 کَلّا إِنَّها تَذْکِرَةٌ

کَلّا إِنَّها تَذْکِرَةٌ

3 صفر 1445 29/5/1402

ترجمه

زنهار! همانا این مایه تذکر است؛

اختلاف قرائت

تَذْکِرَةٌ [1]

نکات ادبی

تَذْکِرَةٌ

درباره ماده «ذکر» ذیل آیه 4 همین سوره بحث شد. جلسه 1089 https://yekaye.ir/ababsa-80-04/

و به صورت خاص درباره «تذکرة» بیان شد که:

«تَذْکِرَة» بر وزن تفعله را گفته‌اند که همان معنای تفعیل (تذکیر) می‌دهد به نحوی خفیف‌تر؛ یعنی به معنای آن چیزی است که مایه یادآوری و تذکر می‌شود؛ به تعبیر دیگر، آن موعظه و نصیحتی است که با آن، آنچه را باید بدان عمل شود متذکر می‌شوند.

شأن نزول

به توضیحاتی که درباره شأن نزول این آیات ذیل آیه 1 بیان شد مراجعه کنید.

حدیث

1) محمد بن فضیل در گفتگویی طولانی با امام کاظم ع درباره معانی آیات متعددی سوال می‌کند. در فرازی از این گفتگو، وی درباره آیات 31 تا 49 سوره مدثر می‌پرسد که امام ع فرازهای متعددی از آن را بر ولایت امیرالمؤمنین ع تطبیق می‌دهد که آخرین موردش این است که:

درباره این آیه سوال کردم که می‌فرماید: «پس آنها را چه می‌شود که از این مایه تذکر روی‌گردانند؟» (مدثر/49)

امام ع فرمود: یعنی از ولایت رویگردانند.

گفتم: «زنهار! همانا این مایه تذکر است» (عبس/11).

فرمود: همان ولایت.

الکافی، ج‏1، ص434

عَلِیُّ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْفُضَیْلِ عَنْ أَبِی الْحَسَنِ الْمَاضِی ع قَالَ:

سَأَلْتُهُ عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ...[2] قُلْتُ: «فَما لَهُمْ عَنِ التَّذْکِرَةِ مُعْرِضِینَ»؟

قَالَ: عَنِ الْوَلَایَةِ مُعْرِضِینَ!

قُلْتُ‏: «کَلَّا إِنَّها تَذْکِرَةٌ»

قَالَ: الْوَلَایَة.

تبصره:

با توجه به اینکه آیه 54 سوره مدثر «کَلاَّ إِنَّهُ تَذْکِرَة» است؛ با توجه به اینکه در میان قراءات موجود قرائت آن آیه به صورت «إِنَّها» در سوره مدثر یافت نشد، شاید آن گونه که مرحوم مجلسی احتمال داده، یک احتمال این است که یا راوی ویا ناسخ بین این دو اشتباه کرده باشد، ویا قرائتی از آن آیه درسوره مدثر به صورت «إِنَّها» نزد اهل بیت موجود بوده باشد (مرآة العقول، ج‏5، ص151[3]؛ بحار الأنوار، ج‏24، ص346[4])؛ و در مجموع این احتمال که تطبیق «ولایت» بر این آیه، ناظر به آیه سوره مدثر باشد در اینجا بسیار زیاد است؛ چنانکه در عموم تفاسیر روایی متاخر همچون تفسیر صافی و البرهان و نور الثقلین و کنزالدقائق، حدیث فوق را ذیل سوره مدثر آورده‌اند و نه در اینجا؛ و در تفاسیر روایی متقدم مانند تفسیر قمی هم با توجه به آیات بعدی، مقصود از «إنها» در اینجا را آیات قرآن دانسته‌اند؛ هرچند خود مرحوم مجلسی این احتمال را که مقصود سوال سائل همین آیه سوره عبس باشد، بعید ندانسته است.

 

2) روایت شده است که امیرالمؤمنین ع در فرازی از یکی از خطبه‌های خود فرمودند:

همانا بهترین قصه‌ها و رساترین موعظه‌ها و سودمندترین تذکرها کتاب الله عز و جل است که خداوند عز و جل فرمود: «و هنگامی که قرآن قرائت شود بدان گوش دهید و ساکت باشید؛ باشد که مورد رحمت واقع شوید» (اعراف/203).

الکافی، ج‏8، ص175

عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ النُّعْمَانِ أَوْ غَیْرِهِ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع أَنَّهُ ذَکَرَ هَذِهِ الْخُطْبَةَ لِأَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ ع یَوْمَ الْجُمُعَةِ ...

ثُمَّ إِنَّ أَحْسَنَ الْقَصَصِ وَ أَبْلَغَ الْمَوْعِظَةِ وَ أَنْفَعَ التَّذَکُّرِ کِتَابُ اللَّهِ جَلَّ وَ عَز َّ؛ قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ: «وَ إِذا قُرِئَ الْقُرْآنُ فَاسْتَمِعُوا لَهُ وَ أَنْصِتُوا لَعَلَّکُمْ تُرْحَمُونَ».

 

تدبر

1) «کَلّا إِنَّها تَذْکِرَةٌ»

تعبیر «کَلّا» تاکیدی است بر ناروا بودن این رویه که بر شخص نابینایی که شتابان و در حال خشیت سراغمان آمده چهره درهم کشیم و از او رویگردان شویم و به کار کسی بپردازیم که مستغنی است و معلوم نیست که به تزکیه روی آورد (مجمع البیان، ج‏10، ص665[5]).

اما در ادامه فرمود: که همانا این مایه تذکر است.

درباره اینکه مرجع ضمیر «ها» چیست، اغلب مفسران بر این باورند که مقصود آیات قرآن است که اساسا مایه تذکر و موعظه است (مجمع البیان، ج‏10، ص665[6]؛ المیزان، ج‏20، ص201[7])؛ و موید این مطلب آیات بعدی است؛ یعنی آیه «فَمَنْ شاءَ ذَکَرَهُ» که حالت جمله معترضه دارد را کنار بگذاریم، تعبیر «فِی صُحُفٍ مُکَرَّمَةٍ» که متعلق به «تذکرة» است بخوبی نشان می‌دهد که مرجع ضمیر «ها» آیات قرآن است. (البحر المحیط، ج‏10، ص408[8]).

اما با توجه به کلمه «کلا» که به وضوح ناظر به جملات قبل است، یک احتمال دیگر هم این است که مقصود، نه مطلق آیات، بلکه همین مطالبی باشد که در آیات قبل گذشت. یعنی این آیه با تاکیدی بر ناروا بودن رویه‌ای که در آیات قبل بدان تذکر داد، الان تاکید می‌کند که تمام سخن ما یک تذکر است، برای کسی که تذکر را پذیرا باشد. توجیه تعبیر «فِی صُحُفٍ مُکَرَّمَةٍ»  که در ادامه آمده است نیز این است که مقصودش همین آیاتی است که این مطلب را بیان کرد.

یعنی می‌فرماید: این چند آیه‌ای که گذشت مایه تذکر است؛ و این آیات حاوی این تذکر در صحیفه‌هایی ارزشمند و ... ثبت شده و موجود است.

 

2) «إِنَّها تَذْکِرَةٌ»

آیات قرآن مایه تذکّر و عامل بیدارى فطرت بشرى است (تفسیر نور، ج‏10، ص385).

 

 

 


[1] . رقق الراء الأزرق وورش (معجم القراءات ج 10، ص307).

[2] . قُلْتُ‏ لِیَسْتَیْقِنَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ‏  قَالَ یَسْتَیْقِنُونَ أَنَّ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ وَصِیَّهُ حَقٌّ قُلْتُ: وَ یَزْدادَ الَّذِینَ آمَنُوا إِیماناً قَالَ وَ یَزْدَادُونَ بِوَلَایَةِ الْوَصِیِّ إِیمَاناً قُلْتُ‏ وَ لا یَرْتابَ الَّذِینَ‏ أُوتُوا الْکِتابَ وَ الْمُؤْمِنُونَ‏ قَالَ بِوَلَایَةِ عَلِیٍّ ع قُلْتُ مَا هَذَا الِارْتِیَابُ قَالَ یَعْنِی بِذَلِکَ أَهْلَ الْکِتَابِ وَ الْمُؤْمِنِینَ الَّذِینَ ذَکَرَ اللَّهُ فَقَالَ وَ لَا یَرْتَابُونَ فِی الْوَلَایَةِ قُلْتُ‏ وَ ما هِیَ إِلَّا ذِکْرى‏ لِلْبَشَرِ قَالَ نَعَمْ وَلَایَةُ عَلِیٍّ ع قُلْتُ‏ إِنَّها لَإِحْدَى الْکُبَرِ  قَالَ الْوَلَایَةُ قُلْتُ: لِمَنْ شاءَ مِنْکُمْ أَنْ یَتَقَدَّمَ أَوْ یَتَأَخَّرَ قَالَ مَنْ تَقَدَّمَ إِلَى وَلَایَتِنَا أُخِّرَ عَنْ سَقَرَ وَ مَنْ تَأَخَّرَ عَنَّا تَقَدَّمَ إِلَى سَقَرَ إِلَّا أَصْحابَ الْیَمِینِ‏  قَالَ هُمْ وَ اللَّهِ شِیعَتُنَا قُلْتُ: لَمْ نَکُ مِنَ الْمُصَلِّینَ‏  قَالَ إِنَّا لَمْ نَتَوَلَّ وَصِیَّ مُحَمَّدٍ وَ الْأَوْصِیَاءَ مِنْ بَعْدِهِ وَ لَا یُصَلُّونَ عَلَیْهِمْ‏.

[3] . «کَلَّا إِنَّها تَذْکِرَةٌ» أقول: فی المدثر أنه تذکرة، فیحتمل أن یکون فی مصحفهم علیهم السلام" إنها" نعم فی سورة عبس کَلَّا إِنَّها تَذْکِرَةٌ، فیحتمل أن یکون سؤال السائل عنها.

[4] . کَلَّا إِنَّها فی المدثر إِنَّهُ فکأنه فی قراءتهم ع إنها أو هو من النساخ نعم فی سورة عبس «کَلَّا إِنَّها تَذْکِرَةٌ» فیحتمل أن یکون سؤال السائل عنها.

[5] . و قوله «کَلَّا» فیه دلالة على أنه لیس له أن یفعل ذلک فی المستقبل و أما الماضی فلم یتقدم النهی عن ذلک فیه فلا یکون معصیة.

[6] . «کَلَّا» أی لا تعد لذلک و انزجر عنه «إِنَّها تَذْکِرَةٌ» أی إن آیات القرآن تذکیر و موعظة للخلق

[7] . قوله تعالى: «کَلَّا إِنَّها تَذْکِرَةٌ فَمَنْ شاءَ ذَکَرَهُ» «کَلَّا» ردع عما عوتب علیه من العبوس و التولی و التصدی لمن استغنى و التلهی عمن یخشى. و الضمیر فی «إِنَّها تَذْکِرَةٌ» للآیات القرآنیة أو للقرآن و تأنیث الضمیر لتأنیث الخبر و المعنى أن الآیات القرآنیة أو القرآن تذکرة أی موعظة یتعظ بها من اتعظ أو مذکر یذکر حق الاعتقاد و العمل.

[8] . کَلَّا إِنَّها: أی سورة القرآن و الآیات، تَذْکِرَةٌ: عظة ینتفع بها. فَمَنْ شاءَ ذَکَرَهُ: أی فمن شاء أن یذکر هذه الموعظة ذکره، أتى بالضمیر مذکرا لأن التذکرة هی الذکر، و هی جملة معترضة تتضمن الوعد و الوعید، فَمَنْ شاءَ اتَّخَذَ إِلى‏ رَبِّهِ سَبِیلًا»، و اعترضت بین تذکرة و بین صفته، أی تذکرة: کائنة فِی صُحُفٍ.

 


1096) جمع بندی 10 آیه اول سوره عبس

 1 صفر 1445 27/5/1402

متن آیات

بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ‏

عَبَسَ وَ تَوَلَّى،

أَنْ جاءَهُ الْأَعْمى‏.

وَ ما یُدْریکَ لَعَلَّهُ یَزَّکَّى؟!

أَوْ یَذَّکَّرُ فَتَنْفَعَهُ الذِّکْرى‏؟!

أَمَّا مَنِ اسْتَغْنى،

فَأَنْتَ لَهُ تَصَدَّى!

وَ ما عَلَیْکَ أَلَّا یَزَّکَّى!

وَ أَمَّا مَنْ جاءَکَ یَسْعى‏،

وَ هُوَ یَخْشى‏،

فَأَنْتَ عَنْهُ تَلَهَّى؟!

ترجمه

به نام خداوند رحمت‌گستر که رحمتش همیشگی است.

اخم کرد [چهره درهم کشید] و رویگردان شد،

[از این] که آن نابینا پیش او آمد.

و چه چیزی آگاهت ‌کند [= از کجا می‌دانی/ چگونه ممکن است بدانی/ تو چه می‌دانی] که شاید او پاکی پیشه کند؟!

یا متذکر شود، پس این تذکر او را فایده‌ای دهد!

اما کسی که بی‌نیازی ورزید [/ کسی که مستغنی است]،

پس تو به او اهتمام می‌ورزی [مشغول می‌شوی]؟!

و بر تو [مسئولیتی] نیست که پاکی پیشه نمی‌کند. [یا: و آنچه علیه تو می‌ماند همین است که [این فرد مستغنی هم] تزکیه نمی‌کند.]

و اما کسی که دوان دوان سراغت آمد،

و او سخت هراسان است،

پس تو از او [غافل، و به دیگران] سرگرم می‌شوی؟!

تدبر

این آیات با حکایت چهره درهم کشیدن و رویگردان شدن شخصی از یک نابینا آغاز شد. سیاق آیات نشان می‌دهد که کسی که چهره در هم کشیده و از آن نابینا رویگردان شده، اهتمام خویش را معطوف به کسی نموده است که وی مستغنی بوده است؛ و خداوند در مقام عتاب فرمود که چرا نسبت به آن کسی که استغنا می‌ورزید چنین اهتمام ورزیدی، اما نسبت به کسی که با سعی و تلاش سراغت آمده بود و در دل خشیت خدا داشت این گونه بی‌اعتنایی کردی.

در واقع درست است که ابتدا بر روی نابینا بودن آن مراجعه‌کننده تاکید کرد، اما وقتی که در مقام عتاب برآمد، محور را نابینا بودن قرار نداد، بلکه محور را این قرار داد که در بین دو نفر که یکی احساس بی‌نیازی می‌کند و معلوم نیست که بر اثر تذکرات تو راه تزکیه در پیش گیرد، و دیگری که خودش شتابان سراغت آمده و خشیت از خدا دارد، تو چرا سرگرم به اولی می‌شوی و دومی برایت مهم نیست؟!

اگرچه مفسران درباره اینکه این شخصی که چهره درهم کشید پیامبر ص بود یا شخصی دیگر، اختلاف کرده‌اند؛ اما نباید این اختلاف موضوع اصلی را دغدغه این آیات بوده تحت الشعاع قرار دهد:

مساله این است که علی‌القاعده در مقام تبلیغ دین برای یک مبلغ چاره‌ای نمی‌ماند جز اینکه دست به انتخاب بزند؛ ‌زیرا وقتی به کسی می‌پردازد عملا از دیگری غافل می‌شود؛ و این آیه می‌خواهد معیار اولویت‌گذاری ما را اصلاح کند. حقیقت این است که بسیاری از ما (چه خودمان شخصا در مقام تبلیغ و معرفی دین برآمده باشیم؛‌ و چه دنبال این باشیم که درباره مبلغ دینی که در مقام تبلیغ است را به سوی فرد یا افراد خاصی سوق دهیم) برایمان برخی از معیارهای ظاهری مهم‌تر است، مانند اینکه شخص مخاطب را به لحاظ جایگاه دنیوی مهمتر بدانیم یا خیر؛ و خداوند در این آیات می‌خواهد این معیارها را به هم بزند و معیار درست را مطرح نماید.

درست است که بحث را به یک معنا از تقابل ثروتمند و نابینا شروع کرد، اما اشتباه است اگر گمان کنیم معیار ترجیح این است که لزوما طبقه مستضعف را بر طبقه مرفه ترجیح دهیم؛ که اگر چنین بود باید اولا به جای تعبیر نابینا (که نابینا بودن لزوما دلالتی بر عضو طبقه مستضعف بودن ندارد) از تعبیر دیگری همانند فقیر و مسکین و ... (که چنین دلالتی داشته باشد) استفاده می‌کرد؛ و ثانیا و مهمتر اینکه در مقام عتاب هم این دو ویژگی را در این دو طرف برجسته می‌کرد؛ اما نه‌تنها در گام اول چنان نکرد بلکه در گام دوم هم از سویی برای طرف منفی از تعبیر «مستغنی» (=کسی که احساس بی‌نیازی می‌کند) استفاده کرد و ‌نه از تعابیری همچون غنی (= ثروتمند) یا مترَف (= مرفه و رفاه‌زده) و ...؛ و برای طرف مثبت، حتی سراغ همان نابینا بودن (که به هر حال دلالت بر یک نحوه ضعف دارد و می‌توانست نمادی از طبقه ضعیف باشد) هم نرفت؛ بلکه از این تعبیر که «او شتابان سراغت می‌آمد در حالی که خشیت داشت» استفاده نمود.

اینها نشان می‌دهد که ظاهرا ضابطه اصلی برای ترجیح دادن اینکه در مقام تبلیغ چه کسی را اولویت دهیم این باشد که:

کسی که خودش تمایل دارد و خواهان است و خشیتی به دل دارد مهمتر است از کسی که خودش احساس بی‌نیازی می‌کند.

تذکر اخلاقی

آیا ضابطه ما در مقام اولویت دادن به مخاطب تبلیغ (چه به عنوان مبلغ، و چه به عنوان کسی که می‌خواهیم زمینه را برای تبلیغ دیگران مهیا کنیم) این است که محور فعالیت را کسانی قرار دهیم که خودشان مشتاقند یا خیر؟

آیا تبلیغ اسلام برای غربی‌ها (اروپاییان و آمریکاییان) را مهمتر از تبلیغ اسلام برای آفریقایی‌ها نمی‌دانیم؟ (جلسه 1091، تدبر2 https://yekaye.ir/ababsa-80-06/)

آیا تبلیغ برای بالای شهری‌ها و طبقات ثروتمند را، که اغلبشان علاقه چندانی به مباحث دینی ندارند، ولی در میانشان معدود افرادی هست که راحت می‌توانند برای برگزاری جلسه هزینه کنند، بر تبلیغ در محله‌های پایین‌شهر و طبقات محرومی که اتفاقا علاقمند بحثهای دینی هستند اما هزینه چندانی برای برگزاری جلسات و دعوت از مبلغ ندارند، ترجیح نمی‌دهیم؟

آیا ما چنین نیستیم که تبلیغ کردن اسلام برای صاحبان قدرت و ثروت را مهمتر بدانیم؛ و سخنرانی ویا حضور در مجلسی را که مخاطبش مسئولان رده بالای حکومتی است (که اتفاقا عمده‌شان در فضای رودربایستی‌های سیاسی در آن مجلس آمده‌اند) ترجیح نمی‌دهیم بر مجلسی که مخاطبش افراد عادی جامعه‌اند ولی با اشتیاق و به خاطر علاقه به جلسه اهل بیت در آن مجلس آمده‌اند؟

آیا بسیاری از ما چنین نیستیم که تبلیغ کردن در جمع‌های کثیر و عمومی (که لزوما معلوم نیست مخاطب احساس نیازی به شنیدن سخنان داشته باشد، و کاملا به صورت عبوری مخاطب قرار گرفته، مانند تبلیغ در تلویزیون و فضاهای مجازی با فالوور بالا و برخی از محل‌های سخنرانی عمومی) را بر تبلیغ کردن در جایی که مخاطبانی که خودشان به اصرار تقاضا دارند ولی تعدادشان بسیار کمتر است، ترجیح نمی‌دهیم؟

و آیا ...؟

و آیا کسی که ترجیحاتش چنین است حتی اگر خود سخنور قهاری باشد ویا از سخنور قهاری دعوت کرده باشد عملا و با رفتار خویش پیام خدا را به مخاطبشان منتقل می‌کند یا پیام نفسانیت خویش را؟

و با این توصیفات، آیا یکی از علل اینکه امام زمان ع ظهور نکرده این نیست که «مَا أَکْثَرَ الضَّجِیجَ وَ أَقَلَّ الْحَجِیجَ»*؟

* پی‌نوشت:

تعبیر «مَا أَکْثَرَ الضَّجِیجَ وَ أَقَلَّ الْحَجِیجَ: چقدر ضجه‌زن زیاد است و چقدر حاجی کم است» تعبیری است که امام سجاد ع در پاسخ به کسی که کثرت حاجیان را در طواف دیده بود و گفته بود امسال چقدر حاجی زیاد است، فرمود (التفسیر المنسوب إلى الإمام الحسن العسکری علیه السلام، ص606-607[1]).

شبیه این گفتگو در مورد امام باقر ع[2] (عیون المعجزات، ص76[3]؛ مناقب آل أبی طالب علیهم السلام (لابن شهرآشوب)، ج‏4، ص184[4]) و امام صادق ع (بصائر الدرجات، ج‏1، ص271[5] و ص358[6]؛ لإختصاص، النص، ص303[7]) نیز روایت شده است.

تکمله

از بحث فوق نباید نتیجه گرفت که اساسا تبلیغ کردن برای کسانی که خودشان احساس نیاز نمی‌کنند کار درستی نیست. واضح است که پیامبر اکرم ص تبلیغ خود را در مکه آغاز کرد که اصلا به سخنش گوش نمی‌دادند. خود قرآن به حضرت موسی ع دستور می‌دهد برای تبلیغ سراغ فرعون برود که اوج استکبار و طغیان و سرکشی را در برابر حق دارد: «اذْهَبْ إِلى‏ فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغى‏» (طه/24؛ نازعات/17). قطعا در بسیاری از اوقات یک مبلغ دینی وظیفه دارد در مجامعی حضور پیدا کند که خودشان احساس بی‌نیازی می‌کنند؛ و باید با روش‌های مختلف بکوشد این احساس نیاز را در آنان زنده کند. بلکه بحث صرفا این است که در جایی که بین دو گروه مخیر شدیم که یکی احساس نیاز می‌کند ولی در مجموع در مرتبه پایین‌تری از اولویتهای دنیامدارانه (چه از حیث قدرت و ثروت، و چه از حیث جمعیت و کثرت، و چه از ابعاد دیگر)  قرار دارد، و دیگری بر اساس اولویت‌های دنیامدارانه بالاتر است اما عملا احساس نیاز به دین ندارد، دومی را بر اولی ترجیح ندهیم؛ و در پرداختن به اولی، اعراض و غفلت و سهل‌انگاری نکنیم.

 

 

 


[1] . قَالَ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ ع وَ هُوَ وَاقِفٌ بِعَرَفَاتٍ لِلزُّهْرِیِّ: کَمْ تُقَدِّرُ هَاهُنَا مِنَ النَّاسِ.

قَالَ: أُقَدِّرُ أَرْبَعَةَ آلَافِ أَلْفٍ وَ خَمْسَمِائَةِ أَلْفٍ کُلُّهُمْ حُجَّاجٌ قَصَدُوا اللَّهَ بِآمَالِهِمْ وَ یَدْعُونَهُ بِضَجِیجِ أَصْوَاتِهِمْ.

 [فَقَالَ لَهُ: یَا زُهْرِیُّ مَا أَکْثَرَ الضَّجِیجَ وَ أَقَلَّ الْحَجِیجَ! فَقَالَ الزُّهْرِیُّ: کُلُّهُمْ حُجَّاجٌ، أَ فَهُمْ قَلِیلٌ‏].

فَقَالَ لَهُ: یَا زُهْرِیُّ أَدْنِ لِی وَجْهَکَ. فَأَدْنَاهُ إِلَیْهِ، فَمَسَحَ بِیَدِهِ وَجْهَهُ، ثُمَّ قَالَ: انْظُرْ. [فَنَظَرَ] إِلَى النَّاسِ، قَالَ الزُّهْرِیُّ: فَرَأَیْتُ أُولَئِکَ الْخَلْقَ کُلَّهُمْ قِرَدَةً، لَا أَرَى فِیهِمْ إِنْسَاناً- إِلَّا فِی کُلِّ عَشَرَةِ آلَافٍ وَاحِداً مِنَ النَّاسِ.

ثُمَّ قَالَ لِیَ: ادْنُ مِنِّی یَا زُهْرِیُّ. فَدَنَوْتُ مِنْهُ، فَمَسَحَ بِیَدِهِ وَجْهِی ثُمَّ قَالَ: انْظُرْ. فَنَظَرْتُ إِلَى النَّاسِ، قَالَ الزُّهْرِیُّ: فَرَأَیْتُ أُولَئِکَ الْخَلْقَ کُلَّهُمْ [خَنَازِیرَ، ثُمَّ قَالَ لِی: أَدْنِ لِی وَجْهَکَ. فَأَدْنَیْتُ مِنْهُ، فَمَسَحَ بِیَدِهِ وَجْهِی، فَإِذَا هُمْ کُلُّهُمْ‏] ذِئْبَةٌ- إِلَّا تِلْکَ الْخَصَائِصَ مِنَ النَّاسِ نَفَراً یَسِیراً.

فَقُلْتُ: بِأَبِی وَ أُمِّی یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ قَدْ أَدْهَشَتْنِی آیَاتُکَ، وَ حَیَّرَتْنِی عَجَائِبُکَ! قَالَ: یَا زُهْرِیُّ مَا الْحَجِیجُ مِنْ هَؤُلَاءِ إِلَّا النَّفَرُ الْیَسِیرُ- الَّذِینَ رَأَیْتَهُمْ بَیْنَ هَذَا الْخَلْقِ الْجَمِّ الْغَفِیرِ.

ثُمَّ قَالَ لِی: امْسَحْ یَدَکَ عَلَى وَجْهِکَ. فَفَعَلْتُ، فَعَادَ أُولَئِکَ الْخَلْقُ فِی عَیْنِی نَاساً کَمَا کَانُوا أَوَّلًا.

[2] .

[3] . و روی مرفوعا الى ابی بصیر و کان ضریرا انه قال: کنت مع الباقر (ع) فی الطواف ببیت الحرام، فسمعت کثرة الضجیج فقلت له یا مولای ما اکثر الحجیج و اکثر الضجیج؟ فقال لی ابو جعفر الباقر (ع): یا أبا بصیر ما اقل الحجیج و اکثر الضجیج؟

أ تحبّ ان تعلم صدق ما اقوله و تراه بعینک؟ قلت له و کیف لی بذلک یا مولای؟ فقال (ع) ادن فدنوت منه فمسح بیده على عینی فدعا بدعوات فعدت بصیرا، فقال لی: انظر یا ابا بصیر الى الحجیج فنظرت فاذا اکثر الناس فردة و خنازیر و المؤمن بینهم مثل الکوکب اللامع فی الظلمات، فقلت: صدقت یا مولای، ما اقل الحجیج و اکثر الضجیج، و دعا بدعوات فعدت ضریرا فقلت یا مولای لو اتممت علی النعمة برد بصری لرجوت ان اکون به سعیدا، فقال لی ابو جعفر (ع) ما بخلنا یا ابا بصیر و ان اللّه عز و جل لم یظلمک، و انا جان لک و خشینا فتنة الناس، و ان یجهلوا فضل اللّه علینا و یجعلونا اربابا من دون اللّه، و نحن له مسلمون.

[4] . قَالَ أَبُو بَصِیرٍ لِلْبَاقِرِ ع مَا أَکْثَرَ الْحَجِیجَ وَ أَعْظَمَ الضَّجِیجِ فَقَالَ بَلْ مَا أَکْثَرَ الضَّجِیجَ وَ أَقَلَّ الْحَجِیجَ أَ تُحِبُّ أَنْ تَعْلَمَ صِدْقَ مَا أَقُولُهُ وَ تَرَاهُ عِیَاناً فَمَسَحَ عَلَى عَیْنَیْهِ وَ دَعَا بِدَعَوَاتٍ فَعَادَ بَصِیراً فَقَالَ انْظُرْ یَا أَبَا بَصِیرٍ إِلَى الْحَجِیجِ قَالَ فَنَظَرْتُ فَإِذَا أَکْثَرُ النَّاسِ قِرَدَةٌ وَ خَنَازِیرُ وَ الْمُؤْمِنُ بَیْنَهُمْ کَالْکَوْکَبِ اللَّامِعِ فِی الظَّلْمَاءِ فَقَالَ أَبُو بَصِیرٍ صَدَقْتَ یَا مَوْلَایَ مَا أَقَلَّ الْحَجِیجَ وَ أَکْثَرَ الضَّجِیجِ ثُمَّ دَعَا بِدَعَوَاتٍ فَعَادَ ضَرِیراً فَقَالَ أَبُو بَصِیرٍ فِی ذَلِکَ فَقَالَ ع مَا بَخِلْنَا عَلَیْکَ یَا أَبَا بَصِیرٍ وَ إِنْ کَانَ اللَّهُ تَعَالَى مَا ظَلَمَکَ وَ إِنَّمَا خَارَ لَکَ «2» وَ خَشِینَا فِتْنَةَ النَّاسِ بِنَا وَ أَنْ یَجْهَلُوا فَضْلَ اللَّهِ عَلَیْنَا وَ یَجْعَلُونَّا أَرْبَاباً مِنْ دُونِ اللَّهِ وَ نَحْنُ لَهُ عَبِیدٌ لَا نَسْتَکْبِرُ عَنْ عِبَادَتِهِ وَ لَا نَسْأَمُ مِنْ طَاعَتِهِ وَ نَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ.

[5] . قَالَتْ فَقَالَ الْحُسَیْنُ أَوْ مَنْ رَوَاهُ عَنْ أَحْمَدَ قَالَ حَدَّثَنِی الْحُسَیْنُ بْنُ بزة [بَرَّةَ] عَنْ إِسْمَاعِیلَ بْنِ بزة [بَرَّةَ] بْنِ عَبْدِ الْعَزِیزِ عَنْ أَبَانٍ الْأَحْمَرِ عَنْ أَبِی بَصِیرٍ قَالَ: دَخَلْتُ عَلَى أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع فَقُلْتُ لَهُ جُعِلْتُ فِدَاکَ مَا فَضْلُنَا عَلَى مَنْ خَالَفَنَا فَوَ اللَّهِ إِنِّی لَأَرَى الرَّجُلَ مِنْهُمْ مَنْ هُوَ أَرْخَى بَالًا وَ أَنْعَمُ رِیَاشاً وَ أَحْسَنُ حَالًا قَالَ فَسَکَتَ عَنِّی حَتَّى إِذَا کُنْتُ بِالْأَبْطَحِ أَبْطَحِ مَکَّةَ وَ رَأَیْتُ النَّاسَ یَضِجُّونَ إِلَى اللَّهِ فَقَالَ یَا أَبَا مُحَمَّدٍ مَا أَکْثَرَ الضَّجِیجَ وَ الْعَجِیجَ وَ أَقَلَّ الْحَجِیجَ وَ الَّذِی بَعَثَ مُحَمَّداً ص بِالنُّبُوَّةِ وَ عَجَّلَ رُوحَهُ إِلَى الْجَنَّةِ مَا یَتَقَبَّلُ اللَّهُ إِلَّا مِنْکَ وَ مِنْ أَشْبَاهِکَ خَاصَّةً وَ مَسَحَ یَدَهُ عَلَى وَجْهِی وَ قَالَ یَا أَبَا بَصِیرٍ انْظُرْ قَالَ فَإِذَا أَنَا بِالْخَلْقِ کَلْبٌ وَ خِنْزِیرٌ وَ حِمَارٌ إِلَّا رَجُلٌ بَعْدَ رَجُلٍ.

[6] . حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ الْحُسَیْنِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ إِبْرَاهِیمَ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ الْبَرَاءِ عَنْ عَلِیِّ بْنِ حَسَّانَ عَنْ عَبْدِ الْکَرِیمِ یَعْنِی ابْنَ کَثِیرٍ قَالَ: حَجَجْتُ مَعَ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع فَلَمَّا صِرْنَا فِی بَعْضِ الطَّرِیقِ صَعِدَ عَلَى جَبَلٍ فَأَشْرَفَ فَنَظَرَ إِلَى النَّاسِ فَقَالَ مَا أَکْثَرَ الضَّجِیجَ وَ أَقَلَّ الْحَجِیجَ فَقَالَ لَهُ دَاوُدُ الرَّقِّیُّ یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ ص هَلْ یَسْتَجِیبُ اللَّهُ دُعَاءَ هَذَا الْجَمْعِ الَّذِی أَرَى قَالَ وَیْحَکَ یَا أَبَا سُلَیْمَانَ إِنَّ اللَّهَ لَا یَغْفِرُ أَنْ یُشْرَکَ بِهِ الْجَاحِدُ لِوَلَایَةِ عَلِیٍّ کَعَابِدِ وَثَنٍ قَالَ قُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاکَ هَلْ تَعْرِفُونَ مُحِبَّکُمْ وَ مُبْغِضَکُمْ قَالَ وَیْحَکَ یَا بَا سُلَیْمَانَ إِنَّهُ لَیْسَ مِنْ عَبْدٍ یُولَدُ إِلَّا کُتِبَ بَیْنَ عَیْنَیْهِ مُؤْمِنٌ أَوْ کَافِرٌ إِنَّ الرَّجُلَ لَیَدْخُلُ إِلَیْنَا بِوَلَایَتِنَا وَ بِالْبَرَاءَةِ مِنْ أَعْدَائِنَا فَتَرَى مَکْتُوباً بَیْنَ عَیْنَیْهِ مُؤْمِنٌ أَوْ کَافِرٌ وَ قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیاتٍ لِلْمُتَوَسِّمِینَ نَعْرِفُ عَدُوَّنَا مِنْ وَلِیِّنَا.

[7] . الْحَسَنُ بْنُ مُوسَى الْخَشَّابُ عَنْ عَلِیِّ بْنِ حَسَّانَ وَ أَحْمَدَ بْنِ الْحُسَیْنِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ إِبْرَاهِیمَ وَ الْحَسَنِ بْنِ الْبَرَاءِ عَنْ عَلِیِّ بْنِ حَسَّانَ عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ کَثِیرٍ قَالَ: حَجَجْتُ مَعَ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع فَإِنِّی مَعَهُ فِی بَعْضِ الطَّرِیقِ إِذْ صَعِدَ عَلَى جَبَلٍ فَنَظَرَ إِلَى النَّاسِ فَقَالَ مَا أَکْثَرَ الضَّجِیجَ فَقَالَ لَهُ دَاوُدُ بْنُ کَثِیرٍ الرَّقِّیُّ یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ هَلْ یَسْتَجِیبُ اللَّهُ دُعَاءَ الْجَمْعِ الَّذِی أَرَى فَقَالَ وَیْحَکَ یَا أَبَا سُلَیْمَانَ إِنَّ اللَّهَ لا یَغْفِرُ أَنْ یُشْرَکَ بِهِ إِنَّ الْجَاحِدَ لِوَلَایَةِ عَلِیٍّ ع کَعَابِدِ وَثَنٍ فَقُلْتُ لَهُ جُعِلْتُ فِدَاکَ هَلْ تَعْرِفُونَ مُحِبِّیکُمْ مِنْ مُبْغِضِیکُمْ فَقَالَ وَیْحَکَ یَا أَبَا سُلَیْمَانَ إِنَّهُ لَیْسَ مِنْ عَبْدٍ یُولَدُ إِلَّا کُتِبَ بَیْنَ عَیْنَیْهِ مُؤْمِنٌ أَوْ کَافِرٌ وَ إِنَّ الرَّجُلَ لَیَدْخُلُ إِلَیْنَا یَتَوَلَّانَا وَ یَتَبَرَّأُ مِنْ عَدُوِّنَا فَیَرَى مَکْتُوباً بَیْنَ عَیْنَیْهِ مُؤْمِنٌ قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیاتٍ لِلْمُتَوَسِّمِینَ فَنَحْنُ نَعْرِفُ عَدُوَّنَا مِنْ وَلِیِّنَا.

 


1095) سوره عبس (80) آیه 10 فَأَنْتَ عَنْهُ تَلَهَّى

فَأَنْتَ عَنْهُ تَلَهَّى

27 محرم 1445 23/5/1402

ترجمه

پس تو از او [غافل، و به دیگران] سرگرم می‌شوی.

اختلاف قرائت

فَأَنتَ[1]  
عَنْهُ / عَنْهُو

در قرائت اهل مکه (ابن‌کثیر) و برخی قراءات اربعه عشر (ابن محیصن) این کلمه هنگام وصل به کلمه بعدی به صورت «عنهو» تلفظ می‌شود.

معجم القراءات ج 10، ص306[2]؛ الکامل المفصل فی القراءات الأربعة عشر، ص585[3]

عَنْهُ تَلَهَّى / عَنْهو تّلَهّى

در روایتی بزی از قرائت اهل مکه (ابن کثیر) و برخی دیگر از روایات غیر مشهور از وی (روایت ابن فلیح) و برخی قراءات اربعه عشر (ابن محیصن) در هنگام اتصال عنه به تلهی، حرف تاء به صورت مشدد قرائت می‌شود؛ که آن طور که ابوحیان توضیح داده در این صورت کلمه «تلهی» در اصل به صورت تتلهی بوده که دو تاء آن در هم ادغام شده است؛ و در فراز بعد توضیحش می‌آید.

معجم القراءات ج 10، ص306[4]؛ الکامل المفصل فی القراءات الأربعة عشر، ص585[5]

تَلَهَّى / تّلَهّى / تُلَهَّى / تتلَهّى / تَلْهَى / تُلْهَى / تَلَّهی [؟][6]

این کلمه در اغلب قرائات به صورت «تَلَهَّى» قرائت شده است که در اصل «تَتَلَهَّى» بوده که یک تاء‌آن از باب تخفیف در کلام حذف شده است؛ و اگرچه در روایت قنبل از ابن کثیر (قاری مکه) نیز به همین صورت قرائت شده است،

اما چنانکه اشاره شد در روایتی دیگر از ابن کثیر (روایت بزی) و برخی از روایات غیر مشهور از وی (روایت ابن فلیح) و برخی قراءات اربعه عشر (ابن محیصن) در هنگام اتصال عنه به تلهی، حرف تاء به صورت تاء‌مشدد قرائت شده است؛

در روایتی از امام باقر ع[7] به صورت فعل مجهول «تُلَهَّى» قرائت شده؛

در برخی قرائات غیرمشهور (ابن مسعود و أبوالجوزاء و طلحة) هر دو تاء ‌به صورت آشکار قرائت شده است: «تتلَهّى»؛

و البته از طلحه قرائت این کلمه به صورت فعل ثلاثی مجرد: «تَلْهَى» نیز روایت شده است؛ که این قرائت از برخی از طرق عاصم (قراءة حلوانی از عصمه از روایت شعبه از عاصم از طریق الدانی، و نیز نزد صفراوی) هم روایت شده است؛

و در برخی قرائات غیرمشهور دیگر (أُبَی و ابن سمیفع و جحدری) نیز به صورت فعل ثلاثی مجرد مجهول: «تُلْهَى» قرائت شده است.

معجم القراءات ج 10، ص306[8]؛ مجمع البیان، ج‏10، ص662[9]؛ کتاب القراءات (سیاری)، ص172[10]؛ الکشاف، ج‏4، ص702[11]؛ البحر المحیط، ج‏10، ص408[12]؛ المغنی فی القراءات، ص1890[13]

تَلَهَّى[14]

نکات ادبی

تَلَهَّى

کلمه «تلهی» را عموما از همان ماده «لهو»[15] دانسته‌اند؛ و در برابر کسانی که گفته‌اند این از ماده «لهی» است پاسخ داده شده که درست است که کلماتی که معتل اللام با حرف واو باشند در حالتی که که حرف ما قبل عله مکسورباشد فعل آنها به صورت «ی» می‌آید (مثل شقی یشقی) اما در حالت مصدری دوباره با حرف «و» نوشته می‌شوند و اگر این ماده در حالت مصدری با حرف یاء می‌آمد می‌شد گفت که ریشه‌اش «لهی» است (در البحر المحیط، ج‏10، ص408[16]). در هر صورت کلمات ساخته شده از این ماده بسیار متنوع است: از «لهو» به معنای هر چیزی که از طریق تحریک هوای نفس و طرب انسان را به خود مشغول ‌کند، گرفته تا «لهو» به معنای «زن»، ویا «لَهَاة» به معنای «زبان کوچک» (زائده گوشتی‌ای که در انتهای سقف دهان آویزان است) و «لُهْوَة» به معنای دانه‌هایی که داخل دهانه سنگ آسیاب می‌اندازند تا آرد شود، و یا «لُهَى» به معنای برترین و ناب‌ترین پاداش‌ها (که مفرد آن «لُهْوَة» و «لُهْیَة» است) از این ماده گرفته شده است (کتاب العین، ج‏4، ص87-88[17]).

همین تنوع موجب شده که برخی همچون ابن فارس دو اصل را برای این ماده قائل شوند: یکی هر آنچه که انسان را از چیزی به چیز دیگر مشغول کند، و دیگری همان معنای پرتاب کردن چیزی با دست است و توضیح داده‌اند که علاوه بر کلمه «لُهْوَة» که معنای اصلی این حالت دوم است، بخشش زیاد و دلچسب هم از این بابت که یک نحوه پرتاب کردن با دست است چنین نامیده شده و زبان کوچک هم از باب تشبیهش به دسته آسیاب که از آنجا این دانه‌ها داخل آن ریخته می‌شود چنین نامیده شده است  (معجم المقاییس اللغة، ج‏5، ص213[18]).

اما اغلب کوشیده‌اند یک معنای جامع برای اینها بیابند. راغب اصفهانی (و ظاهرا به تبع وی، ابوحیان در البحر المحیط، ج‏10، ص408[19]) همان معنای اولی که ابن فارس گفت را با این توضیح محور قرار داده که «لهو» هر چیزی است که انسان را از کاری که به وی مربوط می‌شود و برایش اهمیت دارد، به خود مشغول کند: «إِنَّمَا الْحَیاةُ الدُّنْیا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ» (محمد/36)، «وَ ما هذِهِ الْحَیاةُ الدُّنْیا إِلَّا لَهْوٌ وَ لَعِبٌ‏» (عنکبوت/64) و وجه تسمیه «لَهْوَة» را این می‌داند که آسیاب را به خود مشغول می‌کند و هدیه و عطیه را هم از باب تشبیه به «لهوة» چنین نامیده‌اند (مفردات ألفاظ القرآن، ص748[20]) ولذا معادل مناسب برای آن در فارسی «سرگرمی» است.

در مقابل، حسن جبل به معنای دومی که ابن فارس مطرح کرده بیشتر متمایل است؛ یعنی بر این باور است که معنای محوری این ماده «انداختن و رها کردن چیزی در یک عرصه باز است»[21] همانند زبان کوچک یا انداختن دانه در میانه سنگ آسیاب؛ و «لهو» به معنای سرگرم شدن به چیزی و غافل شدن از سایر امور هم از باب اینکه شبیه فرو افتادن در چیزی است بدون اینکه به جایی بند باشد چنین نامیده شده است (المعجم الإشتقاقی المؤصل لألفاظ القرآن الکریم، ص2005).

اما مرحوم مصطفوی اساسا تحلیل متفاوتی دارد؛ وی اصل این ماده را هر آنچیزی می‌داند که انسان به آن یک نحوه تمایل دارد و یک لذتی را در آن جستجو می‌کند بدون اینکه به نتیجه کار توجه داشته باشد؛ و بر این باور است که مشغول شدن به چیزی و مانند آن از لوازم و آثار آن است نه معنای کلمه؛ و نیز بر این باور است که کلماتی که در معنای پرتاب کردن دانه در سنگ آسیاب و امثال آن به کار رفته برگرفته از ماده «لهی» است که با «لهو» تفاوت اندکی دارد؛ و سعی کرده تمام کاربردهای قرآنی کلمه «لهو» ‌را با این توضیح شرح دهد (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏10، ص247-249[22]).

این ماده، در قرآن کریم در حالت ثلاثی مجرد در قرائت حفص از عاصم فقط به صورت مصدر (لهو) ویا اسم فاعل «لاهِیَةً قُلُوبُهُمْ» (انبیاء/3) به کار رفته است (در بخش اختلاف قرائات دیدیم که در سایر قرائات به صورت فعل ثلاثی مجرد هم به کار رفته بود)؛ اما در ابواب افعال و تفعل به صورت فعل به کار رفته است.

وقتی به باب افعال می‌رود متعدی می‌شود به معنای کسی را در لهو قرار دادن و به خود سرگرم نمودن است (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏10، ص247[23]) مانند: «أَلْهاکُمُ التَّکاثُرُ» (تکاثر/1)، «یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تُلْهِکُمْ أَمْوالُکُمْ وَ لا أَوْلادُکُمْ عَنْ ذِکْرِ اللَّه» (منافقون/9)، «رِجالٌ لا تُلْهیهِمْ تِجارَةٌ وَ لا بَیْعٌ عَنْ ذِکْرِ اللَّهِ» (نور/37)، «ذَرْهُمْ یَأْکُلُوا وَ یَتَمَتَّعُوا وَ یُلْهِهِمُ الْأَمَلُ فَسَوْفَ یَعْلَمُونَ» (حجر/3)

اما وقتی در باب تفعل به کار می‌رود به معنای خود را به بی‌خیالی زدن و خود را به چیزی سرگرم نمودن است: «فَأَنْتَ عَنْهُ تَلَهَّى» (عبس/10).

سه کلمه «عبث» و «لهو» و «لعب» به هم نزدیک‌اند، و در مورد هرسه در قرآن کریم، این تعبیر که «خلقت خدا این گونه نیست»، به کار رفته است: «أَ فَحَسِبْتُمْ أَنَّما خَلَقْناکُمْ عَبَثاً وَ أَنَّکُمْ إِلَیْنا لا تُرْجَعُونَ (مومنون/115) ؛ «لَوْ أَرَدْنا أَنْ نَتَّخِذَ لَهْواً لاَتَّخَذْناهُ مِنْ لَدُنَّا إِنْ کُنَّا فاعِلینَ» (انبیاء/17)؛ «وَ ما خَلَقْنَا السَّماءَ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَیْنَهُما لاعِبینَ (انبیاء/16؛ دخان/38).

در تفاوت آنها اختلاف نظر است. عسکری بر این باور است که:

«عبث» درجایی است که کار کاملا به صورت غیرارادی وناخودآگاه انجام می‌شود [مثلا کسی که با ریشش بازی می‌کند] اما در لهو و لعب می‌تواند یک نحوه حالت ارادی هم داشته باشد.

«لعب» کاری است که انگیزه اصلی آن لذت بردن است و دغدغه‌ای در قبال حکیمانه بودن آن (به ثمره خاصی رسیدن) وجود ندارد (مانند بازی اطفال، که اصلا درکی از حکمت ندارند و صرفا برای لذت بازی می‌کنند)؛

و «لهو» آن سرگرمی است که انسان را از برنامه اصلی خود بازمی‌دارد.

و البته هر لهوی لعب هست، اما «لعب‌» می‌تواند «لهو» نباشد (مانند اینکه کسی بخواهد با بازی کردن، مطلب خاصی را به بچه‌ای آموزش دهد) (الفروق فی اللغة، ص248).

اما مرحوم مصطفوی (که علاوه بر سه کلمه فوق، درباره تفاوت اینها با «لغو» و «مزاح» و «باطل» هم سخن گفته) بر این باور است که:

«عبث» آن کاری است که غرض عقلایی و فایده هدفمندی از آن نباشد؛ و

«لعب» مشغول شدن به کاری است که لذت‌بخش است بدون هیچ گونه توجه‌ای به نتیجه و فایده آن؛ و

«لهو» چیزی است که انسان بدان تمایل دارد و از آن لذت می‌برد بدون اینکه به نتیجه‌اش توجه کند؛ و

«لغو» هم انجام کاری است که قابل اعتنا نباشد و بدون تامل و فکر صورت گرفته باشد؛ و

«مزاح» صرف کاری است که برای انس گرفتن و شوخی کردن انجام می‌شود؛ و

«باطل» نقطه مقابل حق است و چیزی است که ثبات و تحققی نداشته باشد. (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏8، ص11)

این ماده و مشتقات آن 16 بار در قرآن کریم به کار رفته است.

شأن نزول

به توضیحاتی که درباره شأن نزول این آیات ذیل آیه 1 بیان شد مراجعه کنید.

حدیث

1) امیرالمؤمنین ع به مناسبتی حکایتی را تعریف می‌کنند که در فرازی از آن از پیامبر اکرم ص حدیثی روایت می‌کنند درباره اینکه چگونه فرشتگان از سویی و لشکریان شیطان از سوی دیگر در روز اول شعبان به سوی مردم گسیل می‌شوند و درخت طوبی در بهشت و درخت زقوم در جهنم شاخه‌هایشان را آماده می‌کنند که برخی از افراد با کارهای مختلف به شاخه‌های این دو درآویزند و وارد بهشت یا جهنم شوند. فرازهایی از این حدیث نبوی بدین قرار است:

سپس رسول الله ص فرمود: به کسی که مرا به حق به نبوت مبعوث کرد سوگند، همانا هرکسی به سراغ دری از درهای بدی و عصیان در این روز برود به شاخه‌ای از شاخه‌های درخت زقوم درآویخته است که او را به جهنم ببرد.

[سپس رسول الله ص برخی از این امور بد و معصیت را برمی‌شمرند از جمله]

و کسی که در این روز فقیر ضعیفی سراغش بیاید که بد حال بودن وی را می‌داند و بدون اینکه ضرری به خودش برسد می‌تواند حال او را تغییر دهد و کسی هم نیست که این کار را عهده‌دار شود و با این حال وی را به حال خود رها کند که ضایع شود و به فلاکت افتد و دست او را نگیرد پس به شاخه‌ای از آن درآویخته است؛

و کسی که بدکاری نزد وی عذر تقصیر آورد و او عذرش را نپذیرد و به اندازه عقوبت بدی‌اش هم بسنده کند بلکه بیش از آن وی را عقوبت کند، پس به شاخه‌ای از آن درآویخته است؛

و کسی که همسایه‌اش بمیرد و وی از باب خوار شمردن وی در تشییع جنازه‌اش شرکت نکند، پس به شاخه‌ای از آن درآویخته است؛

و کسی که از مصیبت‌دیده‌ای رویگردان شود و از باب حقیر و کوچک شمردن وی، به وی بی‌اعتنایی کند، پس به شاخه‌ای از آن درآویخته است. ...

التفسیر المنسوب إلى الإمام الحسن العسکری علیه السلام، ص647-648

وَ لَقَدْ مَرَّ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع عَلَى قَوْم‏ ... ثُمَّ قَالَ لَهُمْ وَ نَادَاهُم:

لَقَدْ بَعَثَ رَسُولُ اللَّهِ ص جَیْشاً ذَاتَ یَوْمٍ إِلَى قَوْمٍ مِنْ أَشِدَّاءِ الْکُفَّارِ، فَأَبْطَأَ عَلَیْهِ خَبَرُهُمْ، وَ تَعَلَّقَ قَلْبُهُ بِهِمْ. وَ قَالَ: لَیْتَ [لَنَا] مَنْ یَتَعَرَّفُ أَخْبَارَهُمْ، وَ یَأْتِینَا بِأَنْبَائِهِمْ...

...[24] ثُمَّ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: وَ الَّذِی بَعَثَنِی بِالْحَقِّ نَبِیّاً، وَ إِنَّ مَنْ تَعَاطَى بَاباً مِنَ الشَّرِّ وَ الْعِصْیَانِ فِی هَذَا الْیَوْمِ، فَقَدْ تَعَلَّقَ بِغُصْنٍ مِنْ أَغْصَانِ شَجَرَةِ الزَّقُّومِ فَهُوَ مُؤَدِّیهِ إِلَى النَّارِ.

...[25] وَ مَنْ جَاءَهُ فِی هَذَا الْیَوْمِ فَقِیرٌ ضَعِیفٌ یَعْرِفُ سُوءَ حَالِهِ، وَ هُوَ یَقْدِرُ عَلَى تَغْیِیرِ حَالِهِ مِنْ غَیْرِ ضَرَرٍ یَلْحَقُهُ، وَ لَیْسَ هُنَاکَ مَنْ یَنُوبُ عَنْهُ وَ یَقُومُ مَقَامَهُ، فَتَرَکَهُ یُضَیَّعُ وَ یَعْطَبُ، وَ لَمْ یَأْخُذْ بِیَدِهِ، فَقَدْ تَعَلَّقَ بِغُصْنٍ مِنْهُ.

وَ مَنِ اعْتَذَرَ إِلَیْهِ مُسِی‏ءٌ، فَلَمْ یَعْذِرْهُ، ثُمَّ لَمْ یَقْتَصِرْ بِهِ عَلَى قَدْرِ عُقُوبَةِ إِسَاءَتِهِ، بَلْ أَرْبَى عَلَیْهِ، فَقَدْ تَعَلَّقَ بِغُصْنٍ مِنْهُ.

...[26] وَ مَنْ مَاتَ جَارُهُ، فَتَرَکَ تَشْیِیعَ جَنَازَتِهِ تَهَاوُناً بِهِ، فَقَدْ تَعَلَّقَ بِغُصْنٍ مِنْهُ.

وَ مَنْ أَعْرَضَ عَنْ مُصَابٍ، وَ جَفَاهُ إِزْرَاءً عَلَیْهِ، وَ اسْتِصْغَاراً لَهُ، فَقَدْ تَعَلَّقَ بِغُصْنٍ مِنْهُ...[27]

 

تدبر

1) «فَأَنْتَ عَنْهُ تَلَهَّى»

در این آیه خداوند دارد مخاطب خود را مواخذه می‌کند که چرا از پاسخگویی به آن فرد ضعیف و نابینا که البته با اشتیاق آمده و خشیت خدا در دل دارد خود را مشغول به دیگری کرده است (مجمع البیان، ج‏10، ص665[28]). با اینکه می‌توانست بفرماید: «فتتلهی عنه» چرا جمله را به صورت جمله اسمیه آورد و بر ضمیر «أنت» تاکید کرد؟

الف. برای مسجل کردن عتاب و تثبیت آن (المیزان، ج‏20، ص201[29])؛ و بفرماید از مثل تو به طور خاص سزاوار نیست که از چنین کسی غافل گردد (الکشاف، ج‏4، ص702[30]؛ مفاتیح الغیب، ج‏31، ص54[31]).

ب. ...

 

2) ‌«فَأَنْتَ عَنْهُ تُلَهَّى»

در قسمت اختلاف قراءات اشاره شد یکی از قراءات این آیه، قرائت کلمه «تُلَهَّى» به نحو مجهول است؛ که بر این اساس معنایش این می‌شود که : «تو فقط از او [غافل، و به دیگران] سرگرم شوی»؛ ‌یعنی از تو انتظار دارند که اصلا به این نابینا اعتنایی نکنی و اهتمام اصلی‌ات را به آن شخص ثروتمند و مستغنی قرار دهی (توضیح بیشتر در جلسه 1092، تدبر1 https://yekaye.ir/ababsa-80-07/ ).

اگر توجه شود که پیامبر در این موقعیت، در مقام دعوت‌کننده و مبلغ دین بوده، این آیه را هشداری می‌توان دید به همه کسانی که از مبلغان دین و حوزویان انتظار هدایت‌گری دارند؛ و از نظر آنان، هدایت افراد ضعیف و محروم هیچ اولویتی ندارد.

به بیان دیگر، نه‌تنها خود مبلغ دین باید مراقب باشد که در ذهن خویش اولویت پرداختن به تبلیغ دین را ناظر به کسانی که مشتاقانه سراغش می‌آیند قرار دهد، و به خاطر ضعف‌هایی که در آنها مشهود است (از ضعف جسمانی مانند نابینایی گرفته، تا ضعف در درک و ...) در توجه کردن به آنها کم نگذارد، بلکه سایر متدینان هم باید سطح انتظار خویش از مبلغان دینی را اصلاح کنند؛ و این گونه نباشد که از آنان انتظار داشته باشند که به این گونه افراد اهتمامی نورزند.

 

3) «فَأَنْتَ عَنْهُ تَلَهَّى»

با توجه به اینکه جار و مجرور (عنه) متعلق به «تَلَهَّى» است، اقتضای طبیعی کلام این بود که بعد از آن بیاید؛ اما قبل از آن آمد. این تقدم ما حقّه تاخیر، دلالت بر حصر یا تاکید شدید دارد؛ و برای این است که:

الف. نشان دهد که گویی از تو می‌خواهند که تو تمام وقت و اهتمامت را برای این شخص مستغنی بگذاری. شاید با این نحوه بیان می‌خواهد بفرماید که اینکه افراد از تو به عنوان پیامبر ص و مبلغ دین انتظار داشته باشند که برای هدایت و تزکیه افراد ثروتمند و دنیامدار وقت بگذاری، اشکالی ندارد؛ اشکال آنجاست که انتظار دارند محور برنامه‌ات را اینان قرار دهی و به دیگران بی‌اعتنا باشی.

ب. می‌خواهد این بی‌اعتنایی به آن نابینایی که با سعی و تلاش آمده بود را مذمت کند و بفرماید غفلت و بی‌اعتنایی به چنسن کسی واقعا سزاوار نیست.

ج. ...

 

3) «فَأَنْتَ لَهُ تَصَدَّى ... فَأَنْتَ عَنْهُ تَلَهَّى»

در شیوه تبلیغ، برخورد دوگانه با فقیر و غنى جایز نیست (تفسیر نور، ج‏10، ص384).

 

 

 


[1] . - تقدم تسهیل الهمز فی الآیة /6. (معجم القراءات ج 10، ص306)

[2] . قرأ ابن کثیر والبزی «عنهو» بوصل الهاء بواو عند وصلها بما بعدها. وقراءة الجماعة «عنه» بهاء مضمومة.

[3] .   قرأ ابن کثیر بصلة الهاء بواو المدیه و وافقه ابن محیصن و قرأ الباقون بغیر صلة.

[4] . قرأ البزی وابن فلیح عن ابن کثیر «عَنْهو تّلَهّى» بتشدید التاء فی الوصل مع صلة الهاء قبله بواو ، وقد ذکرته. قال أبو حیان: «بإدغام تاء المضارع فی تاء تفعّل» وأصله تتلَهّى.

[5] .   قرأ البزی بخلف عنه فی الوصل بتشدید التاء و وافقه ابن محیصن بخلف عنهما و قرأ الباقون بالتخفیف.

[6] . شیخ طوسی در التبیان فى تفسیر القرآن، ج‏10، ص267 این را گفته است؛ اما به احتمال زیاد سهو القلمی رخ داده؛ چرا که چنانکه در منابع دیگر ذکر شده قرائت بزی و ابن فلیح تشدید را روی تاء‌برده است نه روی لام. عبارت وی چنین است: و قرأ ابن أبی بزة و ابن فلیح عن ابن کثیر «تلهى» بتشدید اللام بمعنى تتلهى، فأدغم احدى التائین فی اللام. الباقون بتخفیف اللام و حذف احدى التائین‏.

[7]. در برخی از کتب تفسیری که به قراءات غیرمشهور هم می‌پردازند این قراءت را به عنوان قرائت «ابوجعفر» ثبت کرده‌اند و با توجه به اینکه یکی از قراءات عشر ابوجعفر یزید بن قعقاع است برخی از متاخران اشتباها این را یکی از قراءات عشر دانسته اند (مثلا عبداللطیف در معجم القراءات در پاورقی بعد) اما این اشتباه است زیرا قراءات عشر متواتر است و این گونه نیست که قراءات در آنها اشتباه شود و در حدی که جستجو شد در کتبی که به تفاوتهای قراءات عشر اشاره شده هیچ یک اشاره‌ای به این قراءت برای یزید بن قعقاع نکرده‌اند.

[8] . وقرأ أبو جعفر یزید بن القعقاع وأبو جعفر الباقر «تُلَهَّى» قال ابن خالویه : «سمعت ابن مجاهد یحکیها ...».

وقرأ ابن مسعود وأبو الجوزاء وطلحة بن مصرف «تتلَهّى» بتاءین.

. وعن طلحة أیضاً «تَلْهَى» بتاء واحدة مفتوحة وسکون اللام. وهی قراءة الحلوانی عن عصمه عن أبی بکر عن عاصم من طریق الدانی، کذا عند الصفراوی

. وقرأ أُبَی وابن السمیفع والجحدری «تُلْهَى» بتاء واحدة خفیفة مرفوعة ولام ساکنة.

. وقراءة الجماعة «تَلَهّى» على وزن تَفَعّل ، وهی روایة قنبل عن النبال عن ابن کثیر.

[9] . قراءة أبی جعفر الباقر (ع) تُصَدى بضم التاء و فتح الصاد و تُلَهى بضم التاء أیضا. الحجة: و قرأ ابن فلیح و البزی عن ابن کثیر تلهى بتشدید التاء على أنه شبه المنفصل بالمتصل و جاز وقوع الساکن بعد اللین کما جاز تمود الثوب فی المتصل و حکى سیبویه فلا تناجوا . و من قرأ تصدى فالمعنى یدعوک داع من زینة الدنیا و بشارتها إلى‏ التصدی له و الإقبال علیه و على ذلک قوله تلهى أیضا أی تصرف عنه.

[10] . خلف بن حماد عن أبی عبدالرحمن الحذاء (الأعرج) عن أبی بصیر عن أبی جعفر علیه السلام فی قوله ... و بإسناده فی قوله «أَمَّا مَنِ اسْتَغْنى؛ فَأَنْتَ لَهُ تُصَدَّى؛ وَ ما عَلَیْکَ أَلاَّ یَزَّکَّى؛ وَ أَمَّا مَنْ جاءَکَ یَسْعى؛ وَ هُوَ یَخْشى؛ فَأَنْتَ عَنْهُ تُلَهَّى» قال: هذا مما حرّف.

[11] . تَلَهَّى تتشاغل، من لهى عنه. و التهى. و تلهى. و قرأ طلحة بن مصرف: تتلهى. و قرأ أبو جعفر: تلهى، أى: یلهیک شأن الصنادید.

[12] . و قرأ الجمهور: تَلَهَّى و البزی عن ابن کثیر: عنهو تلهى، بإدغام تاء المضارعة فی تاء تفعل و أبو جعفر: بضمها مبنیا للمفعول، أی یشغلک دعاء الکافر للإسلام و طلحة: بتاءین و عنه بتاء واحدة و سکون اللام.

[13] . قراءة المعروفة «تَلَهَّى» بتاء واحدة مخففة و فتح اللام و تشدید الهاء. ابن کثیر: «عَنْه تّلَهّى» بتاء واحدة مشددة. طلحه: «تتلَهّى» بتاءین حفیفتین و تشدید الهاء و هی قراءة عبدالله. ابوجعفر محمد بن علی: «تُلَهَّى» بضم التاء و فتح اللام و الهاء و تشدیدها. و ذکر ابوعبدالله عن عاصم: «فأنت عنه تَلْهَی» بفتح التاء و إسکان اللام و تخفیف الهاء.

[14] . . والإمالة فیه على سنن الإمالة فی «تولى» فی الآیة الأولى، فانظر هذا حیث هو (معجم القراءات ج 10، ص307)

 

[24] . قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: وَ الَّذِی بَعَثَنِی بِالْحَقِّ نَبِیّاً، إِنَّ إِبْلِیسَ إِذَا کَانَ أَوَّلُ یَوْمٍ مِنْ شَعْبَانَ بَثَّ جُنُودَهُ فِی أَقْطَارِ الْأَرْضِ وَ آفَاقِهَا، یَقُولُ لَهُمْ: اجْتَهِدُوا فِی اجْتِذَابِ بَعْضِ عِبَادِ اللَّهِ إِلَیْکُمْ فِی هَذَا الْیَوْمِ. وَ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ بَثَّ الْمَلَائِکَةَ فِی أَقْطَارِ الْأَرْضِ وَ آفَاقِهَا یَقُولُ [لَهُمْ‏]: سَدِّدُوا عِبَادِی وَ أَرْشِدُوهُمْ. فَکُلُّهُمْ یَسْعَدُ بِکُمْ إِلَّا مَنْ أَبَى‏ وَ تَمَرَّدَ وَ طَغَى، فَإِنَّهُ یَصِیرُ فِی حِزْبِ إِبْلِیسَ وَ جُنُودِهِ.

إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ إِذَا کَانَ أَوَّلُ یَوْمٍ مِنْ شَعْبَانَ أَمَرَ بِأَبْوَابِ الْجَنَّةِ فَتُفَتَّحُ، وَ یَأْمُرُ شَجَرَةَ طُوبَى فَتُطْلِعُ أَغْصَانَهَا عَلَى هَذِهِ الدُّنْیَا، [ثُمَّ یَأْمُرُ بِأَبْوَابِ النَّارِ فَتُفَتَّحُ، وَ یَأْمُرُ شَجَرَةَ الزَّقُّومِ فَتُطْلِعُ أَغْصَانَهَا عَلَى هَذِهِ الدُّنْیَا] ثُمَّ یُنَادِی مُنَادِی رَبِّنَا عَزَّ وَ جَلَّ: یَا عِبَادَ اللَّهِ هَذِهِ أَغْصَانُ شَجَرَةِ طُوبَى، فَتَمَسَّکُوا بِهَا، تَرْفَعْکُمْ إِلَى الْجَنَّةِ، وَ هَذِهِ أَغْصَانُ شَجَرَةِ الزَّقُّومِ، فَإِیَّاکُمْ وَ إِیَّاهَا، لَا تُؤَدِّیکُمْ‏  إِلَى الْجَحِیمِ. قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: فَوَ الَّذِی بَعَثَنِی بِالْحَقِّ نَبِیّاً إِنَّ مَنْ تَعَاطَى بَاباً مِنَ الْخَیْرِ وَ الْبِرِّ فِی هَذَا الْیَوْمِ، فَقَدْ تَعَلَّقَ بِغُصْنٍ مِنْ أَغْصَانِ شَجَرَةِ طُوبَى، فَهُوَ مُؤَدِّیهِ إِلَى الْجَنَّةِ، وَ مَنْ تَعَاطَى بَاباً مِنَ الشَّرِّ فِی هَذَا الْیَوْمِ، فَقَدْ تَعَلَّقَ بِغُصْنٍ مِنْ أَغْصَانِ شَجَرَةِ الزَّقُّومِ، فَهُوَ مُؤَدِّیهِ إِلَى النَّارِ.

ثُمَّ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: فَمَنْ تَطَوَّعَ لِلَّهِ بِصَلَاةٍ فِی هَذَا الْیَوْمِ، فَقَدْ تَعَلَّقَ مِنْهُ بِغُصْنٍ.

وَ مَنْ صَامَ فِی هَذَا الْیَوْمِ فَقَدْ تَعَلَّقَ مِنْهُ بِغُصْنٍ.

[وَ مَنْ عَفَا عَنْ مَظْلِمَةٍ، فَقَدْ تَعَلَّقَ مِنْهُ بِغُصْنٍ‏] وَ مَنْ أَصْلَحَ بَیْنَ الْمَرْءِ وَ زَوْجِهِ، أَوِ الْوَالِدِ وَ وَلَدِهِ أَوِ الْقَرِیبِ وَ قَرِیبِهِ أَوِ الْجَارِ وَ جَارِهِ‏  أَوِ الْأَجْنَبِیِّ أَوِ الْأَجْنَبِیَّةِ، فَقَدْ تَعَلَّقَ مِنْهُ بِغُصْنٍ.

وَ مَنْ خَفَّفَ عَنْ مُعْسِرٍ مِنْ دَیْنِهِ أَوْ حَطَّ  عَنْهُ، فَقَدْ تَعَلَّقَ مِنْهُ بِغُصْنٍ.

وَ مَنْ نَظَرَ فِی حِسَابِهِ فَرَأَى دَیْناً عَتِیقاً قَدْ أَیِسَ مِنْهُ صَاحِبُهُ، فَأَدَّاهُ فَقَدْ تَعَلَّقَ مِنْهُ بِغُصْنٍ.

وَ مَنْ کَفَلَ یَتِیماً، فَقَدْ تَعَلَّقَ مِنْهُ بِغُصْنٍ.

وَ مَنْ کَفَّ سَفِیهاً عَنْ عِرْضِ مُؤْمِنٍ، فَقَدْ تَعَلَّقَ مِنْهُ بِغُصْنٍ.

وَ مَنْ قَرَأَ الْقُرْآنَ أَوْ شَیْئاً مِنْهُ فَقَدْ تَعَلَّقَ مِنْهُ بِغُصْنٍ.

وَ مَنْ قَعَدَ یَذْکُرُ اللَّهَ وَ نَعْمَاءَهُ وَ یَشْکُرُهُ عَلَیْهَا، فَقَدْ تَعَلَّقَ مِنْهُ بِغُصْنٍ.

وَ مَنْ عَادَ مَرِیضاً فَقَدْ تَعَلَّقَ مِنْهُ بِغُصْنٍ.

وَ مَنْ شَیَّعَ فِیهِ جَنَازَةً فَقَدْ تَعَلَّقَ مِنْهُ بِغُصْنٍ.

وَ مَنْ عَزَّى فِیهِ مُصَاباً، فَقَدْ تَعَلَّقَ مِنْهُ بِغُصْنٍ.

وَ مَنْ بَرَّ وَالِدَیْهِ أَوْ أَحَدَهُمَا فِی هَذَا الْیَوْمِ فَقَدْ تَعَلَّقَ مِنْهُ بِغُصْنٍ.

وَ مَنْ کَانَ أَسْخَطَهُمَا قَبْلَ هَذَا الْیَوْمِ فَأَرْضَاهُمَا فِی هَذَا الْیَوْمِ، فَقَدْ تَعَلَّقَ مِنْهُ بِغُصْنٍ وَ کَذَلِکَ مَنْ فَعَلَ شَیْئاً مِنْ [سَائِرٍ] مِنْ أَبْوَابِ الْخَیْرِ فِی هَذَا الْیَوْمِ، فَقَدْ تَعَلَّقَ مِنْهُ بِغُصْنٍ.

[25] . ثُمَّ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: وَ الَّذِی بَعَثَنِی بِالْحَقِّ نَبِیّاً، فَمَنْ قَصَّرَ فِی صَلَاتِهِ الْمَفْرُوضَةِ وَ ضَیَّعَهَا، فَقَدْ تَعَلَّقَ بِغُصْنٍ مِنْهُ. [وَ مَنْ کَانَ عَلَیْهِ فَرْضُ صَوْمٍ فَفَرَّطَ فِیهِ وَ ضَیَّعَهُ، فَقَدْ تَعَلَّقَ بِغُصْنٍ مِنْهُ‏].

[26] . وَ مَنْ ضَرَبَ بَیْنَ الْمَرْءِ وَ زَوْجِهِ، أَوِ الْوَالِدِ وَ وَلَدِهِ، أَوْ الْأَخِ وَ أَخِیهِ، أَوِ الْقَرِیبِ وَ قَرِیبِهِ، أَوْ بَیْنَ جَارَیْنِ، أَوْ خَلِیطَیْنِ أَوْ أَجْنَبِیَّیْنِ فَقَدْ تَعَلَّقَ بِغُصْنٍ مِنْهُ.

وَ مَنْ شَدَّدَ عَلَى مُعْسِرٍ وَ هُوَ یَعْلَمُ إِعْسَارَهُ، فَزَادَ غَیْظاً وَ بَلَاءً، فَقَدْ تَعَلَّقَ بِغُصْنٍ مِنْهُ وَ مَنْ کَانَ عَلَیْهِ دَیْنٌ فَکَسَرَهُ عَلَى صَاحِبِهِ، وَ تَعَدَّى عَلَیْهِ حَتَّى أَبْطَلَ دَیْنَهُ، فَقَد تَعَلَّقَ بِغُصْنٍ مِنْهُ.

وَ مَنْ کَانَ جَارُهُ مَرِیضاً فَتَرَکَ عِیَادَتَهُ اسْتِخْفَافاً بِحَقِّهِ، فَقَدْ تَعَلَّقَ بِغُصْنٍ مِنْهُ.

[27] . وَ مَنْ عَقَّ وَالِدَیْهِ أَوْ أَحَدَهُمَا، فَقَدْ تَعَلَّقَ بِغُصْنٍ مِنْهُ.

وَ مَنْ کَانَ قَبْلَ ذَلِکَ عَاقّاً لَهُمَا، فَلَمْ یُرْضِهِمَا فِی هَذَا الْیَوْمِ، وَ [هُوَ] یَقْدِرُ عَلَى ذَلِکَ- فَقَدْ تَعَلَّقَ بِغُصْنٍ مِنْهُ.

وَ کَذَا مَنْ فَعَلَ شَیْئاً مِنْ سَائِرِ أَبْوَابِ الشَّرِّ، فَقَدْ تَعَلَّقَ بِغُصْنٍ مِنْهُ.

وَ الَّذِی بَعَثَنِی بِالْحَقِّ نَبِیّاً، إِنَّ المُتَعَلِّقِینَ بِأَغْصَانِ شَجَرَةِ طُوبَى- تَرْفَعُهُمْ تِلْکَ الْأَغْصَانُ إِلَى الْجَنَّةِ [وَ إِنَّ الْمُتَعَلِّقِینَ بِأَغْصَانِ شَجَرَةِ الزَّقُّومِ تَخْفِضُهُمْ تِلْکَ الْأَغْصَانُ إِلَى الْجَحِیمِ‏]....

 

 


1094) سوره عبس (80) آیه 9 وَ هُوَ یَخْشى

 وَ هُوَ یَخْشى‏

22 محرم 1445 18/5/1402

ترجمه

و او سخت هراسان است،

اختلاف قرائت

وَ هُوَ[1]
یَخْشى[2]

نکات ادبی

یَخْشى

قبلا بیان شد که ماده «خشی» در اصل دلالت بر نوعی خوف و ترس می‌کند، و البته با توجه به اینکه در برخی آیات در کنار «خوف» مطرح شده (لا تَخافُ دَرَکاً وَ لا تَخْشى‏؛ طه/77) به هر گونه ترسی گفته نمی‌شود.

راغب «خشیت» را خوفی دانسته‌ که همراه با نوعی تعظیم نسبت به امر مورد نظر باشد، و شاید بدین جهت است که در آیه قرآن آن را خاص علماء دانسته است (إِنَّما یَخْشَی اللَّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماءُ؛ فاطر/28)؛ اما مرحوم مصطفوی با توجه به برخی از کاربردهای قرآنی این واژه مانند «فَخَشِینا أَنْ یُرْهِقَهُما طُغْیاناً وَ کُفْراً» (کهف/80) «تَخْشَوْنَ کَسادَها» (توبه/24) «ذلِکَ لِمَنْ خَشِیَ الْعَنَتَ‏ منکم» (نساء/25) «خَشْیَةَ إِمْلاقٍ‏» (اسراء/31) و «خَشْیَةَ الْإِنْفاق» (اسراء/100)‏ با این تحلیل مخالفت کرده، و بر این باور است که معنای این ماده «مراقبت و محافظت کردنی است که همراه با خوف باشد» و به لحاظ معنایی به ماده «خشع» نیز نزدیک است (خاشِعاً مُتَصَدِّعاً مِنْ خَشْیَةِ اللَّه‏؛ حشر/21).

اگرچه مرحوم مصطفوی با توجه به نکات فوق، محور معنای خشیت را «مراقبت» قرار داده که البته همراه با ترس باشد، اما آن طور که عسکری توضیح داده به نظر می‌رسد که این معنا، معنای «اتقاء» است و به نظر می‌رسد تعبیر بهتر این است که بگوییم محور معنای «خشیت» خوف است، و البته خوفی است که شخص را به مراقبت وادارد. در واقع در هر دو کلمه «خشیت» و «اتقاء» دو معنای خوف و مراقبت وجود دارد اما در خشیت محور اصلی خوف است و در اتقاء محور اصلی مراقبت است.

جلسه 728 http://yekaye.ir/al-fater-35-28/

شأن نزول

به توضیحاتی که درباره شأن نزول این آیات ذیل آیه 1 بیان شد مراجعه کنید.

حدیث

1) سلام می‌گوید: خدمت امام باقر ع بودم که حمران بن اعین بر ایشان وارد شد و سوالاتی پرسید. وقتی خواست برود به امام باقر ع عرض کرد:

خداوند بقای شما و استفاده ما از محضر شما را طولانی‌تر گرداند. می‌خواهم به شما عرض کنم که ما خدمت شما می‌رسیم ولی از نزد شما نمی‌رویم   مگر اینکه رقیق القلب شده‌ایم و نفس‌مان از دنیا پر کشیده و اموالی که در دست مردمان است دیگر به چشممان نمی‌آید؛ اما وقتی که از اینجا می‌رویم و با مردم و تجار می‌گردیم دوباره دنیا محبوبمان می‌شود.

امام باقر ع فرمود: این دل است دیگر؛ گاهی سخت می‌گیرد و گاهی سهل.

سپس فرمود: همانا اصحاب حضرت محمد ص به ایشان عرض کردند که ای رسول الله! ما از نفاق بر خود نگرانیم.

فرمود: چرا؟

 وقتی نزد شما هستیم و شما تذکر می‌دهید و بر رغبت ما می‌افزایید می‌ترسیم و دنیا را فراموش می‌کنیم و به آن بی‌رغبت می‌شویم، گویی در حالی که در محضر شماییم آخرت و بهشت و جهنم را به چشم می‌بینیم؛ اما وقتی از نزد شما بیرون می‌رویم و وارد این خانه‌ها می‌شویم و بوی بچه‌هایمان را استشمام می‌کنیم و اهل و عیال را می‌بینیم اندکی نمی‌گذرد که از آن حالی که نزد شما بودیم برمی‌گردیم و گویی اصلا در چنان حال و هوایی نبوده‌ایم. آیا شما بر ما نمی‌ترسید که این نفاق باشد؟

رسول الله به آنها فرمود: خیر! این گامهای شیطان است که شما را مشتاق دنیا می‌کند؛ به خدا سوگند اگر آن حالی را که توصیف کردید به طور دائم باقی می‌ماندید قطعا با فرشتگان دست می‌دادید و بر روی آب راه می‌رفتید.

واگر نبود که شما گناه می‌کنید و بعد استغفار می‌کنید، خداوند خلایقی را می‌آغرید تا گناه کنند و سپس استغفار کنند تا خداوند آنان را ببخشد! همانا مومن بسیار به فتنه می‌افتد و بسیار توبه می‌کند؛ آیا این سخن خداوند عز و جل را نشنیدی که فرمود: «همانا خداوند بسیار توبه‌کنندگان و پاکیزگان را دوست دارد» (بقره/222) و اینکه فرمود: «نزد پروردگارتان استغفار کنید و سپس به سوی او توبه نمایید.» (هود/3).

الکافی، ج‏2، ص423-424؛ تفسیر العیاشی، ج‏1، ص109

عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ وَ عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ سَهْلِ بْنِ زِیَادٍ وَ مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ جَمِیعاً عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ النُّعْمَانِ الْأَحْوَلِ عَنْ سَلَّامِ بْنِ الْمُسْتَنِیرِ قَالَ:

کُنْتُ عِنْدَ أَبِی جَعْفَرٍ ع، فَدَخَلَ عَلَیْهِ حُمْرَانُ بْنُ أَعْیَنَ وَ سَأَلَهُ عَنْ أَشْیَاءَ. فَلَمَّا هَمَّ حُمْرَانُ بِالْقِیَامِ قَالَ لِأَبِی جَعْفَرٍ ع: أُخْبِرُکَ أَطَالَ اللَّهُ بَقَاءَکَ لَنَا وَ أَمْتَعَنَا بِکَ أَنَّا نَأْتِیکَ فَمَا نَخْرُجُ مِنْ عِنْدِکَ حَتَّى تَرِقَّ قُلُوبُنَا وَ تَسْلُوَ أَنْفُسُنَا عَنِ‏ الدُّنْیَا وَ یَهُونَ عَلَیْنَا مَا فِی أَیْدِی النَّاسِ مِنْ هَذِهِ الْأَمْوَالِ ثُمَّ نَخْرُجُ مِنْ عِنْدِکَ فَإِذَا صِرْنَا مَعَ النَّاسِ وَ التُّجَّارِ أَحْبَبْنَا الدُّنْیَا.

قَالَ: فَقَالَ أَبُو جَعْفَرٍ ع: إِنَّمَا هِیَ الْقُلُوبُ مَرَّةً تَصْعُبُ وَ مَرَّةً تَسْهُلُ. ثُمَّ قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ ع:

أَمَا إِنَّ أَصْحَابَ مُحَمَّدٍ ص قَالُوا: یَا رَسُولَ اللَّهِ نَخَافُ عَلَیْنَا النِّفَاقَ!

قَالَ فَقَالَ: وَ لِمَ تَخَافُونَ ذَلِکَ؟

قَالُوا: إِذَا کُنَّا عِنْدَکَ فَذَکَّرْتَنَا وَ رَغَّبْتَنَا وَجِلْنَا وَ نَسِینَا الدُّنْیَا وَ زَهِدْنَا حَتَّى کَأَنَّا نُعَایِنُ الْآخِرَةَ وَ الْجَنَّةَ وَ النَّارَ وَ نَحْنُ عِنْدَکَ فَإِذَا خَرَجْنَا مِنْ عِنْدِکَ وَ دَخَلْنَا هَذِهِ الْبُیُوتَ وَ شَمِمْنَا الْأَوْلَادَ وَ رَأَیْنَا الْعِیَالَ وَ الْأَهْلَ یَکَادُ أَنْ نُحَوَّلَ عَنِ الْحَالِ الَّتِی کُنَّا عَلَیْهَا عِنْدَکَ وَ حَتَّى کَأَنَّا لَمْ نَکُنْ عَلَى شَیْ‏ءٍ. أَ فَتَخَافُ عَلَیْنَا أَنْ یَکُونَ ذَلِکَ نِفَاقاً؟

فَقَالَ لَهُمْ رَسُولُ اللَّهِ ص: کَلَّا إِنَّ هَذِهِ خُطُوَاتُ الشَّیْطَانِ فَیُرَغِّبُکُمْ فِی الدُّنْیَا وَ اللَّهِ لَوْ تَدُومُونَ عَلَى الْحَالَةِ الَّتِی وَصَفْتُمْ أَنْفُسَکُمْ بِهَا لَصَافَحَتْکُمُ الْمَلَائِکَةُ وَ مَشَیْتُمْ عَلَى الْمَاءِ. وَ لَوْ لَا أَنَّکُمْ تُذْنِبُونَ فَتَسْتَغْفِرُونَ اللَّهَ، لَخَلَقَ اللَّهُ خَلْقاً حَتَّى یُذْنِبُوا ثُمَّ یَسْتَغْفِرُوا اللَّهَ فَیَغْفِرَ اللَّهُ لَهُمْ.

إِنَّ الْمُؤْمِنَ مُفَتَّنٌ تَوَّابٌ؛ أَ مَا سَمِعْتَ قَوْلَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ: «إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ التَّوَّابِینَ وَ یُحِبُّ الْمُتَطَهِّرِینَ» وَ قَالَ: «اسْتَغْفِرُوا رَبَّکُمْ ثُمَّ تُوبُوا إِلَیْه‏».

 

2) حدیث نبوی فوق در منابع اهل سنت هم با اسناد و عبارات متفاوت آمده است؛ مثلا:

الف. حنظله که از کاتبان وحی بود روایت کرده است؛ یکبار ابوبکر مرا دید و گفت:‌ حنظله چطوری؟

 گفتم: حنظله منافق شد!

گفت:‌سبحان الله! چه می‌گویی؟!

گفتم: وقتی نزد رسول الله ص هستیم، ما را به یاد بهشت و جهنم می‌اندازد، چنانکه گویی آن دو را به چشم می‌بینیم؛ و وقتی از نزد رسول الله ص بیرون می‌آییم همسران و فرزندان و باغهایی که داریم بر ما هجوم می‌آورند و اکثر آنها را از یاد می‌بریم.

ابوبکر گفت: به خدا سوگند که ما هم همین طوریم.

پس با هم راه افتادیم تا بر رسول الله ص وارد شدیم. گفتم: یا رسول الله! حنظله منافق شد!

فرمود: چه شده است؟

گفتم: یا رسول الله! وقتی نزد شما هستیم، ما را به یاد بهشت و جهنم می‌اندازید، چنانکه گویی آن دو را به چشم می‌بینیم؛ و وقتی از نزد شما بیرون می‌آییم همسران و فرزندان و باغهایی که داریم بر ما هجوم می‌آورند و اکثر آنها را از یاد می‌بریم.

رسول الله ص فرمود: به کسی که جانم به دست اوست سوگند، اگر بر آن وضعی که نزد من و هنگام تذکر دارید پایدار می‌ماندید قطعا در منزل و مسیرتان با فرشتگان دست می‌دادید؛ ولیکن ای حنظه لحظه‌ای چنین و لحظه‌ای چنان؛ و این را سه بار تکرار کرد.

صحیح مسلم، ج8، ص94

حَدَّثَنَا ‌یَحْیَى بْنُ یَحْیَى التَّیْمِیُّ ‌وَقَطَنُ بْنُ نُسَیْرٍ (وَاللَّفْظُ لِیَحْیَى) أَخْبَرَنَا ‌جَعْفَرُ بْنُ سُلَیْمَانَ ، عَنْ ‌سَعِیدِ بْنِ إِیَاسٍ الْجُرَیْرِیِّ ، عَنْ ‌أَبِی عُثْمَانَ النَّهْدِیِّ ، عَنْ ‌حَنْظَلَةَ الْأُسَیِّدِیِّ قَالَ: وَکَانَ مِنْ کُتَّابِ رَسُولِ اللهِ ص قَالَ:

لَقِیَنِی أَبُو بَکْرٍ فَقَالَ: کَیْفَ أَنْتَ یَا حَنْظَلَةُ؟

قَالَ: قُلْتُ: نَافَقَ حَنْظَلَةُ!

قَالَ: سُبْحَانَ اللهِ مَا تَقُولُ؟

قَالَ: قُلْتُ: نَکُونُ عِنْدَ رَسُولِ اللهِ ص یُذَکِّرُنَا بِالنَّارِ وَالْجَنَّةِ، حَتَّى کَأَنَّا رَأْیُ عَیْنٍ، فَإِذَا خَرَجْنَا مِنْ عِنْدِ رَسُولِ اللهِ ص عَافَسْنَا الْأَزْوَاجَ وَالْأَوْلَادَ وَالضَّیْعَاتِ، فَنَسِینَا کَثِیرًا.

قَالَ أَبُو بَکْرٍ: فَوَاللهِ إِنَّا لَنَلْقَى مِثْلَ هَذَا.

فَانْطَلَقْتُ أَنَا وَأَبُو بَکْرٍ حَتَّى دَخَلْنَا عَلَى رَسُولِ اللهِ ص قُلْتُ: نَافَقَ حَنْظَلَةُ یَا رَسُولَ اللهِ!

فَقَالَ رَسُولُ اللهِ ص: وَمَا ذَاکَ؟

قُلْتُ: یَا رَسُولَ اللهِ نَکُونُ عِنْدَکَ تُذَکِّرُنَا بِالنَّارِ وَالْجَنَّةِ، حَتَّى کَأَنَّا رَأْیُ عَیْنٍ، فَإِذَا خَرَجْنَا مِنْ عِنْدِکَ عَافَسْنَا الْأَزْوَاجَ وَالْأَوْلَادَ وَالضَّیْعَاتِ نَسِینَا کَثِیرًا.

فَقَالَ رَسُولُ اللهِ ص: وَالَّذِی نَفْسِی بِیَدِهِ إِنْ لَوْ تَدُومُونَ عَلَى مَا تَکُونُونَ عِنْدِی، وَفِی الذِّکْرِ ‌لَصَافَحَتْکُمُ ‌الْمَلَائِکَةُ عَلَى فُرُشِکُمْ، وَفِی طُرُقِکُمْ، وَلَکِنْ یَا حَنْظَلَةُ سَاعَةً وَسَاعَةً ثَلَاثَ مَرَّاتٍ .

مسلم همین حدیث را با سند دیگری به طور مختصرتر روایت کرده است (صحیح مسلم، ج8، ص95[3])؛ و احمد بن حنبل هم این روایت حنظله را با سه سند متفاوت دیگر روایت کرده است (مسند أحمد، ج29، ص150[4]؛ و ج31، ص390[5]) تنها نکته‌ای که در روایتهای احمد هست شروع داستان این طور است که حنظله می‌گوید من خدمت رسول الله بودم و به چنان حالی رسیدم که گویی بهشت و جهنم را می‌دیدم؛ اما بعد که به منزل رفتم مشغول خنده و بازی با همسر و فرزندانم شدم و دیدم اثری از آن حالی که داشتم نیست.

ب. از ابوهریره روایت شده که: به پیامبر ص عرض کردیم:‌یا رسول الله! وقتی تو را می‌بینیم رقیق القلب و از اهل آخرت می‌شویم؛ و وقتی از تو جدا می‌شویم دنیا در چشممان بزرگ می‌آید و بوی زن و فرزندان بر جانمان خوش می‌آید.

فرمود: اگر همواره بر آن حالی بودید که نزد من هستید، قطعا با فرشتگان با دستهایشان مصافحه می‌کردید و آنان در خانه‌هایتان به دیدارتان می‌آمدند؛ ولی اگر گناه نکنید خداوند گروهی را خواهد آورد که گناه کنند تا آنان را مورد مغفرت قرار دهد.

مسند أحمد، ج13، ص410

حَدَّثَنَا أَبُو کَامِلٍ، وَأَبُو النَّضْرِ، قَالَا: حَدَّثَنَا زُهَیْرٌ، حَدَّثَنَا سَعْدٌ الطَّائِیُّ - قَالَ أَبُو النَّضْرِ: سَعْدٌ أَبُو مُجَاهِدٍ -، حَدَّثَنَا أَبُو الْمُدِلَّةِ، مَوْلَى أُمِّ الْمُؤْمِنِینَ، سَمِعَ أَبَا هُرَیْرَةَ، یَقُولُ:

قُلْنَا: یَا رَسُولَ اللهِ، إِنَّا إِذَا رَأَیْنَاکَ رَقَّتْ قُلُوبُنَا وَکُنَّا مِنْ أَهْلِ الْآخِرَةِ، وَإِذَا فَارَقْنَاکَ أَعْجَبَتْنَا الدُّنْیَا، وَشَمَمْنَا النِّسَاءَ وَالْأَوْلَادَ.

قَالَ: لَوْ تَکُونُونَ - أَوْ قَالَ: لَوْ أَنَّکُمْ تَکُونُونَ - عَلَى کُلِّ حَالٍ عَلَى الْحَالِ الَّتِی أَنْتُمْ عَلَیْهَا عِنْدِی، ‌لَصَافَحَتْکُمُ ‌الْمَلَائِکَةُ بِأَکُفِّهِمْ، وَلَزَارَتْکُمْ فِی بُیُوتِکُمْ، وَلَوْ لَمْ تُذْنِبُوا، لَجَاءَ اللهُ بِقَوْمٍ یُذْنِبُونَ کَیْ یَغْفِرَ لَهُمْ.

ج. از انس بن مالک روایت شده است که اصحاب پیامبر ص به ایشان گفتند: هنگامی که ما نزد شماییم و شما با ما سخن می‌گویید رقیق القلب می‌شویم؛‌ و وقتی از نزد شما بیرون می‌رویم و زن و فرزندانمان بر ما هجوم می‌آورند چنین و چنان می‌کنیم.

پیامبر ص فرمود: اگر آن لحظه برایتان تداوم داشته باشد قطعا با فرشتگان دست می‌دادید.

مسند أحمد، ج20، ص189

حَدَّثَنَا مُؤَمَّلٌ، حَدَّثَنَا حَمَّادٌ، عَنْ ثَابِتٍ، عَنْ أَنَسٍ:

أَنَّ أَصْحَابَ النَّبِیِّ ص قَالُوا لِلنَّبِیِّ ص: إِنَّا إِذَا کُنَّا عِنْدَکَ، فَحَدَّثْتَنَا رَقَّتْ قُلُوبُنَا، فَإِذَا خَرَجْنَا مِنْ عِنْدِکَ عَافَسْنَا النِّسَاءَ وَالصِّبْیَانَ، وَفَعَلْنَا وَفَعَلْنَا.

فَقَالَ النَّبِیُّ ص: إِنَّ تِلْکَ السَّاعَةَ لَوْ تَدُومُونَ عَلَیْهَا لَصَافَحَتْکُمُ الْمَلَائِکَةُ.

 

3) حارث اعور روایت کرده است: بر امیرالمؤمنین ع وارد شدم و عرض کردم: یا امیرالمؤمنین! وقتی نزد شما هستیم چیزهایی می‌شنویم که دینمان را بدان محکم می‌کنیم؛ و وقتی از نزد شما می‌رویم مطالب مختلف و آشفته‌ای می‌شنویم که نمی‌دانیم مقصود چیست.

فرمود: آیا آنها واقع شد؟

گفتم: بله.

فرمود: از رسول الله ص شنیدم ه می‌فرمود: جبرئیل سراغم آمد و گفت: ای محمد! در امت تو فتنه‌ای رخ خواهد داد. پرسیدم: ‌راه خروج از آن چیست؟ گفت: کتاب الله؛ که در آن است هر خبری که پیش از شما بوده و هر خبری که بعد از شما رخ دهد و هر حکمی که بین شما باید واقع شود؛ «و آن قاطع و روشنگر است؛ و قطعا شوخى نیست» (برگرفته از طارق/13-14)؛ کسی که آن را برگیرد ولی به غیر آن عمل کند خداوند وی را درهم کوید؛ و کسی که هدایت را از غیر او بجوید خداوند گمراهش کند؛ و آن ریسمان محکم خداوند است؛ و آن ذکر حکیم است؛ ‌و آن صراط مستقیم است که هواهای نفسانی آن را به بیراهه نکشاند، و زبانها آن را نپوشاند، و با رد کردن گرد و غبار کهنگی و مندرس شدن بر آن ننشیند، و عجایبش تمام نشود، و عالمان از آن سیر نشوند؛ آن همان است که جنیان وقتی آن را شنیدند نتوانستند از بیان این مطلب خودداری کنند که بگویند: «ما قرآن عجیبی شنیده‌ایم که به راه رشد هدایت می‌کند» (جن/1). کسی که بر اساس آن سخن گوید تصدیق شود و کسی که بدان عمل کند پاداش گیرد و کسی که بدان چنگ زند «به صراط مستقیم هدایت شده است» (آل عمران/101)؛ آن همان کتاب نفوذناپذیری است که «باطل از پیش و پس بدان راه نیابد؛ نازل‌شده‌ای از جانب حکیم و حمید است» (فصلت/42).

تفسیر العیاشی، ج‏1، ص3

عَنْ یُوسُفَ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمَنِ رَفَعَهُ إِلَى الْحَارِثِ الْأَعْوَرِ قَالَ:

دَخَلْتُ عَلَى أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ ع فَقُلْتُ: یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ! إِنَّا إِذَا کُنَّا عِنْدَکَ سَمِعْنَا الَّذِی نَسُدُّ بِهِ دِینَنَا وَ إِذَا خَرَجْنَا مِنْ عِنْدِکَ سَمِعْنَا أَشْیَاءَ مُخْتَلِفَةً مَغْمُوسَةً لَا نَدْرِی مَا هِیَ!

قَالَ: أَ وَ قَدْ فَعَلُوهَا؟

قُلْتُ: نَعَمْ.

قَالَ: سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ ص یَقُولُ: أَتَانِی جَبْرَئِیلُ فَقَالَ: یَا مُحَمَّدُ سَیَکُونُ فِی أُمَّتِکَ فِتْنَةٌ! قُلْتُ: فَمَا الْمَخْرَجُ مِنْهَا؟ فَقَالَ: کِتَابُ اللَّهِ، فِیهِ بَیَانُ مَا قَبْلَکُمْ مِنْ خَبَر [خَیْرٍ] وَ خَبَرُ مَا بَعْدَکُمْ وَ حُکْمُ مَا بَیْنَکُمْ، وَ هُوَ الْفَصْلُ لَیْسَ بِالْهَزْلِ، مَنْ‏ ولاه [وَلِیَهُ] مِنْ جَبَّارٍ فَعَمِلَ بِغَیْرِهِ قَصَمَهُ اللَّهُ، وَ مَنِ الْتَمَسَ الْهُدَى فِی غَیْرِهِ أَضَلَّهُ اللَّهُ، وَ هُوَ حَبْلُ اللَّهِ الْمَتِینُ، وَ هُوَ الذِّکْرُ الْحَکِیمُ، وَ هُوَ الصِّرَاطُ الْمُسْتَقِیمُ، لَا تزیغه [تُزَیِّفُهُ] الْأَهْوَاءُ، وَ لَا تُلَبِّسُهُ الْأَلْسِنَةُ وَ لَا یَخْلُقُ علی [عَنِ] الرَّدِّ وَ لَا تَنْقَضِی عَجَائِبُهُ وَ لَا یَشْبَعُ مِنْهُ الْعُلَمَاءُ، هُوَ الَّذِی لَمْ تُکِنَّهُ الْجِنُّ إِذَ سَمِعَهُ أَنْ قَالُوا: «إِنَّا سَمِعْنا قُرْآناً عَجَباً یَهْدِی إِلَى الرُّشْدِ». مَنْ قَالَ بِهِ صُدِّقَ، وَ مَنْ عَمِلَ بِهِ أُجِرَ، وَ مَنِ اعْتَصَمَ بِهِ هُدِیَ إِلى‏ صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ؛ هُوَ الْکِتَابُ الْعَزِیزُ الَّذِی «لا یَأْتِیهِ الْباطِلُ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَ لا مِنْ خَلْفِهِ تَنْزِیلٌ مِنْ حَکِیمٍ حَمِید».

 

4) مرحوم آمدی در کتاب ارزشمند غرر الحکم و دررالکلم احادیث متعددی از امیرالمؤمنین درباره خشیت از خداوند آورده است؛ که برخی از آنها در ادامه تقدیم می‌شود (شماره‌ای که قبل از متن عربی حدیث است مربوط به شماره‌گذاری حدیث در کتاب «تصنیف غرر الحکم و درر الکلم» است و شماره‌هایی که بعد از متن عربی حدیث آمده به ترتیب شماره جلد و صفحه بر اساس اصل کتاب «غرر الحکم و درر الکلم» است:

‌أ.       داناترین مردم به خداوند کسی است که بیشترین خشیت را در قبال او دارد.

‌ب.  سبب خشیت، علم است.

‌ج.    غایت معرفت، خشیت است؛ غایت معرفت، خوف از خداوند سبحان است.

‌د.      هنگامی که علم کسی فزونی یابد ادبش فزونی می‌یابد و خشیتش نسبت به خداوند چندبرابر شود.

‌ه.      خشیت از عذاب خداوند خصلت تقواپیشگان است.

‌و.     هرکس علمش به خداوند عظیمترست، خوفش از خداوند سبحان شدیدتر است

‌ز.      کسی که خشیت خدا داشته باشد علمش کامل شده است.

‌ح.    تعجب می‌کنم از کسی که خدا را شناخت چگونه خوفش شدت نگرفته است.

‌ط.   خشیت برای عالم بودن کافی است. علمی همچون خشیت نیست.

‌ی.   خشیت خصلت نیکبختان است.

‌ک.   بهترین عبادت خشیت است.

‌ل.     گریه از خشیت خداوند دل را نورانی می‌کند و انسان را از دور و بر گناه گشتن، حفظ می‌کند.

‌م.      گریه از خشیت خداوند کلید رحمت است.

‌ن.     گریه از خشیت خداوند گناهان را ذوب می‌کند؛ گریه بنده از خشیت خداوند گناهان وی را ذوب می‌کند.

تصنیف غرر الحکم و درر الکلم، ص63 و 190-192

‌أ.       786 أَعْلَمُ النَّاسِ بِاللَّهِ أَکْثَرُهُمْ خَشْیَةً لَهُ (430/2).

‌ب.  787 سَبَبُ الْخَشْیَةِ الْعِلْمُ (124/4).

‌ج.    788 غَایَةُ الْمَعْرِفَةِ الْخَشْیَةُ (371/4)؛ 789 غَایَةُ الْعِلْمِ الْخَوْفُ مِنَ اللَّهِ سُبْحَانَهُ (375/4).

‌د.      791 إِذَا زَادَ عِلْمُ الرَّجُلِ زَادَ أَدَبُهُ وَ تَضَاعَفَتْ خَشْیَتُه ‏لِرَبِّهِ (193/3).

‌ه.      3668 الْخَشْیَةُ مِنْ عَذَابِ اللَّهِ شِیمَةُ الْمُتَّقِینَ (41/2).

‌و.     3674 أَعْظَمُ النَّاسِ عِلْماً أَشَدُّهُمْ خَوْفاً لِلَّهِ سُبْحَانَهُ (428/2).

‌ز.      3676 مَنْ خَشِیَ اللَّهَ کَمُلَ عِلْمُهُ (180/5).

‌ح.    3677 عَجِبْتُ لِمَنْ عَرَفَ اللَّهَ کَیْفَ لَا یَشْتَدُّ خَوْفُهُ (338/4).

‌ط.   3678 کَفَى بِالْخَشْیَةِ عِلْماً (574/4)؛ 3679 لَا عِلْمَ کَالْخَشْیَةِ (351/6).

‌ی.   3709 الْخَشْیَةُ شِیمَةُ السُّعَدَاءِ (156/1).

‌ک.   3720 نِعْمَ الْعِبَادَةُ الْخَشْیَةُ (157/6).

‌ل.     3730 الْبُکَاءُ مِنْ خَشْیَةِ اللَّهِ یُنِیرُ الْقَلْبَ وَ یَعْصِمُ مِنْ مُعَاوَدَةِ الذَّنْبِ (111/2).

‌م.      3731 الْبُکَاءُ مِنْ خَشْیَةِ اللَّهِ مِفْتَاحُ الرَّحْمَةِ (121/2).

‌ن.     3732 بِالْبُکَاءِ مِنْ خَشْیَةِ اللَّهِ تُمَحَّصُ الذُّنُوبُ (240/3)؛ 3733 بُکَاءُ الْعَبْدِ مِنْ خَشْیَةِ اللَّهِ یُمَحِّصُ ذُنُوبَهُ (262/3).

 

5) از امام صادق ع روایت شده که رسول الله ص فرمودند:

هر چشمی روز قیامت گریان است مگر سه چشم: چشمی که از خشیت خداوند گریسته است؛ و چشمی که در راه خداوند شب تا صبح بیدار مانده؛ و چشمی که از محرمات الهی دیده فرو انداخته است.

وباز رسول الله ص فرمودند: خوشا به حال کسی که خداوند به او نگریست در حالی که وی از خشیت خداوند گریان بود به خاطر گناهی که جز خداوند کسی از آن خبر نداشت.

ثواب الأعمال و عقاب الأعمال، ص177

حَدَّثَنِی مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ قَالَ حَدَّثَنِی مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ الصَّفَّارُ عَنْ إِبْرَاهِیمَ بْنِ هَاشِمٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْمُغِیرَةِ عَنِ السَّکُونِیِّ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِیهِ ع قَالَ:

قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: کُلُّ عَیْنٍ بَاکِیَةٌ یَوْمَ الْقِیَامَةِ إِلَّا ثَلَاثَةَ أَعْیُنٍ عَیْنٌ بَکَتْ مِنْ خَشْیَةِ اللَّهِ وَ عَیْنٌ بَاتَتْ سَاهِرَةً فِی سَبِیلِ اللَّهِ وَ عَیْنٌ غُضَّتْ عَنْ مَحَارِمِ اللَّهِ.

وَ قَالَ ص: طُوبَى لِصُورَةٍ نَظَرَ اللَّهُ إِلَیْهَا تَبْکِی عَلَى ذَنْبٍ مِنْ خَشْیَةِ اللَّهِ لَمْ یَطَّلِعْ عَلَى ذَلِکَ الذَّنْبِ غَیْرُهُ.

فراز پایانی این روایت با سند دیگری نیز در ص167 همین کتاب آمده است.[6]

 

6) از امام باقر ع روایت شده است که اززمره مطالبی که در مناجات حضرت موسی با خداوند در کوه طور رد و بدل شد این است که:

خداوند فرمود: ای موسی! به قومت ابلاغ کن که کسی همچون گریه‌کنندگان از خشیت من به من تقرب نجوید؛ و کسی همچون عبادت‌پیشگانی عبادتم را نکند که با ورع از محرماتم مرا عبادت می‌کنند؛ و کسی همچون زینت‌داده‌شدگانی زینت داده نشود که با زهد در دینا نسبت بدانچه بدان نیازی ندارند زینت یافته‌اند.

موسی گفت: ای گرامی‌ترین گرامیان! چه پاداشی به هریک خواهی داد؟

فرمود: اما تقرب‌جویندگان به من که با گریه از خشیت من تقرب می‌جویند آنان در رفیق الاعلی هستند که کسی همرتبه آنان نیست؛ اما عبادت‌پیشگانی که با خودداری از محرمات عبادتم می‌کنند من در قیامت اعمال مردم را وارسی می‌کنم اما اعمال آنها را از روی حیا تفتیش نخواهم کرد؛ و اما کسانی که با زهد در دنیا به من تقرب می‌جویند بهشتم را ارزانی‌شان می‌دارم که هرجایی از آن را خواستند بر آن گام نهند و هرجایی از آن را خواستند برای سکونت خود برگیرند (اشاره به آیه 74 سوره زمر).

ثواب الأعمال و عقاب الأعمال، ص172

أَبِی ره قَالَ حَدَّثَنِی سَعْدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ قَالَ حَدَّثَنِی أَبُو أَیُّوبَ عَنِ الْوَصَّافِیِّ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع قَالَ:

فِیمَا نَاجَى بِهِ اللَّهُ مُوسَى ع عَلَى الطُّورِ أَنْ: یَا مُوسَى أَبْلِغْ قَوْمَکَ أَنَّهُ مَا یَتَقَرَّبُ إِلَیَّ الْمُتَقَرِّبُونَ بِمِثْلِ الْبُکَاءِ مِنْ خَشْیَتِی؛ وَ مَا تَعَبَّدَ إِلَیَّ الْمُتَعَبِّدُونَ بِمِثْلِ الْوَرَعِ عَنْ مَحَارِمِی؛ وَ لَا تَزَیَّنَ لِیَ الْمُتَزَیِّنُونَ بِمِثْلِ الزُّهْدِ فِی الدُّنْیَا عَمَّا بِهِمُ الْغِنَى عَنْهُ.

قَالَ فَقَالَ مُوسَى ع: یَا أَکْرَمَ الْأَکْرَمِینَ فَمَا ذَا أَثَبْتَهُمْ عَلَى ذَلِکَ؟

فَقَالَ: یَا مُوسَى أَمَّا الْمُتَقَرِّبُونَ إِلَیَّ بِالْبُکَاءِ مِنْ خَشْیَتِی فَهُمْ فِی الرَّفِیقِ الْأَعْلَى لَا یُشَارِکُهُمْ فِیهِ أَحَدٌ؛ وَ أَمَّا الْمُتَعَبِّدُونَ إِلَیَّ بِالْوَرَعِ مِنْ مَحَارِمِی فإن [فَإِنِّی‏] أُفَتِّشُ النَّاسَ عَلَى أَعْمَالِهِمْ وَ لَا أُفَتِّشُهُمْ حَیَاءً مِنْهُمْ؛ وَ أَمَّا الْمُتَقَرِّبُونَ إِلَیَّ بِالزُّهْدِ فِی الدُّنْیَا فَإِنِّی أَمْنَحُهُمُ الْجَنَّةَ بِحَذَافِیرِهَا یتبوءوا [یَتَبَوَّءُونَ‏] مِنْهَا حَیْثُ شاء [یَشَاءُونَ‏].

تدبر

1) «وَ هُوَ یَخْشى»

این آیه توصیف حال و روز آن نابینایی است که خدمت پیامبر ص رسید که او در حالی خدمت پیامبر ص شتافت که خشیت داشت. آیه درباره اینکه او از چه چیزی خشیت داشت ساکت است؛ و اغلب مفسران بر این باورند که مقصود، خشیت از خداست، چرا که اساسا تذکر پیامبر ص در کسی اثرگذار است که اهل خشیت از خداوند باشد، چنانکه فرمود: «ما أَنْزَلْنا عَلَیْکَ الْقُرْآنَ لِتَشْقى،‏ إِلَّا تَذْکِرَةً لِمَنْ یَخْشى: قرآن را بر تو نازل نکردیم تا به رنج افتى، جز اینکه تذکرى باشد براى هر که خشیت دارد.‏» (طه/3) و نیز فرمود: «سَیَذَّکَّرُ مَنْ یَخْشى: به زودى کسى که خشیت دارد متذکر مى‏شود‏» (أعلى/10) (مجمع البیان، ج‏10، ص665[7]؛ المیزان، ج‏20، ص201[8])؛ و این آیه می‌خواهد بفرماید این نابینایی که خدمت تو آمد اهل خشیت بود، که زمینه قبول تذکر در او بالاست، در حالی که آن ثروتمند احساس بی‌نیازی و استغنا می‌کرد و زمینه پذیرش در او پایین بود.

اما برخی از مفسران، علاوه بر این، احتمالات دیگری را هم مطرح کرده‌اند؛ مانند اینکه: از کفار و اینکه تحت آزار آنان قرار بگیرد می‌ترسید (یعنی به نزد پیامبر پناه آورده بود)؛ و احتمال خیلی ضعیفتری که مطرح کرده‌اند این است که چون نابینا بود و کسی دستش را نگرفته بود و با سرعت می‌آمد، از زمین خوردن می‌ترسید!!! (مفاتیح الغیب، ج‏31، ص54[9]؛ البحر المحیط، ج‏10، ص408[10]؛ الکشاف، ج‏4، ص702[11]).

 

2) «یَسْعى‏ وَ هُوَ یَخْشى‏»

خشیت درونى با تلاش و حرکت بیرونى باید توأم باشد (تفسیر نور، ج‏10، ص384).

 

3) «أَمَّا مَنِ اسْتَغْنى‏ أَمَّا مَنْ ... یَخْشى»

اصل، ایمان و خداترسی انسان‏هاست نه ثروت و سرمایه آنها (تفسیر نور، ج‏10، ص384).

 

4) «أَمَّا مَنِ اسْتَغْنىَ ... وَ أَمَّا مَن جَاءَکَ یَسْعَى‏، وَ هُوَ یَخْشىَ‏»

در این آیات دو نمونه از مواجهه انسانها با پیامبر ص (به عنوان برترین دعوت‌کننده به خدا) مطرح شده است که به نظر می‌رسد دو سر طیف باشد و همه افراد در این طیف قرار می‌گیرند: عده‌ای که در مقابل پیامبر ص و دعوت دین احساس بی‌نیازی می‌کنند؛ و عده‌ای که با شتاب و در حالی که خشیت خدا در دل دارند به سوی ایشان می‌شتابند تا از ایشان بهره‌مند شوند. و ظاهرا خداوند با مذمت توجه کردن به گروه نخست، و تشویق توجه به گروه اخیر، می‌خواهد هم به دعوت‌کنندگان تذکر دهد که سرمایه‌گذاری اصلی‌تان باید روی کسانی باشد که خودشان مشتاقند ولو در ظاهر اعتباری نداشته باشند؛ و هم به افرادی که سراغ دین می‌روند غیرمستقیم تفهیم کند که اگر با خشیت و با روی خوش و شتابان سراغ دین رفتید امیدی هست که بهره‌مند شوید نه اینکه با غرور و تکبر و احساس بی‌نیازی با دین مواجه شوید.

 

 


[1] . تقدّم ضم الهاء وإسکانها مراراً ، وانظر الآیتین / 29 و 85 من سورة البقرة (معجم القراءات ج 10، ص306).

[2] . . الإمالة فیه والتقلیل کالذی تقدم فی الآیة الأولى فی «تولّى» (معجم القراءات ج 10، ص306).

[3] . حَدَّثَنِی ‌إِسْحَاقُ بْنُ مَنْصُورٍ ، أَخْبَرَنَا ‌عَبْدُ الصَّمَدِ سَمِعْتُ ‌أَبِی یُحَدِّثُ حَدَّثَنَا ‌سَعِیدٌ الْجُرَیْرِیُّ ، عَنْ ‌أَبِی عُثْمَانَ النَّهْدِیِّ ، عَنْ ‌حَنْظَلَةَ قَالَ: « کُنَّا عِنْدَ رَسُولِ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ فَوَعَظَنَا فَذَکَرَ النَّارَ قَالَ: ثُمَّ جِئْتُ إِلَى الْبَیْتِ فَضَاحَکْتُ الصِّبْیَانَ، وَلَاعَبْتُ الْمَرْأَةَ قَالَ: فَخَرَجْتُ، فَلَقِیتُ أَبَا بَکْرٍ فَذَکَرْتُ ذَلِکَ لَهُ فَقَالَ: وَأَنَا قَدْ فَعَلْتُ مِثْلَ مَا تَذْکُرُ، فَلَقِینَا رَسُولَ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ فَقُلْتُ: یَا رَسُولَ اللهِ نَافَقَ حَنْظَلَةُ فَقَالَ: مَهْ فَحَدَّثْتُهُ بِالْحَدِیثِ فَقَالَ أَبُو بَکْرٍ: وَأَنَا قَدْ فَعَلْتُ مِثْلَ مَا فَعَلَ فَقَالَ: یَا حَنْظَلَةُ سَاعَةً وَسَاعَةً، وَلَوْ کَانَتْ تَکُونُ قُلُوبُکُمْ کَمَا تَکُونُ عِنْدَ الذِّکْرِ لَصَافَحَتْکُمُ الْمَلَائِکَةُ، حَتَّى تُسَلِّمَ عَلَیْکُمْ فِی الطُّرُقِ

[4] . «حَدَّثَنَا أَبُو نُعَیْمٍ، حَدَّثَنَا سُفْیَانُ، عَنْ سَعِیدٍ الْجُرَیْرِیِّ، عَنْ أَبِی عُثْمَانَ النَّهْدِیِّ، عَنْ حَنْظَلَةَ التَّمِیمِیِّ الْأُسَیْدِیِّ الْکَاتِبِ، قَالَ: کُنَّا عِنْدَ رَسُولِ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ فَذَکَرْنَا الْجَنَّةَ وَالنَّارَ حَتَّى کَأَنَّا رَأْیَ عَیْنٍ، فَأَتَیْتُ أَهْلِی وَوَلَدِی فَضَحِکْتُ وَلَعِبْتُ، وَذَکَرْتُ الَّذِی کُنَّا فِیهِ، فَخَرَجْتُ فَلَقِیتُ أَبَا بَکْرٍ، فَقُلْتُ: نَافَقْتُ نَافَقْتُ. فَقَالَ: إِنَّا لَنَفْعَلُهُ، فَأَتَیْتُ النَّبِیَّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ فَذَکَرْتُ ذَلِکَ لَهُ، فَقَالَ: " یَا حَنْظَلَةُ، لَوْ کُنْتُمْ تَکُونُونَ کَمَا تَکُونُونَ عِنْدِی، لَصَافَحَتْکُمُ الْمَلَائِکَةُ عَلَى فُرُشِکُمْ - أَوْ فِی طُرُقِکُمْ، أَوْ کَلِمَةً نَحْوَ هَذَا، هَکَذَا قَالَ هُوَ، یَعْنِی سُفْیَانَ - یَا حَنْظَلَةُ سَاعَةً وَسَاعَةً.

[5] . حَدَّثَنَا أَبُو أَحْمَدَ الزُّبَیْرِیُّ، حَدَّثَنَا سُفْیَانُ، عَنِ الْجُرَیْرِیِّ، عَنْ أَبِی عُثْمَانَ، عَنْ حَنْظَلَةَ قَالَ: کُنَّا مَعَ رَسُولِ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ فَذَکَرْنَا الْجَنَّةَ وَالنَّارَ حَتَّى کَانَا رَأْیَ عَیْنٍ، فَقُمْتُ إِلَى أَهْلِی فَضَحِکْتُ وَلَعِبْتُ مَعَ أَهْلِی وَوَلَدِی، فَذَکَرْتُ مَا کُنْتُ عِنْدَ رَسُولِ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ فَخَرَجْتُ، فَلَقِیتُ أَبَا بَکْرٍ، فَقُلْتُ: یَا أَبَا بَکْرٍ، نَافَقَ حَنْظَلَةُ. قَالَ: وَمَاذَاکَ ذَاکَ؟ قُلْتُ: کُنَّا عِنْدَ رَسُولِ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ فَذَکَرْنَا الْجَنَّةَ وَالنَّارَ حَتَّى کَأَنَّا رَأْیَ عَیْنٍ، فَذَهَبْتُ إِلَى أَهْلِی، فَضَحِکْتُ وَلَعِبْتُ مَعَ وَلَدِی وَأَهْلِی، فَقَالَ: إِنَّا لَنَفْعَلُ ذَاکَ. قَالَ: فَذَهَبْتُ إِلَى النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ فَذَکَرْتُ ذَلِکَ لَهُ، فَقَالَ: " یَا حَنْظَلَةُ لَوْ کُنْتُمْ تَکُونُونَ فِی بُیُوتِکُمْ کَمَا تَکُونُونَ عِنْدِی ‌لَصَافَحَتْکُمُ ‌الْمَلَائِکَةُ وَأَنْتُمْ عَلَى فُرُشِکُمْ وَبِالطُّرُقِ، یَا حَنْظَلَةُ سَاعَةً وَسَاعَةً.

حَدَّثَنَا أَبُو دَاوُدَ الطَّیَالِسِیُّ، حَدَّثَنَا عِمْرَانُ یَعْنِی الْقَطَّانَ، عَنْ قَتَادَةَ، عَنْ یَزِیدَ بْنِ عَبْدِ اللهِ بْنِ الشِّخِّیرِ، عَنْ حَنْظَلَةَ الْأُسَیِّدِیِّ قَالَ: قُلْتُ: یَا رَسُولَ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، إِنَّا إِذَا کُنَّا عِنْدَکَ کُنَّا، فَإِذَا فَارَقْنَاکَ کُنَّا عَلَى غَیْرِ ذَلِکَ، فَقَالَ: وَالَّذِی نَفْسِی بِیَدِهِ لَوْ کُنْتُمْ تَکُونُونَ عَلَى الْحَالِ الَّذِی تَکُونُونَ عَلَیْهَا عِنْدِی لَصَافَحَتْکُمُ الْمَلَائِکَةُ، وَلَأَظَلَّتْکُمْ بِأَجْنِحَتِهَا

[6] . حَدَّثَنِی الْحُسَیْنُ بْنُ أَحْمَدَ عَنْ أَبِیهِ عَنْ عُبَیْدِ اللَّهِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَى عَنْ أَبِیهِ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ [بْنِ‏] الْمُغِیرَةِ عَنْ إِسْمَاعِیلَ بْنِ أَبِی زِیَادٍ عَنِ الصَّادِقِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِیهِ ع قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: طُوبَى لِصُورَةٍ نَظَرَ اللَّهُ إِلَیْهَا تَبْکِی عَلَى ذَنْبٍ مِنْ خَشْیَةِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ لَمْ یَطَّلِعْ إِلَى ذَلِکَ الذَّنْبِ غَیْرُهُ.

 

 


1093) سوره عبس (80) آیه 8 وَ أَمَّا مَنْ جاءَکَ یَسْعى

 وَ أَمَّا مَنْ جاءَکَ یَسْعى

‏ 20 محرم 1445 16/5/1402

ترجمه

و اما کسی که دوان دوان سراغت آمد،

اختلاف قرائت

جاءک[1]
یسعى[2]

نکات ادبی

یَسْعى 

ماده «سعی»[3] در اصل دلالت دارد بر یک نحوه راه رفتنی که سریعتر از قدم زدن و کندتر از دویدن باشد (ثُمَّ ادْعُهُنَّ یَأْتینَکَ سَعْیاً، بقره/260؛ فَأَلْقاها فَإِذا هِیَ حَیَّةٌ تَسْعى، طه/20؛ وَ جاءَ رَجُلٌ مِنْ أَقْصَى الْمَدینَةِ یَسْعى‏، قصص/20 و صافات/20؛ ِ یَسْعى‏ نُورُهُمْ بَیْنَ أَیْدیهِمْ وَ بِأَیْمانِهِمْ، حدید12 و تحریم/8؛ إِذا نُودِیَ لِلصَّلاةِ مِنْ یَوْمِ الْجُمُعَةِ فَاسْعَوْا إِلى‏ ذِکْرِ اللَّهِ، جمعه/9؛ وَ أَمَّا مَنْ جاءَکَ یَسْعى، ‏عبس/8) و آن را برای انجام دادن یک کار یا عمل هم به کار می‌برند (الَّذینَ ضَلَّ سَعْیُهُمْ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا، کهف/104؛ لِتُجْزى‏ کُلُّ نَفْسٍ بِما تَسْعى‏، طه/15) (کتاب العین، ج‏2، ص202[4]؛ المعجم الإشتقاقی المؤصل لألفاظ القرآن الکریم، ص1011) و برخی گفته‌اند برای برای جدیت در کاری، چه کار خوب (وَ مَنْ أَرادَ الْآخِرَةَ وَ سَعى‏ لَها سَعْیَها وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَأُولئِکَ کانَ سَعْیُهُمْ مَشْکُوراً، اسراء/19) و چه کار بد (مَنَعَ مَساجِدَ اللَّهِ أَنْ یُذْکَرَ فیهَا اسْمُهُ وَ سَعى‏ فی‏ خَرابِها، بقره/114؛ وَ إِذا تَوَلَّى سَعى‏ فِی الْأَرْضِ لِیُفْسِدَ فیها، بقره/205؛ وَ یَسْعَوْنَ فِی الْأَرْضِ فَسادا، مائده/33)، به کار می‌رود، هرچند که کاربردش برای کار خیر شایعتر است، و به طور خاص برای «هروله کردن بین صفا و مروه» به صورت اصطلاح درآمده است (مفردات ألفاظ القرآن، ص411[5]). البته برخی، ظاهرا با توجه به کاربردهای این در کلماتی مانند «سعایة» هم به معنای سخن‌چینی به کار می‌رود و هم به معنای هزینه‌هایی که یک برده متحمل می‌شود تا قیمت خود را پرداخت کند و آزاد شود،، و «ساعی» به معنای مامور جمع‌آوری زکات، و ... (کتاب العین، ج‏2، ص202[6])، بر این باورند که اساسا معنای اصلی و محوری آن مرتبه‌ای از جدیت است، که در هر چیزی به حسب خویش است، در راه رفتن، با جدیت و تند رفتن است، در کسب و تجارت به دقت و استقامت و مراقبت، در آزادی برده به تحصیل مقدمات مالی، و ...؛ و مفاهیمی مانند هروله‌کردن و تند راه رفتن و ... از مصادیق آن است (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏5، ص132[7])؛ اما بقیه اینها را هم به نحوی به همان معنای تندر رفتن برگردانده و یا مجاز از آن دانسته‌اند؛ در هر صورت کاربردهای اینچنینی آن در قرآن فراوان است، که در بسیاری از اوقات برای جد و تلاش بسیار در امری به کار می‌رود مانند: «وَ الَّذینَ سَعَوْا فی‏ آیاتِنا مُعاجِزینَ أُولئِکَ أَصْحابُ الْجَحیمِ» (سبأ/51) (مفردات ألفاظ القرآن، ص412[8]؛ التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏5، ص132-133[9]).

ماده «سعی» در قرآن کریم فقط به همین صورت فعل ثلاثی مجرد یا مصدر (سَعْی) و جمعا 30 بار به کار رفته است.

شأن نزول

به توضیحاتی که درباره شأن نزول این آیات ذیل آیه 1 بیان شد مراجعه کنید.

حدیث

درباره اقدام کردن یا نکردن به کمک به برادر دینی‌ای که سراغ انسان می‌آید ذیل آیه 6 احادیثی گذشت. موارد دیگری هم در ادامه تقدیم می‌شود:

1) از امام صادق ع روایت شده که فرمودند:

مردی از شیعیان ما نیست که مردی از برادرانش سراغش بیاید و در حاجتی که دارد از او کمک بخواهد و در حالی که می‌تواند کمکش نکند، مگر اینکه خداوند او را مبتلا کند به اینکه حاجتهای افراد دیگری که از دشمنان ما هستند برآورده کند که خداوند به خاطر آن روز قیامت وی را عذاب کند.

الکافی، ج‏2، ص366

عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَى عَنْ یُونُسَ عَنِ ابْنِ مُسْکَانَ عَنْ أَبِی بَصِیرٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ:

أَیُّمَا رَجُلٍ مِنْ شِیعَتِنَا أَتَى رَجُلًا مِنْ إِخْوَانِهِ فَاسْتَعَانَ بِهِ فِی حَاجَتِهِ فَلَمْ یُعِنْهُ وَ هُوَ یَقْدِرُ إِلَّا ابْتَلَاهُ اللَّهُ بِأَنْ یَقْضِیَ حَوَائِجَ غَیْرِهِ مِنْ أَعْدَائِنَا یُعَذِّبُهُ اللَّهُ عَلَیْهَا یَوْمَ الْقِیَامَةِ.

 

2) از امام کاظم ع روایت شده است که فرمودند:

کسی که برادر مومنش برای حاجتی سراغش بیاید این همانا رحمتی از رحمت خداوند عز و جل است که خداوند به سوی وی سوق داده است؛ پس اگر آن را بپذیرد به ولایتش ما متصلش نماید که آن هم به ولایت خداوند عز و جل متصل است؛ و اگر در حالی که می‌تواند حاجت وی را برآورده نکند خداوند ماری از آتش را بر وی مسلط می‌کند که تا روز قیامت وی را در قبرش نیش می‌زند خواه [در مجموع] مورد مغفرت واقع شده باشد یا خیر؛ و اگر آن کسی که سراغش آمده بود عذر وی را قبول کند حال وی بدتر خواهد بود.

و باز فرمودند:

کسی که برادری از برادرانش دنبالش بیاید که برای رفع نیازی به وی پناه آورده باشد و وی با اینکه می‌تواند وی را پناه ندهد ولایت خداوند عز و جل را قطع نموده است.

الکافی، ج‏2، ص368

الْحُسَیْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ عَلِیِّ بْنِ‏ جَعْفَرٍ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا الْحَسَنِ ع یَقُولُ:

مَنْ أَتَاهُ أَخُوهُ الْمُؤْمِنُ فِی حَاجَةٍ فَإِنَّمَا هِیَ رَحْمَةٌ مِنَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ سَاقَهَا إِلَیْهِ فَإِنْ قَبِلَ ذَلِکَ فَقَدْ وَصَلَهُ بِوَلَایَتِنَا وَ هُوَ مَوْصُولٌ بِوَلَایَةِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ إِنْ رَدَّهُ عَنْ حَاجَتِهِ وَ هُوَ یَقْدِرُ عَلَى قَضَائِهَا سَلَّطَ اللَّهُ عَلَیْهِ شُجَاعاً مِنْ نَارٍ یَنْهَشُهُ فِی قَبْرِهِ إِلَى یَوْمِ الْقِیَامَةِ مَغْفُورٌ لَهُ أَوْ مُعَذَّبٌ فَإِنْ عَذَرَهُ الطَّالِبُ کَانَ أَسْوَأَ حَالًا

قَالَ وَ سَمِعْتُهُ یَقُولُ:

مَنْ قَصَدَ إِلَیْهِ رَجُلٌ مِنْ إِخْوَانِهِ مُسْتَجِیراً بِهِ فِی بَعْضِ أَحْوَالِهِ فَلَمْ یُجِرْهُ بَعْدَ أَنْ یَقْدِرَ عَلَیْهِ فَقَدْ قَطَعَ وَلَایَةَ اللَّهِ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى.

مرحوم کلینی فراز آخر این روایت را در الکافی، ج‏2، ص366-367 هم آورده است.

تدبر

1) «وَ أَمَّا مَنْ جاءَکَ یَسْعى»

«یسعی» حال آن فرد نابیناست که نزد پیامبر ص آمد. مقصود از آن چیست؟

الف. همان معنای لغوی‌اش مد نظر است؛ یعنی اشاره‌ای است به اینکه وی با سرعت و شتاب داشت خدمت پیامبر ص می‌رسید؛ که کنایه است از حرص و علاقه وی برای دیدار پیامبر ص در قبال آن فردی که حالت استغنا و بی‌نیازی در قبال دعوت پیامبر داشت (التحریر و التنویر، ج‏30، ص96[10]).

ب. با توجه به مقام دلالت دارد بر اینکه شتابان می‌آید تا با معارف دین که از تو می‌آموزد متذکر و تزکیه شود (المیزان، ج‏20، ص201[11]).

ج. سعی غالبا برای کار خیر به کار می‌رود؛ و در اینجا مقصود این است که در حالی که می‌کوشید کار خوبی انجام دهد (مجمع البیان، ج‏10، ص665)، شبیه تعبیر «فَاسْعَوْا إِلى‏ ذِکْرِ اللَّهِ» (جمعة/9) (مفاتیح الغیب، ج‏31، ص54[12]).

د. ...

 

2) «الْأَعْمى‏ ... وَ أَمَّا مَنْ جاءَکَ یَسْعى»

 طبقه محروم با سرعت به سراغ اسلام مى‏آیند (تفسیر نور، ج‏10، ص384).

 

3) «وَ أَمَّا مَنْ جاءَکَ یَسْعى»

یک راه مهم برای تزکیه و خودسازى، شتاب گرفتن برای درک محضر پیامبر ص و امام ع است (اقتباس از تفسیر نور، ج‏10، ص384[13]).

 

 

 


[1] . الإمالة فیه والوقف على آخره مثل «جاءه» فی الآیة /2 من هذه السورة (معجم القراءات ج 10، ص306).

[2] . . حالة فی الإمالة والتقلیل کحال «تولى» فی الآیة الأولى (معجم القراءات ج 10، ص306).

[3] . ظاهرا ابن فارس اصل این ماده را از «سعو» می‌داند. وی چنین توضیح داده است:

السین و العین و الحرف المعتل و هو الواو، کلمتان إن صحّتا. فذکر عن الکسائى: مضى سَعْوٌ من اللیل، أى قِطْع منه. و ذکر ابن درید أن السَّعْوَ الشَّمَع، و فیه نظر. [و المَسْعاة] فى الکرم و الجُود. و السِّعایة فى أخذ الصدقات. و سِعایة العَبد، إذا کُوتبَ: أن یسعى فیما یفُکُّ رقبتَه. و من الباب ساعَى الرّجلُ الأمَةَ، إذا فجَرَ بها، کأنَّه سعى فى ذلک و سَعَت فیه. قالوا: لا تکون المساعاة إلّا فى الإماء خاصّة (معجم المقاییس اللغة، ج‏3، ص74).

[4] . السَّعْی: عَدْو لیس بشدید. و کل عمل من خیر أو شر فهو السَّعْی. یقولون: السَّعْی العمل، أی: الکسب. و المَسْعَاة فی الکرم و الجود.

[5] . السَّعْیُ: المشی السّریع، و هو دون العدو، و یستعمل للجدّ فی الأمر، خیرا کان أو شرّا، قال تعالى: وَ سَعى‏ فِی خَرابِها [البقرة/ 114]، و قال: نُورُهُمْ یَسْعى‏ بَیْنَ أَیْدِیهِمْ‏ [التحریم/ 8]، و قال: وَ یَسْعَوْنَ فِی الْأَرْضِ فَساداً [المائدة/ 64]، وَ إِذا تَوَلَّى سَعى‏ فِی الْأَرْضِ‏ [البقرة/ 205]، وَ أَنْ لَیْسَ لِلْإِنْسانِ إِلَّا ما سَعى وَ أَنَّ سَعْیَهُ سَوْفَ یُرى‏ [النجم/ 39- 40]، إِنَّ سَعْیَکُمْ لَشَتَّى‏ [اللیل/ 4]، و قال تعالى: وَ سَعى‏ لَها سَعْیَها [الإسراء/ 19]، کانَ سَعْیُهُمْ مَشْکُوراً [الإسراء/ 19]، و قال تعالى: فَلا کُفْرانَ لِسَعْیِهِ‏ [الأنبیاء/ 94].و أکثر ما یستعمل السَّعْیُ فی الأفعال المحمودة، قال الشاعر: «إن أجز علقمة بن سعد سعیه / لا أجزه ببلاء یوم واحد» و قال تعالى: فَلَمَّا بَلَغَ مَعَهُ السَّعْیَ‏ [الصافات/ 102]، أی: أدرک ما سعى فی‏ طلبه، و خصّ المشی فیما بین الصّفا و المروة بِالسَّعْیِ.

[6] . السَّاعِی: الذی یولى قبض الصدقات. و الجمع: سُعَاة قال: «سَعَى عقالا فلم یترک لنا سبدا /  فکیف لو قد سَعَى عمرو عقالین‏» و السِّعَایة: أن تَسْعَى بصاحبک إلى وال أو من فوقه. و السِّعَایة: ما یُسْتَسْعَى فیه العبد من ثمن رقبته إذا أعتق بعضه، و هو أن یکلف من العمل ما یؤدی عن نفسه ما بقی.

[7] . أنّ الأصل الواحد فی هذه المادّة: هو مرتبة من الجهد، فانّ الجهد کما سبق هو السعی البلیغ الى أن ینتهی النهایة.

و هذا المعنى یختلف فی الموارد، ففی کلّ شی‏ء بحسبه: ففی المشی و السیر: إنّما یتحقّق بالتصمیم و تهیئة المقدّمات و عدم التساهل فی الحرکة. و فی الکسب و التجارة: بالدقّة و الاستقامة و المراقبة. و فی فکّ الرقبة: بتحصیل المقدّمات من المال و غیره. و هکذا السعی فی تحصیل الکمال و الوصول الى المقصود، و فی البلوغ الى العیش المادّیّ أو الاخرویّ، و فی سبیل الفساد و الخراب أو الإصلاح، فالجهد فی کلّ موضوع بحسب ما یناسبه. و لعلّ هذا مراد من یفسّرها: بالتصرّف فی کلّ عمل، أی بتغییرات و تحوّلات و تردّدات و مجاهدات حتّى یوفّق فی منظوره. و أمّا مفاهیم العدو و الهرولة و الذهاب و غیرها: فمن المصادیق. و أمّا السعوة: فکأنّها من مادّة السوع و الساعة بالتبدیل. و أمّا السعی بین الصفا و المروة: بالهرولة و الذهاب و الرجوع و غیرها فانّ هذا جهد بعد الإحرام و الطواف لیبلغ المقصود.

[8] . و خصّت السِّعَایَةُ بالنمیمة، و بأخذ الصّدقة، و بکسب المکاتب لعتق رقبته، و الْمُسَاعَاةُ بالفجور، و الْمَسْعَاةُ بطلب المکرمة، قال تعالى: وَ الَّذِینَ سَعَوْا فِی آیاتِنا مُعاجِزِینَ [سبأ/ 5]، أی: اجتهدوا فی أن یظهروا لنا عجزا فیما أنزلناه من الآیات.

[9] . وَ الَّذِینَ سَعَوْا فِی آیاتِنا مُعاجِزِینَ- 22/ 51.آیات اللّه لا بدّ و أن یتوقّف فیها و یتفکّر و یتذکّر و یتعقّل، لا أن یتردّد و یذهب و یجهد و یسعى فیها. وَ إِذا تُلِیَتْ عَلَیْهِمْ آیاتُهُ زادَتْهُمْ إِیماناً،. إِنَّما یُؤْمِنُ بِآیاتِنَا الَّذِینَ إِذا ذُکِّرُوا بِها خَرُّوا سُجَّداً.مضافا الى أنّ نیّتهم فی هذا السعی هو المعاجزة و تضعیف الآیات و تحقیرها.فکلمة مُعاجِزِینَ: حال. وَ أَنْ لَیْسَ لِلْإِنْسانِ إِلَّا ما سَعى‏- 53/ 39.. الَّذِینَ ضَلَّ سَعْیُهُمْ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا- 18/ 104.. وَ مَنْ أَرادَ الْآخِرَةَ وَ سَعى‏ لَها سَعْیَها وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَأُولئِکَ کانَ سَعْیُهُمْ مَشْکُوراً- 17/ 19.سبق فی سعد: أنّ السَّعَادَةَ لها ثلاث مراحل: سعادة ذاتیّة تکوینیّة، و سعادة مکتسبة تحصیلیّة، و سَعَادَةٌ متحصّلة اخرویّة، و کلّ منها إنّما ینتج و یؤثّر و یتحقّق له فعلیّة و ثبوت: إذا تحقّقت السعادة الاکتسابیّة، فانّ بهذه السعادة تتمّ السعادة الذاتیّة و تحیی الفطرة السلیمة و تتحقّق لها فعلیّة، و فی نتیجة هذا التحقّق فی هذه المرحلة: تتحقّق المرحلة الثالثة الاخرویّة، و إذا انتفت السعادة الاکتسابیّة و ضلّ السعی فی الحیاة الدنیا و اکتساب الأمور المادیّة: انتفت السعادة کلّا و لم یتحصّل منها شی‏ء. فلیس شی‏ء ینفع للإنسان فی الآخرة إلّا سعی سعى لها فی الدنیا، حتّى یحفظ فطرته الأصیلة السلیمة و یقوّیها و یکمّلها بالسعادة الاکتسابیّة. یَوْمَ یَتَذَکَّرُ الْإِنْسانُ ما سَعى‏- 79/ 35.. وَ أَنَّ سَعْیَهُ سَوْفَ یُرى‏- 53/ 40.. إِنَّ السَّاعَةَ آتِیَةٌ أَکادُ أُخْفِیها لِتُجْزى‏ کُلُّ نَفْسٍ بِما تَسْعى‏- 20/ 15.. یَوْمَ تَرَى الْمُؤْمِنِینَ وَ الْمُؤْمِناتِ یَسْعى‏ نُورُهُمْ بَیْنَ أَیْدِیهِمْ‏- 57/ 12. وَ الَّذِینَ آمَنُوا مَعَهُ نُورُهُمْ یَسْعى‏ بَیْنَ أَیْدِیهِمْ وَ بِأَیْمانِهِمْ‏- 66/ 8.فانّ المؤمن هو المنقطع عن العلائق النفسانیّة و المرتبط المتعلّق باللّه عزّ و جلّ، و من یرتبط به تعالى و یجعل نفسه خالصا طاهرا عن الشوائب و الحجب: استعدّ للاستفاضة و الاستنارة، و یکون جمیع أموره و أعماله و حرکاته على بصیرة و نور من اللّه تعالى، فیتجلّى نور وجوده، و یتظاهر أشعّة حیاته الخالصة الروحانیّة. وَ جَعَلْنا لَهُ نُوراً یَمْشِی بِهِ فِی النَّاسِ کَمَنْ مَثَلُهُ فِی الظُّلُماتِ لَیْسَ بِخارِجٍ مِنْها. و إطلاق السَّعْیِ فی هذا المورد: باعتبار شدّة تلألؤه و قوّة ظهوره أی النور، فی جمیع أموره و حرکاته المتوالیة. و المراد من النور فیما بین الأیدی و الأیمان: تلألؤه و تجلّیه فی طول المسیر و هو أمام السالک، و فی عرضه و هو جنبه. و ینطبق ما فی أمامه: على المعارف و الحقائق و المقامات الّتی فوق مقامه. و ما فی أیمان: على صفات کریمة و أعمال مرضیّة له.

[10] . و المراد: بمن جاء یسعى: هو ابن أم مکتوم، فحصل بمضمون هذه الجملة تأکید لمضمون عَبَسَ وَ تَوَلَّى أَنْ جاءَهُ الْأَعْمى‏ [عبس: 1- 2]. و السعی: شدة المشی، کنّی به عن الحرص على اللقاء فهو مقابل لحال من استغنى لأن استغناءه استغناء الممتعض من التصدّی له.

[11] . قوله تعالى: «وَ أَمَّا مَنْ جاءَکَ یَسْعى‏ وَ هُوَ یَخْشى‏ فَأَنْتَ عَنْهُ تَلَهَّى» السعی الإسراع فی المشی فمعنى قوله: «وَ أَمَّا مَنْ جاءَکَ یَسْعى‏» بحسب ما یفیده المقام: و أما من جاءک مسرعا لیتذکر و یتزکى بما یتعلم من معارف الدین.

[12] . وَ أَمَّا مَنْ جاءَکَ یَسْعى‏؛ وَ هُوَ یَخْشى؛ أن یسرع فی طلب الخیر، کقوله: «فَاسْعَوْا إِلى‏ ذِکْرِ اللَّهِ» (جمعة: 9).

[13] . عبارت ایشان این بود: راه خودسازى، درک محضر پیامبر و یا استاد ربّانى است

 


1092) سوره عبس (80) آیه 7 وَ ما عَلَیْکَ أَلَّا یَزَّکَّى

وَ ما عَلَیْکَ أَلَّا یَزَّکَّى

17 محرم 1445 13/5/1402

ترجمه

ترجمه اول: و بر تو [مسئولیتی] نیست که پاکی پیشه نمی‌کند.

ترجمه دوم: و آنچه علیه تو می‌ماند همین است که [این فرد مستغنی هم] تزکیه نمی‌کند.[1]

اختلاف قرائت

یَزَّکَّى[2]
أَلَّا یَزَّکَّى / أَلَّا یَتَزَکَّى / أَلَّا تَتَزَکَّى / لَعَلَّهُ تَتَزَکَّى

در قرائت معروف به همین صورت «أَلَّا یَزَّکَّى» قرائت شده است؛ یعنی با تشدید حرف «ز»؛ و کلمه «یَزَّکَّى» در اصل «یتزکّی» بوده است که حرف «ت» به دلیل قریب المخرج بودن در حرف «ز» ادغام شده است.

اما در قرائت ابن مسعود و أبیّ‌ بن کعب این ادغام انجام نشده و به صورت «أَلَّا یَتَزَکَّى» قرائت شده است (هرچند که در قرائت ابن مسعود در «أَوْ یَذَّکَّرُ» وی هم همانند قرائت مشهور به صورت ادغام قرائت کرده است).

والبته قرائت دیگری بر اساس مصحف أبیّ‌بن کعب هم هست که نه‌تنها ادغام نکرده بلکه به جای کلمه «أَلَّا» از کلمه  «لَعَلَّهُ» استفاده شده است و به صورت «لَعَلَّهُ تَتَزَکَّى» قرائت کرده است.

المغنی فی القراءات، ص1890[3]

نکات ادبی

ما عَلَیْکَ ...

حرف «ما» را عموما «ما»ی نافیه دانسته‌اند و «علیک» خبر مقدم و عبارت «أن لا یزکی» که به تاویل مصدر می‌رود مبتدای موخر است.

در این میان، ابوحیان آن را «ما»ی استفهامیه دانسته که معنای آیه این می‌شود: «أی شی‏ء علیک: چه چیزی بر عهده توست ...» (البحر المحیط فی التفسیر، ج‏10، ص407[4])، که چنانکه متاخران توضیح داده‌اند این استفهام انکاری می‌شود و مآلاً معنایش تفاوتی ندارد (روح المعانی، ج‏15، ص243[5]؛ إعراب القرآن و بیانه، ج‏10، ص376[6]).

اما برخی از معاصران (سید عبدالحجت بلاغی) ترجمه‌ای کرده‌اند که ظاهرا آن را «ما»ی موصوله گرفته‌اند: «و چیزى که از شخص مستغنى، بر زیان تو باقى می‌ماند این است که وى از صفات رذیله پاک نمی‌شود و سخن حق در او تأثیر نمی‌کند» (حجة التفاسیر و بلاغ الإکسیر، ج‏7، ص172)؛ که اگرچه احتمال بعیدی برای آیه است اما بویژه با توجه به قاعده امکان استفاده از یک لفظ برای چند معنا، می‌تواند یکی از معانی محتمل آیه باشد؛ که در این صورت به لحاظ نحوی، «علیک» صله آن است و کل موصول و صله مبتدا می‌باشد و عبارت «أن لا یزکی» که به تاویل مصدر می‌رود خبر خواهد بود.

یَزَّکَّى

درباره ماده «زکو» یا «زکی» در همین سوره در جلسه 1088 به تفصیل بحث شد. https://yekaye.ir/ababsa-80-03/

شأن نزول

به توضیحاتی که درباره شأن نزول این آیات ذیل آیه 1 بیان شد مراجعه کنید.

حدیث

ذیل آیه 3 احادیث متعددی درباره تزکیه نفس گذشت که در اینجا نیز می‌تواند مورد توجه قرار گیرد. اما احادیث دیگر:

1) ذیل آیه 5 (جلسه 1090، حدیث1 https://yekaye.ir/ababsa-80-05/ ) روایتی از امام باقر ع گذشت که یکی از مصادیق آیه «أَمَّا مَنِ اسْتَغْنى‏» را کسی معرفی کرده بود که ترک‌کننده حق اهل بیت، و ضایع‌کننده ولایت ایشان باشد. در ادامه فرمودند:

[و اینکه فرمود] «و بر تو [مسئولیتی] نیست که پاکی پیشه نمی‌کند» می‌فرماید: ای محمد! چیزی بر عهده تو نیست که او نماز نخواند و زکات ندهد و روزه نگیرد، زیرا که همانا اگر او همه اعمال خیر را هم انجام دهد و همه واجبات را بتمامه بجا آورد ولی ولایت اوصیاء را قبول نکند آنچه انجام داده نزد خداوند سبحان به اندازه بال مگسی وزن ندارد.

شرح الأخبار فی فضائل الأئمة الأطهار علیهم السلام، ج‏1، ص239

[عن الحسین بن الحکم الحبری، باسناده، عن] عبد اللّه بن محمد بن عقیل، عن أبی جعفر علیه السّلام، إنه قال فی قول اللّه تعالى: «أَمَّا مَنِ اسْتَغْنى‏»، قال: هو التارک لحقنا، المضیع لما افترضه اللّه تعالى علیه من ولایتنا.

 «وَ ما عَلَیْکَ أَلَّا یَزَّکَّى»، قال: یقول لیس علیک یا محمد ألا یصلی و یزکی و یصوم، فانه إن عمل أعمال الخیر کلها و أتى بالفرائض بأسرها ثم لم یقبل بولایة الأوصیاء لم یزن ما عمل عند اللّه سبحانه جناح بعوضة.

 

2) از امیرالمؤمنین ع روایت شده است که فرمودند:

آنچه سبب تزکیه اخلاق می‌شود حسن ادب است.

عیون الحکم و المواعظ (للیثی)، ص281؛ تصنیف غرر الحکم و درر الکلم، ص247

سَبَبُ تَزْکِیَةِ الْأَخْلَاقِ حُسْنُ الْأَدَبِ.

تدبر

1) «وَ ما عَلَیْکَ أَلَّا یَزَّکَّى»

اغلب مفسران معنای این آیه را از جنس توصیه عامی به پیامبر ص (و به عموم مبلغان دینی) دانسته‌اند همانند آیه: «فَإِنْ أَعْرَضُوا فَما أَرْسَلْناکَ عَلَیْهِمْ حَفیظاً إِنْ عَلَیْکَ إِلاَّ الْبَلاغ: پس اگر [از دعوتت] روى برتابند [تو را نکوهشى نیست، زیرا ما] تو را بر آنان نگهبان نفرستاده‏ایم، بر عهده تو جز ابلاغ نیست‏» (شوری/48) (مثلا:  مجمع البیان، ج‏10، ص665[7]؛ الکشاف، ج‏4، ص702[8]؛ مفاتیح الغیب، ج‏31، ص54[9])؛ یعنی همان که: پیامبر مسئول ارشاد مردم است، نه دیندار شدن آنان[10].

برخی همین را در سه وجه معرفی کرده‌اند و گفته‌اند به ترتیب زیر مناسبترین معنای این آیه آن است که:

الف. اصلا نگران نباش که چنین کسی از پلیدی کفر و فجور پاک نشود؛

ب. اگر او پاک نشود چه چیزی برعهده تو خواهد بود؛ تو فقط پیامبری و جز ابلاغ وظیفه‌ای نداری؛

ج. باکی بر تو نیست که وی به تزکیه اقدام نکند، که تو به خاطر این اقدام نکردن وی و حرص بر اسلام آوردنش به اعراض و بی‌اعتنایی نسبت به کسی که اسلام آورده و به تو اقبال دارد اقدام کنی (المیزان، ج‏20، ص201[11]).

بعید نیست که با توجه به سیاق آیه، بتوان این آیه را، نه ناظر به قبول کردن یا نکردن مخاطب، بلکه ناظر به نوع اهتمام مبلغ به مخاطبان نیز فهمید، یعنی این آیه هشدار می‌دهد که تو باید در دعوتت توجه‌ات به افراد فقیر و غنی فرقی نکند و اگر چنین آدم مستغنی‌ای رو به سمت تزکیه نیاورد و فقرا و افراد ضعیف رو به سوی تزکیه آورند، هیچ حرجی بر تو نیست.

 

2) «فَأَنْتَ لَهُ تُصَدَّى؛ وَ ما عَلَیْکَ أَلَّا یَزَّکَّى»

در قسمت اختلاف قراءات آیه قبل و نیز در حدیث 5 ذیل همان آیه اشاره شد یکی از قراءات آیه قبل، قرائت کلمه «تصدی» به نحو مجهول است: «فَأَنْتَ لَهُ تُصَدَّى»؛ که بر این اساس معنایش این می‌شود که : «تو فقط متصدی او شده باشی»؛ ‌یعنی از تو انتظار دارند که اهتمام اصلی‌ات را این شخص ثرومتمند و مستغنی قرار دهی؛ و در آیه حاضر خداوند این را به چالش می‌کشد (توضیح بیشتر در جلسه 1091، آیه قبل، تدبر1).

بر اساس آن قرائت، معنی آیه حاضر هم این است که: ای پیامبر! نیاز نیست که تو به اهتمام و نظام ارزش‌گذاری آنان پایبند باشی. اگر از نظر بسیاری از متدینان، هدایت افراد دارای ثروت و قدرت و ... اولویت بیشتری دارد، این هیچ اولویتی برای تو نمی‌آورد و اگر این صاحبان ثروت و قدرت و ... مسیر تزکیه را نپیمایند حرجی بر تو نیست. تو باید وظیفه خودت را درست انجام دهی.

 

3) «مَنِ اسْتَغْنى‏ ... أَلَّا یَزَّکَّى‏»

احساس بى‏نیازى و خود را کامل و بى نیاز دانستن، سبب محروم شدن از تزکیه است (تفسیر نور، ج‏10، ص384).

 

4) «أَمَّا مَنِ اسْتَغْنى؛ فَأَنْتَ لَهُ تَصَدَّى؛ وَ ما عَلَیْکَ أَلَّا یَزَّکَّى»

ذیل آیه قبل، در تدبر 2 بیان شد دنیا دار تزاحم است و ما انسانها نمی‌توانیم برای تصدی امور و رسیدگی به کار همه انسانها وقت بگذاریم؛ پس برای پرداختن به امور دیگران چاره‌ای نداریم جز یک اولویت‌بندی؛ و هر اولویت‌بندی هم خواه ناخواه مبتنی بر یک نظام ارزش‌گذاری است؛ یعنی علی القاعده ما برای کسی بیشتر وقت می‌گذاریم که اهمیت بیشتری در دیدگان ما داشته باشد؛ و این اهمیت دادن به نظام ارزشی‌ای برمی‌گردد که در ذهن ما حاکم باشد؛ در حالی که این سه آیه دارد این نظام ارزشی ما را به چالش می‌کشد؛ و در همین زمینه هشدار یکی از متفکران را یادآوری کردیم که تذکر می‌داد که چرا اهتمام شما به آمریکاییان و اروپاییان بمراتب بیش از مردم آفریقا و آمریکای لاتین است؟

به همین ترتیب می‌توان این تذکر ایشان را توسعه داد: آیا اهتمام ما مبلغان دینی، به دعوت و تزکیه افراد بالاشهری بیش از افراد پایین‌شهری و روستایی نیست؟ آیا اهتمام ما به افراد تحصیل‌کرده بیش از توده‌ها نیست؟ آیا ...؟ و آیا واقعا ما وظیفه داریم که هم و غم اصلی خود را هدایت شدن این افراد، که اتفاقا چندان احساس نیاز نمی‌کنند، قرار دهیم؟! آیا چنین اهتمامی که ظاهرش اهتمام به دیندار شدن دیگران است، واقعا برخاسته از یک انگیزه الهی است، یا بروز همان نگاه دنیامدارانه است که این گونه در امثال ما، که کار و برنامه اصلی‌ زندگی‌مان، تبلیغ و دعوت به دین است، خود را نشان می‌دهد؟!

تبصره:

توجه شود این سخن به معنای پرهیز از تبلیغ تخصصی نیست؛ ‌به تعبیر دیگر، ممکن است شخصی به دلایل مختلف، در مواجه با قشر خاصی از جامعه زبده‌تر باشد و آمادگی بیشتری برای حرکت دادن گروه خاصی به سمت تزکیه در خود سراغ داشته باشد و این تخصص را در برخورد با سایر اقشار جامعه نداشته باشد. اگر کسی این گونه بود نمی‌توان وی را با استناد به این آیه مواخذه کرد. فقط باید مراقب باشیم که این از باب توجیه نباشد، یعنی واقعا در زمینه گروه خاصی، که دست بر قضا، به لحاظ اعتبار اجتماعی دنیوی از دیگران برترند، توانایی بیشتری داریم، یا چون اینها را به خاطر همین برتری ظاهری و دنیوی‌شان مهمتر از دیگران می‌شماریم به اینها اهتمام ویژه می‌کنیم؟

در واقع، هشدار فوق، از جنس تذکری بود که هرکس باید به خود بدهد که مبادا با بهانه‌ای سر خود کلاه بگذارد، چرا که خداوند می‌فرماید: «بَلِ الْإِنْسانُ عَلى‏ نَفْسِهِ بَصیرَة؛ وَ لَوْ أَلْقى‏ مَعاذیرَه: ‏ بلکه انسان بر نفس خویشتن بیناست؛ هر چند عذر و بهانه‌ها در میان افکند» (قیامت/14-15)؛ نه اینکه بخواهیم درباره درون دیگران قضاوت کنیم و افراد را بر اساس حدس و گمان به دنیامداری متهم سازیم؛ که این خود امری بمراتب بدتر است که خداوند متعال فرمود: «یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا اجْتَنِبُوا کَثیراً مِنَ الظَّنِّ إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ: ای کسانی که ایمان آورده‌اند، بسیار از گمان اجتناب کنید، که همانا بعضی از آن گمان‌ها گناه است» (حجرات/12).

 

 

 


[1] . در برخی از ترجمه‌ها و تفاسیر فارسی کلمه «ألّا» که در اصل «أن+لا» بوده و نون در لام ادغام شده، به صورت «إلّا» ترجمه شده است؛ در حدی که تفحص شد قرائتی که این کلمه را به این صورت قرائت کرده باشد یافت نشد و لذا ظاهرا این اشتباه مترجمان و مفسران مذکور است. مثلا:

الف. بانو مجتهده امین این آیه را به صورت «وظیفه تو نیست مگر آن گه مردم را تزکیه کنى» ترجمه کرده‌اند (مخزن العرفان در تفسیر قرآن، ج‏15، ص3) ایشان در هنگام تفسیر هم آیه را این طور توضیح داده‌اند: «‌وظیفه تو فقط تبلیغ و پاک نمودن مردم است از خباثت کفر و راه نمودن آنان به جاده مستقیم اسلام و شاید اشاره به این باشد وقتى تو تبلیغ رسالت نمودى و به آنچه از طرف خدا مأمور به انجام آن گردیده‏اى از عهده وظیفه خود برآمده‏اى دیگر خود را بزحمت میانداز.» (همان، ص7)

ب. کاویانپور به صورت «در حالى که جز تذکر و تزکیه نفس بر تو تکلیفى نیست.» ترجمه کرده‌است (ترجمه کاویانپور ص585).

ج. جالب اینجاست که مترجمان تفسیر طبری (که این ترجمه هم جزء‌ترجمه‌های کهن است و چنانکه محقق کتاب در مقدمه بیان کرده در نیمه دوم قرن چهارم ترجمه شده است) این را به صورت «و نیست بر تو مگر پرهیزکارى» ترجمه کرده‌اند (ترجمه تفسیر طبرى، ج‏7، ص1985) در حالی که عبارت خود طبری در تفسیرش چنین است: «و أی شی‏ء علیک إن لایتطهر من کفره فیسلم؟» (جامع البیان فی تفسیر القرآن، ج‏30، ص34).

[2] . . الإمالة والتقلیل فیه کالذی ذکرته فی «تلهى» فی الآیة الأولى (معجم القراءات ج 10، ص305).

[3] . القراءة المعروفة: «أَلَّا یَزَّکَّى» بتشدید الزای، «أَوْ یَذَّکَّرُ» بتشدید الزای و الکاف و فتحهما.

فی حرف عبدالله: «أَلَّا یَتَزَکَّى» بزیادة تاء و تخفیف الزای، «أَوْ یَذَّکَّرُ» بتشدید الزای و الکاف و فتحهما کقراءة العامة.

و فی حرف أبیّ‌بن کعب: «أَلَّا تَتَزَکَّى أَوْ تَتَذَکَّرُ» بزیادة التاءین مع تخفیف الزای و الذال.

و عنه ایضا:‌کذلک، إلا أنه «لَعَلَّهُ» ‌بدل «ألّا».

[4] . وَ ما عَلَیْکَ أَلَّا یَزَّکَّى: تحقیر لأمر الکافر و حض على الإعراض عنه و ترک الاهتمام به، أی: و أی شی‏ء علیک فی کونه لا یفلح و لا یتطهر من دنس الکفر؟

[5] . وَ ما عَلَیْکَ أَلَّا یَزَّکَّى و لیس علیک بأس فی أن لا یتزکى بالإسلام حتى یبعثک الحرص على إسلامه إلى الإعراض عمن أسلم فما نافیة و الجملة حال من ضمیر تَصَدَّى و الممنوع عنه فی الحقیقة الإعراض عمن أسلم لا الإقبال على غیره و الاهتمام بأمره حرصا على إسلامه، و یجوز أن تکون ما استفهامیة للإنکار أی أی شی‏ء علیک فی أن لا یتزکى و مآله النفی أیضا

[6] . و ما نافیة و علیک خبر مقدم و أن و ما فی حیّزها مبتدأ مؤخر أی لیس علیک بأس فی عدم تزکیته بالإسلام، و اختار أبو حیان أن تکون ما استفهامیة للإنکار فتکون مبتدأ و علیک خبرها و ألا یزکّى منصوب بنزع الخافض و الجار و المجرور متعلقان بما تعلق به علیک أی الاستقرار و الجملة حال من الضمیر فی تصدی.

[7] . «وَ ما عَلَیْکَ أَلَّا یَزَّکَّى» أی أی شی‏ء یلزمک إن لم یسلم و لم یتطهر من الکفر فإنه لیس علیک إلا البلاغ.

[8] . و لیس علیک بأس فی أن لا یتزکى بالإسلام إِنْ عَلَیْکَ إِلَّا الْبَلاغُ

[9] . المعنى لا شی‏ء علیک فی أن لا یسلم من تدعوه إلى الإسلام، فإنه لیس علیک إلا البلاغ، أی لا یبلغن بک الحرص على إسلامهم إلى أن تعرض عمن أسلم للاشتغال بدعوتهم

[10]. این عبارت را آقای قرائتی این گونه بیان کرده‌اند: پیامبر مسئول ارشاد مردم است نه اجبار آنان (تفسیر نور، ج‏10، ص384). اما اجبار در اینجا تعبیر مناسبی نیست؛ بلکه آیه می‌خواهد بگوید تو مسئول قبول کردن آنان نیستی و قبول نکردن آنان ربطی به تو ندارد.

[11] . و ما علیک ألا یزکى و تتلهى و تعرض عمن یجتهد فی التزکی و هو یخشى.

و قوله: «وَ ما عَلَیْکَ أَلَّا یَزَّکَّى» قیل: «ما» نافیة و المعنى و لیس علیک بأس أن لا یتزکى حتى یبعثک الحرص على إسلامه إلى الإعراض و التلهی عمن أسلم و الإقبال علیه.

و قیل: «ما» للاستفهام الإنکاری و المعنى و أی شی‏ء یلزمک أن لم یتطهر من الکفر و الفجور فإنما أنت رسول لیس علیک إلا البلاغ.

و قیل: المعنى و لا تبالی بعدم تطهره من دنس الکفر و الفجور و هذا المعنى أنسب لسیاق العتاب ثم الذی قبله ثم الذی قبله.

 


1091) سوره عبس (80) آیه 6 فَأَنْتَ لَهُ تَصَدَّى

فَأَنْتَ لَهُ تَصَدَّى

11 محرم 1445

ترجمه

پس تو به او اهتمام می‌ورزی [مشغول می‌شوی].

اختلاف قرائت

اسْتَغْنَى[1]
فَأَنْتَ [2]
تَصَدَّى[3] / تَصَّدَّى / تتصَدَّى / تُصَدّى / تُصْدَى / تَصْدَى

این کلمه در قرائت اهل کوفه (عاصم و حمزه و کسائی) و بصره (ابوعمرو) و شام (ابن عامر) و برخی قراء عشره (یعقوب) و اربعه عشر (حسن و اعمش) و برخی قراءات غیرمشهور (ابورجاء و قتاده و أعرج و عیسی) به صورت «تَصَدَّى» قرائت شده است که اصل آن «تَتَصَدَّى» بوده که تاء آن حذف شده است؛

اما در قرائت اهل مدینه (نافع) و مکه (ابن کثیر) و برخی دیگر از قراء عشره (ابوجعفر) و اربعه عشر (ابن محیصن) و برخی قرائات غیرمشهور دیگر (زعفرانی[4]) به صورت «تَصَّدَّى» قرائت شده است، که در اینجا نیز اصل آن «تَتَصَدَّى» بوده ولی تاء آن به خاطر نزدیک بودن مخرج ادای حرف، به صاد تبدیل و در آن ادغام شده است؛

و البته در قرائات غیرمشهور به صورتهای دیگری هم قرائت شده است:

در قرائتی از أبی بن کعب و أبو جوزاء و عمرو بن دینار به همان صورت اصلی یعنی «تتصَدَّى» قرائت شده است؛

در قرائتی از امام باقر ع و ابوجعفر یزید بن قعقاع به صورت مجهول یعنی «تُصَدّى» قرائت شده است؛ که به این معناست که چیزی[5] تو را متصدی این امر کرد؛

و در قرائت ابن مسعود وابن سمیفع و جحدری به صورت فعل مجهول از ثلاثی مجرد: «تُصْدَى» قرائت شده است؛

و در برخی روایات غیرمشهور از ابوعمرو (قاری بصره) (یعنی روایت عباس و خالد و نیز روایت صفراوی از طریق اهوازی) به صورت «تَصْدَى» قرائت شده است.

معجم القراءات ج 10، ص304-305[6]؛ التبیان فى تفسیر القرآن، ج‏10، ص267[7]؛ مجمع البیان، ج‏10، ص662[8]؛ مفاتیح الغیب، ج‏31، ص54[9]؛ الکشاف، ج‏4، ص702[10]؛ المغنی فی القراءات، ص1889[11]؛ کتاب القراءات (سیاری)، ص172[12]؛    البحر المحیط، ج‏10، ص407[13]

نکات ادبی

در ذیل آیه 3 اشاره شد که اغلب مفسران آن آیه را محل وقوع صنعت التفات دانسته بودند. اما در تدبر 1 همان آیه بیان شد که وجهی که با سایر شواهد و قرائن بیرونی سازگارتر باشد این است که وقوع صنعت التفات را در این آیه بدانیم، نه آیه 3.

تَصَدَّى

درباره اینکه ماده اصلی این کلمه «صدی» باشد یا «صدد» بین اهل لغت اختلاف است. در واقع در قرآن کریم دو کلمه داریم که ظاهر آنها از ماده «صدی» است؛ یکی کلمه «تصدی» در همین آیه، و دیگری کلمه «تصدیة» در آیه «وَ ما کانَ صَلاتُهُمْ عِنْدَ الْبَیْتِ إِلاَّ مُکاءً وَ تَصْدِیَةً» (انفال/35).

اگر از ماده «صدی» باشد این ماده بقدری معانی متعددی به کار رفته است (مثلا کلمه «صَدَی» هم به معنای جغد مذکر است، هم به معنای مغز (دماغ) است؛ و هم برای مردی که اموالش را درست و بجا مدیریت می‌کند به کار می‌رود و می‌گویند فلانی «صَدَى مالٍ» است؛ و هم به معنای عطش و تشنگی است؛ و صوادی به درختان نخل بلند گویند و «تصدی» چیزی به معنای مشرف شدن بر آن برای نظارت بر آن است؛ و «تصدیة» به معنای سوت زدن به کمک دو دست است) که همین باعث شده برخی از بازگرداندن آن به یک اصل واحد اظهار عجز کنند (معجم المقاییس اللغة، ج‏3، ص340-341[14]).

برخی هم در خصوص این دو کلمه قرآنی اظهار نظر کرده و کوشیده‌اند این دو را به یک معنا برگردانند و گفته‌اند که «صدی» صوتی است که از هر مکان صیقلی منعکس می‌شود و برمی‌گردد؛ بر این اساس، «تصدیة» ایجاد هر صوتی است که شبیه چنین صوتی باشد؛ و «تصدی» هم به معنای در قبال چیزی قرار گرفتن است همان گونه که «صُدی» بر یک نحوه تقابل دلالت دارد (مفردات ألفاظ القرآن، ص481[15])؛ و یا گفته‌اند «متصدی کسی شدن» به معنای پیروی کردن از صدا و صوت اوست ( المحیط فی اللغة، ج‏8، ص169[16]).

برخی هم خواسته‌اند یک اصل واحد برای همه اینها بیایند و گفته‌اند که آن عبارت است از هر گونه تظاهر کردنی که با سخن یا صوت یا عمل یا سوت زدن یا بلند و رفیع بودن یا مشرف شدن یا متعرض کسی شدن یا انعکاس صوت حاصل شود و ارتباط ماده «صدی»‌و «صدد» و «صدأ» را صرفا در اشتقاق اکبر قبول کرده‌اند (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏6، ص219[17])؛ و یا برخی در خصوص ارتباط ماده با معنای عطش گفته‌اند: تصدی متعرض شدن و پرداختن به چیزی است چنانکه شخص عطشناک سراغ آب می‌رود (مجمع البیان، ج‏10، ص663[18]).

اما آن گونه که زبیدی روایت کرده، بسیاری از قدما همچون ابن سکیت و ابوعبید و ابن سیده و سیبویه و ... این را از ماده «صدد» دانسته‌اند، از این باب که تبدل یک حرف مشدد به حرف «ی» در زبان عربی را امری متداول معرفی کرده‌اند و گفته‌اند اصلا دو کلمه »تصدید» و «تصدد» به ترتیب به معنای سوت زدن و متعرض چیزی شدن است و این دو به صورت «تصدیه» و «تصدی» در آمده است؛ و فقط در میان قدما از أَبو جعفر رسْتُمی نقل شده که «تصدیه» از کلمه «صَدی» به معنای صوت گرفته شده و از این کلمه فعلی در زبان عربی به کار نرفته است (تاج العروس من جواهر القاموس، ج‏5، ص53[19]).

در مورد کلمه «تصدی» برخی گفته‌اند همین که به باب تفعل رفته دلالت بر اختیار فعل و مطاوعه دارد، یعنی تو با تمایل و رغبت به پرداختن به کار او اهتمام می‌ورزی (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏6، ص220[20]).

چنانکه اشاره شد اگر ماده «صدی» را مستقل از «صدد» حساب کنیم از این ماده تنها همین دو بار در قرآن کریم استفاده شده است.

شأن نزول

به توضیحاتی که درباره شأن نزول این آیات ذیل آیه 1 بیان شد مراجعه کنید.

همچنین طبری بدون هیچ توضیحی یک روایت نقل کرده که خصوص این آیه و آیه قبل در مورد عباس (عموی پیامبر ص که مشرک بود و بعدها در فتح مکه اسلام آورد نازل شده است (جامع البیان فی تفسیر القرآن، ج‏30، ص34[21]).

حدیث

1) از رسول الله ص روایت شده که فرمودند:

هیچ بنده‌ای در میان امت من نیست که در راه خدا اندک لطفی در حق برادرش انجام دهد مگر اینکه خداوند از خادمان بهشت را به خدمت وی گمارد.

الکافی، ج‏2، ص206

مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ نَصْرِ بْنِ إِسْحَاقَ عَنِ الْحَارِثِ بْنِ النُّعْمَانِ عَنْ الْهَیْثَمِ بْنِ حَمَّادٍ عَنْ أَبِی دَاوُدَ عَنْ زَیْدِ بْنِ أَرْقَمَ قَالَ:

قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص مَا فِی أُمَّتِی عَبْدٌ أَلْطَفَ أَخَاهُ فِی اللَّهِ بِشَیْ‏ءٍ مِنْ لُطْفٍ إِلَّا أَخْدَمَهُ اللَّهُ مِنْ خَدَمِ الْجَنَّةِ.

 

2) از امام صادق ع روایت شده است:

کسی که برادر مسلمانش نزد وی بیاید و وی او را اکرام کند همانا خداوند عز و جل را اکرام کرده است.

الکافی، ج‏2، ص206

مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَى عَنْ یُونُسَ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ:

مَنْ أَتَاهُ أَخُوهُ الْمُسْلِمُ فَأَکْرَمَهُ فَإِنَّمَا أَکْرَمَ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ.

 

3) اسحاق بن عمار روایت کرده که امام صادق ع به من فرمود:

ای اسحاق! در حق اولیای من هرچه می‌توانی نیکی کن؛ که هیچ مومنی به مومنی نیکی نکند و وی را یاری نرساند مگر اینکه سیلی به صورت ابلیس زند و دل وی را به جریحه‌دار سازد.

الکافی، ج‏2، ص207

الْحُسَیْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ وَ مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى جَمِیعاً عَنْ عَلِیِّ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ سَعْدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَسْلَمَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ عَدِیٍّ قَالَ أَمْلَى عَلَیَّ مُحَمَّدُ بْنُ سُلَیْمَانَ عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ عَمَّارٍ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع:

أَحْسِنْ یَا إِسْحَاقُ إِلَى أَوْلِیَائِی مَا اسْتَطَعْتَ؛ فَمَا أَحْسَنَ مُؤْمِنٌ إِلَى مُؤْمِنٍ وَ لَا أَعَانَهُ إِلَّا خَمَشَ وَجْهَ إِبْلِیسَ وَ قَرَّحَ قَلْبَهُ.

 

4) الف. از امام باقر ع روایت شده که فرمودند:

کسی در یاری برای مسلمانش و اقدام کردن به رفع حاجت او بخل نورزد مگر اینکه خداوند وی را مبتلا کند به یاری کسی که بر او گناه کند و پاداشی دریافت نکند.

ب. از امام صادق ع روایت شده که فرمودند:

کسی نسبت به یاری برای مسلمانش - که برای او بکوشد و حق برادری را بجا آورد - بی‌اعتنا نشود مگر اینکه مبتلا شود به یاری کسی که بر او گناه کند و پاداشی دریافت نکند.

الکافی، ج‏2، ص366

الف. عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ وَ أَبُو عَلِیٍّ الْأَشْعَرِیُّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ حَسَّانَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ عَنْ سَعْدَانَ عَنْ حُسَیْنِ بْنِ أَمِینٍ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع‏ قَالَ:

مَنْ بَخِلَ بِمَعُونَةِ أَخِیهِ الْمُسْلِمِ وَ الْقِیَامِ لَهُ فِی حَاجَتِهِ إِلَّا ابْتُلِیَ بِمَعُونَةِ مَنْ یَأْثَمُ عَلَیْهِ وَ لَا یُؤْجَرُ.

ب. أَبُو عَلِیٍّ الْأَشْعَرِیُّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ حَسَّانَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَسْلَمَ عَنِ الْخَطَّابِ بْنِ مُصْعَبٍ عَنْ سَدِیرٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ:

لَمْ یَدَعْ رَجُلٌ مَعُونَةَ أَخِیهِ الْمُسْلِمِ حَتَّى یَسْعَى فِیهَا وَ یُوَاسِیَهُ إِلَّا ابْتُلِیَ بِمَعُونَةِ مَنْ یَأْثَمُ وَ لَا یُؤْجَرُ.

درباره اقدام نکردن به کمک به برادر دینی‌ای که سراغ انسان می‌آید احادیث فراوان دیگری هست که برخی دیگر از آنها ذیل آیه 8 خواهد آمد.

در قسمت اختلاف قرائات از تفاسیر شیعه و سنی ذکر شد که از این آیه قرائتی به صورت «فَأَنْتَ لَهُ تُصَدَّى» از امام باقر ع و دیگران روایت شده است (مثلا در میان شیعه، در تفسیر مرحوم طبرسی (مجمع البیان)؛ و در میان اهل سنت، در تفاسیر فخر رازی (مفاتیح الغیب) و زمخشری (الکشاف) ابوحیان (البحر المحیط) و نیز در کتاب المغنی فی القراءات). ناظر به این قرائت روایت زیر قابل توجه است:

5) ابوبصیر از امام باقر این آیه را به این صورت روایت کرده است که: «اما کسی که بی‌نیازی ورزید؛ پس تو خواسته شد که به او نپردازی؛ و کسی که با تلاش به سراغت می‌آمد و خشیت داشت؛ از تو خواسته شد که به او بی‌اعتنایی کنی.»

و امام ع بعد از این قرائت فرمودند:

‌این از آن مواردی است که تحریف شد.

القراءات (سیاری)، ص172

خلف بن حماد عن أبی عبدالرحمن الحذاء (الأعرج) عن أبی بصیر عن أبی جعفر علیه السلام فی قوله ... و بإسناده فی قوله:

«أَمَّا مَنِ اسْتَغْنى؛ فَأَنْتَ لَهُ تُصَدَّى؛ وَ ما عَلَیْکَ أَلاَّ یَزَّکَّى؛ وَ أَمَّا مَنْ جاءَکَ یَسْعى؛ وَ هُوَ یَخْشى؛ فَأَنْتَ عَنْهُ تُلَهَّى» قال:

هذا مما حرّف.

این روایت شرحی نیاز دارد که در تدبر 1 بیان خواهد شد.

تدبر

1) «فَأَنْتَ لَهُ تَصَدَّى»

در این آیه خداوند دارد مخاطب خود را مواخذه می‌کند که خود را متصدی دعوت یک ثروتمندی کرده است که احساس نیازی به دین و تعالیم الهی نمی‌کرده است. درباره اینکه مقصود از این کسی که مورد مواخذه واقع شده کیست قبلا اشاره شد که در روایت شیعی از این واقعه، آن شخصی که اخم کرد و رویگردان شد شخصی از بنی‌امیه بود ولی در روایت سنی از این واقعه، آن شخص خود پیامبر ص بوده است؛ و هر دو بر این باور بودند که از آیه 3 به بعد از صنعت التفات استفاده شده است. اما در  ذیل آیه 3 (تدبر1 https://yekaye.ir/ababsa-80-03/) بیان شد که یک احتمال جدی این است که صنعت التفات در آیه 6 (یعنی آیه حاضر) رخ داده باشد. یعنی آن تعبیر غایب و مخاطب در آیات قبل در جای خود به کار رفته باشد (در گفتگوی خدا و پیامبرش، آن اموی که اخم کرده، شخص ثالث است و پیامبر ص مخاطب)، اما در این آیه صنعت التفات رخ داده باشد، و مقصود از خطاب از اینجا به بعد، نه پیامبر ص، بلکه آن شخص اموی (عثمان) باشد و در واقع مقصود از آیات این طور می‌شود: «[عثمان] اخم کرد و چهره درهم‌کشید؛ [از این] که آن نابینا پیش او آمد؛ و تو ای پیامبر، از کجا می‌دانی، شاید او پاکی پیشه کند؛ یا متذکر شود، پس این تذکر او را فایده‌ای دهد. اما کسی که بی‌نیازی ورزید، پس تو ای عثمان به او اهتمام می‌ورزی ... .»

چنانکه دیدیم مهمترین دلیل شیعه برای عدم پذیرش اینکه خطابهای مذکور به پیامبر ص باشد این بود که این گونه معرفی شخص پیامبر ص هم با متواترات تاریخی ناسازگار است و هم با آیات دیگری از قرآن که به توضیح شخصیت پیامبر ص پرداخته است. اما به نظر می‌رسد که اگر یکی از قراءات این آیه - که اتفاقا به امام باقر ع نیز منسوب است؛ و بسیاری از مفسران شیعی و سنی هم وجود این قرائت به روایت امام باقر ع و دیگران را پذیرفته‌اند (مثلا در میان شیعه، در مرحوم طبرسی؛ و در میان اهل سنت، امثال فخر رازی و زمخشری و ابوحیان) - را مبنای فهم آیه قرار دهیم شاید بتوان خطابهای مذکور را ناظر به شخص پیامبر دانست بدون اینکه مذمتی خطاب به پیامبر ص باشد. در این قرائت هم فعل «تصدی» و هم فعل «تلهی» در آیه 10 به صورت فعل مجهول (تُصَدّى؛ تُلَهّى) قرائت شده که در این صورت معنای آیات این است که: «اما کسی که بی‌نیازی ورزید، پس تو خواسته شد که به او نپردازی و کسی که با تلاش به سراغت می‌آمد و خشیت داشت از تو خواسته شد که به او بی‌اعتنایی کنی.».

بدین ترتیب، این نکته در حالی که خطاب به شخص پیامبر است، اما اینکه پیامبر متصدی آن ثروتمند شود و به آن فقیر بی‌اعتنایی کند، فعلی نبوده که فاعلش پیامبر باشد، بلکه از پیامبر درخواست شده که چنین کند؛ و اتفاقا این هم با روایت شیعی از واقعه (که آن کس که اخم کرد و چهره درهم کشید پیامبر نبود) سازگار است و هم با اینکه از این خطابها معنایی برداشت نشود که با سیره متواتر نقل شده از پیامبر ص و سایر آیات قرآن در وصف پیامبر ص ناسازگار باشد.

جالب اینجاست که اگرچه در عموم کتب شیعه و سنی فقط از اصل این قرائت توسط امام باقر ع خبر داده‌اند، اما چنانکه در حدیث 5 گذشت در روایتی که در کتاب القراءات سیاری (از علمای شیعه) درباره این قرائت امام باقر ع ذکر شده، امام باقر ع عدم توجه به این قرائت را مصداق تحریف معرفی کرده است؛ یعنی چه‌بسا امام ع می‌خواهد توضیح دهد که چون بر اساس این قرائت آیه را تفسیر نکردند، بر اساس قراءات دیگر عملا تفسیری از این آیه را مبنا قرار دادند که این افعال کاملا خلاف دینداری (توجه به ثروتمندان و بی‌اعتنایی به فقیران) را صدورش از یک مومن عادی بعید است به پیامبر اکرم ص نسبت دادند.

 

2) «أَمَّا مَنِ اسْتَغْنى؛ فَأَنْتَ لَهُ تَصَدَّى؛ وَ ما عَلَیْکَ أَلَّا یَزَّکَّى»

دنیا دار تزاحم است و ما انسانها نمی‌توانیم برای تصدی امور و رسیدگی به کار همه انسانها وقت بگذاریم؛ پس برای پرداختن به امور دیگران چاره‌ای نداریم جز یک اولویت‌بندی؛ و هر اولویت‌بندی هم خواه ناخواه مبتنی بر یک نظام ارزش‌گذاری است؛ یعنی علی القاعده ما برای کسی بیشتر وقت می‌گذاریم که اهمیت بیشتری در دیدگان ما داشته باشد؛ و این اهمیت دادن به نظام ارزشی‌ای برمی‌گردد که در ذهن ما حاکم باشد.

متاسفانه بسیاری از متدینان هم معیارشان برای اهمیت دادن به انسانها برخورداری آنان از ثروت و قدرت و سایر مولفه‌های دنیامدارانه است، تا حدی که از پیامبر ص هم انتظار دارند که به چنین کسانی بیش از فقیران و ضعفاء‌ و ... اهتمام بورزد و تزکیه اینان را بر تزکیه دیگران مقدم دارد. این آیه دارد این موضع افرادی که خود را متدین می‌دانند به چالش می‌کشد. آیا معیار ما برای اولویت دادن از حیث وقت گذاشتن برای دیگران، بویژه در جایی که به خیال خود انگیزه الهی و دینی داریم، باید برتری دنیوی افراد باشد؟! اگر معیار ما این است آیا واقعا انگیزه الهی و دینی داریم یا سر خود کلاه گذاشته‌ایم؟!

تذکر اخلاقی

چند سال پیش در میان جمعی از اساتید حوزوی و دانشگاهی میزبان یکی از متفکران مسلمان مقیم آمریکا بودیم که برای یک سفر علمی چند هفته‌ای در ایران بود. به مناسبت بحثی که پیش آمد وی سوالی پرسید که از جنس هشداری است که این آیه به مسلمانان می‌دهد. وی گفت:

«چرا من هرجا می‌روم همه اساتید و تحصیل‌کردگان شما به فکر تبلیغ اسلام و تشیع در آمریکا و اروپا هستند؟ ‌با اینکه زمینه تبلیغ اسلام در قاره آفریقا و آمریکای لاتین بسیار آماده‌تر است. آیا از نظر شما انسانهای آمریکایی و اروپایی ارزش بیشتری از انسانهای آفریقایی و آمریکای لاتین دارند؟»

آیا واقعا زندگی در کشورهای پیشرفته به لحاظ مادی، معیار مهمتر بودن انسانهاست در مقام دعوت به دین؟

 

3) «فَأَنْتَ لَهُ تَصَدَّى»

با اینکه می‌توانست بفرماید: «فتتصدی له» چرا جمله را به صورت جمله اسمیه آورد و بر ضمیر «أنت» تاکید کرد؟

الف. برای مسجل کردن عتاب و تثبیت آن (المیزان، ج‏20، ص201[22]).

ب. ...

 

4) «فَأَنْتَ لَهُ تَصَدَّى»

با توجه به اینکه جار و مجرور (له) متعلق به «تصدی» است، اقتضای طبیعی کلام این بود که بعد از آن بیاید؛ اما قبل از آن آمد. این تقدم ما حقّه تاخیر، دلالت بر حصر یا تاکید شدید دارد؛ و متناسب با دو معنایی که برای این آیه بیان شد:

الف. می‌خواهد نشان دهد که گویی از تو می‌خواهند که تو تمام وقت و اهتمامت را برای این شخص مستغنی بگذاری. شاید با این نحوه بیان می‌خواهد بفرماید که اینکه افراد از تو به عنوان پیامبر ص و مبلغ دین انتظار داشته باشند که برای هدایت و تزکیه افراد ثروتمند و دنیامدار وقت بگذاری، اشکالی ندارد؛ اشکال آنجاست که انتظار دارند محور برنامه‌ات را اینان قرار دهی و به دیگران بی‌اعتنا باشی.

ب. می‌خواهد این پرداختن به ثروتمند و بی‌اعتنایی به فقیر را مذمت کند و بفرماید از مثل تو به طور خاص سزاوار نیست که به ثروتمند اهتمام ورزد و از فقیر غافل گردد (الکشاف، ج‏4، ص702[23]).

 

5) «فَأَنْتَ لَهُ تُصَدَّى»

در قسمت اختلاف قراءات و نیز در حدیث 5 اشاره شد یکی از قراءات این آیه، قرائت کلمه «تصدی» به نحو مجهول است؛ که بر این اساس معنایش این می‌شود که : «تو فقط متصدی او شده باشی»؛ ‌یعنی از تو انتظار دارند که اهتمام اصلی‌ات را این شخص ثروتمند و مستغنی قرار دهی؛ و در آیه بعد خداوند این را به چالش می‌کشد (توضیح بیشتر در تدبر1).

اگر توجه شود که پیامبر در این موقعیت، در مقام دعوت‌کننده و مبلغ دین بوده، این آیه را هشداری می‌توان دید به همه کسانی که از مبلغان دین و حوزویان انتظار هدایت‌گری دارند؛ و از نظر آنان، هدایت افراد دارای ثروت و قدرت و ... اولویت بیشتری دارد.

به بیان دیگر، نه‌تنها خود مبلغ دین باید مراقب باشد که در ذهن خویش اولویت پرداختن به تبلیغ دین را ناظر به دنیامداران قرار ندهد، بلکه سایر متدینان هم باید سطح انتظار خویش از مبلغان دینی را اصلاح کنند؛ و این گونه نباشد که همواره از آنان انتظار داشته باشند اهتمامشان به افراد برجسته دنیوی بیش از سایرین باشد.

 

 

 


[1] . الإمالة فیه کالإمالة فی «تولّى» فی الآیة الأولى (معجم القراءات ج 10، ص304).

[2] . قراءة حمزة فی الوقف بتسهیل الهمز بین بین (معجم القراءات ج 10، ص304).

[3] . . وقراءة الإمالة فی «تَصَدّى» کالإمالة فی «تولّى» فی الآیة الأولى (معجم القراءات ج 10، ص305).

[4] . نام زعفرانی برای این قرائت در کتاب المغنی فی القراءات آمده است. درباره وی در کتاب «الکامل فی القراءات العشر والأربعین الزائدة علیها» (ص73-74) آمده است:

«... ‌‌هذه فضائل أهل البصرة من القراء، ومنهم عون العقیلی کان فی زمن الْجَحْدَرِیّ اختار اختیارًا مثله وکان خیرًا عالمًا مات سنة ثمان وثلاثین، ومن تباعهم أبو عبد اللَّه الحسین بن مالک الزَّعْفَرَانِیّ الرَّازِیّ کان عالمًا بالعربیة فقیهًا متکلمًا راویة للأخبار ثقة مأمونًا ألف کتاب الاستغناء واختار فیه اختیارًا لم یعد الأثر، وألف فی الوقف والابتداء توفى سنة أربع وسبعین وثلاثمائة بالری.

هذلی (م465) سند خود به اختیار زعفرانی را چنین توضیح می‌دهد:

«اختیار ‌الزَّعْفَرَانِیّ؛ قرأت على الفراء على أَبِی عَمْرٍو على أخیه وأبی أحمد على ابن حاشد على ‌الزَّعْفَرَانِیّ وقرأ هو على الجماعة ذکرهم» (ص265).

لازم به ذکر است که این زعفرانی تفاوت دارد با شخصی به نام ابوالفخر زعفرانی در قرن پنجم قرآنی کتابت کرده که مبتنی بر هیچیک از این قراءات اربعه عشر نیست؛ بویژه که بر اساس گزارشی که از موارد اختلاف قرائت این نسخه با قرائات مشهور گزارش شده، این مورد ذکر نشده است (ر.ک مقاله: مرتضی کریمی‌نیا، قرآن مترجم زعفرانی مورخ 546 در ری، کهن‌ترین نسخه کامل، تاریخ‌دار و حاوی ترجمه فارسی. ترجمان وحى، پاییز و زمستان 1398، ش46 (‎ص 52 تا 121). https://mtif.ir/files/120.pdf).

[5] . بر اساس این مبنا که مخاطب این آیه، شخصی از بنی‌امیه عثمان بوده: دنیاطلبی؛ و بر مبنای اینکه پیامبر ص باشد:‌ حرص بر اسلام آوردن وی.

[6] . . قرأ الحسن وأبو رجاء وقتادة والأعرج وعیسى والأعمش وحمزة والکسائی وعاصم وأبو عمرو ویعقوب «تَصَدَّى» بتخفیف الصاد، وأصله: تتصدى، فحذف التاء.

وقرأ نافع وابن کثیر وأبو جعفر وابن محیصن «تَصَّدَّى» بشد الصاد، وذلک على إدغام التاء الثانیة فی الصاد تخفیفاً، إذ أصله: تتصدّى.

. وقرأ أبو جعفر یزید بن القعقاع وأبو جعفر الباقر «تُصَدَّى» بضم التاء وتخفیف الصاد، أی یُصدیک حرصک على إسلامه، أو یدعوک داع إلى التصدی له من الحرص على إسلامه.

وقرأ ابن مسعود وابن السمیفع والجحدری «تُصْدَى» بتاء واحدة مضمومة وتخفیف الصاد.

وذکر هذه القراءة الصفراوی لأبی عمرو وقد قرأها کذلک من طریق الأهوازی ولم یذکر فی التاء شیئاً، ولعلها بالفتح «تَصْدَى».

وقرأ أبی بن کعب وأبو الجوزاء وعمرو بن دینار «تتصَدَّى» بتاءین مع تخفیف الصاد.

[7] . و قرأ نافع و ابن کثیر «تصدى» مشددة الصاد على أن معناه تتصدى فأدغم، أحدى التائین فی الصاد لقرب مخرجهما. الباقون «تصدى» بتخفیف الصاد بإسقاط أحدى التائین.

[8] . و قرأ أهل الحجاز تصدى بالتشدید و الباقون «تَصَدَّى» بتخفیف الصاد؛ قراءة أبی جعفر الباقر (ع) تصدى بضم التاء و فتح الصاد و تلهى بضم التاء أیضا. الحجة: و قوله «تَصَدَّى» أی تعرض فمن قرأ بتشدید الصاد أدغم التاء فی الصاد و من قرأ بالتخفیف أراد تتصدى فحذف التاء و لم یدغمها؛ و من قرأ تصدى فالمعنى یدعوک داع من زینة الدنیا و بشارتها إلى‏ التصدی له و الإقبال علیه.

[9] . و قرئ: (تصدى) بالتشدید بإدغام التاء فی الصاد، و قرأ أبو جعفر: تصدى، بضم التاء، أی تعرض، و معناه یدعوک داع إلى التصدی له من الحرص، و التهالک على إسلامه.

[10] . و قرئ: تصدى، بالتشدید، بإدغام التاء فی الصاد. و قرأ أبو جعفر: تصدى، بضم التاء، أى: تعرّض. و معناه: یدعوک داع إلى التصدی له: من الحرص و التهالک على إسلامه.

[11] . قراءة المعروفة «فَأَنْتَ لَهُ تَصَدَّى» بتخفیف الصاد؛ حجازی و الزعفرانی: بتشدید الصاد؛ عباس و خالد عن أبی‌عمرو: «تَصْدَى» بإسکان الصاد و تخفیف الدال. أبوجعفر محمد بن علی «تُصَدَّى» بضم التاء وتخفیف الصاد.

[12] . خلف بن حماد عن أبی عبدالرحمن الحذاء (الأعرج) عن أبی بصیر عن أبی جعفر علیه السلام فی قوله ... و بإسناده فی قوله «أَمَّا مَنِ اسْتَغْنى؛ فَأَنْتَ لَهُ تُصَدَّى؛ وَ ما عَلَیْکَ أَلاَّ یَزَّکَّى؛ وَ أَمَّا مَنْ جاءَکَ یَسْعى؛ وَ هُوَ یَخْشى؛ فَأَنْتَ عَنْهُ تُلَهَّى» قال: هذا مما حرّف.

[13] . و قرأ الحسن و أبو رجاء و قتادة و الأعرج و عیسى و الأعمش و جمهور السبعة: تَصَدَّى بخف الصاد، و أصله یتصدى فحذف و الحرمیان: بشدها، أدغم التاء فی الصاد و أبو جعفر: تصدى، بضم التاء و تخفیف الصاد، أی یصدک حرصک على إسلام.

[14] . الصاد و الدال و الحرف المعتل فیه کلمٌ متباعدةُ القیاس، لا یکاد یلتقى منها کلمتانِ فى أصل. فالصَّدَى: الذَّکَرُ من البُوم، و الجمع أصداء. قال: «فلیس الناسُ بعدَکَ فى نقیرِ / و ما هم غیرَ أصداءٍ و هامِ» و الصَّدَى: الدِّماغُ نفسُه، و یقال بل هو الموضع الذى جُعِل فیه السَّمْع من‏ الدِّماغ، و لذلک یقال: أصَمَّ اللَّهُ صَدَاه. و یقال بل هذا صَدَى الصَّوْت، و هو الذى یُجیبک إِذا صِحْت بقُرْبِ جَبَل. و قال یصف داراً: «صَمَّ صداها و عفا رسمُها / و استعحمَتْ عن منطقِ السَّائِل» و الصَّدَى: الرَّجُل الحسَنُ القِیام على ماله، یقال هو صَدَى مالٍ. و لا یقال إلّا بالإضافة. و الصَّدَى: العَطَش، یقال رجلٌ صَدٍ و صادٍ، و امرأة صادیة. و تصدَّى فُلانٌ للشَّى‏ء یستشرفه ناظراً إلیه. و التَّصدیة: التَّصفیق بالیدین. قال اللَّه تعالى: وَ ما کانَ صَلاتُهُمْ عِنْدَ الْبَیْتِ إِلَّا مُکاءً وَ تَصْدِیَةً. فأمَّا الصَّوادى من النَّخْل فهى الطِّوال. و یقال: صادیتُ فلاناً، إِذا دارَیْتَه. و صادیت [فلاناً مُصاداةً: عاملتُه بمثل صَنیعه]. و إِذا کان بعد الدَّال همزة تغیَّر المعنى، فیکون من الصَّدَإ صدأ الحدید.یقولون: صاغِرٌ صَدِئٌ من صدإ العار.

[15] . الصَّدَى: صوت یرجع إلیک من کلّ مکان صقیل، و التَّصْدِیَةُ: کلّ صوت یجری مجرى الصَّدَى فی أن لا غناء فیه، و قوله: وَ ما کانَ صَلاتُهُمْ عِنْدَ الْبَیْتِ إِلَّا مُکاءً وَ تَصْدِیَةً [الأنفال/ 35]، أی: غناء ما یوردونه غناء الصّدى، و مکاء الطّیر. و التَّصَدِّی: أن یقابل الشی‏ء مقابلة الصَّدَى، أی: الصّوت الرّاجع من الجبل، قال: أَمَّا مَنِ اسْتَغْنى‏؛ فَأَنْتَ لَهُ تَصَدَّى‏ [عبس/ 5- 6]، و الصَّدَى یقال لذکر البوم، و للدّماغ لکون الدّماغ متصوّرا بصورة الصّدى، و لهذا یسمّى: هامة، و قولهم: أصمّ اللّه صَدَاهُ، فدعاء علیه بالخرس، و المعنى: لا جعل اللّه له صوتا حتّى لا یکون له صدى یرجع إلیه بصوته، و قد یقال للعطش: صَدَى، یقال:رجل صَدْیَانُ، و امرأة صَدْیَا، و صَادِیَةٌ.

[16] . و تَصَدَّیْتُ لفُلانٍ: أی تَبِعْت صَدَاه و صَوْتَه، من قَوْلِه عَزَّ و جَلَّ: فَأَنْتَ لَهُ تَصَدَّى‏

[17] . أنّ الأصل الواحد فی المادّة: هو التظاهر بأیّ وسیلة کانت بقول أو صوت أو عمل أو تصفیق أو تطوّل أو استشراف أو تعرّض أو صیحة أو انعکاس صوت أو غیرها. و من ذلک التظاهر بالعطش قولا أو حالا، و التظاهر بالمداراة و لو تصنّعا، و التظاهر بعد الموت بجسد أو بطائر یصیح. و یدلّ على هذا الأصل: لفظ الصدّ و الصدأ، فانّ الصَّدَّ کما قلنا هو الانصراف، و الانصراف هو التجاوز عن مرتبة التظاهر، و یدلّ على هذه الشدّة و التجاوز تشدید الدال، و الصَّدَأُ هو التظاهر بجرب یعلو الحدید متّصلا به و مغایرا عنه، و هو فیما بین الصدّ مشدّدا و الصدى لینا. و لا یخفى ما بین موادّ الصدر و الصدع و الصدف و الصدق و الصدح: من الاشتقاق الأکبر، لتقاربها لفظا و معنى.

[18] . التصدی التعرض للشی‏ء کتعرض الصدیان للماء.

[19] . و التَّصْدِیدُ: التَّصْفِیقُ. و التَّصدُّدُ: التَّعَرُّض، هذا هو الأَصل، و تُبْدَلُ الدالُ یاءً، فیقال التَّصَدِّی و التَّصْدِیَهُ قال اللَّه عزّ و جلّ: «وَ ما کانَ صَلاتُهُمْ عِنْدَ الْبَیْتِ إِلَّا مُکاءً وَ تَصْدِیَةً» فالمُکَاءُ: الصَّفِیرُ، و التَّصْدِیةُ: التَّصْفِیقُ: و قیل للتَّصْفِیق: تَصِدیةٌ، لأَن الیَدَیْن تَتصافَقانِ، فیقابِل صَفْقُ هذِه صَفْقَ الأُخرى و صَدُّ هذه صَدَّ الأُخرَى، و هما وَجْهاها. و عن ابن سیده: التَّصْدِیَةُ: التَّصْفِیقُ و الصَّوتُ، على تحویل التّضعیف. قال: و نظیره: قَصَّیْتُ أَظْفَارِی. فی حروف کثیرة. قالَ: قد عَملَ فیه سیبویه باباً. و قد ذَکَرَ منه یَعقُوبُ و أَبو عبیدٍ أَحرُفاً. و فی التهذیب: یقال صدَّى یُصَدِّی: تَصْدِیةً، إِذا صَفَّقَ. و أَصله: صَدَّدَ یُصدِّدُ، فکثُرَت الدّالات، فقُلِبَت إِحداهُنَّ یاءٌ، کما قالوا: قَصَّیْتُ أَظْفَارِی، و الأَصلُ: قَصَصْتُ. قال: قال ذلک أَبو عُبَیْدٍ، و ابنُ السِّکِّیت، و غیرهما. و ذهَبَ أَبو جعفر الرُّسْتُمِیُّ، إِلى أَن التَّصْدِیَةَ من الصَّدَى، و هو الصَّوتُ، و لم یُستَعمل من الصَّدَى فِعْلٌ. و الحَمْل على المُستعمَل أَوْلَى. قال شیخُنَا: هو کلامٌ ظاهرٌ، و فی کلام المصنِّف لَفٌّ و نَشْرٌ مُشَوَّشٌ. و قول اللَّه تعالى: أَمَّا مَنِ اسْتَغْنى‏ فَأَنْتَ لَهُ تَصَدَّى‏» معناه: تَتَعرَّض له، و تَمِیل إِلیه و تُقْبِل علیه، یقال تَصَدَّى فَلانٌ لفُلان، إِذا تَعَرَّضَ له. و الأَصْل تَصدَّدَ. و قال الأَزهریّ: و یجوز أَن یکون معنى قوله: فَأَنْتَ لَهُ تَصَدَّى‏، أَی تَتَقَرَّب إلیه، من الصَّدَدِ و هو القُرْبُ، کما تقدَّم.

[20] . . أَمَّا مَنِ اسْتَغْنى‏ فَأَنْتَ لَهُ تَصَدَّى .... وَ أَمَّا مَنْ جاءَکَ یَسْعى‏ وَ هُوَ یَخْشى‏ فَأَنْتَ عَنْهُ تَلَهَّى- 80/ 6.التَّصَدِّی تفعّل و کذلک التلهّی و هو یدلّ على اختیار الفعل و مطاوعة فیه، و الأصل فیهما تتصدّى و تتلهّى. و المعنى- فأنت تختار التظاهر بالقول و العمل لجانب المستغنی مشتغلا به عمّن یخشى، و قد تتلهّى عن جانب هذا الخاشی- راجع- عبس.

. وَ ما کانَ صَلاتُهُمْ عِنْدَ الْبَیْتِ إِلَّا مُکاءً وَ تَصْدِیَةً- 8/ 35.یقال مکا یمکو مکوا و مکاء إذا صفر بفیه، و المراد أصوات مخصوصة، کأصوات العرب فی مجالس السرور. و التَّصْدِیَةُ ضرب ید على ید لیسمع منه صوت، و هذا أیضا معمول به فی مجالس العیش و السرور بین العرب و العجم.و الصلاة هو الدعاء و التوجّه، و قد ورد أنّ الطواف صلاة، و کانوا فی الجاهلیّة یطوفون حول البیت بمکاء و تصدیة.

[21] . القول فی تأویل قوله تعالى: أَمَّا مَنِ اسْتَغْنى‏ فَأَنْتَ لَهُ تَصَدَّى یقول تعالى ذکره لنبیه محمد صلى الله علیه و سلم: أَمَّا مَنِ اسْتَغْنى‏ بماله. فأنت له تتعرض، رجاء أن یسلم.

 حدثنا ابن حمید، قال: ثنا مهران، عن سفیان أَمَّا مَنِ اسْتَغْنى‏ فَأَنْتَ لَهُ تَصَدَّى قال: نزلت فی العباس.

حدثنی محمد بن عمرو، قال: ثنا أبو عاصم، قال: ثنا عیسى و حدثنی الحرث، قال: ثنا الحسن، قال: ثنا ورقاء، جمیعا عن ابن أبی نجیح، عن مجاهد، قوله: أَمَّا مَنِ اسْتَغْنى‏ قال: عتبة بن ربیعة و شیبة بن ربیعة.

[22] . و تقدیم ضمیر أنت فی قوله: «فَأَنْتَ لَهُ تَصَدَّى» و قوله: «فَأَنْتَ عَنْهُ تَلَهَّى» و کذا الضمیرین «لَهُ» و «عَنْهُ» فی الآیتین لتسجیل العتاب و تثبیته.

[23] . فإن قلت: قوله فَأَنْتَ لَهُ تَصَدَّى، فَأَنْتَ عَنْهُ تَلَهَّى کأن فیه اختصاصا. قلت، نعم، و معناه: إنکار التصدی و التلهی علیه، أى: مثلک خصوصا لا ینبغی له أن یتصدى للغنىّ و یتلهى عن الفقیر.

 


1090) سوره عبس (80) آیه 5 أَمَّا مَنِ اسْتَغْنى‏

 أَمَّا مَنِ اسْتَغْنى‏

5 محرم 1445 1/5/1402

ترجمه

اما کسی که بی‌نیازی ورزید [/ کسی که مستغنی است]،

نکات ادبی

اسْتَغْنى‏

ماده «غنی»[1] وقتی به صورت کلمه و با الف مقصوره (غِنی) به کار می‌رود غالبا در معنای مال و ثروت است، و وقتی با الف ممدوده (غِناء) به کار می‌رود یک نوع صدای طرب‌انگیز است؛ و البته اگر با الف ممدوده به صورت مفتوح الغین ادا شود (غَناء) به معنای بی‌نیازی و کفایت است و از همان معنای اول است (کتاب العین، ج‏4، ص450[2]). اگرچه ابن فارس نتوانسته معنای واحدی برای آن بیابد و در خصوص آن، از دو اصل (یکی در معنای «کفایت» و دوم این «صوت» خاص) سخن گفته (معجم المقاییس اللغة، ج‏4، ص397[3])، اما برخی از اهل لغت این دومی را هم به آن اولی برگردانده‌اند؛ مثلا عسکری بر این باور است که چون همانند ثروت که نفس را بهره‌مند می‌سازد صوت غنایی هم بهره نفسانی به انسان می‌رساند چنین نامیده شده (الفروق فی اللغة، ص169[4])؛ یا حسن جبل بعد از اینکه توضیح داده که حرف «غ» برای یک نحوه تخلخل همراه با سستی به کار می‌رود و حرف «ن» بر یک امتداد لطیف در باطن دلالت دارد و حرف «ی» هم یک نحوه اتصال و امتداد را نشان می‌دهد و ترکیب اینها بر امتداد وجود چیزی لطیف به وفور در یک عرصه دلالت دارد، معنای محوری این ماده را «وجود کفایتی که یک عرصه‌ای را به نحو مطلوبی آباد می‌کند و امر آن را برپا می‌دارد»[5] دانسته، چنانکه ثروت برای اغلب مردم چنین کارکردی دارد و یا مثال برپا ماندن در یک مکان، تعبیر « کَأَنْ لَمْ یَغْنَوْا فیها» (اعراف/92؛ هود/68 و 98) است (المعجم الإشتقاقی المؤصل لألفاظ القرآن الکریم، ص1611)، بیان می‌کند وجه تسمیه صدای غناء هم این است که یک صوت دارای رخوت و مطلوبیتی است که به وسیله آن عرصه‌ای، یعنی حنجره) آباد می‌شود، برخلاف صداهای نتراشیده و نخراشیده که به حنجره فشار می‌آورد (همان، ص1613[6]). مرحوم مصطفوی نیز که اصل معنای این ماده را به معنای عدم احتیاج و نقطه مقابل فقر می‌داند و اموری همچون کفایت و إجزاء‌و ثروتمندی را از مصادیق آن به حساب می‌آورد، با اینکه کاربرد این ماده در خصوص صدای غنایی را برگرفته از کلمه «عناه» در زبان عبری (که به معنای ترنم و نغمه و صوت دلرباست) می‌داند، اما اذعان دارد که تناسبی بین این ماده و معنای عربی‌اش هست، که البته آن تناسب را به نحوی تکلف‌آمیز این گونه بیان کرده که استغناء و احساس بی‌نیازی منجر به طغیان و خودنمایی و تجاوز از حد می‌شود که از زمره اینها بلند کردن صداست (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏7، ص274-275[7])؛ و البته در قرآن کریم ظاهرا در همان معنای این صوت استفاده نشده است.

در خصوص کلمه «غِنى» برخی بر این باورند که این بر سه قسم است: یکی به معنای عدم هرگونه حاجت و نیاز است که فقط در مورد خدا به این معنا به کار می‌رود؛ دوم به معنای کم بودن نیازهای شخص است که مثلا در آیه «وَ وَجَدَکَ عائِلًا فَأَغْنى»‏(لضحى/8) در این معنا به کار رفته، و سوم به معنای فراوانی مال و ثروت متناسب با تنوع خود مردم است که در آیاتی همچون «وَ مَنْ کانَ غَنِیًّا فَلْیَسْتَعْفِفْ»‏ (نساء/6)، «الَّذِینَ یَسْتَأْذِنُونَکَ وَ هُمْ أَغْنِیاءُ» (توبة/93)، «لَقَدْ سَمِعَ اللَّهُ قَوْلَ الَّذِینَ قالُوا إِنَّ اللَّهَ فَقِیرٌ وَ نَحْنُ أَغْنِیاءُ» (آل عمران/181)، «یَحْسَبُهُمُ الْجاهِلُ أَغْنِیاءَ مِنَ التَّعَفُّفِ‏» (بقرة/273] به کار رفته است (مفردات ألفاظ القرآن، ص615[8]).

چنانکه بیان شد عمده استعمال خاص ان کلمه در معنای مال و ثروت است، اما تعبیر در مورد مستقر شدن در یک مکان هم به کار می‌رود: «کَأَنْ لَمْ یَغْنَوْا فیها» (اعراف/92 و هود/68 و 95) و در تفاوت تعبیر «أقام بالمکان» و «غنی بالمکان» گفته‌اند که این دومی در اقامت کردنی به کار می‌رود که شخص با این اقامت کردنش دیگر نیازی به غیر ندارد، در حالی که در خود تعبیر «أقام بالمکان» این معنا نهفته نیست (الفروق فی اللغة، ص303[9]) و برخی هم این را این گونه توضیح داده‌اند که تعبیر « غَنِیَ فی مکان کذا» در جایی به کار می‌رود که وی بقدری در آنجا اقامت کرده باشد که دیگر نیازمند کسی نباشد [و خودش اموراتش را بگذراند] (مفردات ألفاظ القرآن، ص616[10])؛ هرچند برخی هم این تعبیر به صورت منفی را به معنای مطلقِ نیست و نابود شدن چیزی دانسته و گفته‌اند «کَأَنْ لَمْ تَغْنَ بِالْأَمْسِ» یعنی کانه اصلا چیزی نبوده است (کتاب العین، ج‏4، ص451[11]).[12]

کاربرد فعل ثلاثی مجرد این ماده در قرآن تنها در همین مصداق فوق (بحث بودن در یک مکان) است، اما در ابواب ثلاثی مجرد در دو باب افعال و استفعال به کار رفته است:

در باب افعال، «إِغْنَاء» به معنای چیزی یا کسی را غنی و بی‌نیاز کردن است (مفردات ألفاظ القرآن، ص616[13]؛ التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏7، ص275[14]). این ماده وقتی به باب افعال می‌رود اقتضای دو مفعول دارد:

یکی چیزی که متعلق نیاز است (نیاز به چه چیزی) که در بسیاری از موارد تعبیر «شیئاْ» آمده: (إِنَّ الظَّنَّ لا یُغْنی‏ مِنَ الْحَقِّ شَیْئاً، یونس/36 و نجم/28؛ إِذْ قالَ لِأَبیهِ یا أَبَتِ لِمَ تَعْبُدُ ما لا یَسْمَعُ وَ لا یُبْصِرُ وَ لا یُغْنی‏ عَنْکَ شَیْئاً، مریم/42؛ یَوْمَ لا یُغْنی‏ مَوْلًى عَنْ مَوْلًى شَیْئاً، دخان/41؛ مِنْ وَرائِهِمْ جَهَنَّمُ وَ لا یُغْنی‏ عَنْهُمْ ما کَسَبُوا شَیْئاً، جاثیه/10؛ یَوْمَ لا یُغْنی‏ عَنْهُمْ کَیْدُهُمْ شَیْئاً، طور/46؛ فَلَمْ یُغْنِیا عَنْهُما مِنَ اللَّهِ شَیْئا، تحریم/10) و یک مورد هم با حرف اضافه «من» آمده: «وَ لا یُغْنِی مِنَ اللَّهَبِ‏» (مرسلات/31)؛ و در موارد فراوانی هم حذف شده است (وَ ما تُغْنِی الْآیاتُ وَ النُّذُرُ عَنْ قَوْمٍ لا یُؤْمِنُونَ، یونس/101؛ ما أَغْنى‏ عَنْهُ مالُهُ‏، مسد/2)؛

 و دوم کسی که قرار است نیازش را رفع کنند، و برخی در اینجا به نکته لطیفی تذکر داده‌اند و آن این است که تعبیر «إغناء» وقتی به خدا [یا کسانی که در امتداد خداوند نامشان آمده] نسبت داده شود به صورت مفعول بی‌واسطه به کار می‌رود، مانند: «إِلَّا أَنْ أَغْناهُمُ اللَّهُ‏ وَ رَسُولُهُ مِنْ فَضْلِه» (توبه/74)، «وَ إِنْ یَتَفَرَّقا یُغْنِ اللَّهُ کُلاًّ مِنْ سَعَتِه» (نساء/130)، «إِنْ یَکُونُوا فُقَراءَ یُغْنِهِمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِه» (نور/32)، «وَ لْیَسْتَعْفِفِ الَّذینَ لا یَجِدُونَ نِکاحاً حَتَّى یُغْنِیَهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِه» (نور/33)، «وَ إِنْ خِفْتُمْ عَیْلَةً فَسَوْفَ یُغْنیکُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ إِنْ شاء» (توبه/28)؛ اما اگر فاعلش غیر خدا باشد، برای اشاره به شخصی که نیازی از او قرار است رفع شود از حرف «عن» استفاده می‌شود: «ما أَغْنى‏ عَنِّی مالِیَهْ‏» (حاقة/28)، «لَنْ تُغْنِیَ عَنْهُمْ أَمْوالُهُمْ وَ لا أَوْلادُهُمْ مِنَ اللَّهِ شَیْئاً» (آل عمران/10)، «ما أَغْنى‏ عَنْهُمْ ما کانُوا یُمَتَّعُونَ‏» (شعراء/207)، «لا تُغْنِ عَنِّی شَفاعَتُهُمْ‏» (یس/23). در وجه آن گفته‌اند که چون خداوند قادر مطلق است غنی کردنی که انجام می‌دهد مطلق است و هیچ قید و شرطی ندارد؛ اما غیر خداوند اگر بتواند غنایی برای دیگران انجام دهد از جهت خاصی است؛ حرف «عن» دلالت بر یک نحوه صدور و خروج دارد (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏7، ص276[15]). تنها مثال نقض قرآنی این سخن، تعبیر «لِکُلِّ امْرِئٍ مِنْهُمْ یَوْمَئِذٍ شَأْنٌ یُغْنیهِ» (عبس/37) است؛ که شاید وجه فوق در اینجا نیز توجیه داشته باشد؛ زیرا در این آیه «یغنیه» نه به معنای بی‌نیاز کردن و به غنی رساندن خویش، بلکه به معنای شدت گرفتاری به خویش است که وی را از هرگونه توجهی به غیر بی‌نیاز می‌کند.

اما وقتی به باب استفعال می‌رود برخی گفته‌اند «استغناء» به معنای «به بی‌نیازی رسیدن»‌ است (کتاب العین، ج4، ص450[16]) و ظاهرا با توجه به باب استفعال، در اصل به معنای «طلب غنی و بی‌نیاز شدن» بوده، اما به خاطر کثرت استعمالش در خصوص «غنی» کم‌کم به معنای «بی‌نیازی» به کار رفته است (الفروق فی اللغة، ص169)؛ و برخی کاربرد آن را در همین معنای «احساس بی‌نیازی کردن» را همچنان برقرار دانسته و از جمله آیه را به عنوان یکی از مصادیق آن برشمرده‌اند (المعجم الإشتقاقی المؤصل لألفاظ القرآن الکریم، ص1612؛ التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏7، ص276[17]) و به نظر می‌رسد اگرچه در برخی کاربردهای قرآنی ظهور آن در معنای «بی‌نیاز شدن» پررنگ است (مانند: وَ أَمَّا مَنْ بَخِلَ وَ اسْتَغْنى»، لیل/8، أَنْ رَآهُ اسْتَغْنى‏، علق/7)، اما برخی از کاربردهای دیگر نیز هست که ادعای فوق را تایید کند، مانند: «فَقالُوا أَ بَشَرٌ یَهْدُونَنا فَکَفَرُوا وَ تَوَلَّوْا وَ اسْتَغْنَى اللَّهُ وَ اللَّهُ غَنِیٌّ حَمیدٌ» (تغابن/6).

این کلمه در وزن «فعیل» در معنای اسم فاعل (یا صفت مشبهه) نیز به کار رفته است که نقطه مقابل «فقیر» است:‌ «إِنْ یَکُنْ غَنِیًّا أَوْ فَقیراً فَاللَّهُ أَوْلى‏ بِهِما» (نساء/135)؛ که اگرچه هم به صورت مفرد (مانند آیه قبل) و هم به صورت جمع (مثلا: یَحْسَبُهُمُ الْجاهِلُ أَغْنِیاءَ مِنَ التَّعَفُّف‏، بقره/273؛ إِنَّمَا السَّبیلُ عَلَى الَّذینَ یَسْتَأْذِنُونَکَ وَ هُمْ أَغْنِیاءُ، توبه/93) در قرآن در خصوص انسانها به کار رفته، اما کاربرد آن در مورد خداوند که فراوان است: «و اللَّهُ غَنِیٌّ حَلیمٌ» (بقره/263)، «اللَّه غَنِیٌّ حَمیدٌ» (بقره/267؛ لقمان/12؛ تغابن/6)، «فَإِنَّ اللَّهَ غَنِیٌّ عَنِ الْعالَمینَ» (آل عمران/97)، «فَإِنَّ رَبِّی غَنِیٌّ کَریمٌ« (نمل/40)، «إِنْ تَکْفُرُوا فَإِنَّ اللَّهَ غَنِیٌّ عَنْکُمْ» (زمر/7)؛ و چنانکه برخی توضیح داده‌اند کاربرد حقیقی آن تنها شایسته خداوند است (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏7، ص276-277[18]).

کلمه «غِنی» به معنای مال و ثروت، به کلمات «جده» و «یسار» نزدیک است؛ در تفاوت اینها گفته‌اند استفاده شایع از کلمه «غنی» در مورد مال و ثروت است؛ اما منحصر در آن نیست و برای هر چیزی که بتواند نیازی از انسان را مرتفع کند به کار می‌رود؛ برخلاف «جدة» که تنها در مورد مال و ثروت به کار می‌رود؛ و فرق «یسار» با این دو در آن است که «یسار» آن مقدار مال و ثروتی است که یک زندگی مطلوب با آن میسر می‌شود و کثرت در آن شرط نیست (الفروق فی اللغة، ص169[19]).

ماده «غنی» و مشتقات آن 73 بار در قرآن کریم به کار رفته است.

شأن نزول

به توضیحاتی که درباره شأن نزول این آیات ذیل آیه 1 بیان شد مراجعه کنید.[20]

حدیث

ذیل آیه «أَنْ رَآهُ اسْتَغْنى: که خود را مستغنی دید» (علق/7) (در جلسه 354 http://yekaye.ir/al-alaq-96-7/) و آیه «وَ أَمَّا مَنْ بَخِلَ وَ اسْتَغْنی: و اما کسی که بخل ورزید و خود را بی‌نیاز شمرد» (لیل/9) (در جلسه 568 https://yekaye.ir/al-lail-92-8/) و آیه «وَ ما یُغْنی‏ عَنْهُ مالُهُ إِذا تَرَدَّی: و ثروتش چه نیازی را از او مرتفع سازد، چون نگونسار شود؟!» (لیل/11) (در جلسه 571 https://yekaye.ir/al-lail-92-11/) احادیث متعددی گذشت که اغلب آنها را می‌توان ذیل این آیه نیز در نظر گرفت. اما احادیث دیگر:

1) از امام باقر ع روایت شده که درباره آیه «اما کسی که بی‌نیازی ورزید» (عبس/5) فرمودند:

او کسی است که ترک‌کننده حق ما، و ضایع‌کننده آن چیزی است که خداوند از ولایت ما بر وی واجب کرده است.

شرح الأخبار فی فضائل الأئمة الأطهار علیهم السلام، ج‏1، ص239

[عن الحسین بن الحکم الحبری، باسناده، عن] عبد اللّه بن محمد بن عقیل، عن أبی جعفر علیه السّلام، إنه قال فی قول اللّه تعالى: «أَمَّا مَنِ اسْتَغْنى‏»، قال:

هو التارک لحقنا، المضیع لما افترضه اللّه تعالى علیه من ولایتنا.

این حدیث ادامه‌ای دارد که ان شاء الله ذیل آیه 7 خواهد آمد.

 

2) الف. از امام صادق ع از پدرانشان روایت شده است که امیرالمؤمنین ع فرمودند:

مستی [دست کم] چهار گونه است: مستی شراب؛ و مستی مال و ثروت؛ و مستی خواب؛ و مستی حکمرانی.

معانی الأخبار، ص365؛ الخصال، ج‏2، ص636[21]؛ تحف العقول، ص124

حَدَّثَنَا أَبِی رَحِمَهُ اللَّهُ قَالَ حَدَّثَنَا سَعْدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ قَالَ حَدَّثَنَا إِبْرَاهِیمُ بْنُ هَاشِمٍ عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ یَحْیَى عَنْ جَدِّهِ الْحَسَنِ بْنِ رَاشِدٍ عَنْ أَبِی بَصِیرٍ وَ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِیهِ عَنْ آبَائِهِ ع قَالَ قَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع:

السُّکْرُ أَرْبَعُ سَکَرَاتٍ: سُکْرُ الشَّرَابِ وَ سُکْرُ الْمَالِ وَ سُکْرُ النَّوْمِ وَ سُکْرُ الْمُلْکِ.

ب. و باز از ایشان روایت شده که فرمودند:

سزاوار است که عاقل خود را از مستی مال و مستی قدرت و مستی علم و مستی حاصل از مدح شدن و مستی جوانی نگه دارد؛ که هر یک از اینها بادی خبیث دارد که عقل را سلب، و وقار را کم می‌کند.

عیون الحکم و المواعظ (للیثی)، ص552؛ تصنیف غرر الحکم و درر الکلم، ص66

قَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع:

یَنْبَغِی لِلْعَاقِلِ أَنْ یَحْتَرِسَ مِنْ سُکْرِ الْمَالِ وَ سُکْرِ الْقُدْرَةِ وَ سُکْرِ الْعِلْمِ وَ سُکْرِ الْمَدْحِ وَ سُکْرِ الشَّبَابِ؛ فَإِنَّ لِکُلِّ ذَلِکَ رِیحاً خَبِیثَةً تَسْلُبُ الْعَقْلَ وَ تَسْتَخِفُّ الْوَقَارَ.

ج. و باز از ایشان روایت شده که فرمودند:

از مستی ثروتمندی به خدا پناه ببرید که مستی آن دیر به هشیاری می‌انجامد.

تصنیف غرر الحکم و درر الکلم، ص370

قَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع:

اسْتَعِیذُوا بِاللَّهِ مِنْ سَکْرَةِ الْغِنَى فَإِنَّ لَهُ سَکْرَةً بَعِیدَةَ الْإِفَاقَة.

 

3) الف. از امیرالمؤمنین ع روایت شده که فرمودند:

با غیرخداوند بی‌نیاز شدن، بزرگ‌ترین فقر و بدبختی است.

عیون الحکم و المواعظ (للیثی)، ص54؛ تصنیف غرر الحکم و درر الکلم، ص370

قَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع:

الْغِنَى بِغَیْرِ اللَّهِ أَعْظَمُ الْفَقْرِ وَ الشَّقَاءِ.

ب. و باز از ایشان روایت شده که فرمودند:

مغرور شدن به ثروت موجب گستاخی [= آمیزه‌ای از غرور و هوسرانی] می‌شود.

عیون الحکم و المواعظ (للیثی)، ص349؛ تصنیف غرر الحکم و درر الکلم، ص370

قَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع:

غُرُورُ الْغِنَى یُوجِبُ الْأَشَرَ.

ج. و باز از ایشان روایت شده که فرمودند: 

بدترین اموال آن است که صاحب خویش را بی‌نیاز نکند.

عیون الحکم و المواعظ (للیثی)، ص293؛ تصنیف غرر الحکم و درر الکلم، ص369

قَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع:

شَرُّ الاموال ما لَمْ یُغْنِ عَنْ صاحِبِه.

 

4) از امیرالمؤمنین ع روایت شده که فرمودند:

الف. حب مال دین را سست کرده، یقین را از بین می‌برد.

ب. هر که مال در چشم او ارزشمند شد بزرگان در نظر او خوار و بی‌مقدار می‌شوند.

ج. ثروت حاصل از مال هلاک می‌کند و به طغیان می‌کشاند و [همه چیز را] بر باد می‌دهد.

د. فراوانی اموال دل را فاسد می‌کند و گناه پدید می‌آورد [یا: موجب فراموش گناهان می‌شود].

تصنیف غرر الحکم و درر الکلم، ص368

قَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع:

الف. حُبُّ المالِ یُوهِنُ الدِّینَ و یُفْسِدُ الیَقینَ.

ب. مَنْ کَرُمَ عَلَیْهِ الْمَالُ هَانَتْ عَلَیْهِ الرِّجَالُ.

ج. ثَرْوَةُ الْمَالِ تُرْدِی وَ تُطْغِی وَ تَفْنَى.

د. کَثْرَةُ الْمَالِ تُفْسِدُ الْقُلُوبَ وَ تُنْشِئُ [یُنْسِی‏] الذُّنُوبَ.

درباره عبارت اخیر ظاهرا هر دو معنا می‌تواند درست باشد زیرا از امام صادق ع هم حدیث داریم که:

ه. ... به خاطر پولداری غبطه کسی را نخور، زیرا با ثروت فراوان گناهان زیاد می‌شود به خاطر حقوق واجبی که برعهده انسان می‌آید...

الکافی، ج‏2، ص135

عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِهِ عَنِ ابْنِ أَبِی یَعْفُورٍ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع یَقُولُ

...[22] وَ لَا تَغْبِطْ أَحَداً بِکَثْرَةِ الْمَالِ ،فَإِنَّ مَعَ کَثْرَةِ الْمَالِ تَکْثُرُ الذُّنُوبُ لِوَاجِبِ الْحُقُوق‏ ...[23]

و هم حدیث داریم که:

و. به خاطر ثروت فراوان خوشحال نشو ... که همانا ثروت فراان گناهان را از یاد می‌برد...

الکافی، ج‏2، ص497

عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنِ النَّوْفَلِیِّ عَنِ السَّکُونِیِّ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ:

...[24] لَا تَفْرَحْ بِکَثْرَةِ الْمَالِ ...[25] فَإِنَّ کَثْرَةَ الْمَالِ تُنْسِی الذُّنُوبَ ...[26] .

 

5) الف. هرکس مالی از غیر راه حلال به دست آورد، آن را در راه ناشایستی مصرف کند.

عیون الحکم و المواعظ (للیثی)، ص458؛ تصنیف غرر الحکم و درر الکلم، ص355

قَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع:

مَنْ یَکْتَسِبْ [اکْتَسَبَ] مَالًا مِنْ غَیْرِ حِلِّهِ یَصْرِفْهُ فِی غَیْرِ حَقِّهِ.

ب. اندکی که کفایت کند، بهتر از فراوانی است که طغیان آورد.

عیون الحکم و المواعظ (للیثی)، ص371؛ تصنیف غرر الحکم و درر الکلم، ص366

قَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع:

قَلِیلٌ [/ یَسیرٌ] یَکْفِی خَیْرٌ مِنْ کَثِیرٍ یُطْغِی.

 

6) از امام سجاد ع روایت شده است:

رسول خدا صلى اللَّه علیه و آله به شترچرانى گذر کرد و کسى را فرستاد تا ایشان را سیراب کند.

شتربان گفت: آنچه در پستان شتران است صبحانه قبیله است و آنچه در ظرف‌هاست شام آنهاست.

رسول خدا صلى اللَّه علیه و آله فرمود: خدایا مال و فرزندانش را زیاد کن.

سپس به گوسفندچرانى گذر کرد و کس فرستاد تا ایشان را سیراب کند.

چوپان گوسفندها را دوشید و به همراه هر چه در ظرف قبلا دوشیده بود در ظرف پیغمبر صلى اللَّه علیه و آله ریخت و گوسفندى هم براى حضرت فرستاد و عرض کرد: این بود آنچه داشتیم، اگر دوست دارید که بر آن بیفزاییم می‌افزاییم.

رسول خدا صلى اللَّه علیه و آله فرمود: خدایا او را به قدر کفاف روزى ده.

یکى از اصحاب عرض کرد: یا رسول اللَّه! براى آنکه درخواستت را در کرد دعاى فرمودى که همه ما آن را دوست داریم، و براى کسى که حاجتت را روا کرد دعایى فرمودى که همه ما ناخوش داریم.

رسول خدا صلى اللَّه علیه و آله فرمود: آنچه کم باشد و کفایت کند، بهتر است از زیادى باشد و دل را مشغول دارد. بار خدایا به محمد و آل محمد ص به قدر کفاف روزى ده!

الکافی ، ج‏2، ص140-141

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ عَنْ یَعْقُوبَ بْنِ یَزِیدَ عَنْ إِبْرَاهِیمَ بْنِ مُحَمَّدٍ النَّوْفَلِیِّ رَفَعَهُ إِلَى عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ ص قَالَ:

مَرَّ رَسُولُ اللَّهِ ص بِرَاعِی إِبِلٍ، فَبَعَثَ‏ یَسْتَسْقِیهِ.‏ فَقَالَ: أَمَّا مَا فِی ضُرُوعِهَا فَصَبُوحُ الْحَیِ‏ وَ أَمَّا مَا فِی آنِیَتِنَا فَغَبُوقُهُمْ.

فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: اللَّهُمَّ أَکْثِرْ مَالَهُ وَ وُلْدَهُ.

ثُمَّ مَرَّ بِرَاعِی غَنَمٍ، فَبَعَثَ إِلَیْهِ یَسْتَسْقِیهِ. فَحَلَبَ لَهُ مَا فِی ضُرُوعِهَا وَ أَکْفَأَ مَا فِی إِنَائِهِ فِی إِنَاءِرَسُولِ اللَّهِ ص، وَ بَعَثَ إِلَیْهِ بِشَاةٍ، وَ قَالَ: هَذَا مَا عِنْدَنَا؛ وَ إِنْ أَحْبَبْتَ أَنْ نَزِیدَکَ زِدْنَاکَ.

قَالَ: فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: اللَّهُمَّ ارْزُقْهُ الْکَفَافَ.

فَقَالَ لَهُ بَعْضُ أَصْحَابِهِ: یَا رَسُولَ اللَّهِ! دَعَوْتَ لِلَّذِی رَدَّکَ بِدُعَاءٍ عَامَّتُنَا نُحِبُّهُ، وَ دَعَوْتَ لِلَّذِی أَسْعَفَکَ بِحَاجَتِکَ‏ بِدُعَاءٍ کُلُّنَا نَکْرَهُهُ.

فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: إِنَّ مَا قَلَّ وَ کَفَى خَیْرٌ مِمَّا کَثُرَ وَ أَلْهَى.‏ اللَّهُمَّ ارْزُقْ مُحَمَّداً وَ آلَ مُحَمَّدٍ الْکَفَافَ.

 

7) امیرالمؤمنین ع در خطبه‌ای فرمودند:

چگونه سرایی را توصیف کنم که آغازش سختی است و پایانش نابودی؛ در حلالش حساب است و در حرامش عقاب؛ کسی که در آن مستغنی شود به فتنه افتد و کسی که در آن نیازمند گردد غمگین شود...

نهج البلاغة، خطبه82؛ تحف العقول، ص201؛ عیون الحکم و المواعظ (للیثی)، ص146؛ تصنیف غرر الحکم و درر الکلم، ص127

و من کلام له ع فی ذم صفة الدنیا

مَا أَصِفُ مِنْ دَارٍ أَوَّلُهَا عَنَاءٌ وَ آخِرُهَا فَنَاءٌ؛ فِی حَلَالِهَا حِسَابٌ وَ فِی حَرَامِهَا عِقَابٌ؛ مَنِ اسْتَغْنَى فِیهَا فُتِنَ وَ مَنِ افْتَقَرَ فِیهَا حَزِنَ ...[27]

 

8) الف. درفرازی از خطبه امیرالمؤمنین ع که هفت روز بعد از شهادت رسول الله ص ایراد کردند و به خطبه وسیله معروف است و فرازهایی از آن قبلا گذشت[28] آمده است:

ای مردم! گنجی سودمندتر از علم نیست؛ ... و زیبایی‌ای زیباتر از عقل نیست ... و کسی که به رأی خویش مغرور شود گمراه گردد؛ و کسی که با عقل خویش استغنا ورزد [= احساس بی‌نیازی کند] بلغزد...

الکافی، ج‏8، ص19؛ تحف العقول، ص93

خُطْبَةٌ لِأَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ ع وَ هِیَ خُطْبَةُ الْوَسِیلَةِ

مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیِّ بْنِ مَعْمَرٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ عُکَایَةَ التَّمِیمِیِّ عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ النَّضْرِ الْفِهْرِیِّ عَنْ أَبِی عَمْرٍو الْأَوْزَاعِیِّ عَنْ عَمْرِو بْنِ شِمْرٍ عَنْ جَابِرِ بْنِ یَزِیدَ قَالَ: دَخَلْتُ عَلَى أَبِی جَعْفَرٍ ع ... فَقَالَ: ... إِنَّ أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ ع خَطَبَ النَّاسَ بِالْمَدِینَةِ بَعْدَ سَبْعَةِ أَیَّامٍ مِنْ وَفَاةِ رَسُولِ اللَّهِ ص وَ ذَلِکَ حِینَ فَرَغَ مِنْ جَمْعِ الْقُرْآنِ وَ تَأْلِیفِهِ، فَقَال‏: ...

أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّهُ لَا کَنْزَ أَنْفَعُ مِنَ الْعِلْمِ ...[29] وَ لَا جَمَالَ أَزْیَنُ مِنَ الْعَقْلِ ...[30] وَ مَنْ أُعْجِبَ بِرَأْیِهِ ضَلَّ وَ مَنِ اسْتَغْنَى بِعَقْلِهِ زَل‏ ...

دو فراز آخر حدیث فوق در ضمن وصیتی از امیرالمؤمنین ع به امام حسن ع (العدد القویة لدفع المخاوف الیومیة، ص359[31]) یا به امام حسین ع (تحف العقول، ص88[32]) نیز آمده است؛ و آثار این دو اقدام اخیر در منبع زیر به صورت معکوس آمده است؛‌ یعنی:

ب. کسی که با عقل خویش استغنا ورزد [= احساس بی‌نیازی کند] گمراه گردد؛ و کسی که به رأی خویش استبداد ورزد بلغزد.

عیون الحکم و المواعظ (للیثی)، ص429؛ تصنیف غرر الحکم و درر الکلم، ص347

قَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع:

مَنِ اسْتَغْنَى بِعَقْلِهِ ضَلَّ و مَنِ اسْتَبَدَّ بِرَأْیِهِ زَلَّ.

تدبر

1) «أَمَّا مَنِ اسْتَغْنى»

در نکات ادبی اشاره شد که کلمه «اسْتَغْنى‏» به معنای طلب بی‌نیازی کردن است که تدریجا در خصوص خود بی‌نیاز شدن (بویژه به لحاظ مالی، یعنی) و ثروتمند بودن و احساس بی‌نیازی کردن به کار رفته است. درباره اینکه مقصود از آن در این آیه چیست دیدگاههای مختلفی بیان شده است:

الف. کسی که در میان قوم خود جایگاهی دارد و به لحاظ مالی ثروتمند و مستغنی است (مجمع البیان، ج‏10، ص664[33]).

تبصره: برخی از علمای اهل سنت که مخاطب این آیه را پیامبر ص قلمداد کرده‌اند با این معنا بشدت مخالف‌اند؛ زیرا می‌گویند زندگی پیامبر ص نشان می‌دهد که ایشان کسی نبوده است که فردی را به خاطر ثروتمند بودنش مورد احترام ویژه قرار دهد (مفاتیح الغیب، ج‏31، ص54[34]). حق این است که اگر واقعا مخاطب این آیه را پیامبر ص بدانیم این تحلیل درست است؛ اما چنانکه قبلا توضیح داده شد نمی‌توان مخاطب را پیامبر ص دانست، زیرا به فرض که این آیه را توجیه کنیم، تطبیق آیات 8 تا 10 بر پیامبر که ناظر به بی‌اعتنایی نسبت به کسی است که دنبال هدایت است چگونه توجیه شود؟!

ب. کسی که خود را بی‌نیاز از خدا ویا هدایت شدن می‌بیند و احساس نیاز نمی‌کند که به پیامبر ص و دین الهی مراجعه کند (عطاء و کلبی، به نقل از مفاتیح الغیب، ج‏31، ص54[35]).

تبصره: این معنا که در میان اهل سنت بسیار رواج دارد و البته معنای درستی هم هست، می‌تواند امتدادی برای زمان بعد از پیامبر ص نیز داشته باشد؛ یعنی اشاره به کسی که خود را از دین الهی بی‌نیاز می‌بیند، هم می‌تواند شامل کسانی باشد که نسبت به اصل نبوت و ارسال پیام الهی احساس بی‌نیازی می‌کنند، و هم ناظر به کسانی که نسبت به اصل امامت و مفسر حقیقی و معصوم وحی احساس بی‌نیازی می‌کنند؛ و مذمت این آیه همان طور که شامل گروه اول می‌شود شامل گروه دوم نیز هست (حدیث1).

ج. می‌تواند تلفیقی از هر دو مطلب فوق باشد، یعنی کسی که به لحاظ مالی ثروتمند است و احساس بی‌نیازی می‌کند و لازمه‌اش یک نحوه ریاست و بزرگی در دیگران مردم و استکبار ورزیدن از پیروی حق است (المیزان، ج‏20، ص200[36])؛ ‌یا به تعبیر دیگر، شخصی است که در اثر ثروت زیاد، گرفتار غرور شده و به این جهت احساس می‌کند که نیازی به هدایت و شنیدن سخن حق ندارد (تفسیر نور، ج‏10، ص384[37]؛ مفاتیح الغیب، ج‏31، ص54[38]).

 

2) «أَمَّا مَنِ اسْتَغْنى»

با توجه به اینکه جمله «أَمَّا مَنِ اسْتَغْنى‏» در مقام انتقاد است، می‌توان نتیجه گرفت:

احساس بى‏نیازى کردن محکوم است (تفسیر نور، ج‏10، ص384).

و از احادیث معلوم می‌شود که نه‌تنها احساس بی‌نیازی‌ای که به خاطر کثرت مال و ثروت برای شخص حاصل شود (احادیث 2 تا 6)، بلکه هر چیزی ما سوی الله که در انسان احساس بی‌نیازی رقم بزند مذموم (حدیث3.الف) و فتنه‌ای برای انسان است (حدیث7)، حتی اگر آن چیز عقل باشد (جالب است که امیرالمؤمنین ع در همان حدیثی که علم را بهترین گنج و عقل را بهترین زینت برشمرده، تذکر داده که همین‌ها اگر احساس بی‌نیازی را در انسان رقم بزنند و انسان به علم و عقل خویش مغرور شود مایه هلاکت‌اند، حدیث8).

 

 

 


 


1089) سوره عبس (80) آیه 4 أَوْ یَذَّکَّرُ فَتَنْفَعَهُ الذِّکْرى

 أَوْ یَذَّکَّرُ فَتَنْفَعَهُ الذِّکْرى‏

1 محرم 1445 28/4/1402

ترجمه

یا متذکر شود، پس این تذکر او را فایده‌ای دهد.

اختلاف قرائت

یَذَّکَّرُ

در عموم قراءات به صورت «یَذَّکَّرُ» قرائت شده است، یعنی با تشدید حرف «ذ»؛ که در اصل «یَتَذَکَّرُ» بوده و تاء در دال ادغام شده است؛

اما در قرائت أبیّ‌ بن کعب این ادغام انجام نشده و به صورت «یَتَذَکَّرُ» قرائت شده است

و در روایتی غیرمشهور از قرائت اهل کوفه (عاصم) و نیز در قرائت أعرج به صورت فعل ثلاثی مجرد «یذْکُرُ» قرائت شده است.

معجم القراءات ج 10، ص303[1]؛ المغنی فی القراءات، ص1890-1891[2]

فَتَنْفَعُهُ  / فَتَنْفَعَهُ

قرائت این آیه به این صورت که در میان ما رایج است، اصطلاحا از متفردات حفص است؛ یعنی:

در تمام قرائات سبع، حتی در روایت شعبه از قرائت عاصم (البته بر اساس روایت اعشی و برجمی از شعبه)، و نیز برخی قراءات عشر (ابوجعفر و یعقوب) این فعل به صورت مرفوع: «فَتَنْفَعُهُ» قرائت شده است، یعنی عطف بر «یَذّکّرُ»؛ و ترجمه آیه این گونه می‌شود که: «شاید او ... متذکر شود به نحوی که این تذکر او را فایده‌ای دهد».

اما در طرق مشهور از روایت حفص از قرائت عاصم، و نیز در برخی قرائات غیرمشهور (یعنی قرائت‌های أعرج و أبوحیوة و ابن أبی عبلة و مجاهد و أُبی بن کعب و ابن أبی إسحاق و عیسى و سلمی و زر بن حبیش) به صورت منصوب «فَتَنْفَعَهُ» قرائت شده است؛ که وجهش را این گفته‌اند که این جمله جواب ترجی (لعل) قرار گرفته؛ یعنی جمله ترجی همانند جمله شرط عمل می‌کند که جواب می‌طلبد (معجم القراءات ج 10، ص303-304[3]؛ التبیان فى تفسیر القرآن، ج‏10، ص267[4]؛ مجمع البیان، ج‏10، ص662[5]؛ المغنی فی القراءات، ص1890[6]). و ترجمه آیه این گونه می‌شود که: «شاید او ... متذکر شود، که در این صورت این تذکر او را فایده‌ای دهد».

لازم به ذکر است در قرائت غیرمشهور دیگری (ابن مقسم) این کلمه علاوه بر نصب عین، به صورت فعل غایب: «فینفعَه» قرائت شده است (المغنی فی القراءات، ص1890).

نکته علوم قرآنی: اصطلاح متفردات (یا مفردات) و شاذ در قراء هفت‌گانه و راویان چهارده‌گانه

چنانکه در جلسات قبل به تفصیل بیان شد قرائات نازل شده بر پیامبر ص که به مردم آموزش می‌دادند قرائات بسیار متنوعی بود و تثبیت این قرائات هفتگانه و کم‌رنگ شدن سایر قرائت‌ها عمدتا با اقدامات ابن مجاهد (م314) و دستگاه حکومت در قرن چهارم رخ داد؛ و پس از آن هم بویژه با تلاش‌های دانی (قرن 5 و بویژه در کتاب «التیسیر فی القراءات السبع») و شاطبی (در قرن 6 و به ویژه در کتاب «حرز الامانی و وجه التهانی»، معروف به شاطبیه) برای هریک از این دو قاری، دو راوی تثبیت شد؛ که حاصلش چهارده روایت می‌شود و همان است که حافظ در شعر خود بدان اشاره کرده است که:

عشقت رسد به فریاد گر خود بسان حافظ       قرآن زبر بخوانی با چارده روایت

این گونه بود که قرائات فراوان دیگر تحت الشعاع این قرائتها واقع شد و هرچند با تلاشهای افراد بعد بویژه ابن جزری (قرن9) سه قرائت دیگر هم در عداد این قرائات متواتر قرار گرفت، اما همچنان آن قرائات سبعه و دو روایت برای هریک، محور قرائت اغلب مسلمانان قرار گرفت؛ و برخلاف آنچه برخی از معاصران پنداشته‌اند اصلا این گونه نبود که روایت حفص از قرائت عاصم (که امروزه در اغلب بلاد شرق و میانه جهان اسلام رواج دارد) ‌تنها قرائت متواتر از پیامبر ص باشد.

در هر صورت، این وضعیتی که از قرن چهار به بعد رقم خورد موجب شکل‌گیری دو اصطلاح در خصوص قراء سبعه و راویان اربعه عشر شد که بی‌اطلاعی از معنای دقیق این دو اصطلاح منجر به اظهارات ناصوابی از جانب برخی از معاصران شده است که لازم است این دو اصطلاح را توضیح دهیم:

الف. مفردات (متفردات) در قراءات سبع یا عشر

مفرداتِ (یا متفرداتِ) یک قاری یا راوی آن فراز از قرائت وی است که وی تنها شخص در رده قاریان سبعه (و گاه عشره) یا راویان اربعه عشر باشد که فراز مذکور را بدان صورت قرائت تلاوت کرده است. مثلا وقتی می‌گویند «مفردات عاصم»، مقصود قرائت کلماتی است از عاصم، که از هر دو طریق حفص و شعبه به ما رسیده است، اما در قرائت متواترِ هیچیک از شش [یا هشت] قاری دیگر، وجود ندارد. یا وقتی می‌گویند «مفردات حفص از عاصم»، مقصود قرائتی است که حفص از عاصم روایت کرده، و این قرائت نه‌تنها در قراءات شش [یا هشت] قاری دیگر، بلکه در روایت مشهور شعبه از قرائت عاصم هم وجود ندارد.

نکته بسیار مهم در اینجا این است که چنانکه قبلا اشاره شد هم قاریان هفتگانه، راویان دیگر (و لذا قرائات دیگری) داشته‌اند (چنانکه در خود کتاب السبعه ابن مجاهد مثلا در خصوص نافع بارها مشاهده می‌شود)، و هم خود این راویان، طرق متعددی* داشته‌اند؛ و از این رو، آنچه به عنوان متفرداتِ یک قاری یا یک راوی مطرح می‌شود بر اساس این مجموعه قراءات و روایات مشهور وی است؛ ‌وگرنه چه‌بسا همان قاری یا راوی، بر اساس نقل راوی یا طریق دیگری، همان قرائت دیگران را هم داشته باشد، ویا قاری یا راویان دیگر، بر اساس روایات یا طرق‌ دیگرشان، در آنچه به عنوان قرائت مفرده قاری یا راوی خاصی معروف شده، با وی شریک باشند. با این توضیح واضح است که وقتی قرائتی را متواتر می‌دانیم به این معناست که مفردات آن قرائت نیز متواتر است؛ و مفرد یا متفرد بودنش صرفا از حیث مقایسه آن با قرائات متواتر دیگر است و به هیچ عنوان به معنای شاذ بودن آن نیست.

ب. قرائت شاذ در میان قراء سبعه

اصطلاح شاذ در مورد قرائتی بیان می‌شود که نقل آن به صورت متواتر به ما نرسیده باشد. با در توضیحی که در بالا گذشت می‌توان فهمید که از همین قراء سبعه و عشره (و یا راویان آنها) قرائات شاذ هم نقل شده است؛ یعنی این قاریان هفتگانه راویان دیگری داشته‌اند که به دلایل مختلف (از جمله تثبیت دو راوی توسط امثال دانی و شاطبی برای هر قاری) بتدریج از اهمیت افتادند و روایت آنها از این قراء سبعه، که چه‌بسا زمانی قرائتی متواتر بود، بتدریج روایت شاذ شد؛ یا همین راویان «طرق» دیگری داشته‌اند که قرائت دیگری را که از همان قاری مذکور گرفته بودند به آنها تعلیم داده‌اند؛ اما این طرق هم بتدریج مهجور و شاذ شد؛ مثلا ابوعماره حمزه بن قاسم یکی از طرق حفص از عاصم بوده است که الان شاذ شده است (جامع البیان فی القراءات السبع، ج1، ص366[7]).

بدین ترتیب اولا مقصود از قراءات شاذ یک قاری (یا راوی) غیر از مفردات وی است؛ و ثانیا و مهمتر اینکه با توضیح فوق کاملا واضح می‌شود که، برخلاف تصور برخی از متاخران، تعبیر قرائت شاذ در خصوص یکی از این قاریان یا راویان مشهور آنها اصلا به معنای این نیست که همان قرائت متواتری که از وی نقل شده شاذ باشد! مثلا شهید ثانی در شرح این عبارت شهید اول که می‌گوید «در نماز حمد و سوره را باید بر اساس قرائات متواتر خواند و خواندن قرائت شاذ در نماز جایز نیست» (رسائل الشهید الأول، ص169‌[8]) بعد از اشاره به اینکه به نظر شهید اول، نه فقط قراءاتِ هفتگانه، بلکه قرائات عشر هم متواتر است، تذکر می‌دهد که البته هرچه از این هفت یا ده نفر نقل شده، متواتر نیست، بلکه حتی از قراء سبعه هم «شاذ» نقل شده، چه رسد به غیر اینها (الحاشیة الأولى على الألفیة، ص529-530‌[9]؛ المقاصد العلیة فی شرح الرسالة الألفیة، ص245).

اما برخی چون به نکته فوق توجه نداشتند، گمان ‌کرده‌اند که فقط همین دو روایت از هر قاری‌ نقل شده؛ و لذا پنداشته‌اند درباره هرچه از قراء سبعه (یا عشره) نقل شده، یا باید بگوییم متواتر است یا شاذ است! در حالی که برای کسی که در علم قراءات کار کند کاملا واضح است که این قاریانی که قرائتشان در بلاد اسلامی متواتر نقل شده، قرائات دیگری هم داشته‌اند که امروزه آن قراءات دیگر ایشان در عداد ‌قراءات شاذ درآمده است. اما افرادی که با این ادبیات آشنا نبودند این را تهافتی در کلام شهید ثانی دیده‌اند که: وی چند سطر قبل تصریح کرده که این قرائات سبعه و عشره همگی متواترا به پیامبر ص می‌رسد اما خودش در اینجا برخی از اینها را شاذ می‌داند! و سپس به تکلفاتی برای جمع این دو کلام وی افتاده‌اند (مفتاح الکرامة فی شرح قواعد العلامة، ج‌7، ص218-219‌[10]). و این سوء‌تفاهم همین طور ادامه پیدا کرده تا اینکه عده‌ای از معاصران به شهید ثانی نسبت می‌دهند که وی برخی از این قرائات هفتگانه مشهور را شاذ و غیرمتواتر می‌داند!

آیه محل بحث از این جهت قابل توجه است؛ ‌اگرچه قرائت «فَتَنْفَعَهُ» جزء ‌مفردات حفص به حساب آمده، اما:

چنانکه برخی تذکر داده‌اند این بر اساس روایت مشهور حفص از عاصم است (که این تعبیر نشان می‌دهد که خود حفص در روایتش از عاصم، احتمالا قرائت دیگری که چه‌بسا مطابق قرائت دیگران باشد نیز داشته، که البته آن قرائتش شاذ است)؛

و برخی دیگر هم تذکر داده‌اند که این روایت شعبه از عاصم (که در اینجا با روایت حفص از عاصم متفاوت، و شبیه قراءات دیگر است) بر اساس دو طریق معروف وی (یعنی اعشی و برجمی) بوده است؛ و این بدان معناست که طرق دیگر شعبه، احتمالا قرائتی شبیه روایت حفص را هم از وی روایت کرده‌اند، که البته آن قرائات از شعبه، جزء ‌قراءات شاذ قرار می‌گیرد.

* ما سه مرحله تعریف شده در قرائت در علم قرائات داریم:

قاری، به کسی که اصطلاحا امام القرائه است و اصل قرائت به وی منسوب است؛

راوی، کسی که قرائت خاصی را (هرچند گاه با چند وجه) از قاری مذکور روایت کرده و آن را ترویج نموده است؛ و

طریق، کسی است که وجه خاصی را از این راوی روایت می‌کند (القراءات القرآنیه، ص87)؛

که وجود همین اصطلاح «طریق» بخوبی نشان می‌دهد که نه‌تنها خود هریک از قاریان، بلکه هریک از راویان هم به قرائات متعددی قرائت می‌کرده‌اند.

الذِّکْرَى[11]

نکات ادبی

یَذَّکَّرُ / الذِّکْرى

قبلا بیان شد که ماده «ذکر» در اصل در دو معنای مختلف به کار می‌رود: یکی در معنای جنس نر در مقابل ماده، یا مذکر در مقابل مؤنث (وَ لَیْسَ الذَّکَرُ کَالْأُنْثى‏، آل عمران/36) و دیگری در معنای «یاد و حافظه» که نقطه مقابل «غفلت» (وَ لا تُطِعْ مَنْ أَغْفَلْنا قَلْبَهُ عَنْ ذِکْرِنا، کهف/28) و «نسیان» (وَ اذْکُرْ رَبَّکَ إِذا نَسِیت‏، کهف/24)؛ و البته مرحوم مصطفوی احتمال داده‌اند معنای اول آن هم از معنای دوم گرفته شده به این مناسبت که فرزند پسر بوده که یاد و اسم شخص را زنده نگه می داشته است.

اما حسن جبل با توجه به تحلیلی که در خصوص تک‌تک حروف این ماده انجام می‌دهد بر این باور است که اصل این ماده دلالت بر قوت چیزی و صلابت ماده آن به نحوی که [در امور دیگر] نفوذ می‌کند دارد  به نحوی که به فولادی که در شمشیر به کار می‌رود تا صلابت و قدرت نفوذ آن را بیفزاید «ذَکَر» گفته می‌شود؛ و جنس نر هم چون برخلاف جنس ماده صلب‌تر و خشن‌تر است «ذکر» در مقابل «أنثی» گفته می‌شود؛ و اینکه از حسن شهرت انسان به «ذِکر»او تعبیر می‌شود بدین جهت است که شهرت هرکس وجود قوی‌ای برای اوست که موجب نفوذ و انتشار هویت او می‌شود؛ و اصل آن هم «ذکر» زبانی بوده که ذکر چیزی با صوت، وجود قوی آن است که وجود وی را در شنوایی و دل دیگران احضار می‌کند.

در این معنای دوم، «ذِکر» گاه به حالت نفسانی‌ای گفته می‌شود که که انسان به وسیله آن اطلاعاتی را که به دست آورده نگهداری می‌کند و همان «حفظ و حافظه» است با این تفاوت که حفظ و حافظه را از حیث به دست آوردن و در مخزن ذهن نگهداشتن می‌گویند، اما «ذکر» را از حیث احضار [مجدد] آن مطلب در ذهن؛ و گاه به خود حضور چیزی در دل [= ذهن] یا در سخن می‌گویند، و به همین جهت اخیر است که ذکر را به دو قسم «ذکر قلبی» (فَإِنِّی نَسِیتُ الْحُوتَ وَ ما أَنْسانِیهُ إِلَّا الشَّیْطانُ أَنْ أَذْکُرَهُ‏، کهف/63) و «ذکر زبانی» (لَقَدْ أَنْزَلْنا إِلَیْکُمْ کِتاباً فِیهِ ذِکْرُکُمْ‏، انبیاء/10) تقسیم می‌کنند؛ که هر کدام هم دو قسم دارد: ذکر به معنای به یاد آوردن بعد از فراموشی، و ذکر به معنای تداوم در یادسپاری.

«ذِکْرَى» (ذَکِّرْ فَإِنَّ الذِّکْرى‏ تَنْفَعُ الْمُؤْمِنِینَ‏، ذاریات/55) را همانند خود کلمه «ذِکر» (أَلا بِذِکْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ، رعد/28) مصدر دانسته‌اند و برخی توضیح داده‌اند که «ذکری» به معنای کثرت ذکر است.

«ذکَّر، یُذَکّر تذکیر» حالت متعدی ذکر است یعنی مطلبی را به یاد کسی انداختن، (وَ ذَکِّرْهُمْ بِأَیَّامِ اللَّهِ‏، إبراهیم/5؛ َ تَذْکیری بِآیاتِ اللَّه‏، یونس/71)؛ و «تذکّر» از باب تفعل، و واکنش انسان به تذکیر است، یعنی به یاد آوردن (ذکّرتُه فتذکّر یعنی به یادش انداختم پس به یاد آورد) و تفاوت «تذکر» با «تنبّه» در این است که در تذکر اصل مطلب را شخص می‌دانسته و از یاد برده است اما در تنبه ممکن است شخص اصلا معرفتی به موضوع مرود بحث نداشته باشد و با تنبه او را متوجه آن موضوع کنیم.

وقتی ماده «ذکر» به باب تفعُّل می‌رود گاه به صورت معمولی (تذکّر) می‌آید (أَ فَلا تَتَذَکَّرُونَ، انعام/80) و گاه ادغامی در آن رخ می‌دهد (حرف «ت» به لحاظ تلفظی به «ذ» نزدیک است به آن تبدیل می‌شود و در هم ادغام می‌شوند) و «یتذکّر» به صورت «یذَّکّر»  درمی‌آید (وَ ما یَذَّکَّرُ إِلاَّ أُولُوا الْأَلْبابِ، بقره/269).

این ادغام در باب افتعال (که به لحاظ معنایی بسیار به معنای تفعل نزدیک است) نیز رخ می‌دهد و گاه به صورتی است که هر دو حرف به حرف «د» تبدیل می‌شوند و «اذتکر» به صورت «ادّکر» در می‌آید (وَ ادَّکَرَ بَعْدَ أُمَّة، یوصف/45) و «مُذتکر» به صورت «مُدَّکِر» درمی‌آید (فَهَلْ مِنْ مُدَّکِرٍ، قمر/15) البته برخی این دیدگاه را مطرح کرده‌اند که اساسا در قبیله ربیعة (از عرب‌های مهم آن زمان) «الذکر» به صورت «الدکر» تلفظ می‌شده است و این کلمه «ادّکر» بر اساس تلفظ ربیعة است.

«تَذْکِرَة» بر وزن تفعله را گفته‌اند که همان معنای تفعیل (تذکیر) می‌دهد به نحوی خفیف‌تر؛ یعنی به معنای آن چیزی است که مایه یادآوری و تذکر می‌شود؛ به تعبیر دیگر، آن موعظه و نصیحتی است که با آن، آنچه را باید بدان عمل شود متذکر می‌شوند.

جلسه 465 http://yekaye.ir/al-muzzammil-73-19/

فَتَنْفَعَهُ

قبلا بیان شد که «نفع» در مقابل «ضرر» است (لا أَمْلِکُ لِنَفْسِی نَفْعاً وَ لا ضَرًّا؛ أعراف/188) و به معنای هر آن چیزی است که به وسیله آن به چیزی که خیر و مطلوب است می‌توان رسید؛ ویا به تعبیر دیگر، به معنای خیری است که برای کسی یا چیزی حاصل می‌شود.

و در تفاوت «خیر» با «منفعت» گفته‌اند که کلمه خیر فقط در مورد منافعی که اخلاقاً هم خوب باشد به کار می‌رود، اما کلمه منفعت در مورد گناهان و معصیت هم - اگر به نظر شخص سودی در آن باشد - به کار می‌رود چنانکه در قرآن کریم هم آمده است «یَسْئَلُونَکَ عَنِ الْخَمْرِ وَ الْمَیْسِرِ قُلْ فیهِما إِثْمٌ کَبیرٌ وَ مَنافِعُ لِلنَّاسِ وَ إِثْمُهُما أَکْبَرُ مِنْ نَفْعِهِما» (بقره/219).

همچنین اگر از زاویه مقابلات نگاه شود کلمه «نفع» با «سود» هم تفاوت ظریفی دارد: «نفع» در مقابل «ضرر» است اما «سود» (ربح) در مقابل «زیان» (خسر؛ خسران) است.

ماده «متع» نیز در اصل بر منفعت و بهره‌وری دلالت دارد؛ و در تفاوتش با نفع، برخی گفته‌اند نفعی است که مدتی ادامه داشته باشد و برخی گفته‌اند نفع و منفعتی است که همراه با لذت و رفع حاجت باشد، مخصوصا اگر انسان لذتش را زود درک کند مانند لذت پولدار شدن؛ در حالی که نفع در جایی که برای رسیدن به لذت باید صبر کرد نیز به کار می‌رود.

جلسه 823 http://yekaye.ir/ya-seen-36-73/

 

شأن نزول

به توضیحاتی که درباره شأن نزول این آیات ذیل آیه 1 بیان شد مراجعه کنید.

حدیث

1) یکی از مضامینی که ائمه اطهار ع به عنوان حسن ختام خطبه‌هایی که ایراد می‌کردند از آن استفاده می‌کردند مضمون همین آیه است؛ چنانکه در روایتی از امام باقر ع که نحوه ادای نماز جمعه م خطبه‌های آن را توضیح می‌دهند، خطبه دوم را این گونه به پایان می‌رسانند:

سپس بگوید: خدایا ما را از کسانی قرار بده که متذکر شدند پس این تذکر ایشان را فایده‌ای داد.

سپس از منبر پایین بیاید.

الکافی، ج‏3، ص424

مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ سَعِیدٍ عَنِ النَّضْرِ بْنِ سُوَیْدٍ عَنْ یَحْیَى الْحَلَبِیِّ عَنْ بُرَیْدِ بْنِ مُعَاوِیَةَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع فِی خُطْبَةِ یَوْمِ الْجُمُعَةِ:

...[12] ثُمَّ یَقُولُ اللَّهُمَّ اجْعَلْنَا مِمَّنْ تَذَکَّرَ فَتَنْفَعَهُ الذِّکْرى‏؛ ثُمَّ یَنْزِل‏.

 

2) الف. از پیامبر اکرم ص روایت شده که فرمودند:

خداوند به حضرت داوود ع فرمود: مرا دوست بدار و مرا محبوب خلایقم بگردان.

گفت:‌پروردگارا! من که تو را دوست دارم اما چگونه تو را محبوب خلایقت بگردانم؟!

فرمود: نعمتهایم را به آنان یادآوری کن که اگر اینها را به آنان متذکر شوی مرا دوست خواهند داشت.

قصص الأنبیاء علیهم السلام (للراوندی)، ص: 205

عَنِ ابْنِ بَابَوَیْهِ عَنْ أَبِیهِ حَدَّثَنَا سَعْدُ بْنُ عَبْدِ اللَّه‏ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ النَّضْرِ عَنْ إِسْرَائِیلَ رَفَعَهُ إِلَى النَّبِیِّ ص قَالَ:

قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ لِدَاوُدَ ع: أَحْبِبْنِی وَ حَبِّبْنِی إِلَى خَلْقِی.

قَالَ: یَا رَبِّ نَعَمْ أَنَا أَحَبَّکَ فَکَیْفَ أحببک إِلَى خَلْقِکَ؟

قَالَ: اذْکُرْ أیادی عِنْدَهُمْ فَإِنَّکَ إِذَا ذَکَرْتَ لَهُمْ ذَلِکَ أحبونی‏.

ب. شبیه این مضمون در گفتگویی بین خداوند و حضرت موسی ع هم روایت شده است؛ از جمله:

ب.1. از امام سجاد ع روایت شده که فرمودند:

خداوند به حضرت موسی ع فرمود: مرا دوست بدار و مرا محبوب خلایقم بگردان.

گفت:‌پروردگارا! چگونه چنین کنم؟

فرمود: لطف‌ها و نعمتهایم را به آنان یادآوری کن تا مرا دوست بدارند؛ که اگر بنده فراری‌ای را به من برگردانی یا گمراهی را به درگاهم هدایت کنی برایت بهتر است از صد سال عبادتی که روزها روزه باشی و شبها به عبادت بایستی.

التفسیر المنسوب إلى الإمام الحسن العسکری علیه السلام، ص: 342

وَ قَالَ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ ع:

أَوْحَى اللَّهُ تَعَالَى إِلَى مُوسَى ع: حَبِّبْنِی إِلَى خَلْقِی، وَ حَبِّبْ خَلْقِی إِلَیَّ.

قَالَ: یَا رَبِّ کَیْفَ أَفْعَلُ؟

قَالَ: ذَکِّرْهُمْ آلَائِی وَ نَعْمَائِی لِیُحِبُّونِی، فَلَئِنْ تَرُدَّ آبِقاً عَنْ بَابِی، أَوْ ضَالًّا عَنْ فِنَائِی، أَفْضَلُ لَکَ مِنْ عِبَادَةِ مِائَةِ سَنَةٍ بِصِیَامِ نَهَارِهَا وَ قِیَامِ لَیْلِهَا.

ب.2. از امام باقر ع روایت شده است:

خداوند به حضرت موسی ع فرمود: مرا دوست بدار و مرا محبوب خلایقم بگردان.

موسی ع گفت: ‌پروردگارا! تو می‌دانی که احدی محبوبتر از تو نزد من نیست؛ اما من چه راهی به دل بندگانت دارم؟

پس خداوند به او وحی کرد: نعمتهایم را به آنان یادآوری کن که آنان جز خوبی یاد نکنند.

قصص الأنبیاء علیهم السلام (للراوندی)، ص: 161؛ مشکاة الأنوار فی غرر الأخبار، ص: 332

عَنِ ابْنِ بَابَوَیْهِ عَنْ أَبِیهِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عَمْرِو بْنِ عُثْمَانَ عَنْ أَبِی جَمِیلَةَ عَنْ جَابِرٍ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع قَالَ:

أَوْحَى اللَّهُ تَعَالَى إِلَى مُوسَى ع: أَحْبِبْنِی وَ حَبِّبْنِی إِلَى خَلْقِی.

قَالَ مُوسَى: یَا رَبِّ إِنَّکَ لَتَعْلَمُ أَنَّهُ لَیْسَ أَحَدٌ أَحَبَّ إِلَیَّ مِنْکَ فَکَیْفَ لِی رَبِّی بِقُلُوبِ الْعِبَادِ؟

فَأَوْحَى اللَّهُ تَعَالَى إِلَیْهِ: فَذَکِّرْهُمْ نِعْمَتِی وَ آلَائِی فَإِنَّهُمْ لَا یَذْکُرُونَ مِنِّی إِلَّا خَیْرا [حَسَناً].

ج. این مضمون اما به نحوی متفاوت هم روایت شده است؛ بدین نحو که خداوند توصیه می‌کند علاوه بر نعمتها بلاهای خداوند را هم متذکر شود. روایت بدین شرح است:

 از امام رضا ع از پدرانشان روایت شده است که رسول الله ص فرمودند:

خداوند به حضرت موسی ع محی کرد: ای موسی! مرا دوست بدار و مرا محبوب خلایقم بگردان.

گفت:‌پروردگارا! من که تو را دوست دارم اما چگونه تو را محبوب خلایقت بگردانم؟!

فرمود: نعمتهایم را به آنان یادآوری کن و همین طور ابتلائاتی را که برایشان پیش میآورم؛‌ که همانا آنان متذکر نخواهند شد وقتی که از من جز هر خوبی که بدانان می‌رسد چیزی ندانند.

الأمالی (للطوسی)، ص484

أَخْبَرَنَا جَمَاعَةٌ، عَنْ أَبِی الْمُفَضَّلِ، قَالَ: حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنِ جَعْفَرٍ الرَّزَّازُ الْقُرَشِیُّ أَبُو الْعَبَّاسِ بِالْکُوفَةِ، قَالَ: حَدَّثَنَا أَیُّوبُ بْنُ نُوحِ بْنِ دَرَّاجٍ، قَالَ: حَدَّثَنَا عَلِیُّ بْنُ مُوسَى الرِّضَا (عَلَیْهِ السَّلَامُ)، عَنْ أَبِیهِ مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ، عَنْ أَبِیهِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ أَبِیهِ، عَنْ جَدِّهِ، عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیٍّ، عَنْ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ (عَلَیْهِمُ السَّلَامُ)، عَنْ رَسُولِ اللَّهِ (صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ) قَالَ:

أَوْحَى اللَّهُ (عَزَّ وَ جَلَّ) إِلَى نَجِیِّهِ مُوسَى بْنِ عِمْرَانَ (عَلَیْهِ السَّلَامُ): یَا مُوسَى أَحْبِبْنِی وَ حَبِّبْنِی إِلَى خَلْقِی.

قَالَ: یَا رَبِّ إِنِّی أُحِبُّکَ، فَکَیْفَ أُحَبِّبُکَ إِلَى خَلْقِکَ؟

قَالَ: اذْکُرْ لَهُمْ نَعْمَائِی عَلَیْهِمْ، وَ بَلَائِی عِنْدَهُمْ، فَإِنَّهُمْ لَا یَذَّکَّرُونَ إِذْ لَا یَعْرِفُونَ مِنِّی إِلَّا کُلَّ خَیْرٍ.

تدبر

1) «لَعَلَّهُ یَزَّکَّى أَوْ یَذَّکَّرُ ...»

در این آیه متذکر شدن را به عنوان گزینه رقیب «تزکیه» برشمرد. چنانکه در نکات ادبی اشاره شد ماده «زکو» دلالت بر یک نحوه افزودنی بر جان انسان دارد که همراه با نحوه‌ای طهارت است؛ اما «تذکر» صرفا توجه کردن و جدی گرفتن است.

در واقع، انسان اول تذکر پیدا می‌کند و وقتی متذکر شد به اقتضای آن عمل می‌کند و پاک می‌شود (المیزان، ج‏20، ص200[13]). پس چه‌بسا می‌خواهد نشان دهد که میزان پذیرش افراد جامعه متفاوت است. در برابر ارشاد و دعوت پیامبر، گروهى تزکیه مى‏شوند و گروهى در حدّ تذکّر سود مى‏برند (تفسیر نور، ج‏10، ص384).

 

2) «لَعَلَّهُ یَزَّکَّى أَوْ یَذَّکَّرُ ...»

با اینکه تزکیه علی‌القاعده یک مرحله بالاتر ازتذکر است چرا آن را مقدم کرد؟

الف. چون در مقام مواخذه کسی است که از آن نابینا اعراض کرده، از اثرات بالاتر شروع کرد؛ یعنی می‌فرماید این کسی که تو از او رویگردان می‌شوی، چه‌بسا به تزکیه روی آورد، یا لااقل متذکر شود که آن تذکر یک سودی برایش داشته باشد.

ب. ...

 

3) «أَوْ یَذَّکَّرُ فَتَنْفَعَهُ الذِّکْرى»

متذکر شدن صرفا یک حالت روانی زودگذر نیست؛ بلکه حتما سودی به انسان می‌رساند.

توضیح

از وظایف پیامبر ص (و به تبع ایشان، هرکس که می‌خواهد تعالیم پیامبر ص را ترویج دهد) تذکر دادن است، تا حدی که گویی تنها کار پیامبر ص همین است: «فَذَکِّرْ إِنَّما أَنْتَ مُذَکِّرٌ: پس تذکّر ده که تو تنها تذکّردهنده‏ای» (غاشیه/21).

و وقتی تذکر اثر بگذارد مخاطب متذکر می‌شود، که از این متذکر شدن با واژه «یَذَّکَّرُ» تعبیر می‌شود.

جمله بعدی با حرف «ف» عطف شده که دلالت بر تفریعِ بلافاصله دارد؛ یعنی همین که کسی متذکر شود این تذکر نفعی به وی می‌رساند.[14]

تبصره 1

آقای قرائتی به عنوان برداشتی از این آیه نوشته‌اند: تذکّر دادن، بى‌نتیجه نیست و اثر خود را مى‏گذارد (تفسیر نور، ج‏10، ص384).

حقیقت این است که این نکته واقعا از این آیه درنمی‌آید؛ چرا که عبارت اول به صورت «یَذَّکَّرُ» است که در خود آن تحت تاثیر واقع شدن اشاره شده است و اگر فرموده بود «ذَکِّرْ» این برداشت درست بود. علاوه بر این، برداشت فوق صریحا در آیه دیگری رد شده است؛ یعنی در آیه دیگری که «ذَکِّرْ» آمده، به جای حرف «ف»، از حرف شرط «إن» استفاده شده؛ یعنی تو تذکرت را بده، اما معلوم نیست که تذکر در هرکسی اثر بگذارد و سودی دهد: «فَذَکِّرْ إِنْ نَفَعَتِ الذِّکْرى‏» (اعلی/9).

تبصره 2

اگر آیه را به عنوان قضیه شخصیه تفسیر کنیم همان نکته ابتدایی هم که اشاره شد قابل استنباط نخواهد بود. یعنی به عنوان یک گزاره شخصیه، آیه در مقام توضیح روحیات آن نابیناست و می‌خواهد بفرماید: ای کسی که از آن نابینا رویگردان شدی؛ تو چه می‌دانی، شاید آن نابینا متذکر شود و از آن تذکرش سودی نصیبش شود. که در این صورت، آیه لزوما نمی‌خواهد بفرماید که هرکس متذکر شد حتما سودی از تذکر خویش می‌برد؛ ‌بلکه می‌خواهد بگوید چه‌بسا این نابینا از آن دسته متذکرانی باشد که از تذکرشان سودی ببرند که به مفهوم مخالف بگوید معلوم نیست هر متذکری از متذکر شدنش نصیبی ببرد.

البته با توجه به دو قرائتی که ذکر شد هر دوی این مطالب جداگانه مورد توجه باشد؛ یعنی:

از سویی بر اساس قرائت مرفوع «فَتَنْفَعُهُ» که عطف به «یذکر» است، بفرماید که بدانید هر تذکری یک سودی در پی دارد،

و از سوی دیگر بر اساس قرائت منصوب «فَتَنْفَعَهُ» و مطابق با فهم عرفی که گمان می‌کنند برخی از متذکرشدنها خاصیت قابل توجهی ندارد، این را جواب «لعل» قرار دهد و بفرماید که در این مورد خاص چه می‌دانی؛ شاید از آن مواردی باشد که شخص متکر می‌شود و آن متذکر شدن سودش می‌دهد.

 

 

 


[1] . قرأ الجمهور «یَذَّکَّرُ » بشد الذال والکاف، وأصله: یتذکر، فأدغم التاء فی الذال. وقرأ الأعرج وعاصم فی روایة «یذْکُرُ» بسکون الذال وضم الکاف.

[2] . القراءة المعروفة: «أَلَّا یَزَّکَّى» بتشدید الزای، «أَوْ یَذَّکَّرُ» بتشدید الزای و الکاف و فتحهما.

فی حرف عبدالله: «أَلَّا یَتَزَکَّى» بزیادة تاء و تخفیف الزای، «أَوْ یَذَّکَّرُ» بتشدید الزای و الکاف و فتحهما کقراءة العامة.

و فی حرف أبیّ‌بن کعب: «أَلَّا تَتَزَکَّى أَوْ تَتَذَکَّرُ» بزیادة التاءین مع تخفیف الزای و الذال.

الأعرج: «أَوْ یَذْکُرُ» بإسکان الذال و ضم الکاف،

[3] . قرأ حفص عن عاصم فی المشهور عنه والأعرج وأبو حیوة وابن أبی عبلة ومجاهد وأُبی بن کعب وابن أبی إسحاق وعیسى والسلمی وزر بن حبیش «فتنفَعَه» بالنصب على جواب الترجی، وقیل فی جواب التمنی المفهوم من «أو یذَّکَّر».

وقرأ ابن کثیر ونافع وأبو عمرو وحمزة والکسائی وابن عامر وأبو بکر فی روایة الأعشى والبرجمی عنه عن عاصم، وأبو جعفر ویعقوب «فَتَنْفَعُهُ» بالرفع عطفاً على «یَذّکّرُ».

[4] . قرأ عاصم وحده «فتنفعه الذکرى» بالنصب على أنه جواب (لعل) فجرى مجرى جواب الأمر و النهی، لان (لعل) للترجی فهی غیر واجبة، کما أن الامر غیر واجب فی حصول ما تضمنه. الباقون بالرفع عطفاً على (یذکر).

[5] . قرأ عاصم غیر الأعشى و البرجمی فتنفعه بالنصب و الباقون بالرفع. الحجة: قال أبو علی من قرأ فتنفعه بالرفع عطفه على ما تقدم من المرفوع و من قرأ بالنصب فعلى أنه جواب بالفاء لأن المتقدم غیر موجب فکان قوله تعالى «یَذَّکَّرُ» المعطوف على «یَزَّکَّى» فی معنى لعله یکون منه تذکر فانتفاع و کذا قوله لَعَلِّی أَبْلُغُ الْأَسْبابَ أَسْبابَ السَّماواتِ فَأَطَّلِعَ.

[6] . الأعرج: «فتنفعَه» بنصب العین.

وافقه أبوحیوة و ابن أبی عبلة و عاصم غیرالاعشی، و البرجمی فی نصب العین.

ابن مقسم: ‌بالیاء مع نصب العین.

[7] . وأما طریق أبی عمارة عنه: فحدّثنا محمد بن أحمد، قال حدّثنا ابن مجاهد، قال حدّثنی محمد بن یحیى الکسائی، عن أبی الحارث عن أبی عمارة حمزة ابن القاسم، عن حفص، عن عاصم بالقراءة.

[8] . الثالثة: القراءة‌. و واجباتها ستة عشر: الأوّل: تلاوة الحمد و السورة فی الثنائیّة و فی الأوّلتین من غیرها.الثانی: مراعاة إعرابها و تشدیدها على الوجه المنقول بالتواتر، فلو قرأ بالشواذّ بطلت.

[9] . قوله: «على الوجه المنقول بالتواتر». لا ریب فی جواز القراءة بما نقل تواترا، و المحقّق منه ما اتّفق علیه أو ما اشتهر من قراءة السبعة، و اختار المصنّف جواز القراءة بتمام‌ العشرة بإضافة أبی جعفر و یعقوب و خلف. و لیس المراد أنّ کلّ ما ورد من هذه القراءات متواتر، بل المراد انحصار المتواتر الآن فیما نقل عنهم، فإنّ بعض ما نقل عن السبعة شاذّ فضلا عن غیرهم، کما حقّقه جماعة من أهل هذا الشأن.

[10] . و الشهید الثانی أجاب عمّا اشکل على الرازی کما سمعت بأنّه لیس المراد بتواترها أنّ کلّ ما ورد من هذه السبع متواتر بل المراد انحصار المتواتر الآن فیما نقل من هذه القراءات، فإنّ بعض ما نقل عن السبعة شاذّ فضلًا عن غیرهم کما حقّقه‌ جماعة من أهل هذا الشأن، انتهى. و قال سبطه بعد نقل هذا عنه: هذا مشکل جدّاً لکن المتواتر لا یشتبه بغیره کما یشهد به الوجدان، انتهى. قلت: و کلامه هذا بظاهره قد یخالف کلامه السابق من أنّ الکلّ نزل به جبرئیل .. إلى آخره، فلیلحظ ذلک، على أنّه ذکر الکلامین فی کتاب واحد و هو «المقاصد العلیة» و الجمع بینهما ممکن. تمّ إنّه لو ثمّ کانت جمیع القراءات متواترة، إذ ما من قراءة إلّا و بعض ما تألّفت منه متواتر قطعاً کمواقع الاجتماع إلّا أن یقال بأنّ المراد أنّ ما یفارق غیر السبع السبع لا متواتر فیه بخلاف السبع فإنّ ما تفارق به غیرها أکثره متواتر. و فیه: أنّ تواتر ما تمتاز به هذه القراءات عن البواقی مع عدم علم أصحابها بعیدٌ کما سمعت مثله فی هذه السبع.

[11] . .قرأه بالإمالة حمزة والکسائی وخلف وأبو عمرو، وابن ذکوان من روایة الصوری. وبالتقلیل قرأ الأزرق وورش. وقرأ الباقون بالفتح ، وهی روایة الأخفش عن ابن ذکوان (معجم القراءات ج 10، ص304).

 

[14] . آقای قرائتی نوشته‌اند: تذکّر دادن، بى نتیجه نیست و اثر خود را مى‏گذارد (تفسیر نور، ج‏10، ص384).

حقیقت این است که این نکته واقعا از این آیه درنمی‌آید؛ چرا که عبارت اول به صورت «یَذَّکَّرُ» است که در خود آن تحت تاثیر واقع شدن اشاره شده است و اگر فرموده بود «ذَکِّرْ» این برداشت درست بود. علاوه بر این، برداشت فوق صریحا در آیه دیگری رد شده است؛ یعنی در آیه دیگری تصریح شده که تو تذکر بده اما معلوم نیست که تذکر همواره خاصیت داشته باشد: «فَذَکِّرْ إِنْ نَفَعَتِ الذِّکْرى‏» (اعلی/9).

 


1088) سوره عبس (80) آیه 3 وَ ما یُدْریکَ لَعَلَّهُ یَزَّکَّى

 وَ ما یُدْریکَ لَعَلَّهُ یَزَّکَّى

25 ذی‌الحجه 1444 23/4/1402

ترجمه

و چه چیزی آگاهت ‌کند [= از کجا می‌دانی/ چگونه ممکن است بدانی/ تو چه می‌دانی] که شاید او پاکی پیشه کند؛

اختلاف قرائت

یَزَّکَّى[1]

نکات ادبی

ما یُدْریکَ

قبلا بیان شد که «ما» «اسم استفهام»؛ و از این رو، جمله، جمله اسمیه است.

«یدری» از ریشه «دری» (مصدر معروفش: درایه) به معنای «علم» می‌باشد؛ و چون به باب إفعال رفته، متعدی، و به معنای «أعلم» (آگاه کرد، مطلع کرد) شده است، پس ترکیب «ما یُدْریکَ» به معنای «أَیُّ شی‏ء یُعْلِمُک: چه چیزی تو را آگاه می‌کند» است، به معنای چه چیزی می‌تواند تو را آگاه کند.

بسیاری از مترجمان ترکیب «ما یُدْریکَ» را به صورت «چه می‌دانی» ترجمه کرده‌اند، که ترجمه دقیقی نیست و این عبارت، ترجمه «ما تَدری» است؛ مگر اینکه کاربرد مجازی آن در فارسی مد نظر باشد. همچنین فعل «یُدری» از افعال دو مفعولی است و به لحاظ نحوی، ضمیر «ک» مفعول اول، و جمله «لَعَلَّهُ یَزَّکَّى» در مقام مفعول دوم برای آن می‌باشد (إعراب القرآن و بیانه، ج‏10، ص375).

درباره اینکه «دری» با «علم» چه تفاوتی دارد، دیدگاههای مختلفی ابراز شده است. برخی گفته‌اند تفاوتی ندارند، برخی اولی را اخص از دومی دانسته‌اند و برخی اولی را در جایی دانسته‌اند که قبلش شکی بوده باشد. برخی بر این باورند که «دری» معرفتی است که با نوعی تدبیر حاصل می‌شود؛ و برخی دیگر معتقدند که اتفاقا معرفتی است که با تحصیل و تهیه مقدمات حاصل نمی‌شود، بلکه از راهی غیر عادی حاصل می‌شود. برخی هم این گونه توضیح داده‌اند که کلمه «درایه» چون بر وزن «فعاله» است و دلالت بر نوعی شمول و احاطه می‌کند (همانند کلمه عمامه) پس درایه در مورد شناختی به کار می‌رود که عالِم از همه وجوه به معلوم علم داشته باشد. البته با توجه به اینکه همگان معترفند که این ماده در مورد خداوند به کار نمی‌رود، حتی اگر این نظر آخر درست باشد، باز باید حداقل یکی از وجوه قبلی (مانند گذر از فرایند شک، احتیاج به تدبیر، حصول از راهی غیر عادی) نیز در این ماده لحاظ شده باشد.

ضمنا به لحاظ بلاغی، تعبیر «ما أَدْراکَ» و مشابهات آن دلالت بر عظیم شمردن مطلبی دارد که بعدش می‌آید.

همچنین راغب بیان کرده در قرآن کریم هرجا تعبیر «وَ ما أَدْراکَ»، آمده، بعدش توضیحی برای آن آمده است، مانند «وَ ما أَدْراکَ ماهِیَهْ نارٌ حامِیَةٌ» (قارعة/10- 11)، «وَ ما أَدْراکَ ما لَیْلَةُ الْقَدْرِ؛ لَیْلَةُ الْقَدْرِ» (قدر/2- 3)، «وَ ما أَدْراکَ مَا الْحَاقَّةُ» (حاقة/3)، «ثُمَّ ما أَدْراکَ ما یَوْمُ الدِّینِ‏» (انفطار/18)، و هرجا تعبیر «وَ ما یُدْرِیکَ» آمده، بعدش چیزی نیامده است مانند «وَ ما یُدْرِیکَ لَعَلَّهُ یَزَّکَّى» (عبس/30)، «وَ ما یُدْرِیکَ لَعَلَّ السَّاعَةَ قَرِیبٌ‏» (شورى/17). اما چنانکه ابن عاشور توضیح داده ظاهرا وی بین یک نکته نحوی و یک بحث معنایی خلط کرده است: در همه این موارد بعدش مطلبی آمده، حالا این مطلب یا شبیه همین آیه سوره عبس تفصیل ماجراست یا همانند آیات سوره قارعه برای ترساندن است و مانند آن؛ اما مساله این است که علمای نحو (به تبع ابوعلی فارسی) بیان کرده‌اند که از آنجا که ترجی هم به استفهام ملحق می‌گردد حرف «لعل» از عوامل تعلیق افعال قلوب است، یعنی این افعال را از عمل می‌اندازد و همان طور که با آمدن جمله استفهامی افعال قلوب به جای سه مفعول، یک مفعول می‌گیرند و به لحاظ نحوی جمله استفهامی را جمله مستانفه حساب می‌کنند، در خصوص ترجی هم همین برخورد را می‌کنند؛ به تعبیر دیگر، بی‌خاصیت شدن «ما یدریک» به لحاظ نحوی در آیه سوره عبس، کاملا شبیه بی‌خاصیت شدن «وَ ما أَدْراکَ» در سوره قدر است؛ و ربطی به دو تعبیر «ما یدریک« و «ما ادراک» ندارد.

جلسه98 http://yekaye.ir/al-qadr-097-02/

همچنین در گذشته به این نکته نیز اشاره شد که یک احتمال ضعیف در این ترکیب آن است که «ما»‌را «ما نافیه» (و جمله را جمله فعلیه) ‌بدانیم که در این صورت معنای این عبارت چنین می‌شود «البته کسی تو را از آن آگاه نکرده است» (تفسیر عاملی، ج7، ص190). البته در میان کسانی که درباره إعراب این کلمه سخن گفته‌اند، چنین تحلیلی یافت نشد، تنها ابوحیان در جایی اشاره‌ای به این معنا کرده، آن هم نه در مقام إعراب،‌ بلکه بعد از اینکه «ما» را «ما استفهام» و مبتدا و عبارت را به معنای «أیُّ شیء‌یدریک بها: چه چیزی تو را بدان آگاه می‌کند» معرفی کرده، گفته است:‌ «و معنای آن نفی است؛ یعنی احدی تو را بدان آگاه نمی‌کند» (البحر المحیط، ج‏8، ص507)؛ که البته احتمالا مقصود وی در اینجا هم صرفا استفهام انکاری بودن جمله باشد، که جوابش نفی است، نه «ما»ی نافیه.

جلسه 551 https://yekaye.ir/al-ahzab-33-63/ 

نکته بلاغی

بنا بر هر دو روایت شیعی و سنی از این ماجرا، تغییر خطابی که  در این آیه رخ داده است از باب صنعت التفات است:

- بر مبنای روایت شیعی از واقعه، دو آیه قبل ناظر به شخص دیگری بوده، و الان از همان شخص با تعبیر خطاب یاد می‌شود (تفسیر کنز الدقائق، ج‏14، ص133[2]) که اثرش در شنونده جدی‌تر شود؛ و این در فارسی هم رواج دارد؛‌ مثلا کسی واقعه‌ای را برای شخص ثالثی این طور حکایت می‌کند: «فلان کس این طور رانندگی کرد و تصادف کرد؛ مگر من بهت نگفتم این طور رانندگی نکن».

- اما بر مبنای روایت سنی از این واقعه، این را دو گونه کاملا ضد هم تفسیر کرده‌اند:

برخی که خواسته‌اند جانب حرمت پیامبر ص را رعایت کنند، گفته‌اند این التفات از این باب است که خداوند ابتدا به خاطر احترام و تعظیم شخص پیامبر ص مطلب اول (که نوعی نکوهش است) را با ضمیر غایب آورد، سپس ادامه مطلب را از باب تأنیس (= انس گرفتن) به صورت خطاب به خود ایشان آورد (الجامع لأحکام القرآن (قرطبی)، ج‏19، ص213[3]

البته برخی توضیح داده‌اند که این توجیه (که این از باب احترام به ایشان بوده) با مذمتهای شدیدی که در آیه 5 به بعد آورد سازگار نیست (المیزان، ج‏20، ص200[4])؛ و در میان اهل سنت هم کسانی که خواسته‌اند ظهور عادی لفظ را مورد تاکید قرار دهند گفته‌اند اینکه ابتدا به صورت غایب آورد و سپس یکدفعه لحن را به صورت مخاطب قرار داد دلالت بر شدت مواخذه دارد، همانند کسی که به مردم از دست جنایتکاری گلایه می‌کند، یکدفعه رو به خود جنایتکار می‌کند و او را مورد توبیخ قرار می‌دهد (الکشاف، ج‏4، ص701[5])؛ که همین توضیح نیز نشان می‌دهد وضعیت بلاغی آیه با روایت شیعی از واقعه (که واقعا اینجا توبیخ شدیدی رخ داده، اما مخاطب توبیخ شخص پیامبر ص نبوده است) سازگارتر است؛ یعنی ابتدا خداوند دارد واقعه را به پیامبرش می‌گوید بعد یکدفعه خطاب را برمی‌گرداند و کسی که عامل بوده را مورد سرزنش مستقیم قرار می‌دهد. البته در تدبر 1 گزینه سومی نیز مطرح خواهد شد که چگونه می‌توان بین این دو نکته (که آیات 1 و 5تا10 درباره پیامبر ص نباشد اما آیات 3و4 درباره ایشان باشد) جمع کرد که در این صورت، دیگر صنعت التفات در اینجا رخ نداده است.

یَزَّکَّى

ماده «زکو»[6] (که برخی شاید آن را «زکی» بدانند[7]) دلالت می‌کند بر نمو و زیادت، که برخی معنای طهارت را هم در آن دخیل دانسته‌اند (معجم مقاییس اللغة، ج‏3، ص17[8])، و به تعبیر دیگر، نمو و زیادتی که حاصل برکت الهی باشد (مفردات ألفاظ القرآن، ص380)؛ ویا به تعبیر سوم،. زیاد شدن چیزی در ذات خود به نحوی که نوعا خوب باشد (المعجم الإشتقاقی المؤصل لألفاظ القرآن الکریم، ص907[9]).

اگرچه این ماده در قرآن به صورت فعل ثلاثی مجرد نیز به کار رفته: «وَ لَوْ لا فَضْلُ اللَّهِ عَلَیْکُمْ وَ رَحْمَتُهُ ما زَکى‏ مِنْکُمْ مِنْ أَحَدٍ أَبَداً» (نور/21) که به معنای حصول حالت طهارت و زیادت بابرکت در وجود انسان است؛ اما کاربرد آن در باب تفعیل (تزکیه) بسیار رایج است؛ چنانکه در ادامه همین آیه آمده است: «وَ لکِنَّ اللَّهَ یُزَکِّی مَنْ یَشاءُ».

وقتی به باب تفعیل می‌رود متعدی می‌شود و دلالت بر اقدام به رشد دادن و پاک کردن دیگری: «خُذْ مِنْ أَمْوالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ وَ تُزَکِّیهِمْ بِها وَ صَلِّ عَلَیْهِم‏» (توبه/103)، یَتْلُوا عَلَیْکُمْ آیاتِنا وَ یُزَکِّیکُمْ وَ یُعَلِّمُکُمُ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ (بقره/151)، یَتْلُوا عَلَیْهِمْ آیاتِکَ وَ یُعَلِّمُهُمُ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ وَ یُزَکِّیهِمْ (بقره/129)، یَتْلُوا عَلَیْهِمْ آیاتِهِ وَ یُزَکِّیهِمْ وَ یُعَلِّمُهُمُ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ (آل عمران/164؛ جمعه/2)، إِنَّ الَّذینَ یَکْتُمُونَ ما أَنْزَلَ اللَّهُ مِنَ الْکِتابِ وَ یَشْتَرُونَ بِهِ ثَمَناً قَلیلاً أُولئِکَ ما یَأْکُلُونَ فی‏ بُطُونِهِمْ إِلاَّ النَّارَ وَ لا یُکَلِّمُهُمُ اللَّهُ یَوْمَ الْقِیامَةِ وَ لا یُزَکِّیهِمْ وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلیمٌ (بقره/174)، إِنَّ الَّذینَ یَشْتَرُونَ بِعَهْدِ اللَّهِ وَ أَیْمانِهِمْ ثَمَناً قَلیلاً أُولئِکَ لا خَلاقَ لَهُمْ فِی الْآخِرَةِ وَ لا یُکَلِّمُهُمُ اللَّهُ وَ لا یَنْظُرُ إِلَیْهِمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ وَ لا یُزَکِّیهِمْ وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلیمٌ (آل عمران/77)، که این دیگری می‌توان نفس خود شخص باشد، یعنی تطهیر نفس از آلودگی‌های نفسانی: «قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَکَّاها» (شمس/9). البته گاه این ترکیب وقتی درباره خویش به کار می‌رود در معنای مذموم است: «أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذینَ یُزَکُّونَ أَنْفُسَهُمْ بَلِ اللَّهُ یُزَکِّی مَنْ یَشاءُ» (نساء/49) یا «فَلا تُزَکُّوا أَنْفُسَکُمْ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنِ اتَّقى» (نجم/32)، که فرق این حالت و حالت قبلی را این دانسته‌اند که اولی اقدام عملی برای پاک کردن خویش است و دومی ادعای زبانی بر این امر [یعنی خودستایی و خود را از آلودگی‌ها منزه دیدن (مفردات ألفاظ القرآن، ص380) و با توجه به اینکه باب تفعیل گاه برای «نسبت دادن فعل به کسی» به کار می‌رود، برخی یک معنای محتمل برای این کلمه [در این معنای مذموم] را «نسبت دادن به پاکی و طهارت» دانسته‌اند (المصباح المنیر، ج‏1، ص254[10])، که شاید بر همین اساس این احتمال برای این کاربرد مطرح شده که انسان باید همه امور خوب را از خدا ببیند و وقتی این پاک کردن را از خود ببیند و بداند مورد مذمت واقع می‌شود، که برخی از احادیث هم موید این معناست (مجمع البحرین، ج‏1، ص203- 204[11]).

همچنین در تفاوت تطهیر و تزکیه و تهذیب گفته‌اند: تطهیر ناظر به حصول طهارت (در مقابل پلیدی) است، تزکیه ناظر به پاک کردن و خارج کردن آنچه پاک کردنش لازم است، و تهذیب ناظر به جهت صلاح و خلوصی است که حاصل می‌شود. (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم‏4، ص337).

اگرچه در روایات و کلام عرب، کلمه «تزکیه» به عنوان مصدر باب تفعیل فراوان به کار رفته، اما در قرآن کریم این کلمه به کار نرفته است و در عوض مصدر دیگر باب تفعیل یعنی «زکاة» استفاده شده است، مانند: «وَ حَناناً مِنْ لَدُنَّا وَ زَکاةً» (مریم/13) که آن را به معنای «تزکیة له» دانسته‌اند، هرچند برخی گفته‌اند که کلمه «زکات» اسمی است که در این موارد در جایگاه مصدر به کار رفته است (تهذیب اللغة، ج‏10، ص175[12]). در هر صورت، کلمه «زکات» در کنار «صلات» در قرآن کریم بارها (26 مورد) به کار رفته و درباره‌اش توضیح داده‌اند که «زکات» به آنچه از حق الله که انسان [از اموال خود] برای فقرا بیرون می‌آورد، گفته می‌شود و بدین جهت نامیده شده زیرا با این اقدام امید برکت ویا امید تزکیه نفس دارد (مفردات ألفاظ القرآن، ص381). در اینجا خوب است اشاره شود که کاربرد اصطلاحی دو کلمه زکات و صدقه در عرف متشرعه با کاربرد قرآنی آن تفاوت می‌کند. در عرف متشرعه زکات را برای موارد خاصی که در شرع به طور خاص واجب شده استفاده می‌کنند و صدقه را برای انفاقهای مستحب، اما در قرآن کلمه «زکات» نه‌تنها برای عموم انفاق‌های مالی: «وَ ما آتَیْتُمْ مِنْ زَکاةٍ تُریدُونَ وَجْهَ اللَّهِ فَأُولئِکَ هُمُ الْمُضْعِفُون‏» (روم/39)، بلکه حتی هر چیزی که یک نحوه زیادت و حسن و رشدی را به ارمغان بیاورد به کار رفته است مانند: «فَأَرَدْنا أَنْ یُبْدِلَهُما رَبُّهُما خَیْراً مِنْهُ زَکاةً وَ أَقْرَبَ رُحْماً» (کهف/81)؛ و برای زکات به معنای خاص فقهی از کلمه «صدقه» استفاده شده: «خُذْ مِنْ أَمْوالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ وَ تُزَکِّیهِمْ بِها» (توبه/103)، و البته کلمه «صدقه» برای انفاقهای مالی دیگر هم به کار رفته است: «فَمَنْ کانَ مِنْکُمْ مَریضاً أَوْ بِهِ أَذىً مِنْ رَأْسِهِ فَفِدْیَةٌ مِنْ صِیامٍ أَوْ صَدَقَةٍ أَوْ نُسُکٍ» (بقره/196)، «قَوْلٌ مَعْرُوفٌ وَ مَغْفِرَةٌ خَیْرٌ مِنْ صَدَقَةٍ یَتْبَعُها أَذىً» (263)، «إِذا ناجَیْتُمُ الرَّسُولَ فَقَدِّمُوا بَیْنَ یَدَیْ نَجْواکُمْ صَدَقَةً» (مجادله/12)، که درباره کلمه «صدقه» ‌قبلا به تفصیل بحث شد (جلسه 929 http://yekaye.ir/an-nesa-4-4/).

البته برای معنای ممدوح «زکاء» ناظر به خویش، این ماده در قرآن غالبا به باب تفعل رفته است: «الَّذی یُؤْتی‏ مالَهُ یَتَزَکَّى» (لیل/18)، «جَنَّاتُ عَدْنٍ تَجْری مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدینَ فیها وَ ذلِکَ جَزاءُ مَنْ تَزَکَّى» (طه/76)، «وَ مَنْ تَزَکَّى فَإِنَّما یَتَزَکَّى لِنَفْسِهِ وَ إِلَى اللَّهِ الْمَصیرُ» (فاطر/18)، «فَقُلْ هَلْ لَکَ إِلى‏ أَنْ تَزَکَّى» (نازعات/18)، «قَدْ أَفْلَحَ مَنْ تَزَکَّى» (اعلی/14)، که با توجه به اینکه باب تفعل دلالت بر قبول فعل می‌کند، می‌تواند موید تفاوتی باشد که در خصوص معنای ممدوح و مذموم تزکیه خویش اشاره کردیم، یعنی جایی که واقعا شخص اقدام به تزکیه خویش کرده است این تعبیر معنای ممدوحی دارد؛ و آن حالت مذموم جایی است که فقط ادعا مطرح است. لازم به ذکر است در این باب گاه حرف «ت» در حرف «ز» ادغام شده و به صورت «یَزَّکَّى» آمده است: «وَ ما یُدْریکَ لَعَلَّهُ یَزَّکَّى ... وَ ما عَلَیْکَ أَلاَّ یَزَّکَّى» (عبس/3 و 7)

از دیگر کلمات استفاده شده از این ماده در قرآن کاربرد آن بر وزن «فعیل» و به صورت صیغه مبالغه (زَکِیّ، زَکِیَّة) است: «أَ قَتَلْتَ نَفْساً زَکِیَّةً بِغَیْرِ نَفْسٍ» (کهف/74) «قالَ إِنَّما أَنَا رَسُولُ رَبِّکِ لِأَهَبَ لَکِ غُلاماً زَکِیًّا» (مریم/19)، که به معنای شخص پاک و متقی (کتاب العین، ج‏5، ص394[13])، یا کسی است به او پاکی نسبت داده می‌شود (المصباح المنیر، ج‏1، ص254[14])، مفسران اغلب این کلمه را به معنای «کسی که گناهی ندارد» (بیگناه) دانسته‌اند؛ و قبلا ذیل آیه سوره کهف اشاره شد که این کلمه به دو صورت «زَکِیَّةً» و «زاکِیَةً» قرائت شده است. از کسائی نقل شده که معنای این دو تفاوتی ندارد؛ اما از ثعلب نقل شده که کلمه «زَکِیَّةً» بلیغ‌تر است (چون معنای اسم فاعل را در صیغه مبالغه می‌رساند در حالی که «زاکِیَةً» صرفاً اسم فاعل است)؛ و از ابوعمر نیز نقل شده که «زاکِیَةً» کسی است که گناه نکرده، اما «زَکِیَّةً» کسی است که گناه کرده و سپس توبه کرده است؛ و برخی هم بر این باورند که «زاکِیَةً» بیشتر در مورد طهارت بدن به کار می‌رود و «زَکِیَّةً» در مورد طهارت معنوی از گناه (مجمع البیان، ج‏6، ص747[15]؛ الجامع لأحکام القرآن (قرطبی)، ج‏11، ص21[16]؛ البحر المحیط، ج‏7، ص208[17]) و طبیعی است که استفاده از کلمه «زکات» در پاسخ حضرت خضر (فَأَرَدْنا أَنْ یُبْدِلَهُما رَبُّهُما خَیْراً مِنْهُ زَکاةً وَ أَقْرَبَ رُحْماً؛ کهف/81)، نسبتی با معنایی که حضرت موسی ع به کار برد، داشته باشد.

این ماده همچنان به صورت افعل تفضیل هم در قرآن کریم به کار رفته است: «فَلْیَنْظُرْ أَیُّها أَزْکى‏ طَعاماً فَلْیَأْتِکُمْ بِرِزْقٍ مِنْهُ» (کهف/19)، و در این فضا، مصادیق اموری که می‌تواند بیش از امور دیگر مایه زیادتی و رشدی در انسان شود جالب توجه است: «وَ إِذا طَلَّقْتُمُ النِّساءَ فَبَلَغْنَ أَجَلَهُنَّ فَلا تَعْضُلُوهُنَّ أَنْ یَنْکِحْنَ أَزْواجَهُنَّ إِذا تَراضَوْا بَیْنَهُمْ بِالْمَعْرُوفِ ذلِکَ یُوعَظُ بِهِ مَنْ کانَ مِنْکُمْ یُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِر ذلِکُمْ أَزْکى‏ لَکُمْ وَ أَطْهَرُ وَ اللَّهُ یَعْلَمُ وَ أَنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ» (بقره/232)، «فَإِنْ لَمْ تَجِدُوا فیها أَحَداً فَلا تَدْخُلُوها حَتَّى یُؤْذَنَ لَکُمْ وَ إِنْ قیلَ لَکُمُ ارْجِعُوا فَارْجِعُوا هُوَ أَزْکى‏ لَکُمْ وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ عَلیمٌ» (نور/28) «قُلْ لِلْمُؤْمِنینَ یَغُضُّوا مِنْ أَبْصارِهِمْ وَ یَحْفَظُوا فُرُوجَهُمْ ذلِکَ أَزْکى‏ لَهُمْ إِنَّ اللَّهَ خَبیرٌ بِما یَصْنَعُونَ» (نور/30).

ماده «زکو» و مشتقات آن، 59 بار در قرآن کریم به کار رفته است.

شأن نزول

به توضیحاتی که درباره شأن نزول این آیات ذیل آیه 1 بیان شد مراجعه کنید.

حدیث

1) از امیرالمؤمنین ع روایت شده که فرمودند:

کمک‌کننده‌ترینِ اشیاء برای تزکیه عقل، آموزش است.

عیون الحکم و المواعظ (للیثی)، ص122؛ تصنیف غرر الحکم و درر الکلم، ص43

أَعْوَنُ الْأَشْیَاءِ عَلَى تَزْکِیَةِ الْعَقْلِ التَّعْلِیمُ.

 

2) از امام هادی ع روایت شده است که در فرازی از زیارتی که تعلیم دادند و امروزه به عنوان زیارت جامعه کبیره معروف است، فرمودند:

و صلوات فرستادن ما بر شما و آنچه از ولایت شما را که خداوند به ما داد موجب پاک شدن آفرینش ما و طهارت جان ما و تزکیه ما قرار داد...

من لا یحضره الفقیه، ج‏2، ص613

رَوَى مُحَمَّدُ بْنُ إِسْمَاعِیلَ الْبَرْمَکِیُّ قَالَ حَدَّثَنَا مُوسَى بْنُ عَبْدِ اللَّهِ النَّخَعِیُّ قَالَ قُلْتُ لِعَلِیِّ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ مُوسَى بْنِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ ع‏ ... قال:

وَ جَعَلَ صَلَوَاتِنَا عَلَیْکُمْ وَ مَا خَصَّنَا بِهِ مِنْ وَلَایَتِکُمْ طِیباً لِخَلْقِنَا وَ طَهَارَةً لِأَنْفُسِنَا وَ تَزْکِیَةً لَنَا ...

 

3) دعایی را شیخ طوسی و مرحوم طبرسی از معصومین روایت کرده‌اند که به دعای سرّ معروف است و ظاهرا حدیث قدسی است. در فرازی از این دعا آمده است:

ای محمد! هرکس از امت تو می‌خواهد من نمازش را چند برابر بالا ببرم، بعد از هر نمازی که بر او واجب کرده‌ام در حالی که دستهایش را بلند کرده این را بگوید:

ای آشکار کننده اسرار! و ای نمایان کننده مخفی‌ها؛ و ای قراردهنده احکام، و ای پدید آورنده انعام [=چارپایان]، و ای واجب کننده طاعت و الزام کننده  دین [/ الزام کننده به جماعت] و زمینه ساز تعبد؛ به حق هر تزکیه‌ [= پاک و طاهر نمودن] هر نمازی که تو آن را تزکیه [= پاک و طاهر] نمودی و به حق هرکسی که آن نماز را برای او تزکیه نمودی و به حق هرکسی که بدان وسیله او را تزکیه نمودی از تو می‌خواهم که این نماز مرا طهارت‌بخش [= زاکیه] و مورد قبول به قبول خاصی از جانب خویش قرار بده و با آن دین مرا پاک و طاهر گردان و به قلبم نیک مراقبت کردن از آن را الهام فرا، تا جایی که مرا از اهل آن، که آنان را به خشوع در آن توصیف فرمودی، قرار دهی؛ تو ولیّ حمد بتمامه هستی، پس خدایی جز تو نیست و حمد بتمامه از آن توست با هر حمدی که خودت ولیّ آن هستی؛ تو ولیّ توحید بتمامه هستی، پس خدایی جز تو نیست و توحید بتمامه از آن توست با هر توحیدی که خودت ولیّ آن هستی؛ تو ولیّ تهلیل [= لا اله الا الله گفتن] بتمامه هستی، پس خدایی جز تو نیست و تهلیل بتمامه از آن توست با هر تهلیلی که خودت ولیّ آن هستی؛ تو ولیّ تسبیح بتمامه هستی، پس خدایی جز تو نیست و تسبیح بتمامه از آن توست با هر تسبیحی که خودت ولیّ آن هستی؛ تو ولیّ تکبیر بتمامه هستی، پس خدایی جز تو نیست و تکبیر بتمامه از آن توست با هر تکبیری که خودت ولیّ آن هستی؛ خدایا به من عطف توجه کن در این نمازم که آن را این چنین پاک و مقبول رفعت دادی، که همانا تو شنوای دانایی.

[پس اگر اینها را بگوید نمازش چندبرابر در لوح محفوظ بالا رود.]

مصباح المتهجد و سلاح المتعبد، ج‏1، ص236؛ مکارم الأخلاق (طبرسی)، ص285[18]

وَ مِنْ دُعَاءِ السِّرِّ:

یَا مُحَمَّدُ مَنْ أَرَادَ مِنْ أُمَّتِکَ رَفْعَ [/أَنْ أَرْفَعَ] صَلَاتِهِ مُتَضَاعِفَةً [/مُضَاعَفَةً] فَلْیَقُلْ خَلْفَ کُلِّ صَلَاةٍ افْتَرَضْتُ عَلَیْهِ وَ هُوَ رَافِعٌ یَدَهُ آخِرَ کُلِّ شَیْ‏ءٍ [/مَعَ رَفْعِ یَدَیْهِ] :

یَا مُبْدِئَ الْأَسْرَارِ وَ [/یا] مُبینَ الْکِتْمَانِ وَ [/یا] شَارِعَ الْأَحْکَامِ وَ [یا] ذَارِئَ [/بَارِئَ] الْأَنْعَامِ وَ [یا] خَالِقَ الْأَنَامِ وَ [یا] فَارِضَ الطَّاعَةِ وَ [یا] مُلْزِمَ الدِّینِ [/الْجَمَاعَةِ] وَ مُوجِبَ التَّعَبُّدِ أَسْأَلُکَ بِحَقِّ تَزْکِیَةِ کُلِّ صَلَاةٍ زَکَّیْتَهَا وَ بِحَقِّ مَنْ زَکَّیْتَهَا لَهُ وَ بِحَقِّ مَنْ زَکَّیْتَهَا بِهِ [/کُلِّ صَلَاةٍ زَکَّیْتَهَا لَهُ وَ بِحَقِّ مَنْ زَکَّیْتَهَا بِهِ] أَنْ تَجْعَلَ صَلَاتِی هَذِهِ زَاکِیَةً مُتَقَبَّلَةً بِتَقَبُّلِکَهَا وَ تَصْیِیرِکَ بِهَا دِینِی زَاکِیاً وَ إِلْهَامِکَ قَلْبِی حُسْنَ الْمُحَافَظَةِ عَلَیْهَا حَتَّى تَجْعَلَنِی مِنْ أَهْلِهَا الَّذِینَ ذَکَرْتَهُمْ بِالْخُشُوعِ فِیهَا؛ أَنْتَ وَلِیُّ الْحَمْدِ کُلِّهِ فَلَا إِلَهَ إِلَّا أَنْتَ فَلَکَ الْحَمْدُ کُلُّهُ بِکُلِّ حَمْدٍ أَنْتَ لَهُ وَلِیٌّ؛ وَ أَنْتَ وَلِیُّ التَّوْحِیدِ کُلِّهِ فَلَا إِلَهَ إِلَّا أَنْتَ فَلَکَ التَّوْحِیدُ کُلُّهُ بِکُلِّ تَوْحِیدٍ أَنْتَ لَهُ وَلِیٌّ؛ وَ أَنْتَ وَلِیُّ التَّهْلِیلِ کُلِّهِ فَلَا إِلَهَ إِلَّا أَنْتَ فَلَکَ التَّهْلِیلُ کُلُّهُ بِکُلِّ تَهْلِیلٍ أَنْتَ لَهُ وَلِیٌّ؛ وَ أَنْتَ وَلِیُّ التَّسْبِیحِ کُلِّهِ فَلَا إِلَهَ إِلَّا أَنْتَ فَلَکَ التَّسْبِیحُ کُلُّهُ بِکُلِّ تَسْبِیحٍ أَنْتَ لَهُ وَلِیٌّ؛ وَ أَنْتَ وَلِیُ‏ التَّکْبِیرِ کُلِّهِ فَلَا إِلَهَ إِلَّا أَنْتَ فَلَکَ التَّکْبِیرُ کُلُّهُ بِکُلِّ تَکْبِیرٍ أَنْتَ لَهُ وَلِیٌّ؛ رَبِّ عُدْ عَلَیَّ فِی صَلَاتِی هَذِهِ بِرَفْعِکَهَا زَاکِیَةً مُتَقَبَّلَةً إِنَّکَ أَنْتَ السَّمِیعُ الْعَلِیم‏.

[فَإِنَّهُ إِذَا قَالَ ذَلِکَ رُفِعَتْ صَلَاتُهُ مُضَاعَفَةً فِی اللَّوْحِ الْمَحْفُوظِ.]

تدبر

1) «ما یُدْرِیکَ لَعَلَّهُ یَزَّکَّى»

در نکات ادبی بیان شد که اغلب مفسران آیه را بر اساس اجرای صنعت التفات از آیه 2 به 3 تفسیر کرده‌اند؛ یعنی خطاب در این آیه را به همان کسی دانسته‌اند که ضمیر غایب مستتر در فعل «عبس» بود؛ یعنی این آیه به آن شخص بنی‌امیه (بنا بر روایت شیعی) یا به پیامبر ص (بنا بر روایت سنی) خطاب می‌کند که ای کی که چهره در هم کشیدی! چه چیزی تو را آگاه می‌کند که بدانی چه‌بسا آن شخص با تعالیم دین که دریافت می‌کند و عمل صالحی که در پیش خواهد گرفت پاک و تزکیه شود.

اما به نظر می‌رسد در خصوص هر دو روایت شیعی و سنی از این واقعه ملاحظاتی در کار باشد:

در خصوص روایت سنی، که اشکال خیلی واضح بود و بیان شد که این توصیفات در نحوه برخورد با ثروتمندان و فقراء (بویژه آیات 5 تا 10) با سایر توصیفاتی که خود قرآن کریم از شخصیت پیامبر ص ارائه داده و نیز آنچه از ایشان در تاریخ معروف است ناسازگار است.

اما در خصوص روایت شیعه مساله این است که اگرچه نقد آنها در خصوص آیات 5 به بعد وارد است، اما اینکه خطابهای آیات 3 و 4 به خود پیامبر ص باشد مشکلی ندارد؛ بویژه که شبیه این گونه خطابها به پیامبر ص در آیات دیگر هم یافت می‌شود؛ مانند آیه «وَ لا تَطْرُدِ الَّذینَ یَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَداةِ وَ الْعَشِیِّ یُریدُونَ وَجْهَهُ ما عَلَیْکَ مِنْ حِسابِهِمْ مِنْ شَیْ‏ءٍ وَ ما مِنْ حِسابِکَ عَلَیْهِمْ مِنْ شَیْ‏ءٍ فَتَطْرُدَهُمْ فَتَکُونَ مِنَ الظَّالِمین: و از خود مران کسانى را که پروردگار خود را صبحگاه و شامگاه مى‏خوانند در حالى که خشنودى و نزدیکى به او را مى‏خواهند نه چیزى از حساب آنان بر عهده تو است و نه چیزى از حساب تو بر عهده آنها، تا آنها را برانى و از ستمکاران باشى‏» (انعام/53). یعنی وجود این گونه نهی‌ها لااقل از باب «به در می‌گویم تا دیوار بشنود» در قرآن رواج دارد. در واقع، نظر شیعه در آنجا که پیامبر ص چنان برخوردی با چنان انگیزه‌هایی داشته باشد (آیه 1 و آیات 5 تا 10)، انتقاد واردی بود، چون از خود آیات و نیز از گزارشات متواتر تاریخی می‌دانیم که پیامبر ص کسی نبود که چنین برخوردهایی داشته باشد؛ اما اینکه خداوند به پیامبر ص تذکری دهد که مقصودش عموم مخاطبان باشد امری طبیعی است.

با این اوصاف می‌توان وقوع صنعت التفات را نه در گذر از آیه 2 به 3، بلکه در گذر از آیه 4 به 6 دانست؛ یعنی فعلا اقتضاءات ظهور اولیه آیات معتبر باشد و صنعت التفات رخ نداده باشد: مرجع فاعل «عبس»، شخص ثالث (یعنی همان شخص اموی) و مرجع ضمیر «ک»، خود پیامبر ص باشد؛ که در این صورت، این آیات را می‌توان به گونه‌ای فهمید که هیچیک از اشکالات فوق وارد نباشد؛ یعنی مقصود از این آیات این است که:

آن شخص اموی فکر می‌کرد اسلام آوردن آن شخص از بزرگان مشرک قریش مهمتر است از پاسخگویی پیامبر ص این نابینا، پس با آمدن این نابینا اخم کرد و رویگردان شد؛ اما خداوند صورت مساله را عوض کرد و فرمود مهم این نیست که چه کسی اظهار اسلام کند، مهم این است که چه کسی راه تزکیه و پاک شدن را واقعا طی کند، و (و چون آن شخص اموی ارزش مخاطبه نداشت و این نکته را نمی‌فهمید خداوند به خود پیامبر ص خطاب کرد و فرمود) تو (به عنوان یک انسانی که به تبع اقدام آن اموی، این مساله در ذهنت شکل گرفته که پرداختن به کدامیک از این دو نفر مهمتر است) باید حواست باشد که تزکیه و پیمودن مسیر پاکی مهمتر است؛ و آنگاه تو چه می‌دانی که چه کسی مسیر تزکیه را در پیش می‌گیرد، شاید این نابینا این مسیر را در پیش گیرد و آن کافر این مسیر را در پیش نگیرد؛ و این همان مطلبی است که جای دیگر باز خطاب به پیامبر ص فرمود که هدایت شدن افراد به دلخواه تو نیست: «إِنَّکَ لا تَهْدی مَنْ أَحْبَبْتَ وَ لکِنَّ اللَّهَ یَهْدی مَنْ یَشاءُ وَ هُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدین: مسلّما تو [نمى‏توانى] هر کس را که خود دوست بدارى هدایت کنى؛ و لکن خداست که هر کس را بخواهد هدایت می‌کند، و او به هدایت‌شدگان داناتر است» (قصص/56). آنگاه در آیه 6 مقصود از «تو» همان شخص اموی باشد.

البته یک احتمال دیگر در این قضیه هست که ان شاء الله ذیل آیه 6 تدبر 1 مطرح خواهد شد.

 

2) «ما یُدْرِیکَ لَعَلَّهُ یَزَّکَّى»

اغلب مفسران مرجع ضمیر «ه» در «لعله» را همان نابینایی دانسته‌اند که در آیه قبل ذکر شد (مثلا: مجمع البیان، ج‏10، ص664[19])؛ اما برخی از مفسران،در عین اذعان به نکته فوق، احتمال دیگری را هم در اینجا مطرح کرده‌اند که چه‌بسا مرجع ضمیر، آن کافری باشد که پیامبر ص مشغول گفتگو با او بود و می‌خواهد بفرماید تو [پیامبر یا عثمان] که طمع داشتی که آن کافر مسیر تزکیه را در پیش گیرد [و به خاطر این امیدت به آن نابینا اخم کردی] از کجا می‌دانستی که حتما او ایمان آورد که او را ترجیح دادی؟ (مفاتیح الغیب (فخر رازی)، ج‏31، ص 54[20]؛ الجامع لأحکام القرآن (قرطبی)، ج‏19، ص213[21]؛ الکشاف، ج‏4، ص701[22]).

 

3) «ما یُدْرِیکَ ...»

جایی که اطلاع نداریم، قضاوت نکنیم.

ما که به عواملی که منجر به وقوع تصمیم‌های مهم در زندگی افراد می‌شود وقوف نداریم و کسی هم ما را آگاه نکرده که خداوند چه سرنوشتی را برای چه کسی مقدر کرده است، پس درباره افراد سریع قضاوت و موضع‌گیری نکنیم.

 

4) «الْأَعْمى ...‏ لَعَلَّهُ یَزَّکَّى»

به ظاهر افراد نمى‏توان قضاوت کرد. گاهى نابینا، از افراد بینا طالب‏تر است ‏(تفسیر نور، ج‏10، ص384).

 

5) «ما یُدْرِیکَ لَعَلَّهُ یَزَّکَّى»

بسیاری از اوقات همان کسی مسیر حق را می‌پیماید و به تزکیه نفس اقدام می‌کند که ما در موردش هیچ گمان نمی‌کردیم. لذا برای اهتمام ورزیدن به هدایت دیگران، باید صرفا به وظیفه خود در قبال دیگران اقدام کنیم، نه بر اساس ترجیحات و ظن و گمان شخصی خویش. این آیه چه‌بسا عبارت دیگری است از آیه «إِنَّکَ لا تَهْدی مَنْ أَحْبَبْتَ وَ لکِنَّ اللَّهَ یَهْدی مَنْ یَشاءُ: مسلّما تو [نمى‏توانى] هر کس را که خود دوست بدارى هدایت کنى؛ و لکن خداست که هر کس را بخواهد هدایت می‌کند» (قصص/56).

 

6) «ما یُدْرِیکَ لَعَلَّهُ یَزَّکَّى»

اسلام با روحیه استکبار و تحقیر دیگران مخالف است (تفسیر نور، ج‏10، ص384).